www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 

بازگشت به صفحه اصلی 

 7  آذر 1385

 

مردان هميشه استاد

محمدجواد اکبرين

 

در دهه ي 1920، دانشجويان فلسفه ي دانشگاه ماربورگ آلمان، استاد برجسته اي را مي شناختند که نگاه فلسفي و زبان جادويي اش، تعريف تازه اي از "هستي و زمان و انسان" به دست مي داد.

جذابيت استاد 35 ساله، آنهمه بود که دانشجوي 19 ساله اش را دل سپرده ي خويش يافت تا آنجا که در سال 1925، رابطه ي عاشقانه ي استاد "مارتين هيدگر" و شاگردش "هانا آرنت" در دانشگاه ماربورگ زبانزد همگان شد.

اما کمتر از ده سال بعد همه چيز تغيير کرد؛ نازيسم هيتلر، بر آلمان مسلط شد و يهود سوزي و يهودي ستيزي آغاز شد.

در سال 1933، "هانا آرنت" آپارتمانش در برلين را به پناهگاه مخالفان ـ براي فرار از تجسس نازي ها تبديل کرد و طرحي پژوهشي را درباره ي مسئله ي "يهود ستيزي" در دست گرفت.

آرنت، پس از مدت کوتاهي دستگير شد و پس از آزادي، آوارگي و دستگيري هاي پياپي را تجربه کرد ابتدا به پراگ و ژنو، سپس به پاريس و پس از سقوط فرانسه به آمريکا رفت و کتاب عميق "سرچشمه هاي توتاليتاريسم" را نوشت. در آن سالها، بسياري از نخبگان و متفکران و استادان دانشگاه نيز به سرنوشتي مشابه آرنت، گرفتار آمدند اما در اين ميان، "مارتين هيدگر" سرنوشت متفاوتي داشت؛ او نه تنها آواره نشد بلکه در همان سال 1933، توسط دولت نازي به رياست دانشگاه فرايبورگ منصوب شد و قوانيني را که حکومت نازي بر ضد استادان يهودي وضع کرده بود به اجرا گذاشت و حتي استاد خويش "هوسرل" را نيز استثنا نکرد.

شأن علمي هيدگر و يافته هاي عميق اش از يکسو و چرايي نسبتي که با نازيسم و نظام هيتلري بر قرار کرده بود از سوي ديگر و فاصله اي که ميان او و نخبگان معاصرش ايجاد شد ابهامات زيادي را پديد آورد و اينکه چرا پس از نقد" بشر خودبنياد" به هماهنگي با هراس انگيزترين مظهر "خود بنيادي" رسيده بود و چرا از جذابيت هيتلر سخن مي گفت و مهمترين پرسش اينکه کدام بنياد هاي فلسفي مي توانست مزاج هيدگر را با نازيسم ملائمت بخشد؟!

ميان شأن علمي و فعاليت سياسي هر قدر هم که فاصله باشد، اما هنگامي که حکمت عالمان و حکومت جباران در تعارض افتند ديگر نمي توان نسبتي را که برقرار مي شود ناديده گرفت و بازهم از فاصله ي دانش و سياست ورزي سخن گفت.

مي توان تصور کرد ـ و مي شناسيم ـ عالماني را که به علت يا دليلي، ازورود به عرصه ي نقد قدرت و البته شراکت در آن به هر نحو ممکن، پرهيز مي کنند که در اين صورت شايد در همه ي حکومت ها ـ عادل يا جابر ـ محترم بمانند.

اما نمي توان باور کرد دانشمنداني را که از حکمت و فلسفه و سياست سخن بگويند و در سکون يا حرکت خويش، هماهنگ با قدرت باشند اما باز هم در همه ي حکومت ها ـ عادل يا جابر ـ محترم و برخوردار از مصونيت باشند.
اينجاست که پاي "دليل" درگل مي ماند و راه براي جست و جو در "علت" ها باز مي شود.

در سالهاي دهه ي 40 و 50 هجري شمسي، روحانيان حوزه ي علميه قم، استادي را مي شناختند که يکي از بهترين شارحان فلسفه ي اسلامي و از شاگردان علامه ي طباطبايي بود و دوستي اش با روحانيان تيزهوشي چون مرتضي مطهري و سيد محمد حسيني بهشتي و رفته رفته ارتباط با دانشگاهياني چون عبدالکريم سروش و از همه مهمتر استادي و محوريت يک موسسه ي نامدار ديني او را در چشم همگان محترم نشانده بود.

اما درست در همين دو دهه، چهره ي استبدادي رژيم حاکم بر ايران در رويارويي با مخالفانش بيش از پيش آشکار و هر روز بر آمار زندانيان و بازداشت منتقدان افزوده مي شد.

در سال 1352 حسينيه ي ارشاد تعطيل شد و دکتر علي شريعتي (چهره ي شاخص گفتمان نوين ديني و انقلابي) به زندان رفت و 18 ماه سلول انفرادي را تحمل کرد و مدتي پس از آزادي مجبور به هجرتي بي بازگشت شد.

در همين سالها (57 ـ 52) بندهاي زندان هاي اوين و قزل قلعه و بازداشتگاه ويژه ي شهرباني، يک به يک از اساتيد حوزه و دانشگاه پر مي شدند و از کساني چون طالقاني، منتظري، بازركان، سحابي، بهشتي و مطهري (از دراز مدت تا کوتاه مدت) ميزباني مي کردند.

در تمام اين سالها اما، استاد قصه ي ما: "محمد تقي مصباح يزدي"، همچنان محترم بر کرسي استادي باقي مانده
بود و به جاي آن که از موضع حکمت، کلمه اي بر عليه حکومت جبار بگويد بي پناهاني چون شريعتي را تکفير مي کرد و به خاطر دفاع وستايش بهشتي از شريعتي، رابطه اش را براي هميشه با وي قطع کرد.

خود مي گفت که "با احتياط و مخفيانه" با رژيم، مبارزه مي کند اما گويا ذره اي از آن احتياط و پنهان کاري را در مبارزه با روشنفکران بي پناهي چون شريعتي، روا نمي دانست.

شايد همين چشم انداز، باعث شد که آن روحاني خراساني در سال 57 به قم بيايد و در جمعي از طلاب خراساني مقيم قم به آنها هشدار دهد که اطراف "مصباح" را خلوت کنند تا دريابند که نزديکي به وي و آموزه هايش، به نفع انقلابي با شعارهاي "آزادي و جمهوريت" نيست.

اما کمتر از ربع قرن، همه چيز تغيير کرد.
بنيانگذار جمهوري اسلامي، يک دهه پس از سقوط رژيم شاهنشاهي، در گذشت و.
موسسه ي نامدار استاد قصه ي ما، روز به روز رونق بيشتري يافت تا آن جا که آن ساختمان کوچک به يک دانشگاه بزرگ با بودجه اي بيش از همه مراکز علمي و فرهنگي قم تبديل شد.

شاگردان برگزيده ي وي، به آمريکا و اروپا اعزام شدند تا با هزينه ي موسسه، تحصيل و زندگي کنند و براي مبارزه با آموزه هاي شيطاني غرب به علوم غربي مجهز شوند و در "فصل برداشت محصول" به وطن بازگردند.
سرانجام فصل برداشت رسيد؛ سياست هاي حاکم بر انقلاب در سومين دهه ي آن، مورد انتقاد فراگير عموم روشنفکران ديني و غير ديني قرار گرفت.

بار ديگر زندان ها ميزبان نخبگان و اساتيد حوزه و دانشگاه شد، دهها نشريه توقيف و صدها نفر از روزنامه نگاران و دانشجويان بازداشت شدند و "عبدالکريم سروش" پس از حملات تکفيري دوست قديمي خود، از کار و تدريس و سخنراني محروم شد و به خارج از کشور هجرت کرد. مصباح در تريبون نماز جمعه ي تهران، ساعتها در نقد تسامح، تساهل، مدارا و در جواز ترور (در شرايط خاص) سخنراني کرد. سعيد حجاريان در مقاله اي به نقد ديدگاه هاي مصباح و بيان فاصله آنها با ارزشهاي اسلام و انقلاب پرداخت و چندي پس از انتشار مقاله، توسط "فردي خودسر" ترور شد.

سرانجام روزهاي انتظار استاد به سر رسيد و در بهار سال 84، دولت محبوب وي، قدرت را در ايران ـ به طور رسمي ـ به دست گرفت.

مصباح يزدي، اينک در سن 72 سالگي، همچنان بر کرسي استادي نشسته واز قضا همان روحاني خراساني او را "پشتوانه ي نظري نظام جمهوري اسلامي" خوانده است.

دهها جلد کتاب از مجموعه ي سخنراني هايش با بودجه ي نظام منتشر شده و برخي از آنها در مراکز آموزشي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و نيروي مقاومت بسيج، تدريس و تبليغ و توزيع مي شود.

شاگردان مصباح از سفرهاي طولاني مغرب زمين، بازگشته اند و در دولت محبوب استاد خويش، هدايت ارکان نظري نظام را در دست گرفته و راهيابي به مجلس خبرگان رهبري را در دستور کار دارند.

با اينهمه اما، گمان مي کنم که حتي اگر جمهوري اسلامي جاي خود را با رژيم سياسي ديگري عوض کند باز استاد همچنان بر کرسي استادي باقي خواهد ماند و تاريخ نامهاي محترمي را چون هيدگر و مصباح به عنوان "مردان هميشه استاد" به ياد خواهد داشت.
 

 

منبع

      

بازگشت به اّرشيو خبرها