www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 
 

 شهریور 1386

 

سکولاریزم ستیزه گر

عبدالکریم سروش

 


دکتر سروش که به دعوت جمعی از دانشجویان و علاقه مندان روشنفکری دینی به پاریس دعوت شده بود روز پنج شنبه دوم اوت ٢٠٠٧ در محل سالن اجتماعات خانه دانشجویان بلژیک در کوی دانشگاه پاریس به ایراد سخن پرداخت. شرح و بسط سخنان وی در زیر آمده است:


ما در زبان فارسی واژه دقیق و روشنی برای بیان سکولاریزم نداریم و نه تنها در فارسی نداریم بلکه در هیچ یک از زبانهای غیرلاتینی هم نداریم . عربها هم نتوانستند معادل دقیقی برای آن پیدا کنند و اغلب ترجیح داده اند به همین صورت کنونی فرنگی آن را بکار ببرند. البته در زبان فارسی واژه هایی مثل "گیتیانگی" و یا " دنیاویّت" پیشنهاد شده است ( یعنی توجه به گیتی و دنیا کردن). در زبان عربی هم واژه علمانیت بکار رفته است که در ریشه آن که از علم است یا از عالم، اختلاف است.

در زبانهای لاتین سکولاریزم از ریشه سکولوم می آید ، یعنی اینجا و اکنون یعنی این جهان و نه جهان دیگر پس از مرگ ، این دنیای حالی و نه دنیای برتر. پس در واقع سکولاریزم اثبات یک جهان و نفی جهان دیگر است. معنایش این است که توجه ما به این جهان زمینی و طبیعی که اکنون در آن زندگی می کنیم معطوف است. در پی کامیابی و شناخت این جهان هستیم نه به جهان بعد از مرگ کاری داریم و نه به جهان برتر (ماوراء طبیعت ) مجموعاً سکولاریزم ، هم نفی زهد است هم اثبات تصرف و تنعم دنیوی به همه معانی آن ، هم بی اعتنایی به آخرت و ماوراء طبیعت.

ما با این مفهموم آنچنانکه باید آشنا نبوده ایم فلذا واژه ای هم برای آن نساخته ایم و در میان ما حرکت ذهنی و عملی را ایجاد نکرده است اما در مغرب زمین سکولاریزم رویش طبیعی پیدا کرد و درختی شد که بر سر تمام تمدن غرب سایه افکند و اکنون هم غربیان در سایه این درخت زندگی می کنند. در ادبیات اسلامی دو واژه را خواهید یافت که ربط نزدیکی به بعضی از وجوه سکولاریزم دارند یا دست کم ، به لحاظ ریشه لغوی به آن نزدیک اند. یکی کلمه " دهر" است که با کلمه duré فرانسوی وduration انگلیسی هم ظاهراً هم ریشه است ( چنین گفته اند ).

کلمه دهر در قرآن هم آمده است ؛ جایی که منکران می گویند ما خود به دنیا می آییم و با خود از دنیا می رویم «و ما یهلکنا الا الدهر». دهر و روزگار ما را هلاک می کند ، علت دیگری در کار نیست خدایی نیست و ماوراء الطبیعتی نیست نیروهای غیبی نیستند همین زمان و همین جهان است که ما را می پرورد و نهایتا هم فرو می اندازد . در شعر خیّام هم با همین معنا روبروییم :

جامی است که چرخ آفرین میزندش صد بوسه مهر بر جبین میزندش
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف می سازد و باز بر زمین میزندش

دهر یعنی زمانه، روزگار و با کلمه سکولاریزم که مفهوم زمان در آن جای دارد مناسبت تامّ و تمامی دارد. البته من پیشنهاد نمی کنم که به آدمهای سکولار بگوییم دهری. زیرا این لقب در زبان عربی و فارسی و در یک محیط دینی، لقب کفر آمیزی محسوب می شود و خالی از دشنام نیست. باری فیلسوفان اعتقاد دارند که مشخصه طبیعتی که در آن زندگی می کنیم آنست که زمان مند است و عالم ماوراء الطبیعت را عالم بی زمان یا عالم لازمان و لا مکان می نامند. در زبان انگلیسی temporal order بمعنی مرتبه زمانی و eternal order بمعنی مرتبه لازمان است و temporal با secular هم معنا هستند و هر دو یعنی دنیاوی و زمینی و زمانی و طبیعی و مادّی. چه بگویید مادی چه بگویید زمانی هیچ فرقی نمی کند. زیرا در جهان ماوراء طبیعه نه ماده است و نه زمان . چرا که بر حسب نظر فیلسوفان الهی زمان فرزند ماده است، فرزند حرکت ماده است. بنابر این سکولاریزم یعنی توجه و تعلق به عالم ماده که عالم زمانیّات است.

کلمه عصر چناچه در سوره «عصر» قران هم آمده است، ربط و نسبت وثیقی با مقوله زمان دارد. خداوند در این سوره به عصر قسم یاد می کند : قسم به عصر ، آدمیان همه زیانکارند مگر کسانی که اهل ایمانند و اهل رفتار نیک. مفسران قرآن در معنی عصر اختلاف کرده اند. برخی به سادگی گفته اند عصر یعنی بعد از ظهر و استدلال کرده اند که خداوند به صبح و شب قسم یاد کرده پس می تواند به بعد از ظهر هم قسم یاد کند اما برخی معتقدند که منظور از عصر اینجا زمان است .

روحانی چپ زده ای هم تفسیری بر این سوره نوشته بود و گفته بود یکی از معانی عصر "فشردن" می باشد گفته بود که خداوند قسم به فشار خورده است و منظور این فشار انقلابی است که باید از بالا بیاید و جامعه را اصلاح بکند !! اگر این افراط و تفریطها را کنار بگذاریم گویا "زمان" معنای کلمه عصر را بهتر می رساند. در واقع خداوند سلاحی را که در دست غیرمؤمنان بود از ایشان می گیرد و می گوید این زمانه خود مخلوق ما است مثل خورشید و ماه ، و من به آن قسم می خورم. زمان در عین حال که حرمت و منزلت قسم خوردن را دارد قدم از مخلوقیت به حریم خالقیّت نمی گذارد.

پاره ای از شما که با تاریخ فلسفه و تاریخ کلام آشنایی دارید حتماَ دیده اید که فیلسوفان و متکلمان ما هنگام بحث از مسائل دینی دو گونه ما بحث می کنند: یکی عقلی و دیگری نقلی. راه نقلی آنست که به مأثورات و گفته های پیامبر و پیشوایان دین مراجعه کنیم و ببینیم آنها چه گفته اند دیگری هم از راه عقلی یعنی بدون مراجعه به آیات وروایات نبوی به عقل خودمان تکیه کنیم. ببینیم ما چه می فهمیم و خرد به ما چه می گوید. این مفهوم عقلی که در اینجا بکار می برد به مفهوم عقل سکولار در زمان حاضر بسیار نزدیک است. یعنی عقلی که زیر فرمان دین نیست و خود می خواهد در خصوص مسائل جهان فتوی بدهد. وقتی عقل را مقابل نقل می گذاریم غرض عقل مستقل از وحی است و این همان چیزی است که یک انسان سکولار دلبسته آن است.

با این اوصاف شما در می یابید که سکولاریزم یک وجه عملی و حیاتی و ناظر به زندگی دارد و یک وجه عقلی و ناظر به اندیشه. در وجه ناظر به زندگی می خواهد کام دل از زندگی بگیرد و در بعد اندیشه گی مفهومش آنست که میخواهد خود بفهمد و داوری کند و از منطق وحی پیروی نکند. آنگاه وقتی قومی اراده کرد و همت گماشت تا این مفاهیم را محقق کند از اینجا است که سکولاریزم متولد می شود یعنی قومی متولد می شوند که در مقام داوری و تحلیل پدیده های اجتماعی و طبیعی پای ماوراء الطبیعت را به میان نمی آورند از نیروهای غیبی استمداد نمی کنند ، دعا نمی کنند ، نذر نمی کنند ، توسل به بزرگان نمی جویند سحر و جادو را طرد می کنند ، افسانه ها و خرافات را دور می ریزند و در مقام زندگانی هم رهبانیّت و زهد و ریاضت را پشت سر می گذارند. چون یک بعد مهم عملی سکولاریزم آن است که آدمی زاهد نباشد همان که حافظ می گفت :

من آدم بهشتی ام اما در این سفر حالی اسیر عشق جوانان مهوش ام

اولین جرقه ها ی سکولاریزم در مغرب زمین ، جرقه های ضد زهدی بود . یعنی ترک دنیا را ترک گفتن ، زهد را کنار نهادن و دنیا را جدی گرفتن ، بهمه معانی آن. یعنی دست تصرف عاقلانه در سیاست و اقتصاد و آموزش و علم و هنر و صنعت و ... بردن.
دست کم دو قسم سکولاریزم داریم ، سکولاریزم سیاسی و سکولاریزم فلسفی . سکولاریزم سیاسی معنایش روشن است جدا شدن دین از دولت. یعنی اداره این جهان فارغ از دو جهان دیگر. گویی فقط همین یک جهان وجود دارد و حاکمان آن ما انسانها هستیم و خرد خود بنیاد ما در آن داوری می کند. یعنی بنا ننهادن مشروعیت دولت بر دیانت ، یعنی بی طرفی حکومت نسبت به ادیان ، یعنی قانون جامعه را از شریعت اخذ نکردن.

اما سکولاریزم فلسفی هم داریم یعنی که خدایی نیست، ماوراء الطبیعتی نیست ، آخرتی نیست چیزی نزدیک به ناتورالیزم و ماتریالیزم. در سکولاریزم سیاسی لازم نیست شما نفی خدا بکنید ، بلکه در سیاست کاری به خدا و دین ندارید، لازم نیست نفی آخرت بکنید ، بلکه کاری به آخرت ندارید. اما در سکولاریزم فلسفی داوری می کنید و داوریتان هم منفی است و ادیان را فاقد حقیقت می شمارید. اینکه ماکس وبر می گفت مدرنیته یعنی افسون زدایی از این عالم منظورش همین بود.

اما سوال فربهی در این جا ریشه می دوتند و آن اینکه چرا سکولاریزم از قرن شانزدهم به این طرف در مغرب زمین شکل گرفت و در جهان اسلام و در شرق بطور کلی پانگرفت. عامل رویش سکولاریزم در غرب چه بود؟ سخن اول من در این باب این است که سکولاریزم در مغرب زمین یک تولد طبیعی داشت. یعنی این فرزند در رحم تاریخ مغرب زمین دوران لازم خود را طی کرد و پس از اینکه به بلوغ رسید پا به این جهان گذاشت و به دنیا آمدنش همراه با درد و خون ریزی نبود . این مسئله دو علت داشت، علت اول عبارت بود از مقابله و معارضه علم و دین . نزاع علم ودین نزاع بسیار سرنوشت سازی در تاریخ اروپا بود. این نزاع هم از سر توطئه و غرض و مرض و خداگریزی نبود بلکه یک نزاع خیلی طبیعی بود : رشدی در علوم طبیعی پیدا شد. در زمین شناسی در بیولوژی در نجوم و.... اطلاعات تازه ای که بدست آمد با درون مایه کتاب مقدس منافات داشت و این منافات رفته فته بالا گرفت بطوریکه قابل پنهان کردن و انکار نبود. کوپرنیک و کپلر و گالیله و نیوتن و بعد از آنها داروین و بوفون آمدند. پاره ای از اینها خودشان افراد دیندار و خدا پرستی بودند از قضا ، گالیله اینطور بود. کوپرنیک خود سابقه کشیش بودن داشت، کپلر آدمی بود که از دینداری عامیانه چند قدم آنطرفتر بود و آدمی خرافاتی بود. اما نتیجه کار اینها چیزی بود که هیچ انطباقی با محتوای کتاب مقدس نداشت مخصوصا در باب حرکت زمین و خورشید و سیاره ها . مدتی کلیسا با این اندشه ها مدارا کرد اما بعد آتش نزاع بالا گرفت. جایگاهی که کلیسا و کتاب مقدس از آن پس پیدا کردند هرگز به زمان پیش از این نزاع بازنگشت. انصاف باید داد کلیسا با تمام دشمنی که با علم ورزید به جاده افراط کشیده نشد. بالاخره کلیسا کتاب کوپرنیک را اجازه انتشار داد. کتاب " گردش اجرام" کوپرنیک صریحاً صحه بر حرکت زمین و سکون خورشید گذاشت. در حالیکه طبق کتاب مقدس خورشید می گشت و زمین ساکن بود . از چهارصد نسخه این کتاب که در قرن شانزدهم منتشر شد دویست نسخه هنوز وجود دارد. اینکه گفته می شود گالیله را کشتند و اعدام کردند همه افسانه است. البته گالیله را حبس خانگی کردند. کلیسا اجازه داد کتاب کوپرنیک منتشر شود اما یک مقدمه بر این کتاب نوشت در آن مقدمه هم نکته مهم این بود که " آنچه در این کتاب آمده است یک تئوری است و نه حقیقت محض " که این یک تدبیر نیکو و عاقلانه ای بود .

اکتشافات خرد و درشتی که اینجا و آنجا صورت می گرفت مجموعا کتاب مقدس را از اعتبار و منزلتی که داشت ساقط کرد ، دین از اقتدار و منزلت وابّهت پیشین فرو افتاد و از آن پس دیگر آن بازیگر پیشین صحنه اجتماع و سیاست نبود. دین تاوقتی در عرصه سیاست حضور داشت که نیرومند بود. وقتی ایمان زدوده شد و این منزلت کاسته شد خود بخود از بازیگری این بازیگر نیرومند کاسته شد. کسی دین را از صحنه سیاست بیرون نکرد ، خودش ضعیف شد و کنار رفت به همین دلیل است که می گویم این یک زایمان طبیعی بود. عرصه سیاست عرصه بازی قدرتمندان است. دین وقتی قوی بود نیاز نبود کسی از او دعوتی به سیاست بکند وقتی هم ضعیف شد خودبخود از بازی خارج شد و نیازی نبود کسی او را اخراج بکند.

علت دوم شکافی بود که در مسیحیت افتاد یعنی پروتستانسیسم از کنار کاتولینیسم تولد یافت. این پرتستانسیسم از اقتدار کلیسا کاست و درست روبروی کلیسا ایستاد و مارتین لوتر اولین کسی بود که کتاب مقدس را به زبان آلمانی ترجمه کرد و هرکس را روحانی خویشتن خواند و اتوریته روحانی کلیسا را منکر شد.

مجموع این دو حادثه کلیسای مسیحی را به ضعفی کشاند که از بازی قدرت خارج شد و این از بازی قدرت خارج شدن کلیسا یعنی جدایی دین از حکومت و دولت. کسانی فکر می کنند در کشورهای اروپایی آمدند و در قوانین اساسی خودشان نوشتند که دین باید از سیاست جدا باشد ، اصلا اینگونه نبود. اینکه بعدها در قوانین اساسی اروپائیان آمد، معلول این حادثه بود و نه علت آن. باری ، سکولاریزمی که متولد شد سکولاریزم اهل مدار بود ، ستیزه گر نبود. چون می دانست دین ضعیف است و به افتاده نباید لگد زد. تا همین سی چهل سال پیش باور بسیاری از جامعه شناسان این بود که نه تنها مسیحیت بلکه همه ادیان رو به ضعف می روند. اعتقاد داشتند که حرکت تاریخ در جهت سکولاریزم سیاسی است. حال شما در برابر این ضعیفان چه می کنید ؟ مدارا می کنید و می گویید اینها خطری نیستند ، ضرری ندارند، بگذار مسجد و کلیسایشان برقرار باشد. بگذار روضه خوانی و سینه زنی شان هم برقرار باشد. سکولاریزم بر این مبنا بود که نسبت به ادیان بی طرفی پیشه کرد و همه را به یک چشم دید. نزد سکولاریزم فرقی نمی کند که در جامعه بهایی وجود داشته باشند ، مسیحی باشند ، مسلمان باشندف یهودی باشند ، زرتشتی باشند. چون می اندیشید اینها همه زمین خورده تاریخ هستند.

سکولاریزم به این معنا هم جدایی دین از حکومت را در پی داشت هم بی طرفی پیشه کردن نسبت به ادیان را . آقای کالین پاول وزیر خارجه سابق آمریکا با کمال افتخار می گفت شما الان در آمریکا در کنار کلیساها مساجد مسلمانان می بینید و معابد یهودیان را می بینید و همه همزیستی مسالمت آمیز دارند. این البته افتخار هم دارد و شرائط بسیار نیکویی است .

اما رفته رفته سکولاریزم وارد یک دوره تازه می شود که من آنرا دوره سکولاریزم ستیزه گر می نامم. سکولاریزم میلیتانت. سکولاریزمی که مدارای خود را ازدست داده و به همه ادیان به یک چشم نگاه نمی کند. سکولاریزمی که ظرفیت و هاضمه قوی پیشین را از دست می دهد. گویی که تسلیم دشمنان سکولاریزم می شود . نمونه اش مسئله حجاب دختران در مدارس دولتی فرانسه است. یا تونی بلر که می گفت کسانی که ارزشهای ما را قبول ندارند بریتانیا را ترک بکنند. ترکیه از این جهت حسابش و تکلیفش روشنتر از همه جا است. رسما از اینکه یک مسلمان رییس جمهور بشود ابا دارند، کسانی به نام سکولاریزم به خیابان می ریزند و رسانه های غربی هم بر این آتش هیزم می ریزند.

اما ریشه های این سکولاریسم ستیزه گر: اول آنکه امروزه یکی از تزهایی که پشت سر سکولاریزم بود باطل شده است. سکولاریزم سیاسی یک معنی دارد که جدایی دین از دولت است و یک پیش بینی تاریخی با خود دارد و آن اینکه ادیان رفته رفته ضعیف می شوند فلذا سکولاریزم هر روز آسانتر می شود . امروزه این پیش بینی باطل از آب در آمده است و این مطلبی است که شما در این بیست سی سال اخیر از جامعه شناسان بزرگ می شنوید که ادیان در حال قوت گرفتن هستند. چرایی اش بماند اما این اتفاق در حال افتادن است. در جامعه شناسی همواره از استثنا بودن آمریکا سخن می رفت زیرا در آمریکا دیانت قوی است حال در همه جا این اتفاق دارد می افتد . کسانی مثل پیتر برگر (Peter Berger ) و خوزه کازانوا ( Jose Casanova ) صراحتاً می دارند و اعلام می کنند که سکولاریزم سرنوشت تاریخ نیست. همچنان که در مارکسیسم می گفتند سوسیالیسم سرنوشت محتوم تاریخ است که معلوم شد لزوماً چنین نیست.

حال وقتی ادیان جان بگیرند دیگر معلوم نیست با آن ها مدارا بکنند . این ایراد به لیبرالیزم و سکولاریزم با هم وارد است. سکولاریزم هاضمه اش برای بلعیدن ادیان ضعیف ، قوی بود اما دین قوی و فربه را نمی تواند ببلعد و از گلویش پایین نمی رود و لذا ستیزه گر می شود. تئوری تازه یی لازم است. به القاعده و امثالشان که حضرات خیلی بر آن تکیه می کنند نظر نکنید زیرا اولاً حرکت فراگیری نیستند و ثانیاً یک استثنای کوچک و غیرماندگارند. غرض از قوت گرفتن ادیان این نیست.

اینکه چرا دین دوباره جان گرفته است، جامعه شناسان آمریکایی درباره آن می گویند برای آنکه بحران هویت پدید آمده است. دیگری می گوید بحران معنویت پدید آمده ، هرچه باشد طبعاً عللی دارد و این علل هر چه باشد معلول همین است که می بینیم . آمریکا حمله کرد به دو کشور افغانستان و عراق. هر دو کشور در قانون اساسی تازه خود نوشتند ما قوانین مان را باید از شرع بگیریم چیزی که در مخیله آمریکایی ها نمی گنجید یعنی سکولاریزم صدامی تبدیل شده به آنتی سکولاریزم موجود در عراق. در افغانستان هم رسما ً آورده اند که قوانین باید مخالفت با شرع نداشته باشد. نوبت دومی که آقای بوش در آمریکا رأی آورد به این دلیل بود که برخی فکر می کردند ایشان آدم خیلی متدینی است و با خدا معامله کردند و به ایشان رأی دادند . اقلیتهای دینی اکنون احساس هویت بیشتری می کنند . این رفتارهایی که با مسئله حجاب شد حجاب را بدل به یک مسئله هویتی کرد . قبلاً این یک مسئله شرعی بود مثل نماز و روزه که یک مسلمان خود را موظف می دانست آن را اجرا نماید کاری به کسی نداشت و ادعایی هم نمی کرد. تظاهری هم در کار نبود ، عمل به وظیفه خودش می کرد. مسئله حجاب بدل به مسئله هویتی شده است.

دین دو جنبه دارد : هویتی و حقیقتی و سکولاریزم ستیزه گر متأسفانه جنبه هویتی دین را غلیظ تر می کند که هم به ضرر دین است هم به ضرر سکولاریزم.
در کشورهایی مثل ترکیه که دین قوی است ، سکولاریزم را نمی توان از بالا و با ستیز و تحکّم تحمیل کرد . سکولاریزم چنانکه گفتم در اروپا یک زایمان طبیعی داشت ، دین ضعیف شد و از بازی سیاست خارج شد. ولی در ترکیه دین ضعیف نیست و از ایران هم بیشتر مسجد دارد . من سی سال پیش که به ترکیه رفتم انبوه نمازگذاران را در مساجد استانبول دیدم . به ایران که برگشتم گفتم من مطمئن هستم در ترکیه اتفاقی خواهد افتاد . در ترکیه بخاطر مسلمان بودن به کسی پاداش نمی دهن.د بر خلاف ایران که شما دو دفعه تظاهر به نماز بکنید در ارتقاء دانشگاهی تان تأثیر دارد !در آنجا هجومی به نماز جمعه ها و نمازهای جماعت روزانه دیده می شود که نشان می دهد دین زنده است و جایی که دین زنده و قوی است حتماً پایی و دستی در قدرت و سیاست خواهد داشت. آنوقت در چنین جایی شما بیایید از سکولاریزم دم بزنید پیداست فقط سکولاریزمی ستیزه گر خواهد بود یعنی سکولاریزمی که در پی دعوا است و اهل مدارا نیست.

در کشورهای اروپایی حکومتها در مواجهه با اقلیتهای دینی نیرومند کم کم دارند مدارای خود را ازدست می دهند و سکولاریزم مداراگرشان بدل به سکولاریزم ستیزه گر می شود. زیرا سکولاریزم قرار بود هاضمه ای برای هضم ادیان داشته باشد نه اینکه خودش بدل به دینی شود که برخی دینهای دیگر را طرد کنند . مگر ایرادی که به ادیان گرفته می شد چی بود ؟ این بود که مثلاً حکومت اسلامی با یهودی ها یا مسیحی ها خوب برخورد نمی کند و آنها را به یک چشم نمی بیند و حقوق ویژه ای که به مسلمانان می دهد به دیگران نمی دهد، خوب اگر رفته رفته خود سکولاریزم همین کار را بکند و با غیر سکولارها خوب برخورد نکند و پاره ای از حقوق را به آنها ندهد دوباره ما برگشته ایم سر جای اول .

در واقع ایراد من به سکولار ها این نیست که چرا سکولار هستند، بلکه این است که چرا به حد کافی سکولار نیستند. هم چنان که ایراد من به لیبرال ها این نیست که چرا لیبرال هستند بلکه ایراد من این است که چرا به حد کافی لیبرال نیستند ( لیبرالیسم را پاره ای از مخالفان به اباحی گری ترجمه کرده اند که ترجه ای سخت، مغرضانه و جاهلانه است. آن را باید نظام حقوق اندیش ترجمه کرد و اینگونه فهمید.)
آینده سکولاریزم و لیبرالیزم ، به دلیل قوّت ادیان با یک سلسله چالشهای جدی رو برو خواهد شد. بنده معتقدم نه لیبرالیزم و نه سکولاریزم به این شکلی که الان وجود دارند باقی نخواهند ماند. اما و هزار اما من از این سخنان هرگز نمی خواهم چنین نتیجه بگیرم که برویم به سمت عدم مدارا . مدارا یک ارزش و فضیلت بزرگ انسانی است و لازم هم نیست اینرا از بیگانگان بیاموزیم. حافظ شاعر بزرگ ما گفت :

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا

از این پس غرب باید تئوری پردازی کند که با مقتدران چگونه می توان مدارا کرد تا امروز تئوری پردازی هاشان معطوف به مدارا با ناتوانان بود اما اکنون چالش بزرگتری است، مسلمانان می توانند در این تئوری پردازی مشارکت ورزند و به این چالش پاسخ متمدنانه بدهند.


پاریس



 

 

بازگشت به نامه های دکتر سروش