www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 
 
 

اسلام و ليبرال دموكراسى‏

 

گفت‏وگو با تيموتى گارتن اش

خبرگزاري فارس: «تيموتى گارتن اش» مورخ انگليسى و متخصص تاريخ و سياست معاصر اروپاست. او در آثار خويش منحنى تحول و دگرگونى اروپا را در ربع قرن اخير ترسيم كرده است. گارتن اش استاد مطالعات اروپا در دانشگاه آكسفورد، مدير مركز مطالعات اروپا در كالج سنت آنتونى و عضو ارشد مؤسسه هوور دانشگاه استانفورد مى‏باشد.

معرفى‏

پروفسور «تيموتى گارتن اش»(1) مورخ انگليسى و متخصص تاريخ و سياست معاصر اروپاست. او در آثار خويش منحنى تحول و دگرگونى اروپا را در ربع قرن اخير ترسيم كرده است. گارتن اش استاد مطالعات اروپا در دانشگاه آكسفورد، مدير مركز مطالعات اروپا در كالج سنت آنتونى و عضو ارشد مؤسسه هوور دانشگاه استانفورد مى‏باشد.
برخى از كتاب‏هاى او عبارتند از: انقلاب لهستان (1983)، فوايد بدبختى: مقالاتى در باب سرنوشت اروپاى مركزى (1989)، فانوس جادوگرى: انقلاب 1989 ورشو، بوداپست، برلين و پرو (1990) كه به پانزده زبان دنيا ترجمه شد، به نام اروپا: آلمان و قاره تقسيم شده (1993) كه به عنوان كتاب سال سياسى در آلمان برگزيده شد، پرونده: تاريخ خصوصى (1997) كه به بيش از پانزده زبان منتشر شد، تاريخ زمان حاضر: مقالات، طرح‏ها و گزارش‏هايى از اروپا در دهه 1990 (2000)، و آخرين كتاب ايشان، جهان آز اد: آمريكا، اروپا و آينده غرب (2004) است كه به طور همزمان در انگلستان، آمريكا، آلمان، اسپانيا، ايتاليا، لهستان و كانادا منتشر گرديد.
مقالات ايشان به صورت منظم در مجله معرفى و نقد كتاب نيويورك منتشر مى‏شود. ستون هفتگى او در روزنامه گاردين به طور گسترده و همزمان در روزنامه‏هاى اروپا، آمريكا و استراليا منتشر مى‏شود.
وى همچنين مقالاتى نيز براى نشريات نيويورك تايمز، واشنگتن پست و ول استريت مى‏نويسد. متن حاضر حاصل گفت و گوى ايشان با گروه فلسفه سياسى پژوهشكده علوم و انديشه سياسى پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى است كه در تاريخ هفده شهريور 1384 برگزار شده است. گزارش اين گفتگو نيز توسط آقاى گارتن اش در مجله york review of booksthe newمنتشر شده است.(2)
 

گارتن اش: بيشتر كار من درباره تاريخ اروپاى معاصر است و الآن به دليل اهميت موضوع اسلام، بخشى از فعاليت من در خص وص روابط كشورهاى اسلامى و كشورهاى اروپايى و مقايسه ميان آنهاست. سؤالى كه به طور ويژه به دنبال پاسخ آن هستم اين است كه به نظر شما در ميان نظام‏هاى سياسى موجود در دنيا چه نظام سياسى با اسلام بيشتر همخوانى دارد؟

رضوانى: خود شما در اين باره چه فكر مى‏كنيد ؟


گارتن اش: من اسلام شناس نيستم، اما فكر مى‏كنم تعميم‏هاى زيادى در اين زمينه وجود دارد؛ ولى خيلى علاقه‏مندم كه بدانم به نظر شما بين نظام‏هاى موجود در دنيا كدام يك با اسلام هماهنگى دارد؟ در واقع مى‏خواهم بدانم در درون مطالعات فلسفه اسلامى، چه پاسخى برا ى اين مسأله وجود دارد، به جاى آن كه همانند ساموئل هانتينگتون از بيرون به اين مسأله پاسخ داده شود؟

رضوانى: پرداختن به اين مسأله چه ضرورتى دارد؟ پاسخ به اين پرسش مثل بيان تناسب نظام سوسيال دموكراسى با نظام‏هاى سياسى موجود در دنياست. سوسيال دموكراسى شايد با هيچ‏كدام از آنها تناسب نداشته باشد يا در بخشى تناسب داشته و در بخشى ديگر تناسب نداشته باشد. بنابراين مى‏توان گفت هيچ يك از نظام‏هاى سياسى موجود نمى‏توانند به تنهايى و به صورت كامل بانظام سياسى اسلامى هماهنگى داشته باشند.
 

گارتن اش: مى‏توانيد مثال و اضح‏تر بزنيد؟
 

رضوانى: براى مثال در مورد نظام اقتصادى ليبراليزم كه معتقد به حوزه خصوصى و اقتصاد آزاد است تا حدودى نظام اسلامى هم آن را پذيرفته است. دين اسلام مى‏كوشد تا بين فردگرايى ليبراليزم و جمع‏گرايى سوسياليسم تلفيقى برقرار بكند.
 

گارتن اش: آيا اين تلفيق همانند چيزى است كه در غرب به آن «دولت رفاه»(3) يا «بازار اقتصاد جمعى»(4) مى‏گوييم؟ منظور شما از كشورهاى سوسيال دموكرات كشورهايى است كه سعى كردند بين اين دو پيوند بزنند؟
 

رضوانى: نه، بحث من فقط دولت رفاه يا سوسيال دموكرات نيست كه سعى كردند به ض رورت توازنى ميان بازار و دولت برقرار كند، بلكه عرض كردم اهميتى كه در نظام سوسياليستى (نه سوسيال دموكرات)، به جمع مى‏دهند و از طرف ديگر اهميتى كه در نظام ليبرالى به فرد مى‏دهد در دين اسلام به صورت واقعى سعى مى‏كند پيوندى بين جمع و فرد برقرار كند، يعنى در عين حال كه فرد برايش اهميت دارد جمع هم برايش اهميت دارد.
 

يوسفى راد: اسلام با تفكيك حوزه‏هاى فردى و جمعى موافق نيست، بلكه براى هر دو اصالت قائل است؛ در عين حال كه حوزه فردى در جاى خودش اصالت دارد و حوزه جمعى هم در جاى خودش.
 

گارتن اش: هانتينگتون اعتق اد دارد اسلام مدعى است كه ذاتاً و ضرورتاً وارد حوزه عمومى هم مى‏شود؛ در حالى كه مسيحيت اين طور نيست و چنين ادعايى ندارد، اين باور به نظر شما درست است؟
 

رضوانى: بله همين طور است، به خاطر اين كه دين اسلام با دين مسيحيت متمايز است. همان‏گونه كه مى‏دانيد و حى در دين مسيحيت بر ايمان تأكيد دارد؛ در حالى كه در دين اسلام وحى و نبوت صرفاً بر ايمان تأكيد ندارد، بلكه آورنده نظم سياسى و اجتماعى هم هست.
 

گارتن اش: پس اين تصور درست است كه اسلام ذاتاً وارد حوزه عمومى هم مى‏شود؟
 

رضوانى: بله، همين‏طور است و شما مى ‏دانيد كه در غرب برخى از شرق شناسان كاملاً بر اين اعتقادند كه دين اسلام ذاتاً آورنده نظم سياسى و اجتماعى است و از اين جهت با دين مسيحيت كاملاً متمايز است.
 

گارتن اش: بله من كاملاً با اين مسأله موافقم كه پيامبر اسلام از همان سال‏هاى اوليه، به ويژه در مد ينه، دولت اسلامى تشكيل داد؛ اما پرسش از ذات و طبيعت اسلام است، كه آيا ذات اسلام باعث حضور آن در حوزه عمومى مى‏شود يا اين كه نه فقط تفسيرى از اسلام اين كار را مى‏كند؟
 

رضوانى: بله، وقتى ما ماهيت وحى در دين اسلام را بررسى مى‏كنيم، به گونه‏اى است كه به حو زه سياسى و اجتماعى توجه كرده است، بر خلاف دين مسيحيت كه ماهيت وحى در آن دين به اين مسأله توجهى ندارد.
 

گارتن اش: من در تهران كه با چند نفر صحبت كردم آنها معتقد بودند مى‏شود تفسيرى از اسلام ارائه داد كه جامعه‏اى همانند تركيه داشته باشيم كه اسلام در حوزه خصوصى و در حيطه تشكل‏هاى عمومى باشد؛ امّا دولت سكولار و سكولاريسم هم وجود داشته باشد؛ اما شما تفسير ديگرى از اسلام ارائه مى‏دهيد.
 

رضوانى: خوب، اين يك قرائت است؛ اما قرائت رقيبى هم در اين خصوص وجود دارد كه حاكى از تنوع افكار است. به نظر ما برداشتى كه در تهران به شما منتقل شده مبتنى بر تشابه‏سازى دين مسيحيت و دين اسلام است كه با ماهيت وحى در اين دو دين هماهنگى ندارد.
 

گارتن اش: رويكرد شما در كشورى مى‏تواند تحقق پيدا كند كه اكثريت آن مسلمان باشند؛ اما اين پرسش مطرح است كه آيا در كشورى كه اكثريت آن مس لمان نيستند هم بايد اسلام حكومت كند؟
 

رضوانى: پاسخ اين مسأله روشن است؛ وقتى شما موضوع دولت را بررسى مى‏كنيد، تشكيل دولت و گرايش آن به اين مسأله بستگى دارد كه در درون جامعه اكثريت با چه گروهى است. اگر اكثريت مردم در يك كشور مسلمان باشند طبيعى است كه دول ت آن هم بايد اسلامى باشد. البته الآن در تركيه اكثر مردم مسلمان هستند ولى حكومت و دولت اسلامى نيست.
 

گارتن اش: نخست وزير جديد تركيه، آقاى اردوغان، شاگرد من در آكسفورد بود و الآن براى اين كه به اتحاديه اروپا بپيوندد معتقد است اسلام با همه مسائلى كه در ار وپا وجود دارد مانند حقوق بشر، همخوان است و يك حوزه عمومى كاملاً سكولار دارد و بر حقوق برابر زنان و غيره تأكيد مى‏كند؛ چگونه مى‏توان گفت كه اين همخوان است؟
 

رضوانى: همان طورى كه در مكاتب سياسى غرب قرائت‏ها و برداشت‏هاى مختلفى از نظام سياسى وجود دارد، در خصوص اسلام نيز همين طور است. حداقل دو برداشت سنى و شيعه در قالب دينى و مذهبى وجود دارد. رويكرد نخست وزير تركيه به اين مسأله، يك برداشتى است كه ايشان از اسلام دارند؛ در حالى كه بايد ببينيم كه نوع برداشت و نگاه ايشان به اسلام تا چه اندازه با اصول و مبانى اسلامى هماهنگى دارد.
 

گارتن اش: درست است، ولى حتى اهل تسنن هم از قرآن و احاديث براى توجيه مثلاً حقوق زنان استفاده مى‏كنند.
 

رضوانى: البته نگاهى كه در مذهب شيعه به زنان وجود دارد خيلى بازتر است تا نگاهى كه در اهل تسنن وجود دارد؛ براى مثال وقتى شما عرب ستان و ايران را مقايسه مى‏كنيد، در ايران زنان از حقوق مدنى و سياسى بيشترى برخوردارند.
 

گارتن اش: اجازه دهيد تا از منظر ديگر اين مسأله را درك كنم. اگر اسلام بنا بر تفسيرى كه شما ارائه كرديد، ضرورتاً نظم عمومى را ايجاب مى‏كند، حال اين پرسش مطرح مى‏شود كه حداقل شرايطى كه براى پذيرش نظم عمومى وجود دارد چيست؟ به عبارت ديگر، حداقل شرايط الهياتى كه براى احترام‏گذارى به شريعت وجود دارد چيست؟
 

بستانى: اين كه اسلام به طور كلى در حوزه عمومى و در مسائل سياسى در صدر اسلام حضور داشته ترديدى نيست. اما مسأله‏اى كه به ويژه در دوره معاصر توسط نوانديشان و روشنفكران مسلمان مطرح شده اين است كه آيا اين دخالت در حوزه عمومى به ذات اسلام برمى‏گردد يعنى ذاتى آن است يا عرضى است؟ به عبارت ديگر، مسأله اين است كه آيا اين ويژگى اسلام قابل تعميم است يا اين كه پيامبر به اقتضاى آن شرايط تاريخى در مسائل سياسى دخالت كردند. براى تبيين بحث مثالى مى‏زنم. همه مى‏دانند يكى از علل اين كه دين مسيحيت از نظر تاريخى نظم سياسى پيشنهاد نداد اين بود كه در اوج دوره امپراتورى روم ظهور كرد و به دليل وجود يك نظم سياسى مستقر، خلئى احساس نمى‏شد تا بخو اهد اين خلأ را پر كند. توجه به شرايط تاريخى ظهور اسلام و مسيحيت، برخى از نويسندگان معاصر را به اين نكته توجه داده كه احتمالاً دخالت شريعت اسلام در حوزه عمومى جزئى از ذات اسلام نيست. اين رويكرد كه امروزه تحت عنوان سكولاريسم اسلامى از آن تعبير مى‏شود، براى اولين بار بعد از فروپاشى تركيه توسط عبدالرزاق، از نويسندگان مصرى در اوايل قرن بيستم، پيشنهاد شد و الآن طرفداران زيادى در جهان اسلام دارد.
 

گارتن اش: با اين تفسيرى كه شما گفتيد كه بعضى‏ها قبول دارند كه اسلام ضرورتاً و ذاتاً وارد حوزه عمومى نمى‏شود، بلك ه ناشى از شرايط خاصى است، آيا اين پايه و مبنايى براى كارهاى سروش است؟
 

بستانى: بله، سروش هم به يك معنا همين بحث را دارد. وقتى او امر ذاتى و عرضى را در دين تفكيك مى‏كند به همين مطلب توجه دارد و يك دين حداقلى مبتنى بر ايمان و نوعى برداشت عرفانى از دين را در نظر مى‏گيرد. طبيعتاً چنين دينى لاغر است و تمام عرصه‏ها را در بر نمى‏گيرد، بلكه در آن عرصه‏ها يك منطقه باز و فراغ است.
 

گارتن اش: در غرب سه تا واژه رفورم (reform)، رفورمر (reformer) و رفورميشن (reformation) وجود دارد كه در واقع به صورت كليشه‏اى در ت فاسيرى كه در ايران وجود دارد خلط شده است و به صورت كليشه‏اى مى‏گويند كه سروش لوتر اسلام است. آيا به نظر شما اين نسبت سنجى درست است؟ به عبارت ديگر، هنگامى كه ما مى‏خواهيم از بيرون اين مسائل را بفهميم از يك سرى مفاهيمى مانند رفورميشن (reformation) در اسلام صحبت مى‏كنند؛ آيا واقعاً اين چيزى كه راجع به سروش مى‏گويند مفهوم درستى است و آيا شما با آن موافقيد؟
بستانى: در خود ايران هم با اين نسبت سنجى مخالفت كردند؛ منتها نه از موضع و ديدگاه صرفاً سنتى. آنها معتقدند لوتر در فضايى رفورم را ايجاد كرد كه كليسا دن يوى شده بود و لوتر مى‏خواست اعاده حيثيت را از دين مسيحيت انجام بدهد، ولى در اسلام تمايزى بين كليسا و دولت يا كليسا و دنيا وجود ندارد، يعنى اين تمايز اساساً تمايزى مسيحى است؛ بنابراين رفورم به معناى لوترى آن در اسلام معنا پيدا نمى‏كند.

 

گارتن اش: شما به اين پديده يا تفسير چه مى‏گوييد؟ آيا واژه‏اى برايش داريد؟
 

بستانى: واژه محل مناقشه نيست، چون مى‏توانيد همان رفورم را با يك معناى مشخصى به كار ببريد، زيرا رفورم يعنى دوباره شكل دادن؛ يعنى چيزى كه شكل دارد دوباره شكل ديگرى به آن بدهند؛ اما مناقشه در اين است كه رفورم به معناى لوترى كه در مسيحيت مى‏شناسيم در اسلام بى‏معناست، به دليل اين كه رفورم نوعى اعتراض به وظايف اين دو نهاد (دولت و كليسا) است كه اصلاً اين دو نهاد در اسلام وجود ندارد.
 

گارتن اش: رفورمى كه در مسيحيت با مارتين لوتر صورت گرفت بدين معنا بود كه ما نيازى به اقتدار پاپ نداريم تا ايشان بيايد و جهان خدا را براى ما تفسير كند، بلكه ما كتاب مقدس داريم و بنابراين مى‏توانيم به متن كتاب مقدس مراجعه كنيم و آن را بفهميم. اما در اسلام شما هميشه مى‏توانيد به كتاب مقدس (قرآن) مراجعه كنيد، بنابراين آن ط ورى كه من مى‏فهمم، رفورمى كه شريعتى، سروش و ديگران در اسلام مطرح مى‏كنند صرف خواندن متن يا ترجمه آن نيست، بلكه به معناى تغيير در شيوه خواندن و فهم متن است.
 

بستانى: به نظر من لوتر هم همين طور بود، براى نمونه لوتر در رساله «ايمان مسيحى» سعى مى‏كند تفسير جديدى از سنت پولس و موضوع آزادى مسيحيان ارائه دهد. بنابراين در لوتر، همان طورى كه اهل هرمنوتيك بيان مى‏دارند، برداشت ديگرى از مسيحيت وجود داشته و صرف ترجمه نيست.
 

دلير: يك فرق اساسى كه بين لوتر و امثال آقاى سروش و شريعتى هست اين كه لوتر يك كشيش بود و از درون نهاد كليسا و مسيحيت برخاست؛ در حالى كه سروش و شريعتى و مانند ايشان خارج از نهاد روحانيت هستند و به عنوان اسلام‏شناس و مرجع و منبع اسلام‏شناسى مطرح نيستند، بلكه به عنوان پرسش‏هاى اسلامى است كه عرضه شده به اسلام. بنابراين اين دو قابل مقايسه نيست. ه مچنين در خصوص حوزه عمومى ذاتى و عرضى بايد بدانيم كه دين براى هر موضوعى برنامه‏اى داده است؛ جامعه هم يك موضوع است، بنابراين دين براى جامعه هم برنامه‏اى دارد؛ امّا مسائل الزام، زور و خشونت كه وارد حوزه عمومى شده، ربطى به دين اسلام ندارد.
 

گارتن اش: همان گونه كه ساموئل هانتينگتون بيان مى‏كند، در غرب ادعايى هست كه اسلام با ليبرال دموكراسى همخوانى ندارد؛ شما چه پاسخى براى آن داريد؟
 

رضوانى: اگر اسلام با ليبرال دموكراسى همخوانى نداشته باشد چه اشكالى دارد؟
 

گارتن اش: اين بستگى دارد كه اهل كجا باشيد؛ اما اهل هر جا كه باشيد، اين پرسش بسيار مهمى است كه آيا در برخى از مفاهيم بنيادى، همخوانى با ليبرال دموكراسى وجود دارد يا خير؟ علاوه آن كه - همان گونه كه برخى از شما اشاره كرديد - اين مسأله در درون جهان اسلام نيز مورد بحث و گفت و گوست.
 

رضوانى: دموكراسى با ليبرال دموكراسى فرق مى‏كند؛ بحثى كه در جهان اسلام وجود دارد همخوانى اسلام با دموكراسى است.
 

آل غفور: اين اسلام كه گفته مى‏شود تفاسير مختلفى هم از آن هست؛ لذا نمى‏شود آن را يكپارچه گرفت، بلكه قرائت‏هاى مختلفى از اسلام وجود دارد.
 

رضوانى: همچنين در مور د دموكراسى و ليبرال دموكراسى نيز تفاسير متعددى وجود دارد.
 

گارتن اش: همان طور كه مى‏دانيد من با اين بحث‏ها آشنا هستم كه ما انواع دموكراسى داريم، دموكراسى اسلامى، دموكراسى دينى، دموكراسى ليبرالى و غيره. اما به نظر شما تفاوت كليدى بين انواع دموكراسى‏ها چ يست كه برخى از آنها با اسلام همخوانى دارد و برخى مانند ليبرال دموكراسى با آن همخوانى ندارد؟
 

رضوانى: از آن جا كه برداشت‏هاى مختلفى از دموكراسى و همچنين ليبرال دموكراسى وجود دارد، ابتدا مناسب است برداشت شما را از اين مفاهيم داشته باشيم تا پس از آن بحث ك نيم آيا اين مفاهيم با اسلام همخوانى دارد يا خير؟
 

بستانى: هر نظام حكومتى دست كم طبق يك برداشت يك فرم دارد و يك نظام ارزشى.
 

گارتن اش: به نظر مى‏رسد هر كدام از ما به اجمال اين مفاهيم را مى‏فهميم و نوعاً تصورى از مفهوم دموكراسى و ليبرال دموكراسى داريم، آن گونه كه در اروپا و آمريكا وجود دارد. بنابراين پرسش من اين است كه چه جنبه‏اى از ليبرال دموكراسى در نگاه شما با اسلام همخوانى دارد؟ اما اين كه من بخواهم تفسيرم از دموكراسى و ليبرال دموكراسى را ارائه دهم نيازمند بحث طولانى است. البته براى مثال مى‏توانم به اين نكته اشاره كنم كه از ويژگى‏هاى ليبرال دموكراسى، برابرى همه انسان‏ها، آزادى در مسائل جنسى و همچنين آزادى در انتخاب و تغيير دين بر اساس قانون است. اين همان تفسير كلاسيك است كه جان لاك ارائه داده است.
 

رضوانى: آنهايى كه معتقد به دموكراسى دينى يا دم وكراسى اسلامى هستند معتقدند دموكراسى ديگر يك انديشه و مكتب نيست، بلكه يك روش است.
 

گارتن اش: مشكل در انتخابات نيست. ليبرال دموكراسى ادعا ندارد كه دموكراسى فقط انتخابات است.
 

رضوانى: بحث من هم در مورد انتخابات نيست. منظورم آن است كه همان‏گونه كه در لي برال دموكراسى، ليبراليزم انديشه است و دموكراسى روش آن، در دموكراسى اسلامى، اسلام انديشه و مكتب است و دموكراسى شيوه و روش آن محسوب مى‏شود.
 

گارتن اش: پس به نظر شما در ليبرال دموكراسى، مشكل ليبراليسم است.
 

رضوانى: بله، كاملاً.
 

گارتن اش: مشكل شما با ليبراليزم چيست؟
 

رضوانى: مسائل متعددى هست. يكى اين كه ليبراليسم تك بُعدى به انسان نگاه مى‏كند؛ يعنى انسان‏شناسى ليبراليسم، انسان‏شناسى تك بعدى است؛ در حالى كه اسلام به انسان از جنبه‏هاى مختلف مى‏نگرد.
 

گارتن اش: طبيعت ليبرال دموكراسى خنثى نيست و انسا ن‏شناسى فردگرايانه ليبراليزم در حال ساخته شدن است. بنابراين در اين معنا اگر ما با تعريف ليبرال دموكراسى موافق باشيم آن وقت شما مى‏توانيد بگوييد كه اسلام با ليبرال دموكراسى سازگارى ندارد.
 

رضوانى: اتفاقاً به نكته خوبى اشاره كرديد؛ يعنى اگر انسان‏شناسى ل يبراليزم كه در حال ساخته شدن است، بتواند خود را با اسلام همساز كند، آن وقت شايد بتوان سخن از هماهنگى زد؛ اما مى‏دانيم كه اين امرى بسيار مشكل است به جهت آن كه آن وقت ليبراليسم ناچار است برخى از اصول خود را از دست بدهد.
 

گارتن اش: منظور شما اين است كه لي برال دموكراسى ماهيتاً با اسلام سازگارى ندارد.
 

رضوانى: بله، كاملاً همين طور است. به دليل اين كه مبانى ليبرال دموكراسى با مبانى اسلام سازگارى ندارد. البته تأكيد مى‏كنم كه منظور من ليبرال دموكراسى است نه دموكراسى، زيرا دموكراسى به مثابه يك روش مى‏تواند ب ا اسلام سازگار باشد.
 

گارتن اش: در اين صورت، پس چرا بعضى از متفكران مسلمان معتقدند بين اين دو هماهنگى و همخوانى وجود دارد؛ همان طور كه امروزه در تركيه سياست كلى بر اين مبتنى است كه ميان اسلام و ليبرال دموكراسى سازگارى وجود دارد. به نظر شما اين چگونه مى ‏شود؟
 

رضوانى: من از شما مى‏خواهم كشور را با انديشه مقايسه نكنيد، زيرا امروزه در برخى از كشورها دموكراسى در عمل وجود ندارد، اما در انديشه معتقد به دموكراسى هستند. بعلاوه، با توجه به وجود برداشت‏هاى متعدد از اسلام، در تركيه به لحاظ سياسى برداشتى از اسلا م بيان مى‏شود كه با ليبرال دموكراسى سازگار بشود؛ اما اين نوع برداشت با برداشتى كه در قم و انديشه امام خمينى وجود دارد، كاملاً متفاوت است.
 

دلير: شما تركيه را در حوزه عمل مثال زديد. ما مى‏گوييم حكومت اسلامى در ايران، يك الگوى حكومتى را ارائه داده كه جار ى و سارى است و اين حكومت ويژگى‏هايى هم دارد؛ انتخابات آزاد وجود دارد، نه عدالت فداى آزادى مى‏شود و نه آزادى فداى عدالت. شما كدام جامعه را در غرب جامعه نمونه ليبرال دموكراسى مى‏توانيد مثال بزنيد؟
 

گارتن اش: همان‏گونه كه يك سرمايه‏دارى وجود ندارد بلكه ان واع مختلفى از سرمايه‏دارى وجود دارد، در مورد ليبرال دموكراسى هم يك ليبرال دموكراسى وجود ندارد بلكه انواع مختلفى از ليبرال دموكراسى در غرب وجود دارد. از لحاظ تاريخى فرانسه و انگليس جزو پيشگامان ليبرال دموكراسى محسوب مى‏شوند و آمريكا نمى‏تواند نمونه خوبى ب راى ليبرال دموكراسى باشد. اما من هيچگاه نگفتم كه فقط يك مدل براى ليبرال دموكراسى وجود دارد، براى آن كه ماهيتاً مفهوم پلوراليسم كه بخشى از فلسفه ليبرال دموكراسى است نمى‏تواند صرفاً يك مدل را برتابد.
 

دلير: با تمام تنوعات و قرائت‏هايى كه در ايران وجود دا رد، توانستند يك الگوى حكومتى را ترسيم كنند كه مقبوليت نسبى هم دارد؛ ولى در غرب در هر جامعه كه نگاه مى‏كنيد پارادوكس‏هاى جدى ديده مى‏شود؛ براى مثال آزادى، تساوى نژادى،حقوق بشر و حتى حقوق زنان، آن طورى كه شعارها و انديشه‏هاى ليبرال دموكراسى مطرح مى‏كنند دي ده نمى‏شود. شما چه پاسخى براى اين مسأله داريد؟
 

رضوانى: نكته‏اى كه در تكميل بحث‏هاى گذشته مايلم مطرح كنم اين است كه هرچند در اسلام برداشت‏هاى متعددى وجود دارد و در ليبرال دموكراسى هم مى‏تواند برداشت متعددى وجود داشته باشد، امّا تمايز اساسى در اين است ك ه در اسلام يك متنى وجود دارد كه ما مى‏توانيم به آن مراجعه و مستند بكنيم؛ امّا در ليبرال دموكراسى و اساساً مكاتب و انديشه‏هاى غربى متن وجود ندارد.
 

گارتن اش: گروه شما روى فلسفه اسلامى كار مى‏كند؟
 

رضوانى: نه، فلسفه سياسى اسلامى.
 

گارتن اش: خيلى عالى ؛ پس من جاى خيلى مناسبى آمدم. از آن جا كه همه شما دانشگاهى و روشنفكر هستيد، بنابراين مى‏توانم بحث را به گونه‏اى ديگر مطرح كنم. از يك سو شما گفتيد در اسلام مى‏توانيم به متن مراجعه كنيم، از سوى ديگر واقعيت تاريخى وجود دارد مانند تركيه كه هم از لحاظ نظام سي اسى و هم تفسير از اسلام با ديدگاه شما متفاوت است؛ هر چند اين امر شايد به علت مسائل اقتصادى يا سياسى باشد كه تركيه با آن مواجه است؛ بنابراين چگونه مى‏توانيم اين دو را با هم جمع كنيم؟ آيا مى‏توانيم اين مسأله را با تفسير جديدى از متن حل كنيم و در آن صورت اس لام را با ليبرال دموكراسى هماهنگ سازيم يا خير؟
 

رضوانى: براى ما اين اهميت ندارد كه بخواهيم اسلام را با ليبرال دموكراسى همخوان بكنيم، بلكه مى‏توان اين دو را مقايسه كرد و تمايزات و اشتراكات آنها را بررسى كرد.
 

گارتن اش: به نظر شما سه تمايز اساسى كه بين ليبرال دموكراسى و اسلام وجود دارد چيست؟
 

دلير: در حوزه نظر بين ليبرال دموكراسى و اسلام مشتركات زيادى هست؛ از جمله در مورد آزادى، حقوق بشر و حقوق زن؛ ولى در عرصه عمل پارادوكس‏هاى فراوانى بين اسلام و ليبرال دموكراسى اتّفاق مى‏افتد، يعنى آن آزادى‏هاى اول يه هم در قلمرو ليبرال دموكراسى ديده نمى‏شود. نمونه‏اش حجاب و پوشش است. يك زن حق دارد خود را بپوشد، اما در فرانسه و انگليس يك دانشجو يا دانش‏آموز به دليل رعايت حجاب از مدرسه اخراج مى‏شود.
 

گارتن اش: در فرانسه اين‏گونه است، اما در انگلستان اين طور نيست. من در آكسفورد زندگى مى‏كنم و هر روز زنان و دختران با حجاب را مشاهده مى‏كنم كه آزادانه به معتقداتشان عمل مى‏كنند.
 

رضوانى: تمايز اساسى ميان ديدگاه اسلامى و ليبرال دموكراسى در مبانى و پايه‏هاست؛ در حوزه انسان‏شناسى، در حوزه خداشناسى، در حوزه معرفت‏شناسى و غيره.
 

گارتن اش: تمايز در حوزه انسان‏شناسى را مى‏فهمم؛ امّا از منظر خداشناسى و معرفت‏شناسى چه تفاوتى با هم دارند؟
 

رضوانى: در اسلام خدا محورى وجود دارد كه در مقابل انسان محورى (اومانيسم) است؛ خداوند مركز و معيار همه امور است. از منظر معرفت‏شناسى لي برال دموكراسى بيشتر به تجربه و عقل ابزارى استناد مى‏كند، در حالى كه در اسلام علاوه بر اهميت به عقل - به معناى وسيع - به شرع هم اهميت مى‏دهند.
 

گارتن اش: ليبرال دموكراسى در واقع روى روشنگرى بنا شده است و روشنگرى در برخى از تفاسير به معناى سكولار كردن دي ن مسيحيت است.
رضوانى: نه، به معناى سكولار كردن دين مسيحيت نيست، زيرا دين مسيحيت ذاتاً سكولار است.
گارتن اش: البته، كاملاً همين طور است.

 

رضوانى: و بر اين اساس است كه مى‏گوييم دين اسلام با دين مسيحيت همواره متمايز است.
 

گارتن اش: شما از مؤسسات م ختلفى مى‏آييد يا همه يك جا كار مى‏كنيد؟
 

رضوانى: نه همه در قم هستيم، ولى در مؤسسات مختلفى كار مى‏كنيم. برخى از روزها هم در اين جا مشغول هستيم.
 

گارتن اش: آيا در باب فلسفه سياسى اسلامى چيزى منتشر مى‏كنيد؟
 

رضوانى: بله كتاب‏هاى متعددى تاكنون در زمينه فلسفه سياسى اسلامى در اين جا منتشر شده است.
 

گارتن اش: ببخشيد، اگر ممكن است خودتان را معرفى كنيد و بگوييد در كجا درس خوانده‏ايد؟
رضوانى: محسن رضوانى هستم و در مؤسسه امام خمينى دوره دكتراى علوم سياسى تحصيل مى‏كنم.

 

آل غفور: محسن آل غفور هستم، دانش جوى دكتراى علوم سياسى دانشگاه تهران.
 

بستانى: احمد بستانى، دانشجوى دكتراى علوم سياسى دانشگاه تربيت مدرس.
 

لك زايى: شريف لك زايى، كارشناس ارشد علوم سياسى مؤسسه باقرالعلوم‏عليه السلام.
 

دلير: بهرام دلير، كارشناس ارشد علوم سياسى مؤسسه باقرالعلوم‏عليه السلام.
 

يوسفى راد: مرتضى يوسفى راد، كارشناس ارشد علوم سياسى مؤسسه باقرالعلوم‏عليه السلام.
 

اسفنديار: رجبعلى اسفنديار، كارشناس ارشد علوم سياسى مؤسسه باقرالعلوم‏عليه السلام.
 

گارتن اش: به نظر شما مباحثى كه در درون اسلام وجود دارد چگونه حل خواهد شد. آيا نيازمند يك جنبش فكرى است يا اين كه حل اين مسأله به حادثه‏هاى تاريخى بستگى دارد؟ به عبارت ديگر، پرسش من درباره اهميت بحث و گفت وگو در درون اسلام است؛ آيا اين امر انجام مى‏شود يا خير؟
 

آل غفور: از صد سال پيش با انديشه‏هاى مرحوم آية اللَّه نائينى اين بحث در ايران شروع شده و تا امروز هم ادامه داشته و پيش هم رفته است؛ به صورت بارز مى‏توانيم به دولت خاتمى اشاره كنيم. در ايران قرائت‏هاى مختلفى از اسلام وجود دارد؛ از اسلام بسيار سنتى گرفته تا اسلامى كه تلاش مى‏كند اسلام و ليبرال دموكراسى را با همديگر تطبي ق كند.
 

گارتن اش: در ضمن شما نبايد حرف‏هاى مرا به گونه ديگرى تعبير كنيد. تصور من اين نيست كه پرسش اصلى اين است كه چرا همه مردم ليبرال دموكراسى را به عنوان پاسخ درست نگاه نمى‏كنند. البته من خوشحال هستم كه درباره آن فكر مى‏كنم. چرچيل زمانى مى‏گفت كه دموك راسى مزخرف‏ترين شكل ممكن حكومت است كه متأسفانه روز به روز در حال گسترش است. بنابراين پرسش من اين نيست كه چرا همه مردم ليبرال دموكراسى را به عنوان پاسخ درست نمى‏فهمند، بلكه من هم مثل شما مايلم كه از اسلام شروع كنم و مطابقت ليبرال دموكراسى با اسلام را بررس ى نمايم، نه اين كه اسلام را با ليبرال دموكراسى بسنجيم. من مى‏خواهم اين مسأله را بفهمم. همان گونه كه به خاطر داريم، كليساى كاتوليك رم، حتى امروزه هم با ليبراليسم مشكل فراوان دارد و اكثر كاتوليك‏ها تا اوايل قرن بيستم معتقد بودند ليبراليسم با كاتوليسم همخوا نى ندارد و هنوز هم اين مسأله مورد بحث و گفت‏وگو در درون غرب است.
 

رضوانى: اما اين مسأله در رويكردهاى برخى از انديشمندان مسلمان به گونه ديگر است. اينها معتقدند هر چند اسلام با ليبراليسم و ليبرال دموكراسى سازگارى ندارد، اما مى‏تواند با دموكراسى كاملاً سا زگار شود. امروزه ايده دموكراسى دينى يا دموكراسى اسلامى بر اين اساس مطرح شده است. البته وقتى مى‏گوييم دموكراسى دنبال اين نباشيد كه حتماً يك قرائت از دموكراسى را داشته باشيد. در واقع ما يك دموكراسى نداريم بلكه دموكراسى‏ها داريم.
 

دلير: تذكر اين نكته هم ض رورى است كه اسلامى كه بيشتر در ذهن ما هست، اسلام شيعى است و شخصيت اول شيعه كه امام على‏عليه السلام است، وقتى مردم آمدند، حكومت را پذيرفت؛ ولى در قرائت اهل سنت انديشه «الحكم لمن غلب» وجود دارد كه به زور و اجبار هم مى‏توان وارد حوزه عمومى شد؛ لذا قرائت‏هاى هانتينگتون از اسلام بيشتر بر اساس قرائت‏هاى اهل سنت است نه شيعه؛ اما قرائت آقاى خاتمى از اسلام يك قرائت شيعى است.
 

گارتن اش: من از همه شما بسيار متشكرم كه امروز توانستم يك بحث واقعاً جالبى با شما داشته باشم.
 

گارتن اش: آقاى رضوانى شما در مورد لئو اش تراوس كار كرديد؛ پس به گونه‏اى مى‏توان گفت كه شما نو محافظه كار هستيد؟ (با خنده و شوخى)
 

رضوانى: نه هرگز، پايان نامه كارشناسى ارشد من درباره لئو اشتراوس بود و در آن جا ديدگاه‏هاى واقعى اشتراوس را تبيين كردم. شما مى‏توانيد خلاصه آن را به زبان انگليسى در وبلاگ من مطالعه كنيد.(5)
 

گارتن اش: خيلى جالب است. آيا شما ايشان را تأييد مى‏كنيد؟
 

رضوانى: بله! البته، به جهت آن كه برداشت من از لئو اشتراوس با برداشت رايج در غرب كاملاً متفاوت است. به نظر من اشتراوس اساساً محافظه‏كار نيست تا بتوان پيوندى ميان او و نو محافظه‏كاران برقرار كرد.
 

گارتن اش: درست است، اما آنچه من درباره لئو اشتراوس مى‏فهمم اين است كه او معتقد به نقش نخبگان در رهبرى جامعه است؛ آن گونه كه افلاطون معتقد بود.
 

رضوانى: بله همين طور است، اما بايد دانست كه هر چند اشتراوس يك نوافلاطونى است ، اما تفسيرى كه او از افلاطون ارائه مى‏دهد، مبتنى بر تفسيرى است كه فارابى ارائه داده است. بنابراين اشتراوس افلاطون را به شيوه فارابى مى‏فهمد، نه به شيوه‏اى كه در غرب رايج است. بر اين اساس معتقدم اگر كسى بخواهد انديشه اشتراوس را بفهمد، ابتدا ضرورت دارد تا انديشه فارابى را بفهمد.
 

گارتن اش: واقعاً اين گونه است؟
 

رضوانى: بله، كاملاً.
 

گارتن اش: خيلى جالب است. بسيار خوشحال هستم از اين كه با اين مجموعه و گروه شما آشنا شدم.

 

پى نوشت:
1) ( timothy garton ash (http://www.timothygartonash.com
2) (http://www.nybooks.com/articles/18390).
3) welfare state.
4) social market economy.
5) (http://rezvani.blogfa.com)
 

 

 
 

منبع:

خبرگزاری فارس

 

بازگشت