www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 
 
تیر87
 
 طبيعت الهي يا الهيات طبيعي‌

 

در نقد تفسير جديد از وحی

بخش اول‌

 

 

"بهاءالدين خرمشاهي"



دوست ديرين و برادر دانشمندم استاد دكتر عبدالكريم سروش، دين‌پژوه بزرگ تجددگرا، تفسيري تازه از وحي قرآن - و طبعاً ماهيت نبوت پيامبر عظيم‌الشأن اسلام(ص) - ، به ويژه در چند مقاله‌ اخيرش كه از ‌ پنج سال تا يك ماه پيش نوشته، به دست داده است. بيش از پانزده نفر از بزرگان حوزه و دانشگاه برمقالات ايشان نقد و رد نوشته‌اند. هنوز مقاله‌اي در دفاع از نظر و نظرگاه ايشان ننوشته‌اند، يا من نديده و نخوانده‌ام. نثر مقالات ايشان شفاف و شيوا و بدون ابهام است، ولي هرچه پيش مي رود، شديداللحن‌تر مي‌شود و همواره همراه با ادب بحث و درس و نفس است.‌

ايشان درگذشته و حال از ميان قرآن‌پژوهان قديم و جديد مسلمان هم‌انديشاني ‌اندكشمار شايد جمعاً در حدود ده تن داشته و دارند، از جمله بعضي از معارضه‌كنندگان با فصاحت عظيم و اعجازين قرآن (نظير ابن مقفع، ابوالعلاءمعري، ابن راوندي) و شاه‌ولي‌الله دهلوي، سرسيد احمدخان هندي. و در عصر جديد نصر حامد ابوزيد، محمد ارغون، حسن حنفي از مسلمانان قرآن‌پژوه عرب، و دكتر حبيب‌الله پيمان و دكتر محمد مجتهد شبستري از قرآن‌پژوهان امروز ايران.

مقام علمي و قدرت بيان دكتر ابوزيد و دكتر عبدالكريم سروش از ديگران بيشتر است. درباره‌ اين دو بزرگوار مقالات و كتابهاي متعددي به فارسي و عربي و انگليسي و احتمالاً زبانهاي ديگر در دو دهه اخير نوشته و منتشر شده است.

نخستين مقاله من در پاسخ اجمالي به اينان و اين نظرگاه، <پاسخهايي به قرآن‌ستيزان> نام داشت (اطلاعات، 28 بهمن 1386). پيداست كه عنوان نامناسب و برخورنده بود، و دوست دانشمند دلبندم جناب استاد سروش حق داشت كه آزرده‌خاطر شود، و شد و گلايه كوتاه و مؤثري در اولين مقاله جوابيه‌اش به نقد آيت‌الله جعفر سبحاني، اشاره‌وار نوشت و شرمنده شدم.هم اينك رسماً از محضر اين دوست دانشور گرانمايه --- با آنكه اسم شريفشان را بالصراحه در آن مقاله نياورده بودم --- و ديگر هم‌انديشانشان عذر مي‌خواهم. به قول حافظ: هركدورت را كه بيني چون صفايي رفت رفت. والعذر عندكرام الناس مقبول.‌

وقتي اولين مقاله دوره اخير ايشان،‌كه مصاحبه‌اي ترجمه شده، به فارسي بود، با عنوان <قرآن، كلام محمد> منتشر شد، از بي‌پروايي عنوان و خواندن متن آن، چه بسا مانند هزاران مسلمان مؤمن به وحيانيت الهي قرآن‌كريم، آزرده شدم، و مدتها به فكر فرو رفتم. فرزند ارشدم هاتف وقتي حالت مرا ديد گفت: <مگر حتماً شما بايد پاسخ بدهيد؟> بي‌اختيار گفتم: <نه، خود صاحب قرآن و قرآن پاسخ مي‌دهد.> گفت: <چه طور؟> گفتم: <نمي‌دانم.> تا آن روز شب شد، به قاعده و قرار هر شب، مصحف شريف را برداشتم كه دو صفحه بخوانم. پس از خواندن آيه اول، بي‌اختيار به ياد گفت‌وگوي كوتاه آن روز با فرزندم افتادم، از خاطرم گذشت كه آيا ممكن است پاسخي در همان دو صفحه، به آن مقاله بيايد. مرغ آمين در راه بود، گويي دعايم مستجاب شد كه چنين آمد: <بي‌گمان كساني كه در آيات ماكژانديشي مي‌كنند، از ما پوشيده و پنهان نيستند... بي‌گمان كساني كه قرآن را - چون برآنان نازل شد - انكار مي‌كنند‌[‌‌از ما پوشيده و پنهان نيستند]‌، و آن كتابي است گرامي؛ كه در اكنون يا آينده‌اش باطل در آن راه نمي‌يابد؛ فرو فرستاده‌اي از سوي ‌‌‌‌[‌خداوند]‌ فرزانه ستوده است. به تو چيزي گفته نمي‌شود، جز آنچه به پيامبران پيش از تو گفته شده است... و اگر آن را به صورت قرآني بيگانه و ناشيوا پديد مي‌آورديم، بي‌شك مي‌گفتند: چرا آيات آن شيوا بيان نشده است؟ چرا آن بيگانه و ناشيواست، حال آنكه پيامبر عربي ‌‌[‌وشيوا]‌‌‌ است؟ بگو آن براي مؤمنان رهنمود و شفابخش است و كساني كه ايمان ندارند، در گوشهايشان سنگيني‌اي هست و آن ‌‌[‌قرآن]‌‌ برايشان مايه سردرگمي است؛ اينانند كه از جايي دوردست ندايشان مي‌دهند... بگو انديشه كنيد اگر ‌‌[‌قرآن]‌ از سوي خدا باشد، سپس شما منكرش شويد، ديگر چه كسي از كسي كه ‌‌[‌چنين]‌ستيزه‌جويي دورودرازي دارد، گمراه‌تر خواهد بود؟ زودا كه آيات خود را دربيرون و درونشان به ايشان بنمايانيم، تا آنكه برآنان آشكار شود كه آن حق است؛ آيا كافي نيست كه پروردگارت بر همه چيز گواه است؟> (سوره فصلت، آيات 40 تا 53).‌

در سراسر قرآن‌كريم آياتي كه اين‌همه ربط و تناسب با موضوع داشته باشد، هست ولي كمتر هست. به فرموده خود قرآن: <انّ في ذلك لآيات للمتوسّمين> (در اين امر براي اشارت‌دانان مايه‌هاي عبرت است.- حجر، 75).

گفتني است كه برهاني‌ترين آيه درباره اينكه قرآن از سوي خداوند ‌[‌يا اثر طبع و حاصل تقرب پيامبر]‌‌‌‌ است، در ميان همين آيات كه ترجمه آنها را نقل كرديم، آمده است: <قل ارا‡يتم ان كان من عندالله ثم كفرتم به من اضلّ ممن هوفي شقاق بعيد> (فصلت، 52). مشروح‌تر آنكه پاسكال متفكر ديني بزرگ فرانسوي، در كتاب انديشه‌هايش برهاني در اثبات وجود خداوند دارد كه به برهان شرط‌بندي‌‌ ‌‌(Wager argument) مشهور است. مي‌گويد فرض مي‌كنيم ادله اثبات و نفي در اين باب برابر باشد. چه بايد كرد؟ انتخاب نكردن هم انتخاب است. سپس اين برهان را تدوين مي‌كند كه عقل‌پسندترين راه اين است كه از ميان چهار شق متصور، جانب‌گزاره <خدا هست> را بگيريم. بنده اين برهان را شرح كرده‌ام كه در كتاب <جهان غيب و غيب جهان> و سپس در كتاب <سير بي سلوك> آورده‌ام. مورخان فلسفه گفته‌اند پاسكال در طرح و تدوين اين برهان از فرهنگ شرق اسلامي الهام گرفته است. بنده در ريشه كاوي خود به همين آيه برخورده‌ام كه در شرح خود آورده‌ام. نيز به حديثي از امام صادق(ع) يا اميرالمؤمنين علي(ع)؛ كساني كه خواهان شرح و بسط اين مسئله هستند، به كتابهاي ياد شده مراجعه فرمايند. بعضي از تفسيرهاي قرآن، از جمله تفسير كبير امام فخر رازي و الميزان، اهميت اين شرطيه‌‌ قرآني را بيشتر و بهتر از ديگران دريافته‌اند.

*

آيات بينات بسياري در قرآن هست كه با صراحت بي‌مانندي كه ويژه‌ وحي الهي است، بارها شك و شبهات و ترديد و تخطئه‌هاي منكران الهي بودن وحي را به ميان مي‌آورد و گونه‌گون پاسخ مي‌دهد. ان‌شاءالله، براي خوانندگان صاحبنظر و صبور، به اندازه‌ لازم و كافي ترجمه و گاه نص مقدس اين‌گونه آيات را در همين مقاله نقل خواهيم كرد. آنچه اكنون ضرورت دارد، بيان نظرگاه و نقل بخشي از اساسي‌ترين بحث‌هاي استاد سروش است كه اگر كساني تازه وارد اين بحث مي‌شوند، ابهامي برايشان باقي نماند.‌

شمه‌اي از آراي دكتر عبدالكريم سروش درباره‌

پيامبر اسلام(ص) / وحي و قرآن‌

دكتر سروش آرا و انظار اسلام پژوهانه‌ جديدي دارد. هم درباره خداوند و اراده او، هم درباره نبوت / رسالت حضرت خاتم‌الانبيا و هم قرآن كريم و ماهيت و كيفيت و منشأ وحي، هم عوالم اخروي از جمله بهشت و دوزخ و عرش / كرسي و لوح و قلم، كه در اين ميان آنچه بيشتر به شرح باز گفته است، درباره وحي و نبوت است. ايشان برداشت يا تفسير جديد خود را ابتدا به آرامي و محابا و رعايت بيشتر ادب شرعي و ملاحظه‌ ارتدوكسي (مذهب و معتقدات رسمي و جمعي و اجماعي رسمي) مسلماني در كتاب بسط تجربه‌ نبوي طرح كرده و سپس كمي بي‌پرواتر در مقالات مندرج در نشريه‌ آفتاب و سپس در چند مقاله در سايت اينترنتي خود، كه از ميان مقالات اخير آنچه تحت عنوان <قرآن، كلام محمد>، و پاسخ اول به مقاله‌ آيت‌الله جعفر سبحاني و سپس در پاسخ دوم ايشان با عنوان <طوطي و زنبور> آمده، برجسته‌تر و روشن‌تر است. حاصل نظر --- و نه نظريه‌ ---- ايشان اين است كه چون مدل اسطوره‌اي و گاه مخالف علم سنت‌گرايان در تفسير وحي و نبوت و نحوه‌ عملكرد رابطه‌ خداوند با جهان و انسان و شناخت اراده الهي وافي به مقصود نيست و چون هرچه در طبيعت است،‌ يا در طبيعت رخ داده، بايد تبيين طبيعت‌گرايانه‌ علمي امروزه فهم داشته باشد، بايد از نظرگاه قديم به نظرگاه جديد كه ايشان و كمتر از ده تن ديگر از دين‌پژوهان و قرآن پژوهان قائل به آن و شارح آنند، توجه كنيم . و آن در يك كلمه اين است كه: وحي و نبوت پيامبر اسلام حاصل تقرب عظيم حضرت(ص) با خداوند است. و چنانكه بعضي از حكماي اسلامي هم گفته‌اند، پيامبر(ص) صاحب تخيل خلاق بود، و حاصل احوال و تجارب و انكشافات او در تعامل با فرهنگ زمانه، قرآن را به صورت وحي از درون، بي‌واسطه، حتي بي‌واسطه‌ جبرئيل، تدريجاً پديد آورده است.

اين خلاصه‌ترين شكل از بيان نظر و نظرگاه ايشان است. لازم است براي شرح بيشتر جملاتي هم به عين عبارت و نقل مستقيم از سومين مقاله (طوطي و زنبور) نقل كنيم: <... هرچه بود، جوشش و جنبش ضمير محمد و تلاطم درياي دل او بود كه به كشف و وحي منجر مي‌شد...>؛ ... <اين شخصيت بديع، با قلبي بيدار و چشمي بينا و ذهني حسّاس و زباني توانا، صنع خدا بود و باقي همه صنع او و تابع كشف و آفرينش هنري او. محمد كتابي بود كه خدا نوشت، و محمد كتاب وجود خود را كه مي‌خواند، قرآن مي‌شد. و قرآن كلام خدا بود.

محمد را خدا تأليف كرد و قرآن را محمد و قرآن كتاب خدا بود. همچنان كه زنبور را خدا آفريد و عسل را زنبور و عسل فرآورده‌ وحي بود... همه سخن در اين فرشته‌ وحي است و نوع ارتباطي كه با رسول خدا داشت.

از حشويه و حنابله كه بگذريم، هيچ يك از فيلسوفان اسلامي، از فارابي گرفته تا بوعلي و خواجه نصير و صدرالدين شيرازي، ورود وحي بر پيامبر را بدون وساطت قوّه‌ خيال ممكن ندانسته‌اند و اگر جبرئيلي بوده، او هم در قوه‌ خيال نزد پيامبر مصور و حاضر مي‌شده؛ يعني باز هم خلاقيت قوه‌ خيال بود كه در را به روي جبرئيل مي‌گشود به او صورت و صفت مي‌بخشيد و اگر كاري مي‌كرد، جز اين نبود كه پيامبر را <اِعداد> كند تا خود به <علم اصيل> برسد، نه اينكه پيامبر چون شاگردي از او بشنود و به مردم باز پس دهد. اين است درك فلسفي از وحي كه البته با درك عاميانه‌ آن فاصله‌ها دارد...>؛ <...اما فقط صورت بال و پرنده نيست كه مخلوق خيال خلاّق پيامبر است؛ صورت لوح و قلم و عرش و كرسي هم چنين است. آنها هم حقايقي بي‌صورت‌اند كه بر پيامبر چنين مي‌نمايند.

نار و حور و صراط و ميزان و... نيز چنين‌اند. اين صورتها همه از زندگي و محيط مألوف پيامبر وام شده‌اند و حتي يك صورت ناآشنا در ميان آنها نيست.>؛ <آيا معقول‌تر و طبيعي‌تر نيست كه گمان كنيم شخصيت نيرومند پيامبر همه كاره بود، هم كاشف بود، هم مدرس، هم گوينده، هم شنونده، هم واضع و هم شارع؟ يعني خداوند فقط <معلم> را فرستاده بود. بقيه همه دائر مدار تجربه‌ها و واكنش‌هاي او بود...> (نقل از مقاله‌ طوطي و زنبور).‌



پاسخ‌

در مقدمه‌ پاسخ به اين بيانات، كه مدام يك دعوي را مصادره‌وار تكرار مي‌كند، بايد گفت اين برداشتها كاملاً التقاطي است. گاهي عرفاني است (در ادعاي تقرب)، گاهي فلسفي (در قول به جود خيال خلاق) و گاهي روانشناختي (در نسبت دادن هنر و حالتي شعرگونه) و بايد پرسيد چرا عمده و عمود بحثهاي ايشان قرآني نيست؟ قرآن كريم يا چنانكه اجماع قديم و جديد خاصه و عامه‌ مسلمانان مي‌گويد كلام الهي است، يا چنانكه ادعاي دكتر سروش و چندتن ديگر هست العياذ بالله كلام حضرت محمد (ص) است. ايشان كه قائل به مورد دوم است، بايد همواره از قرآن براي شرح مقاصد خود شاهد بياورد، نه اينكه به كلي از اين منبع مهم غافل باشد و اسطوره‌ ادعايي را با اسطوره‌هاي متعدد فلسفي و عرفاني رد كند.

1- ايشان از آن روي به آيات قرآني استناد نمي‌كند كه مي‌داند دهها آيه حضرت رسول را از وحي و مصدر آن جدا شمرده، و منبع و مصدر آن را الهي دانسته است.

از سوي ديگر پيداست كه خود را مواجه با اين محذور و متناقض‌نما (پارادوكس) ديده است كه او مي‌گويد <قران، كلام محمد> است؛ اما خود قرآن به انواع بيانها خود را كلام الهي مي‌شمارد. آري، به قول مولانا:

معني قرآن ز قرآن پرس و بس‌

وز كسي كاتش زده است اندر هوس‌

در مناظره‌اي كه پنج ----‌شش سال پيش با ايشان در همين مسئله داشتم، پرسيدم: <اينكه مولانا مي‌گويد [كرده‌اي تأويل حرف بكر را] خويش را تأويل كن نه ذكر را، يعني چه؟> و ايشان كه به درستي عمق كلام سرزنشگر و هشداردهنده‌ مولانا را دريافته بود، عميقاً سكوت كرد.‌

دكتر سروش عرش و كرسي و لوح و قلم و صراط و ميزان و بهشت و دوزخ و فرشته را نيز فرآورده ها و بازساخته‌ها و بازتافته‌هاي خيال خلاّق حضرت محمد (ص) مي‌شمارد، كه اين سخنان در غربت و خرق اجماع دست كم از سخنانش درباره‌ قرآن ندارد. درباره‌ معنايا تأويل عرش كه 21 بار در قرآن آمده و از استوا يعني استيلاي خداوند بر آن سخن رفته، دهها قول از مفسران آمده، ولي چنين كه عرش فقط نمود و نمادي است كه تكيه به خيال يا تخيل خلاّق حضرت (ص) دارد، نيامده. يا درباره‌ كرسي در آيه‌‌الكرسي آمده است كه گستره‌ آن همچند آسمانها و زمين است. مسلمانان به اين موجودات غبيي، اعتقاد بلاكليف (بي‌چون و بي‌چگونه) دارند؛ يعني به گفته‌ قرآن به وجود آنها ايمان دارند، ولي ماهيت آن را نمي‌دانند. چنانكه استاد سروش هم نمي‌دانند.

بسياري از مفسران هم استواي خداوند بر عرش را تعبيه و استعاره از تحقق كمال سلطه و سلطنت الهي دانسته‌اند كه شايد پذيرفتني باشد. يا اغلب مفسران معتزله و شيعه (علاوه بر باطنيه) كرسي را استعاره از علم الهي مي‌دانند.

وحي هم تحليل‌ناپذير است. و اين سخن معنايش اين است كه نمي‌توان هر تفسيري از آن به دست داد. <ان هو اِلّا و حي يُوحي. علَّمه شديد القوي...> (آن جز و حيي نيست كه به او فرستاده مي‌شود. آن [فرشته‌] نيرومند او را آموخته است. نيرومندي كه سپس [در برابر او] در ايستاد. و او در افق بالا بود. سپس نزديك شد و فرود آمد. تا كه فاصله‌ [آنها به قدر] دو كمان شد يا كمتر. آنگاه به بنده‌ او آنچه بايد وحي كند، وحي كرد. دل او در آنچه ديد، ناراستي نكرد. آيا شما با او درباره‌ آنچه ديده است، مجادله مي‌كنيد؟ و به راستي كه بار ديگر هم او [جبرئيل] را ديده بود. در نزديكي سدره‌‌المنتهي؛ كه جنه‌‌المأوي هم نزديك آن است...به راستي كه نشانه‌هاي بزرگ پروردگارش را ديد...)، (سوره‌ نجم، آيات 3 --- 18).

2- فرض مي‌كنيم، و كمابيش هم واقعيت تاريخي داشته است، اگر از حضرت رسول (ص) مي‌پرسيدند: <قرآن كلام شماست يا كلام خداوند؟> چه پاسخي مي‌دادند؟ بي‌شبهه مي‌فرمودند: حاش لله كه كلام من باشد. سراپا وحي الهي است. و در قرآن مشابه اين آمده است:

<و چون آيات ما به روشني و شيوايي بر آنان خوانده شود، نااميدواران به لقائمان [به پيامبر] مي‌گويند: قرآني غير از اين بياور؛ يا اين را تغيير ده؛ بگو مرا نرسد كه آن را از پيش خود تغيير دهم؛ جز از وحيي كه به من مي‌شود، [از چيزي] پيروي نمي‌كنم؛ من اگر از پروردگارم نافرماني كنم، از عذاب روز سهمگين مي‌ترسم.> (يونس، 15). <بگو و بپرس‌شهادت چه كسي برتر است؟ بگو خدا كه بين ما و شما گواه است، و اين قرآن بر من وحي شده است كه بدان شما را و هر كس كه [اين پيام] به او برسد، هشدار دهم...> (انعام، 19). همچنين: <و نشايد كه اين قرآن بر ساخته [و] از سوي كسي غير از خداوند باشد...> (يونس، 37).

<و تو قرآن را از پيشگاه فرزانه‌اي دانا فرا مي‌گيري> (نمل 6) + و اين آيه كه گويي درست پاسخ پرسش ماست: <و چون براي آنان آيه‌اي نياوردي، گويند: چرا از خود برنمي‌سازي؟ بگو فقط از آنچه از سوي پروردگارم به من وحي مي‌شود، پيروي مي‌كنم. اين روشنگريهايي از سوي پروردگارتان و رهنمود و رحمتي براي اهل ايمان است.> (اعراف، 203) همچنين: <آيا تعجب كرده‌ايد كه از سوي پروردگارتان پندي به مردي از قوم خودتان براي شما نازل شده باشد تا شما را هشدار دهد و پروا و پرهيز پيشه كنيد تا مشمول رحمت او شويد.> (اعراف، 63).

و اين آيه‌ شگفت‌آور: <و كيست ستمكارتر از كسي كه بر خداوند دروغ بندد، يا بگويد بر من وحي شده است و چيزي بر او وحي نشده باشد، و كسي كه گويد به زودي نظير آنچه خداوند نازل كرده است، نازل مي‌كنم....> (انعام، 93) <اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، به خداوند و پيامبر او و كتابي كه بر پيامبرش فروفرستاده است و كتابي كه از پيش نازل كرده است، ايمان بياوريد، و هر كس به خداوند و فرشتگانش و پيامبرانش و روز بازپسين انكار بورزد، به گمراهي دور و درازي افتاده است.> (نساء، 136).

ملاحظه مي‌شود كه در اين آيه ايمان به فرشتگان حتي مقدم بر پيامبران و مستقلاً ياد شده، و عنايت داشته باشند كه فرشتگان از نظر قرآن و اسلام و نيز يهوديت و مسيحيت، موجودات مجرد مينوي با هويت مستقل‌اند و آن را فرآورد خيال خلاق و هنري پيامبران نشمارند. بحث درباره‌ جبرئيل و فرشتگان را در طي اين مقاله خواهيم آورد.

به اين آيات نيز توجه فرماييد: <و اگر كتابي نوشته بر كاغذ برتو نازل مي‌كرديم و [آنان] با دستان خويش آن را لمس مي‌كردند، باز هم منكران مي‌گفتند: اين جز جادوي آشكاري نيست!> (انعام70) <چون كساني را ديدي كه در آيات ما كند و كاو مي‌كنند، از آنان روي بگردان، تا به سخني جز آن بپردازند...>(انعام،68).

3. آري، حديث وحي --- به صورت آيات / كتاب ---- به حضرت رسول(ص) در قرآن به انواع تعابير آمده، اينجا سؤال مهمي پيش مي‌آيد: اگر وحي چيزي مانند شعر براي شاعران، در درون دل [= قواي دراكه‌] پيامبر(ص)، و فرآورد طبع هنرمند يا خيال خلاق ايشان بوده، آيا خود حضرت مي‌دانسته و به خداوند نسبت مي‌داده، يا نمي‌دانسته و نسبت مي‌داده؟ در صورت اول ايشان العياذبالله اولين افترا زننده به خداوند بوده، و در صورت دوم در عين ناآگاهي و جهل از اين عمل نارواي خود به سر مي‌برده كه هر دو صورت و حالت از مقام شامخ قدسي حضرت، صلوات‌الله عليه و آله، دور بوده است. به اين آيه با همين ديد تازه توجه فرماييد: <و بسا نزديك بود كه تو را از آنچه بر تو وحي كرديم، غافل كنند تا چيزي از آن را بر ما بندي و آنگاه تو را دوست گيرند؛ و اگر گامت را استوار نداشته بوديم، چه بسا نزديك بود كه اندك گرايشي به آنان بيابي. در آن صورت دوچندان [عذاب] در زندگي دنيا و دو چندان پس از مرگ به تو مي‌چشانديم؛ آنگاه براي خود در برابر ما ياوري نمي‌يافتي> (اسراء، 73-75).

نيز اين آيه كه كمال اهميت را از نظر موضوع مورد بحث دارد:<مبادا از بيم آنكه بگويند چرا بر او گنجي نازل نمي‌شود، يا فرشته‌اي همراه او نيامده است، برخي از آنچه برتو وحي شده است، فروگذاري و دل‌تنگ داري؛ تو فقط هشدار دهنده‌اي و خداست كه كارساز هر چيزي است. يا مي‌گويند آن [قرآن] را برساخته است؛ بگو اگر راست مي‌گوييد؛ ده سوره‌ برساخته همانند آن بياوريد. آنگاه اگر از عهده‌ پاسخ برنيامدند، بدانيد كه آن به علم الهي نازل شده است...>.(هود، 12-14).

اين‌همه تأكيد و تكرار بي‌حكمت نيست. بي‌شك درگذشته در همان صدر اول و اوان نزول وحي كساني شك و شبهه در ميان مي‌آورند. از جمله مي‌گفتند: <اين [قرآن] جز افترايي نيست كه آن را برساخته است و گروهي ديگر بر آن ياري‌اش داده‌اند؛ به راستي كه ستم و بهتاني در ميان آوردند. و گفتند افسانه‌هاي پيشينيان است كه براي خود نسخه برداشته است، و آن بامداد و شامگاه بر او خوانده مي‌شود. بگو آن را كسي نازل كرده است كه نهانيهاي آسمان و زمين را مي‌داند؛ او آمرزگار <مهربان است>. (فرقان، 5 و 6)

<و چون آيه‌اي را به جاي آيه‌ ديگر آوريم --- و خداوند به آنچه نازل كرده است، آگاهتر است --- گويند تو فقط افترا زني؛ چنين نيست، بلكه بيشتر ينه‌شان در نمي‌يابند. بگو آن را روح‌القدس [جبرئيل] به راستي و درستي از سوي پروردگارت نازل كرده است، تا مؤمنان را ثابت قدم بدارد و براي مسلمانان رهنمود و بشارتي باشد. و به خوبي مي‌دانيم كه ايشان مي‌گويند همانا بشري او را آموزش مي‌دهد [حاشا؛ چراكه] زبان كسي كه اينان كژانديشانه ادعا مي‌كنند، [گنگ و] بيگانه است و اين زبان [زبان قرآن] عربي [شيوا و] روشن است.> (نحل، 101 - 103)


<و اميد نداشتي كه كتاب آسماني بر تو فرودآيد، [اين نبود] مگر رحمتي از جانب پروردگارت...> (قصص، 86) <و پيش از آن [وحي و نبوت] نه كتابي مي‌خواندي و نه به دست خود [مكتوبي] مي‌نوشتي؛ چه، در آن صورت، باطل‌انديشان شك و شبهه به ميان مي‌آوردند.> (عنكبوت، 48) و گويند چرا بر او معجزاتي از سوي پروردگارش نازل نمي‌شود؟ بگو معجزات فقط در اختيار خداوند است؛ و من فقط هشدار دهنده‌اي آشكارم. آيا براي ايشان كافي نيست كه ما بر تو كتاب آسماني را فرو فرستاده‌ايم كه بر آنان خوانده مي‌شود؟ بي‌گمان در اين امر رحمت و پند آموزي براي اهل ايمان است.> (عنكبوت، 50-51)

<الف.لام.ميم. اين كتابي است فرو فرستاده از سوي پروردگار جهان، كه در آن شك نيست. يا گويند كه آن را بر ساخته است، نه بلكه حق است و از سوي پروردگار توست تا قومي را كه [پيامبر] هشدار دهنده‌اي پيش از تو به سراغشان نيامده بود، بيم دهي، باشد كه به راه آيند.> (سجده، 1-3) و آنچه از كتاب آسماني به تو وحي كرده‌ايم، حق است و همخوان با آنچه [از كتب آسماني كه] پيشاپيش اوست، بي‌گمان خداوند به [احوال] بندگانش آگاه بيناست.> (فاطر، 31) <و بدينسان [پيام و كتاب] روحبخشي از امر خويش به تو وحي كرديم و تو پيشتر نمي‌دانستي كتاب چيست و ايمان چيست؟ ولي آن را همچون نوري گردانديم كه هركس را كه از بندگان خويش كه بخواهيم با آن هدايت مي‌كنيم؛ و بي‌گمان تو به راهي راست هدايت مي‌كني.> (شُوري، 52) <حا.ميم. سوگند به كتاب روشنگر. ما آن را به هيأت قرآني عربي پديد آورديم، باشد كه تعقل كنيد. و آن حكمت‌آميز و بلندمرتبه است و در ام‌الكتاب در نزد ماست. آيا به خاطر آنكه شما قومي گزافكار هستيد، پند [قرآن] را از شما باز داريم؟> (زخرف، 1-5) <و گفتند چرا اين قرآن بر مردي بزرگ از آن دو شهر [مكه و طائف] فرود نيامده است؟ آيا ايشان رحمت پروردگارت را تقسيم مي‌كنند؟ [نه، بلكه] ما زيستمايه‌شان را [هم] در زندگاني دنيا در ميان آنان تقسيم مي‌كنيم...> (زخرف، 41-42)

ملاحظه مي‌شود كه حضرت حق، به روشني شك و شبهه‌ها و بهتان‌ها و رفتار و گفتار دلشكن منكران وحي قرآني و قرآن وحياني را طرح مي‌كند و به بسياري از آنها پاسخ مي‌دهد و حضرت پيامبر(ص) را به انواع سخنها دلگرم مي‌دارد كه اين وحي حق است و از جانب پروردگار توست، و پيامبران پيشين هم با تكذيب و انكار نامؤمنان امتشان مواجه بوده‌اند. و او را به پيروي از وحي و صبر در راه اقامه‌ دين حق و حكم خدا دعوت مي‌فرمايد (يونس، 109) صبري مانند پيامبران نستوه پيشين (احقاف، 35)، صبري جميل(معارج، 5). و مي‌فرمايد: <... و در ‌‌[‌بازخواني و املاي‌]‌‌ قرآن پيش از به پايان رسيدن وحي آن شتاب مكن...> (طه، 114) <زبانت را به ‌‌[‌بازخواني وحي]‌‌ مجنبان كه در كار آن شتاب كني. گردآوري و بازخواني آن برعهده‌ ماست. و چون آن را بازخوانيم، از بازخواني‌اش پيروي كن. سپس شرح و بيان آن بر عهده‌ ماست> (قيامت، 16-19). قبل يا بعد از آن نيز فرموده است: <همانا ما قرآن را نازل كرده‌ايم و ما خود نگهبان آنيم.> (حجر، 9).

و اين چند آيه به تمام معنا نشان مي‌دهد كه وحي پديده‌اي الهي است؛ و مهبط وحي (حضرت رسول - ص -، فقط فراگيرنده‌ آن است: <و اگر بخواهيم آنچه را به تو وحي كرده‌ايم، از ميان مي‌بريم؛ آنگاه در آن براي خويش در برابر ما نگهباني نمي‌يابي.> (اسراء 86). <پس به آنچه مي‌بينيد سوگند مي‌خورم و به آنچه نمي‌بينيد؛ كه آن ‌‌[‌‌قرآن]سخن فرستاده‌ گرامي است؛ و سخن هيچ شاعري نيست، چه اندك ايمان مي‌آوريد! و سخن هيچ كاهني نيست، چه اندك پند مي‌گيريد! و فرو فرستاده‌اي از سوي پروردگار جهانيان است. و اگر بر ما سخناني مي‌بست، دست راستش را مي‌گرفتيم، سپس شاهرگش را قطع مي‌كرديم؛ و هيچ‌يك از شما مدافع او نبود. و آن پندآموزي براي پرهيزگاران است. و ما به يقين مي‌دانيم كه از ميان شما تكذيب كنندگاني هستند؛ و آن ‌‌[پيام]‌‌‌ مايه‌ حسرتي بر منكران است؛ و آن حق اليقين است...> (حاقه، 38-51). آيا مي‌توان تحت تأثير صدق و صلابت اين آيات قرار نگرفت و قرآن حكيم را اثر طبع و خيال مردي ناخوانا و نانويسا دانست؟ به چه علت و دليل و با چه جرا‡ت و چرا و چگونه پيامبر عظيم الشأن اسلام كه مثل اعلاي صداقت و امانت بود مي‌تواند - دانسته يا ندانسته - كلام خود را به خداوند، يا كلام خداوند را به خود نسبت دهد؟

آيا واقعاً بين آيات بينات قرآن، و احاديث نبوي فرقي نيست؟ اينكه دكتر سروش از ميان بيش از 6200 آيه، آيه‌ <تبت يدا ابي لهب> را پيش مي‌كشد و مي‌گويد پيامبر (ص) احاديثي برتر از اين كلمه داشته، مغلطه است. همه‌ بزرگان قرآن شناس وقرآن پژوه اين واقعيت را پذيرفته‌اند كه قرآن كريم غث و سمين يا به تعبير ايشان <فراز و فرود> دارد. در آفرينش الهي ---- كتاب تكوين --- هم غث و سمين هست. غزالي و سيوطي (صاحب اتقان در علوم قرآن) از ميان صدها تن ديگر قائل به اين واقعيت هستند. شعري هست معروف كه به انوري يا به ميرسيد شريف جرجاني هم نسبت داده‌اند، مهم معناي آن است كه قبول عام و تام پيدا كرده است:

در بيان و در معاني كي بود يكسان سخن

گرچه گوينده بود چون جاحظ و چون اصمعي‌

در كلام ايزد بي‌چون كه وحي مُنزل است‌

كي بود <تبت يدا> مانند يا <ارض ابلعي>؟

آري، مجموعه‌ قرآن كريم از مجموعه‌ احاديث نبوي و علوي، هم بسي فراتر است و هم سبك و لحني فرابشري دارد. قرآن براي فهم همگان نازل شده است. وگرنه حجيّت ظواهر قرآن و نيز اتمام حجت پيامبر به مدد قرآن، تمام و درست نمي‌شد. قرآن براي امراء الكلام نازل نشده؛ اما امراء الكلام همچون جاحظ و حافظ و سعدي و اصمعي وابوالعلاء وابوتمام، و متنبي و هزاران ديگر از شهسواران ميدان فصاحت و بلاغت در برابر آن خشوع قلبي دارند.ديگر آنكه، آنچه نقل كرديم، مانند 6000 آيه‌ ديگر در قرآن كريم، از محكمات است، نه از متشابهات؛ و چون از محكمات است قابل تأويل نيست. و اين لغزشگاه بعضي محققان ديگر هم هست كه لابشرط هرچه را خواستند از قرآن، بي‌آنكه از <راسخان در علم> شده باشند، بين محكمات و متشابهات فرق نگذاشته به شيوه‌ تفسير به را‡‌ي آن را تأويل مي‌كنند.

البته خود قرآن كريم در آيه‌ هفتم سوره‌ آل عمران، هم آيات را به دو دسته‌ محكمات --- كه اساس كتاب‌اند --- و متشابهات تقسيم كرده و هم خداوند و هم راسخان در علم را دانا و تواناي تأويل متشابهات شمرده است. اما همانجا فرموده كه: كژدلان/ فتنه‌جويان در پي تأويل قرآن هستند. آري، بسياري آيات در قرآن كريم هست كه واجب التأويل است. بسياري هم جايز التأويل؛ اما در حدود 6000 آيه از بيش از 6200 آيه‌ قرآن محكم و محكمات هستند و بدنه‌ اصلي قرآن را تشكيل مي‌دهند. همه‌ علماي دين، به ويژه قرآن پژوهان اتفاق نظر دارند كه محكمات را نبايد و نشايد تأويل كرد. بخش عمده‌اي هم از قرآن كريم، آيات الاحكام است كه عمدتاً از محكمات و به همين دليل ممنوع التأويل است؛ اما در عمل همه‌ طوايف و مذاهب اسلامي بر وفق آرا يا اهواي خود، بي‌محابا قرآن را، حتي محكمات را تأويل كرده‌اند. از جمله ابن عربي و پيروانش و باطنيه و بسياري از معتزله و نيز شيعه‌ خودمان.

حالا بايد پرسيد و بر رسيد اين كار يعني تفسير دكتر سروش از مقوله‌ تأويل و تفسير معهود در جهان اسلام است؟ پاسخ منفي است. ما اساساً تأويل را در هر جا كه لازم افتد، و با احراز شرايطش روا مي‌دانيم؛ اما تأويل اساس را نه. تأويل ايشان درون قرآني، يا حتي درون ديني (اسلامي) نيست، بلكه برون قرآني است؛ زيرا خود وحي را --- نه آنچه وحياني است --- زير سؤال و تأويل غير لازم و غير جايز برده است.

دكتر سروش در همان مناظره‌ دوستانه كه با هم داشتيم، در آغاز بحث و در اعلام موضع خود گفت: <من كل ماجاء به النبي را قبول دارم>. حال جاي اين پرسش هست كه: آيا اين تفسير خلاف سنت ايشان، با قبول ماجاء به النبي وفق دارد؟ به نظر بنده نه فقط وفق ندارد، كه اختلاف 180 درجه‌اي دارد. يا حرف ديگر ايشان كه مي‌گويد اگر حضرت رسول(ص) بيشتر عمر مي‌كرد، حجم يا قطر قرآن افزوده‌تر مي‌شد؛ اين فقط برابر شماري قرآن با خاطره‌نويسي يا روزانه نويسي است. تازه مطابق با منطق هم نيست؛ زيرا احتمال بسيار داشت كه حضرت ختمي مرتبت(ص) بيش از صد سال عمر كنند، اما قرآن همين اندازه باشد كه هست. باز در همان مناظره گفتند: <من دين عوام را قبول ندارم.> بنده از قول ايان بار بور (صاحب كتاب علم و دين) گفتم: <نه دين يك نفره داريم، نه فيزيك (و توسعاً علم) يك نفره.> و بهتر از آن از قرآن كريم به اين سخن ايشان پاسخ دادم: <و اذا قيل‌لهم آمنوا كما آمن الناس، قالو ا‡نؤمن كما آمن السفهاء...> كه در اوايل سوره‌ بقره آمده است.

ديگر آنكه در ميان احاديث نبوي آمده است كه <عليكم بالسواد الاعظم>، يا : <لن تجتمع امتي علي الخطاء> و نيز آمده است كه: <به قرقگاههاي الهي نزديك نشويد.> نيز آمده است كه: <در ذات الهي تفكر نكنيد.> يا آنكه تفكر يك ساعته را برتر از عبادت [عادت‌گونه] هفتادساله شمرده است. اما نوآوري در اسلام و اسلام‌پژوهي گذرگاه لغزنده‌اي است؛ و هرچه هست به اين شكل و شيوه نيست كه كيان آن را دگرگون كنيم. نوآوري براي دانشمند بلندمرتبه‌اي چون استاد سروش در اين است كه تفسير تازه‌اي را كه به صورت شفاهي، با ضبط در نوار كاست آغاز كرده، با صبر و حوصله به پيش يا به پايان ببرد. يا از آنجا كه بي‌شبهه بزرگترين مولوي‌شناس امروز ايران و جهان است و سابقه‌ هزاران ساعت تدريس مثنوي دارد كه شرح نزديك به نصف مثنوي را هم به صورت شفاهي ابتدا در نوار كاست، سپس در لوح فشرده‌ الكترونيكي بيان داشته، كامل كند و به صورت كتاب [مانند تصحيح لب‌لباب كه اخيراً منتشر كرده] عرضه بدارد كه فايده‌اش عام و تام خواهد بود. حال به ساقه‌ اصلي بحث بازمي‌گرديم.

 





 

 

منبع

 

 

بازگشت به درباره دکتر سروش