www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 
 

سيزدهم مهر ۱۳۸۴

 
کدام" تشيّع" و مردم سالاری؟
 

عبدالعلى بازرگان

 

بسمه تعالی

 

  سخنان اندیشمند  عالیقدر آقای دکترعبدالکریم سروش در جمع دانشجویان ایرانی در پاریس،   نقد دوستانه حجة الاسلام بهمن پور از حوزه علمیه قم ، و مکاتبات متعاقب آن ، موجی از نظریات موافق و مخالف و بستری برای مباحث مربوط به رابطه دین و سیاست پدید آورد که میتواند در بالنده و بارور کردن نهضت نوگرائی دینی بس مبارک و میمون باشد.

          سخنرانی سئوال آفرین و تأمل برانگیز دکتر سروش که همچون بسیاری از موارد با فرضیات سنتی فاصله داشت ، این بار در تبیین" نسبت میان تشیع و مردم سالاری" بود.  تعارض میان تشیع و رﺃی مردم، یا بطور کلی ناسازگاری دین و دموکراسی را بارها از تئوریسین های نظام ولایت مطلقه فقیه شنیده بودیم و به قول ایشان متکلمان رسمی حکومت آنرا به صد زبان و صد برهان در سالهای گذشته گفته بودند،  اما این بار همان سخن را، هرچند با زبان واز زاویه دیگری، از ایشان می شنیدیم. اما بستر بحث و میدان نقد و نظر ایشان در زمینه قرائت فقهی از دین و دیدگاه سنتی تشیع تاریخی بود، اما گویا محدودیت زمان و مختصربودن خلاصه منتشرشده، اجازه نداده بود به دیدگاههای دیگر نیز بپردازند.

          موضوع " کدام اسلام؟ " را که مرحوم دکتر شریعتی با تفکیک میان "اسلام محمدی با اسلام اموی"، و به تعبیر خصوصی تر، "تشیع علوی و تشیع صفوی"  مطرح کرده بود ، دکتر سروش با تمایز قائل شدن میان " اسلام تاریخی و اسلام ذاتی" به زبان های مختلف در نوشته های سابق خود نشان داده بود، اما در سخنرانی اخیر بدلیل مبهم بودن این مرزبندی ها،  هر کسی از  ظن خود یار یا اغیار ایشان گشته و موافقان و مخالفان اسلام در طیف گسترده ای از دیندار سنتی تا مخالف اصل و اساس اسلام، برداشت هائی به زعم خویش کرده اند که چنین تفرقی ضرورت تبیین بیشتر سخن را ایجاب میکند.

          ناکارآئی فقه سنتی و جهان بینی حقوقی تکلیف اندیش فقیهان برای پذیرش و بالنده کردن مسائلی از قبیل دموکراسی و مردم سالاری ، در نطق ها و نوشته های دکتر سروش بارها منعکس شده بود ، اما آنچه در نوشته اخیر تازگی داشت، اعلام مطلق " ناشدنی و محکوم به شکست و باطل بودن تلاش روشنفکران دینی برای استخراج مبانی بنیادین دموکراسی از دین"، و "آرمان خیال اندیشانه" آنان برای استخراج این مبانی از "تعلیمات اسلامی" بود! و اشاره مبهم به آن "اجماع میمونی"  که میان اقلیتی از روشنفکران و متفکران جهان اسلام در ناشدنی بودن این کار حاصل شده و"جانب دیگر و جاده اصلی تری که کوشش ها به سوی آن معطوف گردیده" است !

          شک نیست استخراج قالب و شکل اجرائی مفاهیمی همچون :  دموکراسی، آزادی سیاسی،  حقوق بشر و امثالهم از متون اصلی دین ناممکن است ، همچنانکه تلاش برای دستیابی به شکل ایده آل حکومت اسلامی با تعیین سلسله مراتب اداری و مدت مسئولیت آنها و یا شکل اقتصاد اسلامی،  انتظاری نامتناسب با ادعا و عملکرد دین است و اسلام  همانطور که برای آموزش فیریک و شیمی نیامده، برای ارائه راهکارهای عملی تحقق  حاکمیت ملی و استقرار آزادی و مردم سالاری هم نیامده است. اما میتوان چنین مفاهیمی را به اسلام عرضه کرد و چارچوبهای ارزشی آنرا با محک معیارهای اساسی دین،  یعنی کتاب الهی ارزیابی کرد و تقارن یا تباین آنرا اعلام نمود. در اینصورت تلاش روشنفکران مسلمان در ایران و سایر کشورهای اسلامی برای تبیین آیات و احادیثی که نه تنها تأیید گر، بلکه تقویت کننده مردم سالاری و حاکمیت ملی است ، با توجه به اصل آزادی و اختیار و کرامت و منزلتی که آفریدگار حکیم عنایت کرده، نمیتواند "باطل و محکوم به شکست" باشد. اگر روشنفکر مسلمانی در تدبر کتاب،  آیات آشکار و ادله تعیین کننده ای را، به وضوح یا اشاره ، به آزادیهای سیاسی، حاکمیت ملی ومردم سالاری دریافت و آنرا در مبارزه با جهل و استبداد بکار گرفت،  چرا "گامی در سراب" نهاده است؟

          دیدگاه فقهی،  همانطور که در نظریات دکتر سروش آشکار است ، ناظر به جنبه های حقوقی دین یعنی احکام وباید نبایدهای فردی و اجتماعی انسانهائی است که باورمند به دین هستند.  با اینکه در ضرورت قانون و تدابیر حقوقی تردیدی نیست، اما دین در نظامات و مقررات رفتاری پیروان خود خلاصه نمیشود و پیک و پیامی دارد که جوهر و جان، مایه اصلی آن محسوب میشود. همه میدانیم که  "آیات الاحکام"  کمتر از یکدهم قرآن را اشغال کرده و نود درصد آن درباره مباحثی همچون توحید ، آخرت ، تاریخ انبیاء وامت ها و آیات خدا در طبیعت است، که اساساً در آموزش حوزه های علمیه فراموش شده اند. این بدیهی است که در چارچوب نظامات فقهی که برای اجرای احکام  تنظيم شده اند،  و در جهان بینی یک فقیه محصور در مرزهای حوزه، مفهوم "آزادی" و اختیار که مهمترین امتیاز انسان بر فرشتگان محسوب میشود، غریبه جلوه کند و آنکه خود را دل نگران معصیت مردم و مراقب اجرای احکام شرع می شناسد،  تصور نماید آزادی به بی بندو باری و گناه می انجامد و" مردم سالاری" موقعیت او را در کنترل کفر و بی دینی متزلزل می سازد و دمکراسی، قانون اکثریت مردم را جایگزین قانون الهی می نماید!! نه تنها انسان ها،  فرشتگان نیز آنگاه که خداوند آنان را به سجده (در خدمت رشد و کمال آمدن) خلیفه ای که خون می ریزد و فساد  میکند (یعنی آدم) فرمان داد، چنین ایراد و استفهامی را آشکار کردند و خداوند که میدانست راه کمال در گرو تجربه آزمون و خطاست،  پس از آنکه آدم را از مسیر آزادی به آگاهی و آموزش اسماء ارتقاء داد پاسخشان فرمود که :"آیا به شما نگفتم که من چیزی میدانم که شما نمیدانید؟"

          سناریوی آفرینش آدم در قرآن ، جهان بینی و انسان شناسی عمیقی عرضه میدارد که تنگناهای فقه سنتی را برای فهم حقوق بشر، دموکراسی، آزادیهای سیاسی و جامعه مدنی جبران میکند و آنچه را خدا میدانست به ما می آموزد.  به نظر این قلم، نه تنها مبانی اساسی  مردم سالاری و حق اکثریت در اداره جامعه و تمشیت امور زندگی مادی قابل استخراج از متون مورد اعتماد دینی است، بلکه قرآن مسئله  "آزادی" و میدان اختیار و "عقلانیت" را در افقی به مراتب بالاتر از مطالبه منادیان مدرنیته مطرح کرده است :

          وقتی قرآن در فرازی بخشنامه وار،  در مقام ابلاغ یکی از اصول آزادی بیان تصریح می نماید:

" در کتاب خدا این حکم بر شما نازل شده است که هرگاه (در مجلسی) شنیدید آیات خدا مورد انکار و استهزاء (گروهی) قرار می گیرد ، با آنها منشینید تا به سخنی دیگر بپردازند..."(۱)  در می یابیم که برای سنگین ترین انحراف عقیدتی،  یعنی کفر و الحاد، سبک ترین عکس العمل ، که ترک موقت جلسه (نه قهر و جدائی) است، (تا هنگامیکه موضوع بحث عوض شود)، به عنوان عملی دفاعی، نه تعرضی و تنبیهی توصیه شده است.

          هرچند در اسلام سنتی فقهی ، کیفر دشنام به پیامبر و امام و... مرگ است و در قوانین اساسی و مقررات مدنی ایران توهین به مقامات و مسئولان عالیرتبه مملکتی قابل تعقیب جزائی است،  اما انکار و استهزای آیات خدا در نظام قرآنی کیفر دنیائی ندارد و به کسی جواز جریمه کردن داده نشده است.

          وقتی قرآن تأکید میکند: "به کسانی که معبودانی غیر خدا را می خوانند دشنام ندهید...." و اضافه می نماید "ما عمل هر گروهی را در نظرشان آراسته ایم"، می آموزیم که نه تنها به دگر اندیشان، که حتی به بت پرستان نیز از آنجائیکه عقاید و اعمال هر گروهی برای خودشان محترم و مقبول است، نمیتوان ناسزا گفت! (۲) هرچند در اسلام فقاهتی و براساس احادیث و روایاتی مجعول، نه تنها دشنام، بلکه تهمت و بهتان وارد کردن به مخالفین برای پراکندن مردم از پيرامونشان، توصیه و ترغيب میشود!

          وقتی قرآن آزادی مخالفین پیامبر را، حتّی در بحبوحه جنگ و نبرد سرنوشت ساز، برای تشکیل جلسه مخفیانه و منافقانه شبانه علیه نظریات رهبر الهی جامعه به رسمیت شناخته و به پیامبر توصیه میکند با آنان درگیرنشود و به  خدا توکل کند، (۳)  به افقی از آزادی مخالفین نظاره می کنیم که در کمتر نظامی از دنیای امروز قابل توجه است.

          مگر غیر از این است که حتی در پیشرفته ترین کشورهای غربی، از نظر آزادی و دموکراسی، به هنگام جنگ، یا احساس خطر از توطئه و تجاوز و تروریسم، بسیاری از آزادی های اساسی فردی، توسط دولت یا رئیس جمهور، محدود یا ممنوع  و منتفی می گردد؟

 

          وقتی قرآن در تبیین اصل آزادی در جریان اعزام رسولان و انزال کتابهای دینی، آشکارا اعلام می نماید: "ما به این گونه (در نظام خود) برای هر پیامبری (امکان پیدایش) دشمنان شیطان صفت آشکار و نهان را قراردادیم که با گفتار به ظاهر آراسته ، به منظور فریب، در نهان به یکدیگر افکاری را القاء میکنند. و اگر پروردگار تو می خواست چنین نمی کردند (جبراً مانع می شد ولی انسانها را مختار آفریده است). پس آنان را با آنچه (افکاری که) می بافند، آزاد به حال خود واگذار. (این آزادی و ابتلا برای این است) تا دلهای کسانیکه به آخرت باور ندارند، آنها گرایش یابد و از آن راضی شوند و هرچه می خواهند بکنند " ! (۴)

          آیا در اثبات آزادی دگر اندیشان غیر دیندار، در انتخاب عقیده و آرمان، تبلیغ و توسعه تمایلات غیر مذهبی و عمل به آنچه می اندیشند، (۵) فرازی آشکارتر از آیات فوق میتوان تصور کرد؟

          اگر در ذهن و زبان و زیاده طلبی های مدعیان امروزی اسلام کمتر نشانه ای از این علائم  و آیات  می بینید، از جهل عمومی نسبت به کتاب هدایت الهی و مهجور و متروک بودن آن حکایت میکند که خود حدیثی است که در این مختصر نمی گنجد.

          اشارات فوق، نمونه هائی از صدها آیه قرآن است که مفهوم و محتواى آزادی را به زبانهای مختلف بیان کرده است، (۶) اما در" تعارض میان تشیع و رﺃی مردم" نيز همچون "کدام اسلام؟" باید "کدام تشیع؟ " را مطرح کرد. و در طرح عناوینی همچون : ولایت ، معصومیت و مهدویت، ضروری است زاویه نگاه و زمینه بحث را قبلأ تعریف کنیم. گرچه برای اهل نظر این امر بدیهی و تفاوت آن از زمین تا آسمان است، با اینحال مقایسه آنها بی حاصل نیست.

۱- ولایت

      در اندیشه سیاسی تشیع که از دیدگاه فقه سنتی و احکام حقوقی دین شکل گرفته است، حضرت        علی (ع) منصوب مستقیم خداوند و جانشین بلافصل رسول او محسوب میشود و چنین حقی برای حکومت بر مسلمین به یازده فرزند آنحضرت داده شده است.  در چنین تعریفی از "ولایت"، واضح است که "حق انتخاب" از مردم سلب میگردد و " اکثریت آراء"، آنچنان که متولیان هم بارها اعلام کرده اند، کاربردی جز تأیید سیاست های حاکم، آنهم در تشریفات و راه پیمائی ها، ندارد. اما خود حضرت علی (ع) به عنوان نخستین امام شیعه، حکومت را حقّ طبیعی توده های مردم میداند که با رضایت و اختیار کامل هر که را خواستند بر می گزینند.  کافی است نگاهی به نهج البلاغه،  به عنوان مستندترین مدرک مربوط به زندگی سیاسی آنحضرت  بکنید تا تفاوت عظیم میان تشیع علوی را با دیدگاه فقهی میراث برده از تشیع صفوى دریابید.

          آیا این تفاوت شگفت میان دیدگاه تاریخی تشیع ، که مسیر خلافت پس از رسول را ترسیم و تعیین شده توسط خدا میدانند، با دیدگاه حضرت علی که تأکید میکند " ... همینکه در شورای صاحبنظران پیشگام جامعه فردی به عنوان " امام " برگزیده شد، رضایت خدا در همین (شیوه) است " (۷) وجود ندارد؟

          در "ولایت" به معنای اسوه و الگوی محبوب، یعنی " امام" بودن علی (ع) در ابعاد مختلف انسانی که تردیدی نیست، اما چگونه ممکن است خدا و رسول "ولایت سیاسی" کسی را به عنوان حکمی شرعی امضاء و ابلاغ کرده باشند و آن شخص با تعارف و مماشات در پاسخ کسانیکه او را به پذیرش حکومت می خوانند، بگوید: " مرا رها کنید و ديگرى را بر گزینید.... اگر مرا به حال خود گذارید همچون فردی (عادی) همانند خودتان خواهم بود و چه بسا شنواترین و مطیعترین شما (شهروندان) نسبت به کسی خواهم بود که او را برای اداره امورتان (رهبری سیاسی جامعه) برمی گزینید و من وزیر(مشاور و همکار) شما باشم بهتر از این است که امیرتان باشم"(۸)

          در تشیع تاریخی ادعا میشود که پیامبر (ص) علی (ع) را بدون توجه به خواست و رضایت مردم واصل قرآنی شورا "نصب" کرده است. اما کسی که این چنین منصوب محسوب میشود، صریحاً اظهار میدارد:

          "پیامبر به من فرمود:  ای فرزند ابی طالب، ولایت امّت من شایسته توست. پس اگر تو را در عافیت (نه اختلاف) برگزیدند و با رضایت بر تو وحدت نظر پیدا کردند، در اداره امورشان برخیز، ولی اگر درباره تو اختلاف کردند، آنها را و آنچه درآنند (از رقابت در قدرت) رها کن...." (۹)

و چنین است که آن پیشوای پرهیزکار با ردّ تقاضای کسانیکه او را به قیام علیه خلفا می خواندند، با تأکید بر تصدیق سخن رسول می فرماید:

"من در کار خویش نظر کردم، پس دیدم که اطاعت کردنم (از توصیه رسول) بر بیعت ام پیشی گرفته است و در این شرایط، عهد و میثاق برای (بیعت کردن با) دیگری به گردن من است. "(۱۰)

حضرت علی (ع) در پاسخ مخالفین تصریح میکند که : "به خدا قسم مرا نه رغبتی در خلافت و نه تمایلی به "ولایت" بود، ولیکن شما مرا بر اینکار فراخواندید و بر من (حکومت کردن را) تحمیل کردید. )۱۱)

علی (ع) که همچون بسیاری از بزرگان تاریخ بشری،  فاصله ای بس عظیم با قافله پیروان غلوكننده و متعصّب خود داشت، سرانجام وقتی حکومت را با استقبال توده های مردم می پذیرد ، بدون آنکه کوچکترین اشاره ای به ادعای اهل غلو نماید،  تاکید میکند که " اگر حضور این اجتماع مردمی نبود و اگر حجت ( قبول حکومت ) با پیدایش یاوران بر من تمام نشده بود و اگر پیمانی که خداوند از آگاهان جامعه برای بی تفاوت و ساکت نبودن در برابر شکمبارگی ظالمان و درد گرسنگی مظلومان نبود ، می دیدید  که چگونه ریسمان شتر خلافت را رها میکردم ..."( ۱۲)

اینک آیا جا ندارد سؤال کنیم، کدام تشیع با مردم سالاری در تضاد و تعارض است؟

اگر علی (ع) میگفت اسلام در آینده همچون پوستین وارونه پوشیده خواهد شد، در مورد تشیع نیز صادق است .

به قول مولای رومی:

کیست "مولا" ؟ آنکه آزادت کند.                                      بند رقیّت ز پایت برکند

چون به " آزادی " نبوّت هادی است                        مؤمنان را ز انبیا آزادی است

ای گروه مؤمنان شادی کنید                                   همچو سرو و سوسن آزادی کنید

 ۲ – معصومیت

       در تشیع تاریخی ، پیامبران و امامان معصوم محسوب میشوند. معصومیت در تلقی توده های مردم ،که تحت تاثیر تبلیغات فقیهان قرار دارند، یک نوع حفاظت و حمایت الهی است که از بدو تولد همراه آنها بوده و مانع از ارتکاب خلاف میشود، گویی گل وجود آنها از خمیر دیگری سرشته شده است که گِرد گناه نمیگردند.

هرچند معصومیت نسبی و اکتسابی، که در اثر خدا شناسی عمیق و پرهیزکاری خالص به تدریج و تمرین حاصل میشود ، قابل درک و فهم مردم و آموزش پیروان است، اما وقتی "معصومیت ذاتی" مطرح میشود، یک جوان حق دارد در پاسخ پدر و مادرش که آنها را به پیروی از این الگوها فرا میخوانند ، بگوید: "او امام بود ! اگر من هم معصوم بودم گناه نمیکردم".

اما سیمائی که قرآن از پیامبران ارائه میدهد، به کلی تصویر دیگری است. زبان قرآن نسبت به این الگوهای انسانیت، بیش از آنکه لحن تمجید و تکریم داشته باشد، لحن تربیت و تذکر و در مواردی لحن تنبیه و تهدید دارد، به گونه ای که تلاوت کننده قرآن تعجب میکند و مفسرین نیز عمدتاً به دلیل ارادت قلبی به آن شخصیت های عظیم الشان، در تفسیر این گونه آیات انتقادی ، ناگزیر به توجیه و گریز از بیان ظاهر آیات میشوند. قرآن حداقل در سیزده آیه بر اینکه انبیاء  بشری مثل و مانند شما بوده اند تأكید کرده و امتیاز و تفاوت آنها را در شایستگی دریافت وحی شمرده است.

علاوه بر قرآن ، آن بزرگواران نیز چنین ادعائی نداشتند. سهل است بیش از همه مدعیان استغفار و انابه میکردند. همینکه حضرت علی پس از قبول خلافت خطاب به مردم صریحاً اعلام میکند: " مبادا ازگفتن حق (انتقاد به من) یا رﺃی زدن به عدل خود را کنار بکشید، زیرا من در نظر خود بالاتر از آن نیستم که مرتکب خطا نشوم و در اعمال خود از خطا ایمن نیستم، مگر آنکه خدا کفایت کند..." (۱۳) نشان میدهد خود را همچون بقیه مردم در معرض خطا و اشتباه می دید. و نمونه ای از این موارد را صریحاً و باشهامتی که ویژه آنحضرت بود، در گزینش نابجای یکی از کارگزاران حکومتی در دوران خلافت خود شمرده، آنگاه که در نامه ای خطاب به آن خیانتکار، که بیت المال راحیف ومیل کرده بود، میفرماید: " درستکاری پدرت مرا در انتصاب تو دچار خطا کرد و پنداشتم تو از روش او پیروی می کنی  و به راه او میروی". (۱۴)

 

"علم غیب" داشتن آن بزرگوار نیز ادعای دیگری است که از همان زمان به ذهن کسانیکه از گستردگی علم و دانش ایشان حیرت میکردند خطور کرده بود تاجائیکه مجبورشد برای جلوگیری از این غلو و شخصیت پرستی، رسماً به کسی که چنین تصور و پرسشی کرده بود اعلام کند: " اینها علم غیب نیست، فقط یادگرفتنی است از صاحب علم ... علم غیب را جز خدا نمی داند، سوای آن معلوماتی است که خداوند به پیامبر و او به من آموخته است...." (۱۵)

۳- مهدویت

در پاسخ به پرسش "مهدویت را چگونه با اندیشه رهائی و دموکراسی می توان جمع کرد؟" نظریه جناب دکتر سروش را در خلال سخنرانی ایشان میتوان چنین دریافت.       

" نظریه مهدویت، حق باشد یا باطل، در عرصه سیاست یا به بی عملی سیاسی یا سفاکی و مردم فریبی صفوی صفتانه یا به ولایت مطلقه فقیه یا اسلحه سازی ایدئولوﮊیک می انجامد که علی ای حال با دادگری دموکراتیک پاک بیگانه اند".  البته دست روی دست گذاشتن و منتظر ظهور یک نجات بخش بودن، بدون تدارک و تربیت و تغییر نفوس مردم تحولی در سرنوشت جامعه ایجاد نمی کند. (۱۶)  قرآن قیام برای برقراری عدالت را به دوش مردم گذاشته است نه فردی مستقل از آنها.  (۱۷)  اما رهبر یک جنبش می تواند منبعث از مردم ، مولود زمان، منادی حاکمیت ملت و از سلاله پیامبرباشد. این وعده ای است که خداوند به مظلومان مأیوس و محکوم داده است تا چشم انتظار طلوع فجر و حاکم شدن بر سرنوشت و میراثهای ملی خود باشند. (۱۸)

گرچه در همان سخنرانی ایشان استثناء کرده اند که : " مهدویتی را که رتبه نبوت یا بالاتر از آن داشته باشد مانع تحقق دموکراسی معنوی"، میدانند، بااینحال از آنجائیکه محتوای سخنرانی و مقاله جوابیه ایشان ناخواسته القای تعارض مطلق و همه جانبه این دو اندیشه را می کند، ضروری است در این مورد نیز سئوال کدام تشیع و کدام مهدویت را بار دیگر مطرح کنیم.  تردیدی نیست جایگاهی برای مردم سالاری در مثالهای ارائه شده ایشان، ازجمله دیدگاه انجمن حجّتیه و ولايت مطلقه فقیه موجود نيست، اما نقش دکتر شریعتی در استفاده از اعتقاد شیعیان به "انتظار فرج" برای ساختن اسلحه ایدئولوژیک "اعتراض" علیه استبداد سلطنتی، تعارضی با دموکراسی و مردم سالاری ندارد، قرآن نیز از شاعرانی که از شعر خود اسلحه ای برای انتصار ویاری مظلومان علیه ستمگران می سازند ستایش کرده است. (۱۹) اگر روشنفکری با بها دادن به نقش مردم در تغییر سرنوشت سیاسی خویش، از زمینه های سنتی و فرهنگی ایشان برای بسیج عمومی بهره برداری کرده باشد، بنظر نمیرسد کاری خلاف دموکراسی کرده باشد.

درهرحال، اگر انقلاب پس از مرحله پیروزی اولیه ،  به دلیل تمامیت طلبی متولیان و زمینه تاریخی  فرهنگ استبدادی، از اهداف اولیه خود به انحراف کشیده شد و خشم و خون و خرابی و خیانت و خسران ببار آورد، شریعتی قبل از انقلاب ازدنیارفته بود! و در آن دوران نیز مردم انقلابی جز گل به گلوله های گارد شاهنشاهی هدیه نمی کردند!  و به شهادت جهانیان، آن انقلاب مظلوم، آرام ترین و مسالمت جویانه ترین انقلابات تاریخ بود.

اگر فصل گفتمان انقلابی در روزگار ما به سرآمده و ملت ها شیوه های کم هزینه تری را طلب می کنند، و اگر واژه های مقدس دیروز در روند رو به رشد بشری مطرود و منزوى گشته اند، تحولات هر دوره ای را در ترازوی مقتضیات منصفانه زمان خود شايسته تر است ارزیابی کنیم.

 

۱) سوره نساء آیه ۱۴۰ – لازم به تذکر است که این آیه در مدینه یعنی دوران اقتدار مسلمانان نازل شده است،  نه در دوران ضعف مکه .

۲) سوره انعام آیه ۱۰۸ – در ضمن در مقدمه آیه فوق خطاب به پیامبر می خوانیم :"... از مشرکان اعراض کن (درگیر با آنان مشو) چرا که اگر خدا می خواست ( مشیت جبر حاکم بود) آنها مشرک نمی شدند وتو نه نگهبان و نه وکیل آنان هستی.           

۳) سوره نساء آیه ۸۱

۴) سوره انعام آیات ۱۱۲ و۱۱۳

۵) بدیهی است این آزادی و اختیار هرگاه به تجاوز به حقوق دیگران، که آنها نیز آزاد هستند، منجر شود، به عنوان دفاع از حقوق عامه با آن برخوردمیشود و آیات جهادی و امر به معروف و نهی از منکر و قتال در قرآن دقیقاً به همین منظور مقررشده است.

۶) بخشی از این اشارات در کتاب " آزادی در قرآن" از انتشارات شرکت قلم ، از همین قلم، آمده است.

۷) نهچ البلاغه نامه ۶

۸) نهج البلاغه خطبه ۹۱

۹) مستدرک نهج البلاغه باب الثانی صفحه ۳۰

۱۰) نهج البلاغه - خطبه ۳۷

۱۱) همان - خطبه ۱۹۶

۱۲)همان-  خطبه ۳

۱۳) نهج البلاغه -  خطبه ۲۰۷

۱۴) همان -  بخش رسائل نامه ۷۱

۱۵) همان -  خطبه ۱۲۸

۱۶) نهج البلاغه خطبه ۲۰۷

۱۷) آیه ۲۵ سوره حدید تصریح میکند که هدف از ارسال رسولان و انزال کتابهای دینی قیام مردم برای عدالت بوده است.

۱۸) سوره قصص آیه ۵

۱۹) سوره شعراء آیه ۲۲۶

 

 

 
 

بازگشت به درباره دکتر سروش