www.drsoroush.com

با ما تماس بگیريد    

بازگشت به صفحه اصلی

 

  مصاحبه خبرگزاری كار ايران با دکتر سروش

 تاريخ: 1382/10/16 

اخلاق و نقد اخلاقی در گفت‌‏وگو با دكتر عبدالكريم سروش
فيلسوفان نخستين افرادی هستند كه گره‏های تازه ايجاد مي‏كنند
عدالت فضيلت زايدی است

تهران- خبرگزاري كار ايران
در گفت‏وگويي كه اخيرا از شما چاپ شده بود، ديدم كه انديشه‏هاي خود را نوميناليسي( اصالت تسميه)دانسته‏ايد. آيا ايده‏هاي نوميناليستي كه كليات را تنها اسم مي‏داند، با اخلاق كه اساساً با كليات سر و كار داد، تضادي ندارد؟

بگذاريد موضوع را كمي باز كنم. من در آن بحث و پاره‏اي از سخنراني‏هاي خود گفته‏ام كه نظرات خود را بيشتر نوميناليستي مي‏دانم. من نزديك 20 سال پيش در باب قصه رئاليسم و نوميناليسم فكر مي‏كردم، به هر حال ديدم كه بايد موضعي اختيار كنم؛ چون اين قضيه بسيار ريشه‏اي و مبنايي است. ادله طرفين را ملاحظه كردم و سال‏ها روي اين مسأله انديشيدم، نهايتاً گرايش بيشتري به نوميناليسم پيدا كردم يا بهتر است بگويم نوميناليسم براي من خوشايندتر بود ضمن اينكه نوميناليسم تكثر عالم را هم بهتر توضيح مي‏دهد. اين نوميناليسم مطلقاً به اخلاق و ارزش‏هاي اخلاقي لطمه نمي‏زند؛ يعني آنها سر جاي خود باقي مي‏مانند.

به نظر مي‏رسد هر دو ايده به يك اندازه قابل پذيرفتن يا بهتر است بگوييم قابل رد كردن هستند يعني جدلي الطرفين هستند؟

بله جدلي‏الطرفين هستند؛ هر دليلي عليه رئاليسم بياوريم به همان ميزان مي‏توانيم عليه نوميناليسم هم بياوريم.
اصلاً متافيزيك اينگونه است، در فلسفه متافيزيكي تعيين مصداق ناممكن است به همين دليل به صورت مدلل نه مي‏توان رئاليست بود و نه مي‏توان نوميناليست بود. اصلاً قرار نيست فلسفه اين موضوع را حل كند. اين حرفي بود كه ويتگنشتاين مي‏زد و به نظر من حرف بسيار درستي است كه"فلسفه همه چيز را به جاي‏خود باقي‏مي‏گذارد"؛ يعني چيزي را در اين عالم تغيير نمي‏هد و جابجا نمي‏كند. به نظر من اين تعريف در باب فلسفه متافيزيكي بسيار صادق است. شما به هر اصل متافيزيكي كه قائل باشيد جهان خارج همان جهان خارج است و حوادث همان‏حوادث. در باب اخلاق هم قصه همين است؛ يعني من به لحاظ متافيزيكي مي‏توانم بگويم كه به نوميناليسم نزديكترم؛ ولي اين نه به اخلاق لطمه‏اي مي‏زند و نه به سياست؛ بلكه از پاره‏اي مشكلات اين مقولات هم گره‏گشايي‏خواهدكرد.اصلاً‏ فلسفه عين گره‏گشايي است؛ بدين معني كه ما انتظار نداريم همه گره‏ها باز شود؛ زيرا فيلسوفان بي‏كار مي‏شوند. اگر هم روزي همه گره‏هاي موجود باز شود، خود فيلسوفان اولين افرادي هستند كه گره‏هاي تازه ايجاد مي‏كنند تا فيلسوفان بعدي آن گره‏ها را بگشايند.

به هر حال گرايش خاص شما به اخلاق جالب است؛ عدالت را مجموعه‏اي از فضايل اخلاقي كه در كنار يكديگر نشسته‏اند معرفي مي‏كنيد و بعد دروغگويي و راستگويي را نام‏هاي طبيعي اعمال مي‏دانيد و مي‏گويند دروغ و راست خود مي‏تواند عادلانه و ظالمانه باشد. به نظر مي‏رسد در اين گرايش، كه تا حدودي هم وجه ارسطويي دارد، ايده‏هاي نوميناليستي مي‏تواند وارد شود و تاثير مثبت يا منفي خود را به جا گذارد؟

بله؛ اين موضع من است. من معتقدم عدالت فضيلت زايدي است؛ يعني به خودي خود فضيلت نيست. عدالت به خودي خود؛ ارزشي اخلاقي نيست؛ بلكه مجموعه‏اي از ارزش‏هاي اخلاق عدالت است؛ البته اگر چه كه اين موضع ما را براي نقد اخلاقي مجهز مي‏كند؛ اما به هيچ وجه حربه نقد را كند نخواهد كرد.

با اين تفصيل به نظر مي‏رسد كه شما اخلاق را چيزي فراتر و فربه‏تر از دين مي‏دانيد يا حداقل منشا اخلاق را دين نمي‏دانيد. بنابراين مي توان پرسيد كه مبادي اخلاق چيست و بنيادهاي آن در كجاست؟

علي‏الوصول اخلاق متعلق به رفتار آدمي است و آدمي اگر آدم نباشد، اخلاق معنا نخواهد داشت. ما رفتار حيوانات را اخلاقي نمي‏دانيم براي اينكه انسان نيستند. رفتار حيوانات خوب و بد بر نمي‏دارد همانطوركه رفتار فرشتگان ‏نيز چنين است؛ اما در مورد انسان‏ها رفتارشان اخلاقي‏است چون نيت نيك و بد دارند و بايد و نبايد را درك مي‏كنند. بنابراين مبناي اخلاق، يعني آنچه اخلاق را ممكن كرده، عبارت است از وجود آدمي. اگر اين وجود نبود، آدميان اخلاق هم نداشتيم. اين زمينه اخلاق است؛ اما اينكه"بايد و نبايد" از كجا مي‏آيد يا اينكه خوب و بد چه معنايي دارد و منشاء تكاليف كجاست خود بحث رايجي در فلسفه اخلاق است كه مكاتب مختلف پاسخ‏هاي‏مختلف براي آن‏ دارند به صورتي كه هر يك قائل به بنيادهاي گوناگوني براي اخلاق هستند.

اين سئوال را به اين دليل مطرح كردم؛ چون مي‏دانم كه شما به ادب‏ها و اخلاق مختلف قائل هستيد. با فرض اينكه بگوييم ما ادب‏هاي مختلف داريم، مگر نمي‏شود قائل به اين بود كه جامعه غير مدني هم اخلاق و ادب خاص خود را دارد يا نظام استبدادي نيز ادب خاص خود را دارد. در اين صورت چگونه است كه جامعه مدني را اخلاقي‏تر از جامعه غير مدني مي‏دانيد؟

بله؛ البته ما با ادب‏ها و اخلاق‏هاي مختلف سروكار داريم. هر مقوله‏اي ادب خاص خود را دارد؛ اما فراموش نكنيد كه ما در يك جامعه مدني هم با پاره‏اي از رفتارهاي نامناسب، غير اخلاقي و خلاف ادب مواجه هستيم. من گفته‏ام كه پاره‏اي از مسائل چون استبداد را غير اخلاقي مي‏دانيم. البته به اين دليل كه ذاتاً‏ به بي‏عدالتي منجر مي‏شود كه به اين مسأله به تفصيل پرداختيم. اين فرضي مبنايي است؛ يعني ما اين‏ مقولات را عين بي‏اخلاقي و بي‏ادبي مي‏دانيم. اين در كنار همان فرض مبنايي اوليه كه"بايد اخلاقي زيست"، قرار مي‏گيرد.

 

 

بازگشت به مصاحپه با دکتر سروش