بهاء
الدين خرمشاهي در نقدهاي اخيرش بر آراء سروش - كه
در روزنامه ي اطلاعات به چاپ رسيده - ضمن حفظ
عقيده خود و ضمن تاكيد بر رويكرد ارتدكس خود به
مسئله وحي ، كوشيده است كدورت خاطري را كه نحوه
برخورد اولش ايجاد كرده بود ، با انتقاد از خودي
شجاعانه و صادقانه رفع نمايد . مهم ترين دستاورد
چنين مباحثات و محاجاتي تقويت جايگاه نقد اخلاق
مدار و اخلاق نقد است . مهم نيست خرمشاهي نظر سروش
را بپذيرد يا برعكس مهم اين است ظرفيت هاي نقد
اخلاقي و توان انتقاد از خود را - كه متاسفانه در
ميان روشنفكران ما بسيار كمياب است ـ گسترش و ژرفا
بخشيم . باري نمي توانم خوشحالي خود را از رويكرد
خاضعانه وشجاعانه و دوستانه ي آقاي خرمشاهي پنهان
كنم و خوشحالم كه با اين كارشان به من و ديگران
ادب نقد آموختند و به نوعي جبران مافات كردند . از
اين بابت به ايشان تبريك مي گويم.
و اما خود مسئله :
همان گونه كه خود خرمشاهي هم مي گويد نظريه سروش
يك نظريه تفسيري و يك تئوري است براي حل مشكلات
فلسفي و شبهات علمي كه خواننده ي قرآن در عصر حاضر
با آن مواجه مي شود . منشأ مشكل اين است كه خداوند
عالم و تواناي مطلق چرا از مطالبي در قرآن سخن مي
گويد كه علم امروز آن ها را قبول ندارد. مثل هفت
آسمان ، مثل خلقت خلق الساعه موجودات و آفرينش نسل
انسان از يك مرد و يك زن ، مثل اقوامي كه به لحاظ
تاريخي ردپايي در تاريخ مكتوب ندارند ، مثل جنون و
جن زدگي ، مثل تيرهاي شياطين و خلاصه چرا قرآن با
تاريخ و جغرافياي علمي تطبيق ندارد ؟ در مسائل
اجتماعي و فرهنگي هم سؤال اين است كه خداوندي كه
عادل مطلق است چرا يك باره برده داري را لغو نكرده
است و در مسئله ارث و شهادت و تعدد زوجات ، برابري
بين زن و مرد را اعلام نكرده است .
يك روشنفكر ديني مثل سروش جوابش اين است كه خداوند
عالم مطلق و قادر مطلق است ولي طبيعتا علم و قدرت
مطلق او بايد ممكنات تعلق گيرد نه به محالات .
محال است بحري را در كوزه ايس گنجاند بي آن كه نه
بحر كوچك شود و نه كوزه بزرگ . پس بحر- يعني
خداوند- بايد خود را مقدر به اقدار كوزه كند و از
جايگاه خود ''نزول '' نمايد و در قالب و اندازه
هاي ذهن و زبان مردم زمانه در مي آيد تا بتواند با
آن ها رابطه برقرار كند . خداوند نمي تواند براي
هدايت مردم با آن ها ارتباط برقرار كند مگر آن كه
متنزل شود و از مدار اطلاق به مدار نسبيت فرود آيد
. به قول خود آقاي خرمشاهي خداوند براي گنجاندن
"جاودانگي در كتابي كوچك" « قطاع و قبصه اي از
فرهنگ زمانه » را بر مي گيرد و « وفق عرف و زبان و
فرهنگ عرب سخن مي گويد وگرنه غرابت و نامفهوم گويي
پيش مي آمد .» سروش هم غير اين نمي گويد . او هم
براي تبيين و تفسير صبغة فرهنگي و عربي قرآن كه در
آن از "حور مقصورات" و باغ هاي پرميوه و پرسايه
بهشتي و آتش و آب داغ و نامطبوع جهنمي سخن مي رود
، مي گويد خداوند به زبان مردم زمانه و مطابق
ذهنيات آنان از هفت آسمان و جنون و تاريخ و
جغرافياي مقبول زمانه و هيات بطلميوسي و طب
جالينوسي سخن گفته تا به قول خرمشاهي « غرابت نا
مفهوم گويي» عارض نشود . منتهي سروش ذهن و زبان
خودِ پيامبر را هم بخشي از ذهن و زبان زمانه مي
داند و مي گويد پيامبر متاثر از تجربه ي قرب الهي
، فهم خود و ادراك خود از اين تجربه را ، به لسان
و فرهنگ و عرف موجود ترجمه كرده است .
اما خرمشاهي در تفكيك نظر خود از سروش مي گويد من
هم به تاثير فرهنگ زمانه بر شكل و محتواي وحي
معتقدم ولي مي گويم خداوند حرف خود را در قالب
فرهنگ زمانه مي گويد تا برقراري ارتباط ممكن شود
در حالي كه سروش مي گويد فرهنگ زمانه « فاعل » است
: « آن ها فرهنگ زمانه را فاعل و فعال ، ولي من آن
ها را قابل و خداوند را مطلق فعال » مي دانم . آيا
اين دو قول به واقع متفاوتند ؟ گمان نمي كنم .
بايد از آقاي خرمشاهي پرسيد اگر خداوند « فعال
مطلق » است چرا ناچار است به فرهنگ زمانه توجه
داشته باشد و اين فرهنگ را دور نمي زند ؟ همين «
مخاطب شناسي » و دغدغه ي « قبول خاطر » افتادن
پيام وحي و «نرميدن» و نگسستن مخاطبان ، در واقع
خداوند را ناچار به جاري كردن امور از راه هاي
ممكن مي كند و اين هيچ تناقضي با قدرت مطلق الهي
ندارد چون اگر قدرت خدا به امر محال تعلق نگرفت ،
نمي توان گفت از اطلاق افتاده است . چنانچه اگر
بگوئيم خداوند نمي تواند « مربع مدور » بيافريند ،
علي الاطلاق بودن قدرت او زير سؤال نرفته است .
غير قابل تصور است كه خداوند به زبان و ذهن مردم
سخن نگويد و در عين حال حرف او هم فهم شود و سخن
گفتن به زبان و ذهن مردم هم مستلزم نزول و فرود
آمدن و مقدر شدن ماوراء طبيعت به اقدار طبيعت است
و اين همان "ديالكتيك بين خالق و مخلوق" يا
"الهيات و طبيعيات" يا "زمين و آسمان" يا "طبيعت و
ماوراالطبيعه" است . درفلسفه و كلام جديد مدت
مديدي است كه پنبه ي دو گانه ها و دو قطبي هاي
كاذبي از اين دست - كه ما را مجبور به انتخاب" اين
يا آن" مي كند - زده شده.
بر گرديم به آغاز سخن كه يك روشنفكر ديني بدون آن
كه علم و اراده خدا را زير سؤال ببرد توضيح مي دهد
كه ارتباط خداوند با بشر بدون محدود شدن درياي
وجود و بدون نسبي شدن مطلق ممكن نيست . در باب
عدالت مطلق خداوندي هم روشنفكر ديني مي گويد
خداوند نمي تواند عدالت مطلق را بدون توجه به زمان
و مكان برقرار سازد بلكه بايد روابط ظالمانه را به
تدريج اصلاح كند. چنان كه تعدد زوجات را به «
تحدّد » زوجات تبديل مي كند و تازه مي گويد بهتر
است به يك زوجه اكتفا كنيد يا به كمتر بهانه اي
جواز آزادي بردگان را صادر مي كند و يا در زمان
جاهليت براي زن قائل به حقوق و استقلال اقتصادي مي
شود ولي عمل شنيع زنده به گور كردن دختران معصوم
را به كلي منع مي كند چون با احساسات فطري و عواطف
پدري آن ها تطابق داشت . بدين ترتيب خداوند جهت و
مسير را نشان مي دهد نه مقصد را . صراط و نحوة
سلوك به سوي عدالت را مي آموزد. عدالتي كه بالطبع
و منطقا نسبي و تكامل پذير است. اين يك نوع دفاع
عقل پسند و منطقي از دين است . نوع ديگر دفاع آن
است كه با صدور بخش نامه هاي شك كردن ممنوع و منع
پرسش گري ، دغدغه ي حفظ اين ايمان ارثي و صوري و
بي محتوايي را داشته باشيم تا مبادا هويتمان فداي
حقيقت نشود . آقاي خرمشاهي كه ارتدكسيسم بر سيره ي
« سواد اعظم » و اكثريت را توصيه مي كند بايد هم
از شيعه بودن خود دست بردارد و هم از مسلمان بودن
اش. ايشان مي گويد حركت با جماعت « وفاق" آفرين
است اما من مي گويم اين نوع از همرنگي عين« نفاق »
است كه همه وانمود كنيم مثل هم فكر مي كنيم تا
وفاقي صوري را حفظ كنيم ولي ته دلمان و
ناخودآگاهمان سرشار از سؤال و ترديد باشد . آقاي
خرمشاهي و آقاياني كه به حربه تكفير متوسل مي شويد
و وانمود مي كنيد مو لاي درز ايمانتان نمي رود ـ
از شما مي پرسم خدا وكيلي وقتي با ذهن خود خلوت مي
كنيد و اين شبهات را مي شنويد، در پس پشت ذهن خود
احساس تخريش و تخديشي نمي كنيد ؟ فرق سروش با
ديگران اين است كه ديدن شتر را انكار نمي كند و به
دنبال تجديد و تازه كردن ايمان خود و زدودن زوائد
آن است . ديگران از طريق مكانيسم هاي روانشناسانه
خود فريبي مي كنند و اصولاً به روي خود نمي آورند
كه مسئله اي وجود دارد مبادا در ايمان سطحي و صوري
و ارثييشان كه وسيله ي كسب هويت شده ، باصطلاح
خللي بيفتد . همين آقايان اگر در ديانتي ديگر
متولد مي شدند ، درست به همين اندازه ارتدكس مي
شدند . و مثلا همانقدر بر مسيحيت ارتدكس پاي مي
فشردند كه امروز بر اسلام ارتدكس پاي مي فشارند. و
از آن سو ،اتفاقاً اين امثال سروش در اديان ديگر
هستند كه مي توانند از دين آبا اجداديشان فاصله
بگيرند و به اسلام حقيقت نزديك تر شوند و از دين و
هويت و فرقه و حزب نسازند . اين تمايز بين «اسلام
هويت» و « اسلام حقيقت » هم يكي از حرف هاي مهم
سروش است كه به لحاظ روانشناسي ما را وادار به
تسويه فكري با خودمان و تفكيك هويت بازي هاي
نفساني از حقيقت مداري فطري مي كند . ما به لحاظ
رواني به اعتقاتمان عادت كرده ايم و به ما آموخته
اند كه مبادا شك كنيد و چون مي ترسيم شك كنيم ،
اداي ايمان و يقين در مي آوريم در حالي كه سر
سلسلة پيامبران توحيدي- ابراهيم نبي(ع) - از ماه
پرستي و ستاره پرستي شروع مي كند تا به خداپرستي
برسد. در همه چيز شك مي كند و خدا را سؤال پيچ مي
كند تا "اطمينان قلبش" كه همان ايمان حقيقي است،
فراهم شود . مي خواهم بگويم امروزه ديگر كافي نيست
صرفاً از منظر « درون ديني » به اثبات اعتقاداتمان
بپردازيم وگرنه در اين دنياي بي مرز اطلاعات ، دير
يا زود قافيه را مي بازيم . بايد حقانيت خود را به
« شيوة برون ديني» هم ثابت كنيم به گونه اي كه
دلايلمان براي غير مسلمانان هم جذاب باشد . با اين
ارتدكس بازي ها چگونه توقع داريم ، ارتدكس هاي
ساير مذاهب به حق تسليم شوند در حالي كه اگر
ارتدكس هاي ما هم دين ديگري داشتند از پاپ كاتوليك
تر و ارتدكس تر مي شدند.
خرمشاهي مي پرسد كدام پيامد مثبت بر تفسير سروش
مترتب است و مگر غير از اين است كه تفسير او وفاق
را به شقاق تبديل مي كند . مي گويم اين وفاق به
نفاق آلوده است و پيامد مثبت تفسير سروش هم اين
است تكليفمان را با خودمان و دينمان روشن مي كند .
ايمانمان را خالص و شاداب مي كند . ديگر نزاع و
نفاق و شقاق دروني و رياكارانه با خود ندارم .
خورة رياي ناخودآگاه به جان ايمانم نمي افتد تا آن
را به صورتي بي محتوا تبديل كند . خدا وكيلي الان
راحت ترم . سكنه ي قلبي بيشتري دارم. براي دفاع از
ديانت معقول و منطقي خود حرف براي گفتن دارم . مي
دانم از دين چه مي خواهم . آنقدر روي دوشش بار
نگذاشته ام كه پشت كمر و ايمانم بشكند . آنقدر چاق
و فربه اش نكرده ام كه نتواند راه برود . چالاك اش
كرده ام . پويا و متحرك اش كرده ام . آن را در
توحيد در نظر ، اخلاق در عمل و عدالت در جامعه
خلاصه كرده ام و با اضافه بارها و اضافه كاري هاي
يك دين حداكثري آن را زمين گير و ايستا نكرده ام .
نكته ديگر اينكه آقاي خرمشاهي مي گويد چرا سروش از
قرآن شاهد نمي آورد و چرا مثلاً خودِ قرآن، تأثير
ذهن و زبان پيامبر و جامعه بر خود را مطرح نمي كند
. جواب اين است كه چون اين بحث امروزي است كه در
علم كلام جديد مطرح است و اساسا در آن زمان قابل
طرح نبود . بحث هرمنوتيك و نقش ذهن درعمل شناخت ،
يك بحث فلسفي است و از قرآن كه توقع فلسفه پردازي
پيچيده و تمام عيار نمي رود. همانطور كه در مقاله
قبلي ام تحت عنوان "مكانيسم نزول وحي" آورده ام تا
قبل از كانت ، جهان خارجِ مستقل از ذهن ، به عنوان
امري بديهي پيش فرضِ همه مباحثات كلامي و فلسفي
بود. اين كانت بود كه با "ريختن آب در خوابگه
مورچگان" به "انقلاب كوپرنيكي" در فلسفه پرداخت .
بنابراين آقاي خرمشاهي عزيز بايد بدانند كه اصلاً
بحث بر سر « ساختن » و « دروغ بستن » به خداوند
نيست . بحث بر سر مكانيسم شناخت در موجودي به نام
انسان است . سروش همواره محشور با قرآن كه از همه
اين آيات نمي تواند بي خبر باشد كه آن ها را به رخ
او مي كشيد. اتفاقا حشر ونشر وتدبر و تفكر در هين
آيات او را به اينجا رسانه است. او كي گفته پيامبر
قرآن را از خود ساخته كه آيات مربوطه را برايش مي
خوانيد .كجا مدعي شده « قرآن اثر طبع و خيال مردي
ناخوانا و نانويساست. » كه برايش "وماينطق عن
الهوي" مي خوانيد. او به روشني اظهار داشته كه
تجربه نبوي ، تجربه و الهامي خدايي است كه در ظرف
ذهن و زبان پيامبر ريخته شده است . اين چه چشم
بندي و عمايي است كه" لا اله" را مي شنود و" الا
الله" را نمي شنود و يا نمي خواهد بشنود .
چشم باز و گوش باز و اين عما خيره ام از چشم بندي
خدا
مي خواهم به چند نكته ديگر هم اشارات مختصري داشته
باشم:
آقاي خرمشاهي اينكه علم را تا زماني معتبر و داراي
حجيت بدانيم كه مويد تصورات ما از دين باشد ،
استدلالي يك بام و دو هوايي است كه از علم نه به
عنوان منبع حقيقت كه به عنوان ابزاري براي توجيه
استفاده مي كند. اگر مي گوئيم « رب المشارق و رب
المغارب » بر گردي زمين دلالت دارد ، پس آيه ي و
انظر" الي الارض كيف سطحت " را چگونه معني كنيم .
آيا تبيين سروش از مسئله كه اينها فرهنگ زمانه اند
كه در قرآن منعكس شده اند منطقي تر نيست . اعتقاد
به وجود هفت آسمان و پديده اي به نام جن زدگي
ابداع اسلام و قرآن نيست ؛ بلكه از اعتقادات دوران
جاهليت بوده است و اعراب باديه نشين در سطحي نبوده
اند كه هيات جديد بدانند. در واقع امر بر امثال
آقاي خرمشاهي مشتبه شده و گمان مي كنند با دفاع از
هفت آسمان دارند از قرآن و دين دفاع مي كنند.
اسلام بسياري از احكام و اعتقادات دوران جاهلي را
امضا كرده كه مفاهمه اي برقرار شود تا بتواند حرف
هاي تازه و اصلي خود را بزند و انشائيات و ابداعات
خود را بر كرسي بنشاند. بسياري از احكام و حرام و
حلال ها مثل احكام حج و ماه هاي حرام و....عرف
ماقبل اسلامي بوده اند. توجيه زوركي هفت آسمان و
منطبق دانستن آن با علم امروز، دقيقا مستلزم اين
است كه مردم آن زمان را داراي علم پيش و پس بدانيم
و بگوييم آنان قرن ها قبل از كپرنيك و گاليله ، سر
از اسرار كائنات در آورده اند و صد البته اين
ادعايي عجيب و نامعقول خواهد بود.
آقاي خرمشاهي مي فرمايند نظريات سروش اعتقاد اندكي
از اسلام شناسان است كه عددشان به ده نمي رسد .
اما مگر "كمي رهروان يك راه" دليل بر ناحق بودن آن
است . سنت ارتدكس ما بسيار سنگين و انبوه است ولي
ريشه هاي نظريات سروش به گذشته هاي دور و نظريات
معتزله و فلاسه و عرفا بر مي گردد با اين تفاوت كه
زبان سروش صريح و روشن تر است و سخني را كه ديگران
از ترس تكفير در پرده گفته اند ايشان بر بام رسانه
ها جار زده اند . ضمنا آقاي خرمشاهي حلاج ها و ملا
صدرا ها هم در در زمان خود تنها و بي ياور بودند،
اما امروز نام و نشاني از تكفير كنندگان آن ها
نيست و اين نام و آثار ملا صدرا و حلاج است كه
تشنگان معرفت را سيراب مي كند. عده اي از گذشتگان
هم به نوعي آراء سروش را بيان كرده اند ولي متوجه
نتايج و تبعات نهايي آن نبوده اند . نمونه اش خود
شما كه بر تاثير فرهنگ زمانه بر شكل و محتواي قرآن
تصريح داريد ولي متوجه نتايج آن نيستيد.
در باب فرق قرآن و حديث در نظريه سروش فكر مي كنم
كه خود سروش بايد سخن بگويد اما به نظر مي رسد كه
قرآن را پيامبر در حال بي خويشي و "محو" به تعبير
قرآن در« افق اعلي» و شرايط خاص دريافت مي كند ولي
حديث محصول لحظات "صحو" و هوشياري پيامبر است .
سوال كرده ايد كه چرا تقرب و كمال پيامبر به خدا
مانع خلاف آمدهاي علمي در قرآن نشده . جواب اين
است كه اين تقرب و كمال به احوال روحي و معنوي
پيامبر بر مي گردد نه دانش هاي تجربي او. عرفا و
اهل تصوف هم مدعي كمال و انسان كاملند ولي در
اشعار مولانا از جمله اين اعتقاد منسوخ را كه
جواهر حاصل تابش خورشيدند ، مي توان ديد و
بنابراين كمال عرفا ربطي به دانش هاي تجربي و علمي
آنها ندارد.
و سخن آخر كه تئوري سروش به قول آقاي خرمشاهي فقط
يك تئوري و تبيين براي رفع مشكلات و شبهات پيش
آمده است و قطعاً احتياج به مداقه و تفكر بيشتري
دارد . قطعاً دچار خلل هايي هم هست . هنوز چندان
كه بايد در دل نمي نشيند ولي اين باب را بايد
گشوده را نگاه داشت كه حرف اول و آخر را كسي نمي
تواند بزند و جستجوي حقيقت كاري است دسته جمعي .
|