www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 
 
فروردین 87
 
بسط آزادی خواهی
تأملی در گفت و گوی عبدالکریم سروش و آیت الله سبحانی

 

 

محمدحسين صبوری

 

 

 

 

چندين سال پس از انتشار کتاب بسط تجربه نبوی، ميشل هوبينک( Michel Hoebink) خبرنگار نشريه هلندی زمزم (ZemZem) به بهانه بازانتشار قريب الوقوع کتاب او توسط انتشارات بريل، از سروش درخواست مصاحبه ای می کند و سروش در اين مصاحبه، لب لباب بسط تجربه نبوی را، البته فارغ از پيچيدگی‌های کلامی بازگو می‌کند. مصاحبه کوتاه سروش تنها پس از آن جنجالی شد که راديو زمانه برگردان آن به فارسی را در سايت خود منتشر کرد. نقدها و بيش از آن هتاکی ها و تکفيرها، آن هم بيشتر از جانب کسانی که تاکنون در لباس محتسبان ظاهر نشده بودند، پيامد آن مصاحبه بود. از حاشيه ها و هياهوها که بگذريم، به نظر می رسد سروش بار ديگر بازار تفکر و خردورزی را رونق بخشيده است. به قول عطاء الله مهاجرانی«به دور از غوغاهايی که معمولا پس از طرح نظری تازه مطرح می شود و رگ های گردن به حجت قوی، و دارالملک ايمان آکنده از غوغا! بايد سپاسگزار سروش بود که با طرح مساله موجب برانگيخته شدن اذهان و انديشمندان می شود. گويی اگر گه گاه سروش سخنی نمی گفت، در ساحت نقد و انديشه در کشور ما ديگر سخنی نبود! تا ناقدان جلوه کنند و متاع خويش به بازار آورند».
در ميان ناقدان، البته پاسخ فقيه و متکلم ساکن قم، جعفر سبحانی بيشتر جلوه نمود. افزون بر بهره مندی از اعتبار علمی، آنچه سبحانی و نوشته های او در نقد نوانديشان دينی را متمايز می کند، مراعات اخلاق و مؤدب بودن به آدابی است که دست کم نزد بسياری از ديگرانی که اين روزها به نمايندگی از حوزه علميه سخن می گويند، به باد نسيان سپرده شده اند. نقد سبحانی بر سروش البته بدون در نظر داشتن توضيح وی که در قالب مصاحبه ای کوتاه در روزنامه کارگزاران چاپ شده بود، نگاشته شد. هياهوی بسيار مدعيان، باعث شد آن توضيح از چشم ها پوشيده ماند، از جمله از چشم ناقد. در هر حال، جواب سروش به آن نقد و دومين نامه سبحانی در تثبيت نظر خويش، همه هياهوها و جنجال ها را به حاشيه راند و اکنون در مرکز ماجرا نشسته است. گفت و گوی سروش و سبحانی، اگر از طعنه هايی که نثار هم کرده اند، بگذريم، منظره زيبايی است که تماشای آن را مديون هر دوی آنانيم.
در اين مجال نمی خواهم در مقام هواداری از يکی يا نقد ديگری بنشينم که چنان مايه ای هم در خود نمی بينم که در ميانه اين جدال وارد شوم. اما از آغاز و در لابه لای اين بحث ها و غيرت ورزی ها، همواره دو سؤال ذهنم را می خليده است. گاه اين دو سؤال چنان فربه می شدند که اصل بحث و ماجرا را به فراموشی می سپردم و تمام توانم را به يافتن پاسخی برای آنها معطوف می کردم.
يکی از اين دو سؤال متوجه سروش است. سروش متفکری است که ارج او بر اهل نظر و دين اين ملک به او بر کسی پوشيده نيست. انديشمندی که پابه پای تجربه ايرانيان در سال های اخير تا بدين نقطه آمده است و کلام او اذهان بسياری را روشن نموده و شرح او از ماجرای عشق و عرفان، جان بسياری را آکنده از شهد کرده است و البته فصل مهمی از تاريخ نوانديشی دينی مختص اوست. اما من آنچه از ماجرای سروش در سال های اخير درنمی يابم، راز سخنان گاه به گاه او در مورد مسائلی بغرنج و خردسوز، نه در دانشگاه يا کتاب و نشريه ای تخصصی و در قالب مقاله يا مصاحبه ای درخور، که در قالب مصاحبه ای کوتاه يا در حاشيه سخنان ديگرش، و بدون در نظر آوردن حساسيت ها و سوء نظرهاست. نمی خواهم هم نوا بنمايم با کسانی که هر از گاهی پرهيز می دادندش از طرح آرای جديد در ميان دانشگاهيان و دعوتش می کردند به طرح شبهات در نزد ايشان و اخذ جواب مقتضی! گويی که سنجه افکارند و معيار افعال. نه! صريح تر اگر بخواهم بگويم عصبانيت و شتابی می بينم در سروش شش- هفت سال اخير، که کاملا متمايزش می کند با سروشی که از سال شصت و هشت يا پيش از آن، گام به گام پيش آمد و ذره ذره با ضربه هايش عمارت دين معطوف به دنيا را تخريب کرد. می توانيم بپرسيم که سلوک متفاوت سروش در سال های اخير چه ميوه هايی به بار آورده است. اين سؤال آن گاه معنای خود را باز می يابد که به ميوه های اين درخت پاک در سال هايی نه چندان دور نظری داشته باشيم. نقد روش اخير سروش در تبيين آرا و نظرياتش را از زبان بسياری از دوستان و شاگردانش هم شنيده ام. در همين ماجرای اخير هم ناصح مشفقی چنين نوشته است: « طرح موضوعی با اين درجه از اهميت و حساسيت در يک مصاحبه کوتاه با خبرنگاری که مطامع سياسی آشکاری دارد و در مقدمه مصاحبه، آن را پنهان نکرده، بالقوه چنين نقد و نظرهايی را در پی دارد. مطالبی از اين دست را بايد با فراغ بال نشست و نوشت، با افراد اهل فن مشورت کرد، متن را بارها خواند و واژه ها را از هر نظر سنجيد. مثل همان که سال ها پيش، نهاد ناآرام جهان را مرحوم آيه الله حائری يزدی و ايه الله مطهری پيش از انتشار ديده بودند.»
پاسخ پرسش دومم را از سبحانی می جويم. پس از خواندن هر يک از دو نامه سبحانی، اول نکته ای که در خاطرم آمد اين بود که اين غيرت دينی چرا تجليگاهش تنها در برخورد با نوانديشان و روشنفکران ديندار است و يک بار نجوشيده است مثلا در مقابل گفتار کسی که در مورد حوزه اختيارات "ولايت مطلقه فقيه" نوشت: «ولی فقيه، تنها اين نيست که صاحب اختيار بلامعارض در تصرف اموال و نفوس مردم می‌باشد، بلکه اراده او حتی در توحيد و شرک ذات باری‌تعالی نيز موثر است؛ و اگر بخواهد، می‌تواند حکم تعطيل توحيد را صادر نمايد و يگانگی پروردگار را در ذات و يا در پرستش محکوم به تعطيل اعلام دارد »(روزنامه رسالت، نوزدهم تير ماه ۱۳۶۸). آيا ايشان آن زمان، انديشه تعطيل توحيد را خطرناک نيافتند يا برهان قاطع(!) حاکمان از ابراز نظر بازشان داشت يا اينکه غيرت دينی ايشان تنها در مخالفت با کسانی جوشيدن آغاز می کند که دستشان از هر قدرتی کوتاه است؟ نمی دانم اين نوا که چنين غيرتمندانه از حريم قرآن پاسداری می کند، چرا در اين بيست و اندی سال_ از گذشته در می گذرم_ که روحانيون دائرمدار همه چيز بوده اند، يک بار از غربت قرآن در حوزه های علميه نناليده است؟ آيا قرآن در حوزه های علميه از چنان منزلت درخوری برخوردار است که حضرت آيت الله در همه اين سال ها ضرورت نديده اند بانگ فأين تذهبونی سر دهند؟ آيا محدود کردن بهره ما از قرآن به همان حدود پانصد آيه ای که به آيات الاحکام معروفند، و ظنی الدلاله خواندن قرآن و به اين بهانه آن را از عرصه برداشت دينی به کناری نهادن به اندازه مصاحبه کوتاه سروش قابل تأمل نيست؟ اين شاگرد بزرگوار علامه طباطبايی برای دريافتن مهجوريت قرآن در حوزه های علميه صرفا کافی است زندگی و احوال استادشان را مرور کنند؛ استدلال ديگری لازم نيست. سکوت ايشان را در قبال اين واقعيت که در حوزه های علميه، قرآن در پروسه نيل به حکم خدا مدخليت چندانی ندارد، چگونه بايد تفسير کرد؟ از پشت کردن به محتوای قرآن سخن نمی گويم؛ اشاره ام به همين واقعيت های بيرونی است.
سبحانی از سروش يا شايد خوانندگان اين نامه می پرسد که « کی ما با جفاکاران همسو وهم کاسه بوده ايم؟ ». آيا سکوت در برابر تحريف ها و ستمگری هايی که در سال های اخير، جفاکاران برای نيل به اغراض دنيوی شان صورت می دهند، همراهی با آنان تلقی نمی شود؟ شايد لازم باشد با مثال هايی منظورم را صريح تر بيان کنم. چند قدم بالاتر از موسسه ای که اين متکلم بزرگوار، عمده اوقات خود را در آن می گذراند، قرآن پژوهی زندگی می کند که بيشترين جفا را در سال های بعد از انقلاب تجربه کرده است. صاحب تفسير سی جلدی الفرقان را می گويم. حضرت آيت الله کدام قدم را در راه احقاق حقوق ايشان به عنوان يک شهروند همسايه ايشان برداشتند؟ ايشان که دست کم در لباس و شکل و شمايل، در صنف روحانيون بودند. آيا جرم ايشان چيزی بيش از تکيه بر قرآن کريم و بيان مظلوميت آن در حوزه ها بود؟

جناب سبحانی در پايان نامه دوم خود آورده اند که «توجه داشته باشيد که امروز ظلمی که بر رسول خدا و مسلمانان صورت می گيرد ، در تاريخ سابقه نداشته است و دولت های ظالم و غاصب از يک سو برشخصيت رسول اکرم (ص) و تعليمات بشردوستانه او می‌تازند و از سوی ديگر، حقوق و آزادی های پيروان او را آ‌شکارا زير پا می‌گذارند». به ياد جناب سبحانی می آورم که در بهمن ۱۳۸۴ حسينيه شريعت، متعلق به صوفيان سلسله نعمت اللهی گنابادی با خاک يکسان شد. راه دوری هم نبود. همين قم در کنار حرم و فيضيه. ايشان کدام نوای دادخواهی را پاسخ گفتند؟ آخر اين مسلمانانی که حضرت آيت الله از آنان و مظلوميتشان سخن می گويند کجايند؟ و حمايت سبحانی و امثال او کجا شامل حالشان شده است؟ نمی دانم شايد آيت الله به جای ديگری نقل مکان کرده اند خارج از ايران، وگرنه نمی گفتند در حق ايشان بی انصافی شده است اگر توجه داشتند نامه خود را همان روزهايی نوشته اند که صدها نفر از مسلمانانی که نه در کشور هم جوار، که در ايران زندگی می کنند به ناملتزم بودن به اسلام متهم شده اند و صدايی از ايشان برنيامده است؟ آخر تعريف ظلم در نظر ايشان چيست؟ فرستادن بيش از دويست نفر از نمايندگان خود به جای نمايندگان مردم آيا ظلم نيست؟
بر هر دوی اين بزرگواران درود می فرستم و از جناب سبحانی می خواهم در مسير اين پيشنهاد خود پيشگام شوند:« اکنون بياييد با هم عهد ببنديم که در اين کارزار جانب مظلوم را بگيريم و با ستمگر درافتيم و حق مظلوم را بستانيم و با کمال افتخار از مظلوم دفاع کنيم».


 





 

 

منبع

 

 

بازگشت به درباره دکتر سروش