www.drsoroush.com

با ما تماس بگیريد    

بازگشت به صفحه اصلی

 

  طالبان مناظره - داستان سروش و سخنرانى هايش

يكشنبه ۳ آبان۱۳۸۳

رضا خجسته رحيمى

 

«غوغائيان... گاه آن [قبض و بسط تئوريك شريعت] را عين اشعرى گرى و تصويب خواندند و گاه از غربزدگى و اومانيسم و تهاجم فرهنگى نشانى در آن جستند و گاه آن را دنباله مكتب كانت و پوپر و ولتر و پوزيتيويسم و سيانتيسم شمردند و گاه آن را مستلزم نفى ضروريات و انكار بديهيات دانستند و گاه الحاد و اباحيت را در آن نهفته و مضمر يافتند و گاه هدم انقلاب و ولايت و روحانيت را از آن نتيجه گرفتند! و گاه فراست مندانه فراتر رفتند و عَلَم تحقيق را بر قله هاى رفيع تقوا افراشتند و شريعت خواهانه و دلسوزانه از ماموريت هاى استعمارى مصنف دم زدند و خدمات آشكار و نهان او را به سرويس هاى جاسوسى دشمن خاطرنشان كردند! اينها همه البته از سر خداترسى و براى نصرت دين بود و ذره اى خلاف و اغراق و دروغ و تحريف و تزوير و دين فروشى در آنها نبود و همه براى آن بود كه خداى ناكرده بر اثر قبض و بسط رخنه اى در حصار باور مومنان نيفتد و ضعفى در قوت ايمان مقلدان راه نيابد.»
• • •
آتشى كه با نگارش «قبض و بسط» توسط عبدالكريم سروش در سال هاى ۶۷ تا ۶۹ در قالب مقالاتى در كيهان فرهنگى و نهايتاً منتشر شدن به صورت كتابى در سال ۱۳۷۰ روشن شده بود، كمى بايد مى گذشت تا شعله اش، مشتعل گردد. كه تا آن زمان اگر واكنشى در برابر آن مقالات موجود بود، نقدهايى بود كه گاهى با تهمت و ناسزا نيز همراه مى شد و جواب آن نقدها نيز پاسخى بود از زبان سروش، كه اگرچه فحش و ناسزايى در آن نبود اما طعم تند و فصاحت آن خود كافى بود در مقابل همه آنها. يكى نقدى مى نوشت و سروش نيز بى آنكه نامى از او ببرد، پرونده او را چنين مى گشود و مى بست: «صاحب اين قلم را با آن قلم ناشناس، ديرى است كه انقطاع و وداع افتاده است و داورى ها را به داور افكنده است و اينك نيز به حكم خرد با وى درنمى آميزد.» بدين ترتيب تا آن سال ها اگر سخنى بود مقاله و كتاب هايى بود كه در نقد آراى بديع و جديد سروش نوشته مى شد همچون «نقد نظريه شريعت صامت»، «فقر تاريخى نگرى» و «معرفت دينى». اما داستان بر همين منوال ادامه پيدا نكرد كه مگر مى شد يكى ترك خانه كند و از سنگرى به سنگر ديگر نقل مكان نمايد و آتش در سفره اى بيندازد و آنگاه در پاسخ به او تنها به نوشتن مقاله اى انتقادى و بازگو كردن حرف و حديثى اكتفا كرد.
• اصفهان اول
اينچنين بود كه يك سالى از انتشار كتاب «قبض و بسط تئوريك شريعت» نگذشته سروش راهى ديدار با رئيس جمهور شد و در آن ديدار خصوصى از قبض و بسط هاى فرهنگى و مطبوعاتى با هاشمى رفسنجانى سخن گفت. اما با فاصله اى اندك از آن ديدار حادثه اى رخ داد كه هم مويد نگرانى هاى سروش بود و هم مهر تاييدى بر بلند شدن شعله آتشى كه پيش از اين برافروخته شده بود. سروش به دعوت دانشجويان انجمنى در دانشگاه اصفهان حاضر شده بود تا «انتظارات دانشگاه از حوزه» را بازگو نمايد. (آذر ۷۱) اما سخنان سروش كه تمام شد، لعن ها آغاز شد. يكى گفت: «نوبت نصيحت گذشته است و مسئولان بايد كارى كنند»، ديگرى او را نفاق افكن و مغالطه گر و كسروى خواند و در آن ميان يكى ديگر هم پيدا شد تا از زندگى خصوصى آن واعظ انديشه سخن بگويد. اينچنين بود كه سروش نامه اى به هاشمى و محمد يزدى رئيس قوه اجرا و قضا نوشت و شرح آن سخنان و تعريض ها را كه در مطبوعات نيز منعكس شده بود، با آنها در ميان گذاشت و سپس تاكيد كرد: «تعبيراتى چون كسروى و... دلالت هايى عملى دارد و ناآگاهان را به اقداماتى اشارت مى كند و همين امور است كه اينك در شرف تحقيق است.» سروش اگرچه در آن نامه تاكيد كرد كه ترسى از اين تحركات ندارد و گفت كه «بحمدالله و به فضل و موهبت الهى، شرح صدرى دارم كه از اين وحشت افكنى ها وحشت نمى كنم و براى ماندن هم به دنيا نيامده ام و تنها كارى كه مى كنم تجديد وصيتنامه خويش است»، اما به هر حال براى نيك نامى و كاميابى نظام از آن دو مسئول خواسته بود كه: «عناصر اصلى محرك و مجرم را در اين امر تعقيب و تنبيه كنند و اجازه ندهند كه جمعى ناآگاه، امنيت جانى رعيتى از رعاياى اين حكومت را مختل سازند و در فضاى فرهنگى جامعه خلل و تيرگى افكنند و موجب بدگمانى ناظران و بدنامى ناظمان گردند.» او متن سخنرانى خود را نيز در اصفهان ضميمه نامه خود كرد تا بدان ها گفته باشد كه آنچه شرح آن در آن نوار مى آيد چيزى نيست كه بتوان از مطابقتش با آراى كسروى سخن به ميان آورد. او همچنين جوابيه اى نيز بر سخنان آيت الله مكارم شيرازى در روزنامه رسالت نوشت و به آن روزنامه فرستاد تا شايد بدين ترتيب اين داستان پايان يابد، بى خبر از آنكه اصفهانى ديگر در راه است و سخن از نقد و حرف گذشته است.
• اصفهان دوم
خرداد ماه سال ،۷۴ انجمن اسلامى دانشجويان دانشگاه اصفهان بارى ديگر دعوت از عبدالكريم سروش كرد تا او در سالروز وفات على شريعتى از رسالت روشنفكرانه وى سخن بگويد. مقامات دانشگاه اصفهان در آخرين لحظات از دادن سالن براى برگزارى آن مراسم به دانشجويان خوددارى ورزيده بودند و بنابراين سخنرانى عبدالكريم سروش بايد در تالارى به نام تالار انديشه در خارج از دانشگاه برگزار مى شد. سروش در آن روز تا بر كرسى سخن نشست، مخالفين از كرسى خود برخاستند: «من هنوز بر كرسى خطابه ننشسته بودم كه جمعى از رديف جلو برخاستند و شعارهاى مرگ بر ضدولايت فقيه را با قوت و حرارت تمام با دست هاى سنگين به سوى من پرتاب كردند.» مخالفين با شكستن شيشه بزرگ سالن وارد شده بودند و اكنون اگرچه سعى مى كردند كه سخنرانى او را تحمل كنند اما دقايقى يكبار برمى خاستند و اعتراضى هم مى كردند. اين داستان تا بدانجا طول كشيد كه پس از ساعتى، سروش از ادامه سخنرانى خود صرف نظر كرد. او اما اگرچه از سخنرانى خود صرف نظر كرده بود، آنان از او صرف نظر نكرده بودند: «نزديك يك ساعت در يك زيرزمين تاريك در محاصره آن مهاجمان بودم. چندان با آنان سخن گفتم كه ديگر نه براى آنان حرفى مانند و نه براى من رمقى.» سروش آن روز اگرچه با پيراهنى پاره اما به هر حال توانست با اصفهان خداحافظى كند و به تهران بازگردد تا نامه اى ديگر به رئيس جمهور وقت بنويسد. او نامه اى به هاشمى رفسنجانى نوشت: «غوغائيان و آشوبگران، كار مقابله با نظرورزان را اينك به دشمنى با مملكت كشانده اند و در راه هتك حرمت و شخصيت افراد، بى آنكه خود بفهمند، هتك حرمت فرهنگ و سنت و فضيلت و تاريخ مظلوم اين مرز و بوم را هدف گرفته اند و از سر عناد كور و تعصب نابخردانه، نام بلند و چهره مطبوع اين كشور را در نظر بيرونيان و آيندگان، زشت و مخدوش مى كنند.» سروش در آن نامه همچنين به هاشمى رفسنجانى گفت كه: «من اينك نزد شما به تظلم آمده ام، نه براى خود بلكه از بيدادى كه بر آبرو و فضيلت اين فرهنگ پرتوان مى رود و اخلالى كه در شعور فرهنگى اين قوم مى شود.»
اينچنين بود كه بيش از صد استاد دانشگاه و مدير فرهنگى و نويسنده و هنرمند نيز نامه اى به هاشمى رفسنجانى نوشتند و از او پرسيدند چگونه در ذيل رياست جمهورى او چنين اتفاقاتى بروز پيدا مى كند و با اشاره به حادثه اصفهان به آن رئيس گفتند: «چقدر تاسف آميز است كه انسان شاهد تلاش خشونت آميز براى بر هم زدن مجلسى باشد كه در آن استادى دردمند و صاحب نظر در بزرگداشت استاد ديگرى كه نقش احياگر دينى در دنياى معاصر را داشته (زنده ياد شريعتى)، سخن مى گفته است.» نامه آن شخصيت هاى فرهنگى با واكنش روزنامه كيهان و نشريه كيهان هوايى همراه بود. آن دو مطبوعه مدعى شده بودند كه معترضين به سخنرانى سروش در اصفهان محق بوده اند چرا كه پاسخى منطقى به سئوالات خود را در آن جلسه نيافته بودند. سروش اما اين ادعاى آنها را بى پاسخ نگذاشت و بنابراين قلم بر كاغذ گذاشت و نوشت: «كسانى كه در جلسه حاضر بودند _ كه عددشان از يك هزار نفر مى گذرد _ همه شاهد بودند كه آشوبگران، قبل از آغاز جلسه با شكستن شيشه وارد جلسه شدند و قبل از شروع سخنرانى اين جانب، بدون طرح هيچ گونه سئوالى، به شعار دادن پرداختند و عاقبت هم سخنرانى را ناتمام گذاشتند و به سوى من حمله ور شدند و علاوه بر پرتاب صندلى و كفش و...، پيراهن مرا نيز پاره كردند و علاوه بر تهديد صريح به قتل، از توهين و ارعاب و اسائه ادب چيزى فروگذار نكردند... ثانياً به فرض كه پاسخ به سئوالات منطقى! آشوبگران، به گفته كيهان، به جلسات خصوصى موكول شده باشد، آيا جواب آن اين است كه خشونت بورزند و اهانت و ارعاب پيشه كنند و دست به ضرب و شتم ببرند و قتل و نهب دم بزنند و آيا چنان كسانى شايسته تاييد و تشويق مطبوعاتند؟»
• دانشگاه تهران
چند ماهى گذشت و تابستان به پايان رسيد. اين بار دست تقدير در برخورد با عبدالكريم سروش از دانشگاه تهران بيرون مى آمد. انجمن اسلامى دانشجويان دانشكده فنى دانشگاه تهران در ادامه برنامه هاى سالانه عقيدتى _ فرهنگى خود از سروش خواسته بود تا طى جلساتى به بحث در خصوص «مثنوى و عرفان مولانا» بپردازد و قرار بر آن بود كه اولين جلسه از آن سلسله در روز چهارشنبه نوزدهم مهر ۷۴ برگزار شود.
انصار حزب الله طى يك راهپيمايى در روز يكشنبه (۱۶/۷/۷۴) قصد خود در ممانعت از برگزارى اين سخنرانى را اعلام كردند. حسين الله كرم در دفتر انجمن اسلامى دانشكده فنى حضور پيدا كرد و پنج ساعت را به گفت وگو با دانشجويان انجمنى نشست. قرار بر آن شد كه انجمن اسلامى امكان سخنرانى را براى مخالفان سروش نيز در آن جلسه مهيا كند و در مقابل انصار جو تشنج آميزى در سخنرانى سروش ايجاد نكنند. در روز سخنرانى ولى مخالفان با سر دادن شعارهايى به سوى سخنران حمله بردند و از ورود او به تالار شهيد چمران دانشكده فنى ممانعت به عمل آوردند. اما سروش وارد سالن شده بود و بنابراين منازعه آ غاز گشت. مهاجمين ميزها و صندلى هاى نزديك دست خود را به سوى سروش پرتاب مى كردند و مسعود ده نمكى نيز با گرفتن بلندگو در دست، گفت: «ما خواهان برگزارى يك جلسه مناظره با دكتر سروش هستيم و از اين پس در هيچ كجاى ايران اجازه سخنرانى يكسويه را به ايشان نخواهيم داد. ما نيامده ايم جلسه را به هم بزنيم، آمده ايم كه با ايشان مناظره كنيم.»
سروش از سالن بيرون برده شد و از سخنرانى در آن جمع بازماند، قصه «مثنوى و عرفان مولانا» به وقتى ديگر واگذار شد و مخالفان پايان مراسم را به گونه ديگرى رقم زدند: آنها هنگام خروج از سالن در راهروى دانشكده تجمع كردند و ذكر مصيبتى خواندند و دست بر سينه زدند.
مخالفان همه مى گفتند سروش اهل مناظره نيست و پاسخ او نيز چنين بود: «اول امنيت و آنگاه مناظره. چرا كه شرط اصلى مناظره و اظهارنظر، امنيت است و كسانى كه حتى تحمل يك سخنرانى در باب عرفان مولوى را ندارند و امنيت آن را مى ستانند، نمى توانند دعوت كنندگان نيكويى براى مناظره باشند، زيرا مناظره يك امر سراپا عقلانى است.» سروش كه به گفت وگو با هفته نامه گزارش نشسته بود، در خصوص مخالفينى كه از او تقاضاى مناظره كرده اند نيز گفت كه «همه با من مخالفت نمى كنند، بلكه برخى با من عداوت مى كنند و فرق است بين مخالفت و عداوت. در مخالفت عقلانيت و منطق است اما در عداوت جنون و سركشى است.»
سروش پيش از اين در دى ماه ۷۲ ضمن سخنرانى «جامعه پيامبرپسند» در دانشكده داروسازى دانشگاه تهران، آمادگى خود براى يك مناظره عمومى را اعلام كرده بود و بنابراين يكى از نزديكان او نيز در گفت وگويى با روزنامه سلام با اشاره به آن سخنرانى تاكيد كرد كه «دكتر سروش هم اكنون هم برخلاف مدعاى خلاف واقع آقاى دكتر پورنجاتى كاملاً آماده اند با هر يك از اعضاى محترم جامعه مدرسين حوزه علميه قم يا اعضاى محترم جامعه روحانيت مبارز تهران در سيماى جمهورى اسلامى ايران مناظره كنند.» پروفسور ويلد رئيس دپارتمان شرق شناسى دانشگاه بن نامه اى به هاشمى رفسنجانى نوشت و از تهديد روشنفكران ابراز نگرانى كرد. پروفسور آن مارى شيمل نيز نامه اى به على اكبر ولايتى نوشت و از رويدادهاى به وقوع پيوسته در دانشگاه تهران ابراز تاسف كرد. ديگر گويى نه تنها سروش منعى از سخنرانى داشت كه اين منع به سراغ تدريس او نيز آمده بود. دانشگاهى براى دعوت از او به سخنرانى پيشقدم نمى شد و در تدريس نيز به روى او بسته شده بود. تنها مانده بود تدريس «فلسفه علوم اجتماعى» در دوره فوق ليسانس دانشكده علوم اجتماعى تهران كه آن نيز داستان خودش را داشت: «اينك كه به دعوت رسمى دانشگاه تهران براى تدريس فلسفه علوم اجتماعى در دوره فوق ليسانس به دانشكده علوم اجتماعى مى روم، با منع ها و تهديدهاى جدى جانى روبه رو شده ام. در هر نوبت جمعى موتورسوار و پياده در برابر دانشكده صف مى كشند و در پى ايجاد درگيرى و حتى خونريزى اند. سخن از خونريزى را يكى از مهاجمان به معاون دانشكده گفته بود.» مخالفان سروش يك بار نيز در ميان درس او، نامه اى تهديد آميز در دستش گذاشته و در آن از مايه گذاشتن جان نيز در جهت منع و اخراج سروش سخن به ميان آورده بودند.
• پلى تكنيك اول
سروش هشت ماه بر منبر سخنرانى نرفت تا شايد اين آتش فروكش كند. هشت ماه گذشت و اما گويى داستان همچنان ادامه داشت. ارديبهشت ۷۵ بود و سالگرد شهادت استاد مطهرى. دانشجويان انجمنى در دانشگاه پلى تكنيك تصميم بر آن گرفته بودند تا ميزبان عبدالكريم سروش باشند و او از مطهرى با آنها سخن بگويد. هنوز نام سخنرانان سمينار بزرگداشت شهيد مطهرى به طور رسمى اعلام نشده بود كه گروه هاى مخالف با برپايى تظاهراتى ۱۰۰ نفره راهى دانشگاه اميركبير شدند و در مقابل دفتر انجمن اسلامى آن دانشگاه تحصنى اعتراضى را برگزار كردند. مخالفان خواهان لغو برگزارى سخنرانى سروش بودند. اگرچه دانشجويان پذيرفتند تا در پايان مراسم سخنرانى سروش، ميزگردى ميان او و صادق لاريجانى _ كه آن روزها لباس منتقد را به تن كرده بود _ برگزار كنند اما رئيس دانشگاه، پاى پيش گذاشت و به دليل عدم صدور مجوز برگزارى آن مراسم توسط شوراى فرهنگى دانشگاه، اعلام كرد كه آن مراسم برگزار نخواهد شد. ساعت ۹ صبح يكشنبه ۲۳ ارديبهشت دانشگاه اميركبير نه ميزبان عبدالكريم سروش كه ميزبان مخالفين بود. پنجشنبه اى كه گذشته بود(۲۰/۲/۷۵) سروش نامه اى به هاشمى رفسنجانى نوشته بود و بنابراين انصار نيز نامه اى به آن رئيس وقت جمهور نوشتند. نامه اى كه سروش به هاشمى نوشته بود براى دانشجويان قرائت شد: «آيا برپاكنندگان غائله زشت نوزدهم مهرماه ۷۴ در دانشكده فنى دانشگاه تهران اگر به جاى آن كه قدر ببينند و بر صدر بنشينند، جزا مى ديدند و به سزايشان مى رسيدند، اينك باز هم اينگونه مزاحمت مى آفريدند؟» سروش به هاشمى گفته بود كه «پيروزى سياه كاران، عين شكست فرهنگ ما و زوال اميد ما و افول انديشه ماست.» و در مقام توصيه از او خواسته بود: خاموش نشستن روا نيست. نگذاريد آنان پيروز شوند.» و حالا انصار در نامه خود به هاشمى نوشته بود: «حاج فرج مى خواهد گاليله رژيم قرون وسطايى!! حضرت عالى باشد و مى خواهد امثال جناب عالى از ترس آن كه مبادا به كشيشان اروپا تشبيه شويد، به امثال او ميدان بدهيد.» آنها همچنين به هاشمى گفته بودند كه «عارف سكولاريست ما!! طى يك نامه دوصفحه اى[به شما] بيش از ده دروغ و صد فحش بر قلم مى آورد و دست كم دوازده بار اظهار نگرانى مى كند از آن كه دانشجويان انصار مى خواهند وى را به قتل برسانند ولى حتى يك بار حاضر نمى شود توضيح دهد كه چرا به سئوالات آنها پاسخ صريح نمى دهد.» يكسال گذشت و اما گويى سروش همچنان در اضطراب حضور در منبرى عمومى بود كه اگرچه به عنوان سخنران مراسم سالگرد شريعتى در سال ۷۶ دعوت شده بود اما به امكان حضور خود در آن جمع مطمئن نبود. اگرچه خاتمى حكمش به رياست جمهورى خورده و دولت اصلاحات از صندوق هاى راى پيروزمندانه بيرون آمده بود، اما سروش همچنان در تنگنا بود. براى احتياط متنى نوشت و به دست فرزندش داد تا اگر به حسب تماس هايى رسمى و غيررسمى كه از او عدم حضور در آن مراسم را خواسته بودند، نتوانست در آنجا حضور يابد، آن متن در آنجا خوانده شود. آن بار ولى سخنرانى بى هيچ مشكلى برگزار شد. گويى نسيمى از اصلاحات وزيده بود اگرچه چند ماهى بعد اين نسيم از وزيدن باز ايستاد و داستان دوباره آغاز شد.
• پلى تكنيك دوم
عبدالكريم سروش بارى ديگر به دعوت دانشجويان اميركبيرى بايد در آن دانشگاه حاضر مى شد تا از جامعه مدنى سخن بگويد. صبح شنبه، ۲۲ آذر ۷۶ سروش اگرچه در مقابل در دانشگاه اميركبير حاضر شد اما مخالفان او در آنجا از پيش ايستاده و درها نيز به روى او بسته بود. سروش بارى ديگر نيز از سخنرانى در دانشگاه بازماند و بدين ترتيب سخن خود را با دانشجويان به صورت تلفنى در ميان گذاشت و از آنها خواست كه آرامش پيشه كنند و دانشگاه را ترك گويند. اينچنين بود كه سفره روزى بر سروش در ايران بسته و او راهى فرنگ شد. گاهى نيز اگرچه به ايران مى آمد بى نصيب از گفت وگو(!) با مخالفان خود نمى ماند: يك بار در خرم آباد و بارى ديگر در مشهد، يك بار در تهران و بارى ديگر در قم.

 

http://www.sharghnewspaper.com/830803/polit.htm#s122889

 

بازگشت به اّرشيو خبرها