www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 
 
فروردین 87
 
« پرگار مترجم و حد زدن مفسر »

 

 

رئوف طاهری

 

 

 

زدین ریا بی نیازم، بنازم –  به کفری که از مذهبم می تراود

 

گویا دیگر بار سروش به عمق دریا زده و صید معانی کرده وگرنه چراست که چنین بی مهابا منجنیق فلک به سنگ تهمت و تکفیر و ارتداد نشانه اش رفته است؟

صالح و طالح متاع خویش نموده اند و بساط دار حلاجی و شوکران سقراطی به پا کرده تا با هیزم کوته آستینی مستظهر به قدرت قدّار آتش خشمی به نشانه غیرت دینی شعله ور و عین القضاتی دیگر شمع آجین کنند.

صورت مسئله این است:

سروش از پس سالها غیبت از عرصه تولید تئوری و در امتداد و بسط دوگانه « قبض و بسط » و « بسط  تجربه نبوی » یافته های معرفتی خود در باب پیچ و تاب های فرایند پدیده وحی را عرضه کرده و البته جان جویندگان منتظری را سیراب و خماران کثیری را به جرعه ای می صافی صوفی افکن میهمان کرده است. در این میان بدیهی ترین گمانه آن بود که اهل تحقیق با ورود خود در این بحث، فضای محتضر مباحثات و مناظرات فلسفی، کلامی و هرمنوتیکی را جانی دوباره بخشند. گواینکه بزرگوارانی چون نراقی، ایازی، قائمی نیا و... به نقد و تحلیل نظریه پرداختند. نیز طبیعی مینمود که فقهائی به نمایندگی و در دفاع از حاملان قرائت رسمی از دین نظریه را به چالش کشیده و احیاناَ به رد آن بپردازند که آیت ا... سبحانی چنین کردند. نیز کما فی السابق فضل فروشی گران جانی را شاهد بودیم که خود گفت و خندید، آقای یحیی یثربی فرموده اند: قصد بحث با کسانی ( بخوانید سروش ) را ندارند که چندان برایشان شأن علمی قائل نیستند!
قصد جسارت نیست ولی ناخودآگاه به یاد استحمام شتر مثنوی افتادم « گفت خود پیداست از زانوی تو». البته گران جانی گناه نیست باری اما صاحب مواجید شجره طیبه شدن سبک باری و حقیقت جویی و در این مسیر تهمت و تکفیر و ضرب و زور قدرت چشیدن می خواهد. با پشمینه پوشی و روزمرگی و یک دست در زلف یارانداختن و با دستی دیگربغل کردن صاحبان قدرت شایسته نیست که آدمی لاف گزاف همسری با عالمان زند     

 بیا وز غبن این سالوسیان بین                    صراحی خون دل و بربط خروشان.

حیرتا اما شواهد این بار حکایت از آن دارند که گویا نرخ تورم هزینه نظریه پردازی بسی بالاتر رفته است. فقیهی از مسند مرجعیت صاحب نظریه را با سلمان رشدی مقایسه کرده و فرموده است که «ریشه قرآن و نبوت را زده است». مجیدی کارگردان که طی این همه سال نسبت به خطاهای رفته بر همکاران و اساتیدش مهر خموشی بر لب زده بود، این بار از غیرتمندان خواسته تا سکوت بشکنند و سرّ حقّ را بر ورق شعبده ملحق کرده، با این ادّعا که سروش «به پیامبر نسبت شاعری داده» و «قرآن را خطا پذیر دانسته» و «آن را کلام خدا ندانسته» است، وی را کافر دانسته و از مسلمانان خواسته تا به وظیفه ی خویش عمل کرده و حساب آن کافر را تسویه کنند.

شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش گر بدین فضل و هنر نام کرامات نهیم

بهاءالدین خرمشاهی سروش را قرآن ستیز و قرآن نشناسی خوانده که پا از حد مجاز تأویل فراتر گذاشته و با تأویلات غیرقانونی و پراکنده گویی های ضد اصول اسلامی به ارتداد آلوده شده است.

تو گویی کارنامه و سند زوال و انحطاط شوره زار ایران معاصر غائله سقراط کشی را کم دارد!!؟

با صبا در چمن لاله سحر می گفتم          که شهیدان که اند این همه خونین کفنان

پاسخ همه موارد اتهامی پیش از این و به صورت دقیق در آثار سروش ثبت شده است و مرور بر آن سخنان باطل السحر و فیصله بخش و صافی جان های درد آلود را به آثار سروش حوالت می دهم و به زعم خویش نکات عاجل تری را در میانه می آورم:

1-     سروش خود می گوید «دین شناسی من بر مبنای استنباط هایی صورت گرفته که از مولانا آموخته بودم، من دین شناسی ام را از فقیهان نگرفته ام بلکه ازعارفان گرفته ام». پر واضح است که دین شناسی فقیهانه و دین شناسی عارفانه با مبناها و پیش فرض های متفاوتی به سراغ مسائل دینی می روند واحیاناً (نه لزوماَ) به نتایج متفاوتی هم می رسند فلذا در پاسخ به آن دسته از ناقدان و تکفیر کنندگان که دین شناسی آنان مشروب از فقه است، به نظر می رسد که مناظرات به نتیجه ای نخواهد رسید، نه مگر این است که اختلاف و دعوای فقها و عرفا همیشه خدا استوار بوده است؟   

حلاج بر سر دار این نکته خویش سراید          از شافعی نپرسید امثال این مسائل

فتوائیان را فرض است تا تکلیف خود را قبل از تکفیر سروش با منابع دین شناسی وی روشن کنند. این محترمین چه می فرمایند با مولوی که گفت: تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم

 

که یعنی کفر و ایمان به مرحله قبل از وصال متعلق است و در لحظه حضور اشتغال به این مقولات خود عین کفر است و از این هم بالاتر:

حلاج اشارت گو از خلق بدار آمد                وز تندی اسرارم حلاج زند دارم

بیش از این روا نبود گر نه:

« به صوت چنگ بگوییم آن حکایت ها       که از نهفتن آن دیگ سینه می زد جوش»

« رموز سر انا الحق چه داند آن غافل        که منجذب نشد از جذبه های سبحانی»

متواضعانه و از سر صدق دل همزبان با حافظ، خدمت بزرگوارانی که از مسند فقه و افتاء علاوه بر پرداختن به ریزه کاری های فنی و تخصصی، صاحب نظریه را تکفیر و نفرین کرده اند، عرض میکنیم:

 جفا نه شیوه دین پروری بود حاشا          همه کرامت و لطف است شرع یزدانی

2-     از دوران انتشار روزنامه سلام عقده ای بر دلم نشسته بود به گونه ای که هر گاه نام بهاءالدین خرمشاهی بر ضمیرم می گذشت، آن عقده جا خوش کرده در ناخودآگاهم، فی الفور اظهار وجود کرده و چون خاری جانم را می خراشید. ماجرا از این قرار بود که ایشان قرآنی با ترجمه خویش روانه بازار کردند به طوری که نقد و نظرهایی را برانگیخت، قضا را بر خلاف عادت ذهنی من، زنده یاد گلشیری هم نقدی بر آن منتشر کرد. در کمال حیرت و ناباوری، خرمشاهی پاسخی از سر جزمیت و غضب آلود و توهین آمیز خطاب به گلشیری به چاپ رساند. آنچه بیش از هر چیز دیگری مایه تأسف می نمود، به آن قسمت از پاسخ برمی گشت که گلشیری را بدلیل نامسلمان بودن و با لحنی تهدید آمیز فاقد صلاحیت جهت ورود به مسائل قرآنی دانستند. واین بود آن عقده ای که ذکرش رفت. حقیقتاَ اگر ایشان دم از حافظ شناسی نمی زدند بحثی نبود ولی سکوت نمی توان کرد که کسی بر سر سفره حافظ بنشیند و در کار تهمت و تکفیر و تهدید روزگار بگذراند:

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت بر در میکده ای با دف و نی ترسایی

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد             آه اگر از پس امروز بود فردایی

حالیا بار دیگر کارگاه کفر تراشی و دین فروشی خرمشاهی به راه افتاده تا کسی را به سنگ ارتداد رجم کند که زین پیشتر در مقدمه حافظ نامه استادش خوانده بود و البته استاد را چه غم؟

چه غم بود به همه حال کوه ثابت را            که موج های چنان قلزم گران گیرد؟

خرم شاهی با «قرآن ستیز» و «قرآن نشناس» خواندن سروش می گوید ایشان «از حد تأویل مجاز فراتر رفته است» و «به ارتداد آلوده شده است». در عجبم یک انسان سرتا پا تقصیر از چه رو جسارت می ورزد و از جایگاه خدایی حکم ارتداد صادر می کند؟

سر خدا که در تتق غیب منزوی است           مستانه اش نقاب ز رخسار برکشیم

حافظ نه حد ماست چنین لاف ها زدن           پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم

و چرا لحظه ای تأمل نمی کند تا حد مترجمی خویش بشناسد و مفسّر را حدّ نزند؟

چرا درنمی یابد که با هیچ قانونی نمی توان دست و پای «علم» و «ایمان» را بست؟ چرا یاد نگرفته است که «علم» و «ایمان» برای محققین هیچ گاه یک امر تمام شده نیست؟ که شعار علما و محققین «نحن انباءالدلیل» بوده و خواهد بود؟

در ره معشوق ما ترسندگان را کار نیست      جمله شاهانند آنجا بردگان را بار نیست

گر نهی پرگار بر تن تا بدانی حد ما              حد ما خود ای برادر لایق پرگار نیست

و مگر سروش مقلد است که او را به«ایمان بر وفق ارتد کسی اسلامی» حوالت داده اید؟

نسخه قانون ما عین شفاست          مصحف ما مستفاد از مصطفاست

خرمشاهی دادنامه خود را اینگونه به پایان برده است:

«تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون         کجا به کوی حقیقت گذر توانی کرد»

باری زندگی عملی انسان ها شاهد خوبی است بر میزان صداقت این سخن و منجمله زندگی عملی خرمشاهی و سروش.

عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس     که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن

و جان کلام آنکه:

احولی چون دفع شد یکسان شوند               دو سه گویان هم یکی گویان شوند

3-     آقای مهاجرانی فرموده اند که از پس چله نشینی، چشم انتظار جام صافی بوده اند ولی درد آلودش یافته اند. به ایشان پیشنهاد می شود آیه جف القلم بخوانند. داستان ایشان، داستان مردی است که از خدا گنج خواست، خدایش فرمود: برو فلان جا و تیرت را رها کن، هر جا که تیر فرود آمد همان جا را بکن که گنج آنجاست و باقی قضایا.

در این صوفی وشان دردی ندیدم                که صافی باد عیش درد نوشان

4-     اینجانب به «مکتب روشنفکری دینی» از آن رو که همسایه دیوار به دیوار اقسام «ایدئولوژی ها» می باشد اعتقادی ندارم ولی طبیعی ترین انتظار آن بود تا بزرگوارانی که علم روشنفکری دینی را برافراشته اند و به آن مباهات می کنند و فخر می فروشند، آستین قلم بالا زده و در این ایام بلا خیز، اگر نه از دینداری و مسلمانی، دست کم از آزادی بیان سلسله جنبان روشنفکری دینی معاصر دفاع کرده و بدین سان حق شاگردی و روشنفکری و دینداری و آزاد اندیشی را به جای می آوردند.

بر منار آشنایی ها نمی سوزد چراغی      آتش اندر تیرگی افتد که آتش زد به جانم

      و از این مهمتر منتظر واکنش نشست مجمع عمومی دفتر تحکیم وحدت بودیم، دریغا و دردا که از

      این تنها نهاد نیمه جانی که جز دفاع از حریم حریت اساتید و حقوق دانشجو و آزادی های آکادمیک و 

      حقوق بشر و آزادی بیان وظیفه دیگری ندارد، صدایی به دفاع از استاد مظلومی برنخاست.

      دفترداران تحکیم گویا به زعم خویش کارگزار حفظ عنوانی هستند تا به اعتبار آن مصاحبه ای کنند و

      شهرتی به هم زنند و دیگر چه اهمیتی دارد که برسرآرمان ها چه می رود؟

                       امیدت کیست؟ هان هشدار! گور خویش را هشدار!

                              که طاعون می تراود از نفسهای مسیحا هم

                 

5-      

                  تو به نادر آمدی در جان و دل        ای دل و جان از قدوم تو خجل

امیدوارم سفره برکت خیز و چشمه جوشان این «دوزخ آشام مست» جان های گرسنه و لب های تشنه را همچنان سیراب کرده، متواضعانه و از سر غیرت شاگردی به آن آفتاب معرفت محمدی و شارح کبیر مثنوی عارضم که مبادا غوغای بهاءالدینی و شعبده های مجیدی و کرشمه های عطاءالهی و... گره بر ابرویشان بنشاند و از غواصی بحر معانی و صید جواهر قرآنی بازدارد.

از رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف          نکته ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو

آب حیوانش زمنقار بلاغت میچکد              طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکر خای تو

وتوای عزیز با  دل خونین لب خندان بیاورهمچو جام. بگذار بادهای مخالف شکن زلف اندیشه ات را موزون تر نمایند که کام مشتاقان از تمنای لبت سیراب نگشته هنوز.

             ای ز غیرت بر سبو سنگی زده      وان شکستت خود درستی آمده

            خم شکسته آب ازو ناریخته           صد درستی زین شکست انگیخته

            جزو جزو خم برقصست و بحال      عقل جز وی را نموده این محال

 



 





 

 

 

 

 

بازگشت به درباره دکتر سروش