www.drsoroush.com

با ما تماس بگیريد    

بازگشت به صفحه اصلی

 

  مدرسه اى به نام سروش

 چهارشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۳

رضا خجسته رحيمى

جايزه اراسموس نصيب عبدالكريم سروش شد، هموكه چو اسب اصلاحات با انتخاب خاتمى در لباس يك رئيس جمهور زين شد، فرزندان معنوى اش هر يك گوشه اى از اين بازى را به حركت درآورده بودند. چه آنان خود را از سهامداران دولت نوظهورى مى دانستند كه رونق از انديشه آنها گرفته بود، انديشه اى كه پيش از آن، خود را از سرچشمه سيراب كرده بود.
عبدالكريم سروش در دهه پيش از اصلاحات تا به امروز نه يك استاد كه يك مدرسه بود. چه آنكه يك استاد به تنهايى نمى تواند سرچشمه اى براى سويه هاى متفاوت و متقابل يك تفكر باشد.سروش توانا بود هم در نقد غرب و هم در دفاع از غرب، هم در نقد سكولاريسم و هم در دفاع از سكولاريسم. او در مدرسه خود هم چپ پرور بود و هم راست پرور. در دو راهى بلاتكليفى ميان چپ و راست، ليبراليسم و سوسياليسم، آزادى و عدالت هم آزاديخواهان را سيراب كرد و هم عدالت خواهان را.
او به تجربه اصلاحات سياستمدار پرور نيز بود و در اين راه نه اپوزيسيون ساز كه پوزيسيون ساز هم شد. هم «جلايى پور» مشاركتى، نشستن در پاى سخنان او را تجربه كرده بود و هم «سازگارا»ى غير مشاركتى. فيلسوف اما اگرچه گاه به پيوست نام ها و سخنان و گفت وگوهايش تا مرز بازيگرى در سياست پيش رفت اما بازيگر نشد، چه او چون ماهى بود كه در دست نمى آمد.اما او اگرچه انديشه خود را در اين جمع افراد و گاهى اضداد جارى كرد، حساب خود را از آنها جدا نيز نگه داشت. شاگردان، ائتلافى تشكيل دادند تا فهرست انتخاباتى براى نمايندگى مجلس ارائه كنند و نام وى را نيز در فهرست گنجاندند اما او پاى كنار كشيد و جوابيه اى نوشت مبنى بر آنكه خدمات آن گروه به پاى او گذاشته نشود. جوابيه، نامه اى شد كه البته آن شاگردان را آزار مى داد و بنابراين در انتشار آن نيز همتى به خرج داده نشد، اما به هر حال پاى استاد از گزند سياست دور ماند. چه او قبلاً گفته بود كه روشنفكر در مقام توليدكننده انديشه نبايد نسبتى با سياست ورزى داشته باشد. فيلسوف بى مسند ماند اما نشان داد كه در تربيت مسندداران ناتوان نبوده است.
خاتمى نه در انتخاب وزرا كه گويا در انتخاب معاونان آنها حساسيت بيشترى به خرج داده بود ،  معاونانى كه پيش از آن هر يك، روز پنجم هفته را در نشريه كيان كنار فيلسوف مى نشستند و يك بار در ماه نيز با او همسفره مى شدند تا انديشه از او بياموزند. مصطفى تاج زاده در وزارت كشور، محسن امين زاده در وزارت امور خارجه و احمد بورقانى در وزارت ارشاد همگى نصبى برده بودند از سروش و از مجله اى كه به ارگان او شناخته مى شد، كه خود جزيى از حلقه اى بودند كه به حلقه كيان معروف شده بود: حلقه جلسه چهارشنبه شب ها. فرزندان سروش  «كيانيان» عرصه مطبوعات را خالى نگذاشتند و به پيوست راه پدر هر يك مطبوعه اى را نيز تاسيس كردند. عده اى «جامعه» را راه اندازى كردند و عده اى ديگر در مقابل آنها با اعتقاد به كار هفته نامه اى «راه نو» را. پس از اين راه نو تعطيل شد و صبح امروز متولد شد تا در كنار فرزندان راست انديش سروش در روزنامه جامعه و توس، چپ انديشان آن حلقه نيز روزنامه اى ديگر داشته باشند. راست انديشان نيز چند پاره شدند و عده اى از آنها روبه سوى حزب مشاركت و «صبح امروز» كردند و عده اى ديگر نيز در ميانه ماندند و برخى با اعتقاد به ليبرال دموكراسى سويه اى ديگر را انتخاب كردند تا بيش از پيش بر اين واقعيت تاكيد شود كه فيلسوف يك استاد نيست بلكه يك مدرسه است. مدرسه اى كه دانشجويانش هر يك در آن درسى آموخته اند و راهى انتخاب كرده اند متفاوت با ديگرى. سروش اما در كنار سياست پرور، معرفت انديش نيز پرورانيد. احمد نراقى و ابراهيم سلطانى و چندى ديگر جز به انديشه كردن در راه پدر نپرداختند و از فلسفه دين نوشتند و معرفت دينى تا توضيح و تبيين بيشتر آراى فيلسوف را برعهده بگيرند.
اما سروش اگرچه شاگرد پرور بود، فضا ساز نيز شد. از نقد شريعتى سخن گفت تا تابوى بت وارگى روشنفكران را بشكند و از نقد روحانيت سخن راند تا همه را نقد كرده باشد. ابتدا از نسبى بودن فهم دينى سخن گفت و سخن چو ريشه پيدا كرد در نسبى بودن حقيقت دين نيز تحليل كرد. سكولاريسم نيز از آنجا قبح اش را از دست داد كه او ملقب به آن شده بود و از مسئولان گرفته تا نيروهاى لباس شخصى همگى او را به اين نام نوازش كرده بودند.
سروش همچنين پايه گذار فضايى جديد در عرصه تفكر و روشنفكرى دينى بود. فضايى كه در آن سير مدام از فلسفه تا عرفان و از عقل تا حيرت و از منطق تا عشق ممكن بود؛ ممكن بود اگرچه جمع آن چندان ممكن به نظر نمى رسيد. بنابراين سروش نه تنها لباس فيلسوف كه لباس عالم اخلاق را نيز به تن كرد و نه از منطق كه از پايان منطق نيز سخن گفت. از تجدد سخن گفت و از ضرورت آن و در كناره، تجدد مآبان را به پناه بردن به دامان اولياءالله فراخواند. هم از غزالى نيرو گرفت و هم از مولانا، هم از پوپر و هم از حافظ تا روشنفكرى دينى را به تصوير كشد.سروش اما اكنون فرجام اصلاحات را در دست شاگردان خود نظاره گر است و شاگردان نيز منتظر در تولد حرفى تازه و سخنى نو از استاد هستند چه آنكه روشنفكران عرفى اين نافرجامى را به پاى روشنفكرى دينى گذاشته اند. اما شاگردان نه تنها از اين روست كه چندى رو به سوى استاد كرده اند كه علاوه بر آن چشمه انديشه نيز چندى است جوشيدن اندك كرده است.سروش يك بار در فضايى كه امنيت او تا حدودى با تهديد مواجه شده بود (چه آنكه از يك سو در سخنرانى وى عده اى بلوكه بتونى به سمت او حواله و از ديگر سوى به واسطه شيوع قتل هاى زنجيره اى، برخى نهادها او را توصيه به حمل سلاح كرده بودند) گفته بود كه نگرانى اش نه از باب مردن كه از باب مرگ تئورى هايى است كه او آبستن آنهاست و با رفتنش آنها نيز خواهند رفت.با اين حال سروش هنوز زنده است و اما فرزند، زائيده نشده است و همگان در انتظار فرزند جديد روشنفكرى دينى هستند كه سروش خود نمايش مجسم «روشنفكرى دينى» است با تمام حرف ها و حديث هاى حاشيه نوشته بر آن.

 

http://www.sharghnewspaper.com/830820/html/iran.htm

 

بازگشت به درباره دکتر سروش