در باب وضعيت تفكر در سه دهه اخير ايران، نميتوان
گزارشي جدي عرضه كرد، مگر آنكه دكتر عبدالكريم
سروش، در محور بحث جاي گيرد. راز اين نقش آفريني
بزرگ، كمتر موضوع مطالعهاي جدي قرار گرفته است.
به نظرم بحث در باب اين امر از اين حيث عاجل و
ضروري است كه بر سرشت وضعيتي كه در آن به سر
ميبريم، چشماندازي ويژه ميگشايد. به نظر
اينجانب، دكتر سروش، وجهي از روح قالب بر گفتار
مسلط شده در فاهمه عمومي است و به همين سبب شان او
بسيار فراتر از يك نويسنده پرخواننده در ايران
است. او به نحوي بازتاب و نماد موقعيت ما از حيث
جوانب فرهنگي و اجتماعي و سياسي است. درست همانطور
كه مطالعه گفتارهاي دكتر علي شريعتي، بازتاب دهنده
روح حاكم بر فاهمه عمومي در دهههاي چهل و پنجاه
ايران بود.
به همين جهت است كه ميتوان از دو دكتر سروش سخن
گفت: دكتر سروشي كه نويسنده و متفكر و سخنور و
واجد عقايد و روحيات و سلايق فكري خاص است و دوم
دكتر سروشي كه در فضاي عمومي گسترده شده، در
ساختاري زباني تجسد يافته و شيوهاي خاص از
طبقهبندي مفاهيم و الگويي از مرزبندي با امور را
عينيت بخشيده و در يك كلام طوري از ديدن را به
عادت بالنسبه عام بدل كرده است. دكتر سروش به
معنايي كه در فاهمه عمومي تاويل شده، ماديت يافته
و بدل به يك انرژي جمعي شده است. اين دكتر سروش
دوم، به مراتب از دكتر سروش اول بزرگتر و مهمتر
است، قطع نظر از آنكه دكتر سروش اول به او چگونه
مينگرد و با او تا چه حد احساس سنخيت ميكند.
بنابراين هنگامي كه از دكتر سروش به مثابه يك
پديده ماديت يافته سخن ميگوييم، قصد گفتوگو از
يك شخص با همه گفتهها و نوشتههاي او نداريم.
بلكه او را تا حدود بسيار يكي از پنجرههاي مشاهده
صور محدوديت و امكان عصر خود به شمار ميآوريم.
قصد داريم هم داشتهها و هم دردها و كاستيهاي خود
را در نظام معرفتي او كه ماديت يافته مشاهده كنيم.
همانطور كه شريعتي نيز امكانها و محدوديتهاي
دوراني خود بود. اگر همه آن نبود، پنجره خوبي براي
مشاهده پهنه فراخ آن بود.
دكتر سروش ماديت يافته، مبدع دگرگوني احوال ما از
يك بازيگر در عرصه دين و سياست به يك تماشاگر و
ناظر ارزياب بود. اين به نظرم همان روح غالبي است
كه حاصل ماديت كلام اوست. نظارت به جاي بازيگري،
همان نكتهاي است كه هم بيانگر نقطه متمايز دوران
ما و هم محدوديتها و كاستيهاي آن است. اجازه
بدهيد در اين مورد بيشتر توضيح دهم.
به نظر نگارنده، يكي از دلايل نقشآفريني بزرگ
دكتر سروش، توانايي او در دگرگون كردن سويه
مناقشات فكري بود. نبايد دكتر سروش را به همين قدر
محدود كنيم كه در مقابل آنچه ديگران ميانديشيدند،
گزارههاي معرفتي بديع و تازهبه ميان آورد. او
علاوه بر آن بنيادگذار تمايز ميان حوزه نظر و حوزه
عمل بود و اين تمايزگذاري، هم تاثيراتي شگرف بر
حوزه حيات ديني بر خود به جاي نهاد و هم در حوزه
تعاملات سياسي. او با تمايز آفريدن ميان صدق
عقلاني كلام و حوزه مصالح عملي، ميدان بازي
تازهاي درانداخت. يكباره در گرماگرم محيط مناقشات
پردامنه در باب خيرهاي گوناگون اجتماعي و سياسي،
از راه رسيد و به جاي جانبداري از اين يا آن خير،
واژگان را وزن كرد، از معناي گزارهها پرسيد، شيوه
استدلال و نسبت ميان مقدمات و نتايج را بررسي كرد،
ابطالپذيري دعاوي را مورد سنجش قرار داد و به
سياق فلسفه تحليلي كه در دامان آن پرورش يافته
بود، يكايك دعاوي را به دادگاه منطق كشانيد و نشان
داد كه به رغم نيتها و مقاصد خير مدعيان، چگونه
همه در اين باب سهل انگارند. او وادي نظر را به
كلي از وادي عمل و خيرهاي معطوف به عمل جدا كرد و
هر يك را به دادگاه سنجههاي خاص خود كشانيد.
هيچاعتباري براي مدعيات، صرفا به واسطه نيتها و
مقاصد بزرگ مدعيان قائل نشد و مدعيات را به
گزارهها تفكيك كرد و از هر يك دقت و آزمونپذيري
و وضوح طلب كرد.
او با جامعهاي بازيگر مواجه بود. جامعهاي كه در
مقام دينداري به قرب خداوند ميانديشيد حتي اگر
طلب اين قرب، با آموزههاي نه چندان منقح و عقلاني
همراه باشد. حتي اگر طلب اين قرب، او را چندان
ساده لوح و چشم فروبسته ساخته باشد كه دستاويز
مطامع اين و آن شود. او با جامعهاي مواجه بود كه
در حوزه سياست نيز به شدت بازيگري ميكرد،
بازيگراني كه يكسر دل به آرمانهاي بزرگ بشري
سپرده بودند و در مسير تحقق آن آرمانها، چند و
چون كردن در باب دقت و سازگاري عقايد و شعارهاي
ايدئولوژيك را به زماني پس از تحقق آرمانهاي بزرگ
موكول كرده بودند.
نقش مهم دكتر سروش پديد آوردن امكان نظارت و
تماشاگري در اين جامعه سراسر بازيگر بود. هم در
مقام يك متفكر ديني و هم در مقام يك متفكر حوزه
سياسي، يكباره بازيگران را به ارزيابي و تماشاي
صحنه بازي فراخواند. به روي نيمكت تماشا نشاندن
بازيگران، تنها به مدد همان عقلانيت نقاد حاصل
ميشد.
دكتر سروش، اينچنين در ميدان پرهياهوي منازعات
ايدئولوژيك، كه همه بر محور خيرهاي بزرگ انساني و
اجتماعي و فرهنگي استوار بودند، بازي تازهاي
درانداخت و طنين گرم منازعه را به دادگاه سرد
منازعات معنايي و نحوي و كلامي تحويل نمود. به
تعبيري ميتوان گفت، نقش بزرگ دكتر سروش، الزاما
اثبات فقدان ارزش آرمانها و خيرهاي ايدئولوژيك
نبود، بلكه سرد كردن و از جديت انداختن بسياري از
آنها به واسطه مسبوق بودن به مقدمات نامعقول و غير
قابل اثبات بود.
توان دكتر سروش در دگرگون كردن ميدان بازي، ناشي
از كاستيهاي فاحش مدعياني بود كه در پرتو
آرمانهاي بزرگ، خللهاي شگرف كلاميشان را پنهان
ساخته بودند. اگر چه مقتضيات عيني نيز در ميزان
اين اثرگذاري مدخليت داشت. سروش با طرح عقلانيت
نقاد، در گسترش عقلانيت در كلام و گذر به مرحله
مابعد ايدئولوژيكانديشي نقشي بي بديل و منحصر به
فرد دارد.
اگر داشتههاي وضع فعلي را عمدتا بايد در آيينه
بداعتهاي نظري دكتر سروش و دلالات خواسته و
ناخواسته آراي او جستوجو كنيم، كميها و
كاستيهاي وضع موجود را نيز ميتوان در ساختار
آراي او مشاهده كرد. دكتر سروش ماديت يافته،
امكاني براي موقعيت تماشاگري بود. اما واقع اين
است كه همانطور كه مقام بازيگري از موقعيت
تماشاگري محروم است و با آن يكسره قابل جمع نيست،
مقام تماشاگري نيز محروم از موضع بازيگري است و با
آن قابل جمع نيست.
او امكان بازنگري و ارزيابي دعاوي ديني و عقلاني
سازي معارف ديني براي دينداران را گشود، اما
خواسته يا ناخواسته اين موضع، ميل مفرط و گرم به
ارزشهاي ديني و زندگي در پرتو دين را سرد كرد. او
به هيچ روي عدم عقلانيت دين را اثبات نكرد، بلكه
همه هم دكتر سروش متفكر اثبات ضرورت عقلاني سازي
دين بود، اما در پي اين تلاش مبارك، دينداري
اولويت و مقام مقدم خود را به عقل و انديشهورزي
نقاد فروخت. ناگفته پيداست كه به درجه چندم راندن
حيات ديني، منطقا از آموزههاي دكتر سروش برنخاسته
است، بلكه حاصل الگوي ماديت يافتن دكتر سروش است
كه لزوما با نيات و خواستههاي مولف منطبق نيست.
در عرصه سياسي نيز همين نكته تكرار شد. همه هم او
پاك كردن حوزه سياسي از ابهامگوييها و
تناقضگوييهاي سياستمداران براي گشودن محيطي سالم
براي حيات سياسي بود. اما قطع نظر از نيت دكتر
سروش متفكر، دكتر سروش ماديت يافته، بر اولويت امر
فردي و به حاشيه راندن بازي معطوف به تحقق خير
همگان دلالت داشت. صورت ماديت يافته دكتر سروش در
عرصه سياسي، تحولات سياسي ايران طي يك دهه اخير
است. مضمون اساسي آنچه در دوم خرداد ماه، به مثابه
عاليترين صورت مادي آن آموزهها، ظاهر شد، هجوم
افكار عمومي به سياست شيوع يافته در پهنه گسترده
حيات اجتماعي بود. سياستي كه خيرهاي تاريخي و جمعي
را بر مصالح فردي و جزئي تقدم بخشيده بود و بر آن
مبنا نظامي ايدئولوژيك را بنانهاده بود. دوم خرداد
كنش سياسي ويژهاي براي گريز از چنان وضعيتي بود.
كنشي با يك شعار كه هيچگاه بر زبان آورده نشد،
اما زبان حال جمعي بود: بگذار زندگي كنم.
سياستورزي، براي تعطيل سياست ورزي. ناگفته پيداست
كه اين گفته، راديكالترين شعار در مقابل حجم
انبوه و سنگين فضاي ايدئولوژيك بود.
با نكته فوقالذكر ادعاي خود را نقض كردم. آري، به
درستي مقام بازيگري تعطيل شدني نيست. تماشاگري با
الگوي دكتر سروش، در موقعيت خاص ايران نيز خود يك
بازيگري بود. بلكه راديكالترين الگوي بازيگري
بود. درست همانطور كه ايستادن در فضايي كه همه به
دويدن فرمان ميدهند، نحوي بازيگري است و ايستادن
كنار آب نيز، هنگامي كه همه فرمان به شناگري
دادهاند. اما اين نحو بازيگري تا زماني بازيگري
محسوب ميشود كه شيوع نيافته باشد. به محض شيوع،
موقعيت بازيگري خود را از دست خواهد داد. به
عبارتي بازيگري به نحو اعتباري است نه ذاتي.
او هم امكان و هم محدوديت دوراني ماست. به حسب
امكاني كه در انديشه او بود، از يك فضاي
ايدئولوژيك انديشي خام به درآمديم، اينك تفطن نسبت
به محدوديتهاي آن، هم او و هم ما را به راهي
تازهفراميخواند. هم روشنفكري ديني و هم خواست
جامعهاي دموكراتيكتر، عادلانهتر و سالمتر،
نيازمند بنيادسازي بديعي است كه در كنار عقل سليم،
راهبر همه ما به بازيگري باشد.
|