www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 
 
بهمن 87
 
 
سروش ستیزان
(جدل احسن)   
 
حسین کیاروستا

 

 

"چنين است که معنای بی صورت از خدا و صورت از محمد است،دم از خدا و نی از محمد، آب از خدا و کوزه از محمد است"اين شايد لب کلام و اصل مدعای سروش باشد که مطرح و در سطح وسيعی سبب ايجاد جنجال شد. اين بار هم نظرات سروش در ساحت اندیشه دينی حاشيه ساز شد و سخنان او در باب وحی،قرآن و پيامبر ايمانهای آرام را بيدار واعتقادات رخوت گرفته و دست نخورده ي افراد را دچار تلاطم کرد (فــارغ از درســتی يا نادرستی آن).

در قبال نظرات سروش موضع گيريهای متفاوتی از افراد گوناگون ابراز شد از مراجع تقليد و عالمان دينی و حوزوی گرفته تا اساتيد دانشگاه و محققان و حتی کارگردانی از سينما،البته نحوه برخورد افراد بسيار متفاوت بود، از ذم و توهين و تهمت و تکفير و حکم کافر و مرتد صادر کردن تا پاسخ گويی علمی و برخورد نقادانه و تقابل محققانه و مشفقانه که اين آخری بسيار کم ديده شد.

اما ماجرا از آن جا آغاز شد که ميشل هوبينگ در بخش عربی راديو جهانی هلند مصاحبه ای با عبدالکريم سروش به مناسبت انتشار کتاب "بسط تجربه نبوی"توسط انتشارات "بريل در لايدن"در اوايل سال 2008م کرد و در آن جا نسبت وحـی با پيامبـر و تلقی سروش از اين نسبـت را جويـا شـد و او نيز بی باکانه نظرات خود را اعلام کرد، به نحوی تيزتر و عريان تر از آنچه در بسط تجربه نبوی آمده بود.چندين ماه بعد که اين مصاحبه ترجمه و بر روی سايت "راديو زمانه" آمد مواجهات شروع شد و اينجا آغاز منازعه با بعضی و مناظره با برخی بود.گروهی خصمانه و مقلدانه و دسته ای مشفقانه و محققانه و افرادی خرد ورزانه و عده ای خرد ستيزانه پا بر عرصه گذاشتند.

هیچ شخصيت علمی طراز اولی از آراء سروش دفاع نکرد ولی او هيچ گاه از نظرات خود دست نشست و استدلالهای خود را روان کرد چرا که او بارها گفته که"بصيرت در نظر، شجاعت در عمل را به دنبال دارد".اين نوشتار هيچ گاه و به هيچ وجه درصدد نشان دادن درستی و نادرستی و يا اثبات صحت و سقم نظريات هيچ کدام از طرفين نسيت بلکه گزارشی اجمالی است از نحوه ی موضع گيری و پاسخگويی افراد به سروش و نقد اخلاقی آن.

به طور کلی تمامی اين برخوردها را می توان به دو دسته تقسيم کرد:عده ای بدون در نظر گرفتن نقد علمی به شخص سروش حمله بردند و اگر هم نقدی نوشتند تيرهای تيز توهين و تهمت خود را نيز به سوی او پرتاب کردند و عده اي به نقد علمي اكتفا و ادب نقد و آداب اخلاقي آن را نيز مراعات كردند.

در اینجا به نقد برخی از این مواجهات می پردازم:

 

نقد مراجع تقلید        .............................................................

آیت الله نوری همدانی که گویی همچنان حال و هوای قرن های اول و دوم هجری را در سر و شور و حال اوایل انقلاب را در دل دارد که اینطور ناپخته و ناسنجيده آب به آسياب ظلم و جفا ريخت و خاک به چشمان حقيقت پاشيد و ناباورانه سروش را "از سلمان رشدی هم بدتر خواند".

او در مراسم پانزدهمین سالگرد تاسیس کانون های فرهنگی مساجد گفت:"سروش قلب اسلام را هدف گرفته است"و در انتها نیز افزود "من ناچارم عرض کنم که اگر این سخنان از روی غرض بیان شده باشد مسلمانان باید به تکلیف خود عمل کنند".

این بود گوهر های کلامی و مروارید های بیانی نوری همدانی که البته شیوا ترین و شیرین ترین پاسخ به این سخنان را خود سروش در نامه دوم به آیت الله سبـحانی اینـگونه بیان کرد:"وقـتی غافـلی از قافـله ی فـقیهان در قـم قـد علم می کند و همزمان با نمایش فیلم فتنه (که یکسره درصدد نشان دادن خشونت ورزی مسلمانان است)آشکارا درس قتل و ترور می دهد و به کنایه ی "ابلغ من التصریح"می گوید مسلمانان باید به تکلیف خود به سروش عمل کنند" چرا هم کسوتان بر وی نمی شورند که ای غافل اگر این فتواست چرا تعیین مصداق میکنی؟و اگر حکم است با حضور ولی فقیه چه حق حکم کردن داری؟و چرا گریبان او را چـاک نمی کنند که چـرا دامن اسلام را چـاک می کـنی؟و سیاهرویی برای مسلمانان می آوری؟و تیغ بر چهره ی تحقیق می کشی و خشونت را به جنگ حجت می فرستی".

همچنین در خصوص این سخنان  باید گفت گویی  گوش شنوا و چشمان بيداری نيست، چرا که هنوز همان ادعاهای خالی از حقيقت و دور از عدالت را تکرار می کنند؛حال آنکه سروش سالها پيش درپاسخ به تهمت زنی های کیهان که کارش تحريف حقيقت و تقدیس ولایت است و سروش را مدافع سلمان رشدی خوانده بود گفته بود:"اين گرانترين و تلخترين تهمت و افترا است که به بنده بگويند با ياوه گويی مثل سلمان رشدی هماهنگی و همنوايی کرده است.من بارها در خلوت خويش اين ابيات را در خطاب به سلمان رشدی خوانده ام که:

  ای بريده آن لب و حلق و دهان           کو کند تف سوی مه يا آسمان

شمع حق را پف کنی تو ای عجوز         هم تو سوزی هم سرت ای گنده پوز      

چون  بهترين مخاطب اين ابيات مولوی در روزگار ما همين ناسزا گوی ناشسته روست.آن وقت يک عده ورشکسته علمی و اخلاقی با پيروی از روشها ی حزب توده و به نام مبارزه با تهاجم فرهنگی در يک جامعه اسلامی اين چنين جسارت پيدا می کنند که به يک مسلمان چنان تهمتی بزنند".

همچنین آیت الله مکارم شیرازی نیز  سروش را بی نصیب نگذاشت و سخنان او را جسارت عظیم به پیامبر خواند و در پایان به او تذ کار داده بود که "ازگفته های خود توبه کند و عذر تقصير به پيشگاه خداوند و قرآن بياورد"اما سروش در پاسخ به اين گفته ها اظهار کرد که "گويی نمی دانند که توبه از معصيت می کنند،نه از معرفت".

 موضوع مهم درموضع گيری های افراد مختلف اين بود که سخنان سروش را جسارت به سا حت قدسی قرآن و تکذيب پيامبر می دانند،بايد گفت اگر چه سروش  دیدگاهی مغاير با اجماع مسلمين دارد و نيز اگر چه نظراتش ثقيل و سنگين است و پذيرش آن سخت و برای طيف گسترده ای نامبارک و گزنده می باشد ولی او چه در گذشته و چه حال در تمام نوشته هايش پيامبر را تحسين و تکريم کرده و چنان سخن گفته که از کلامش بوی تکذ يب و جسارت به پيامبر به مشام نرسد ولی گويااين تلاش های بی ثمر بوده و تفسير به رای های پر غرض از سخنان او ادامه دارد.

 

نقد دکتر خرمشاهی              .......................................................

برای من که تا حدی با آرا و اندیشه های دکتر خرمشاهی آشنا هستم  مشخص نيست که اين معلم اخلاق و محقق خلاق با آن سطح علمي و معرفتي  بر چه اساسی اين طور شتابزده و آشفته در یک دشنام صريح و پيشداوری عنيف  با به كار بردن اصناف تعابير نازيبا سروش را "قرآن  ستيز"می نامد و او را "تجدد گرای قرآن نشناس"می خواند.

شوکه شدم از اين اظهار نظر خرمشاهی چرا که در کتاب"فرار از فلسفه" خوانده بودم که او سروش را "دوست فرزانه و دانشور " خود ناميده و همچنين او را"از صاحبنظران طراز اول در زمينه های فلسفی و دين پژوهی و علم کلام جديد و از بزرگـترين مثنوی شناسان و غزالی شناسان" نام برده بود.

و "هميشه خود را از دوستداران آثار ارزنده ی او و ذهن و زبان شيوايش" می دانست و مبتهج و مسرور از همکار بودن با او در سالهای دهه ی 70 در انجمن حكمت و فلسفه چنين مي آورد:"در همين انجمن حکمت و فلسفه سالهاست که با آقای دکتر عبدالکريم سروش همکارم و گاهگاه به ديدن ايشان مي روم و يکساعتی از هر در بويژه از مسائل مربوط به دين پژوهی بحث می کنم".

حقا و انصافا اظهار نـظرهای گذشـته او و کلام امـروزش (دربـاره ی سروش) معـجـون آشفته ای است که موجب "درد دل"است. آن ادبيات نازنين سخن گفتن و به کار بردن آن انصاف و آن خرد ورزی و اظهار نظرهای ناب و نيکوی ناشی از تامل و آوردن اصناف تعابیر زيبا(دوست دانشور،دوست فرزانه و صاحبنظر طراز اول و ...) کجا و اين ادبيات گفتاری ناموزون و ناميمون و به کار بردن اين بی انصافی و اين خرد ستيزی و اظهار نظر های تيره و تار و به دور از حقيقت و خالی از مروت ناشی از شتابزده گی و آوردن انواع تعابير ناراست و نا زيبا(قرآن ستيز،متجددان تندرو و تجددگرايان قرآن نشناس و ...) کجا!!!

خرمشاهي در كتاب "فرار از فلسفه"خود را مديون سروش مي داند و مي آورد:"به دكتر سروش يك دين فراموش نشدني دارم و آن ياري و جوانمردي اي بود كه در حل مشكلي كه براي دوستداران خودش و نور چشم من به خرج داد و مرا رهين لطف خود كرد"كاش جناب خرمشاهي آن ديني را كه از سروش به گردن داشت را ادا مي كرد و احترام اين معلم پير ولي نوآور و اين استاد مظلوم را نگه مي داشت كه عمريست تلاش خود را مصروف خرافه زدايي و نوآوري در عرصه ي معرفت ديني كرده و هزينه ي آن را با تعطيلي كلاس هاي درسش و لغو سخنراني هايش داده و بابت اين تلاش ها انگ ها و زخم ها خورده و در اين راه فحش ها و توهين ها و تهمت ها و افترا ها ي بسياري شنيده و رنج هاي زيادي را متحمل و هزينه هاي بسياري داده؛مديون او بودن و اين گونه طلبكارانه به او پرخاش كردن و چنين ناسنجيده در محضر دانش شرط ادب را فرو گذاشتن؟!!!

همچنين خرمشاهی در پاسخ به سروش آورده بود که:"اين تاویلات غير قانونی بلکه قانون شکن مخالف نظر صا حب قرآن است"و در ادامه می آورد که:"وقتی قرآن را برای خواندن 2 صفحه روزانه باز می کردم چنين آمد: بی گمان کسانی که قرآن را چون بر آنان نازل شد انکار می کنند...بگو انديشه کنيد اگر قرآن از سوی خدا باشد سپس شما منکرش شويد ديگر چه کسی از کسی که چنين ستيزه ی دور و درازی دارد گمراه تر خواهد بود".

دکتر خرمشاهی طوری سخن می گويد که گويی عنقريب بر تخت بصيرت الهی تکيه زده و تاج هدايت الهی برسر نهاده و ولی و خليفه ی خداوند در زمين است و معشوق حقيقت را با تمام وجود و با تمامی وجوه در آغوش دارد، چونان از بالا بر سروش نظر می کند که گويی خداوند بر ضميرش الهام و برقلبش وحی نازل می کند که اينـگونه صريح و بدون هيچ احـتياط علـمی حـکم به بـطلان تمامی سخنان سروش می دهـد و داوری ناعـادلانه مي کند و سخـنان نـاروا روا می دارد.اگر کسی "حقيقت به مشت دارد"عيان کند وآن را در معرض ديد خريداران بگذارد،سخن حق اگر صحيح بيان شود کمر سخن ناحق را می شکند و بساط آن را بر می چيند پس بهتر است به جای رفتارهای سلبی و پرخاش جویانه و به کار بردن زبان تهديد و نسبت دادن توهين و تهمت و و افترا به افراد استدلالهای خود را روان کنند جهت رسيدن به حقيقت.

از خرمشاهی که عمريست با گفتار و کردار خود مصداق تساهل و تسامح در عرصه ی فرهنگ است اينگونه تقابل کردن و تخاصم ورزيدن پذيرفتنی و شايسته نيست.

 

 نقد مجید مجیدی     ...............................................................                                            

اماازهمه ي اينها ناپسند تر و بی انصافانه تر سـخنان متعصبانه و عوامانه مجيد مجيدی فیلمسازبـرجـسته ی ايرانی و تنهاکارگردان ايرانی نامزد اسکار بود که اين لحن بيان و نوع کلام بسياری را متعجب کرد؛او تا آنجا که توانست به سروش تاخت و با ترکه ی تعابير تند او را نواخت.مجيدي بسيار برافروخته و عصباني بود و نگراني خود را چنين اعلام كرد: "از موضع يک مسلمان و يک هنرمند پيرو مکتب اهل بيت انزجار خود را از سخنان او اعلام می کنم. همچنين او "گلايه مند بود از سکوت در برابر اين جفای بی نظير " مجيدي بدون در نظر گرفتن معادلات  حوزه ي معرفت و بدون رعايت "ادب عدالت"و بدون نگه داشتن احترام اهل تحقيق سخن گفت  و در پايان نيز با استناد به شعري از مولانا سروش را "كافر" خواند و از جايگاه يك فقيه حكم تكفير صادر كرد!

در پاسخ به مجيدی بايد گفت سخن سروش در بدترين حالت يک اظهار نظر و بيان عقیده است پس باید با زبان علمی و بيان منطقی و مستدل و به کار بردن انصاف به مصاف آن رفت.آنان كه مدعي پيروي مكتب اهل بيت را دارند پس پيروي از سيره ي آنان را بايد در كجا نشان دهند؟اخلاق ناب و كردار كمياب آنان در مقابل دشمنان چه وقت بايد نمود يابد؟اصلا به فرض سخنان سروش كفر باشد ولي اگر شما پيرو مكتب اهل بيت هستيد حتما شنيده ايد كه امام صادق با خدا ناباوران و بي دينان بحث علمي مي كرد و با منطق و استدلال و آوردن حجت و برهان احتجاج مي كرد ولي شما چه!

يدك كشيدن نام اهل بيت بر دوش هيچ افتخاري نيست، رعايت اخلاق اهل بيت نيكو تر و واجب تر است نه ادعاي محبت آنان!

اما از همه جالبتر و تامل بر انگيز تر گلايه مندي او از سكوت در برابر سروش است،اينگونه است كه حتي هنرمندان نيز خواستار برخورد فيزيكي و رفتار سلبي با متفكران مي شوند چرا كه اگر مقصود مجيدي نقد علمي سخنان سروش بود كه اين اتفاق افتاده بود و از طرف افراد  مختلف سخنان او نقد شده بود پس منظور او از سكوت در برابر سروش چيست؟!!گويا مجيدي هم قائل به اعمال فشار و بكار گيري خشونت در حوزه ي معرفت است و علاقمند است كه از طريق زور و فشار و به كارگيري تهديد و ارعاب لام از كام متفكران باز نشود و اگر باز شد بايد دوخته شود!بايد به مجيدي تذكار داد كه"عرصه ي فرهنگ جاي سرهنگي كردن نيستو متفکران ایران به اندازه ي كافي چوب تر و چماق بر سر دارند و به قدر لازم گروههاي فشار و انحصار طلب و خشونت گرايي چون انصار حزب الله كه قرائتي متصلب از دين دارند اعمال فشار و ترويج خشونت مي كند پس شما هيزم بر اين آتش مگذاريد كه خود برافروخته است. براستی اين راهزني ها در عرصه ي فرهنگ واين قطاع الطريقي ها در حوزه ي معرفت و بازي كردن با شان علمي و نگه نداشتن احترام مسلماني افراد به چه بها و با چه بهانه اي ست؟

 

سروش؛فیلسوف نمای لندن نشین!   ........................................     

همچنین در برخی از سایت ها و وبلاگ ها که ابدا با اندیشه سرو کاری ندارند و فقط در فکر تخطئه و تخریب افراد هستند او را "فیلسوف نمای لندن نشین"خوانده بودندو نیز انتقاد کرده بودند که چرا در کشورهای بیگانه و در راستای اهداف آنان سخن می گوید.

آنانکه چنین نظرات کارشناسی ابراز می کنند گویا خودشان در ایران زندگی نمی کنند و ندیده اند که سال های سال است که علاوه بر لغو سخنرانیهای او تدریس دانشگاهی او را نیز مختل و سپس تعطیل کردند و کار به جایی رسید که برادران بد نام، زشت رفتارو پلید پندار انصار حزب الله(که البته آنها در حقیقت "انصار حزب الشیطان" هستند)یک بار نامه ای را به یکی از نزدیکان سروش دادند و در آن نوشته بودند که"بسمه تعالی/جناب استاد سروش، سلام علیکم/علیرغم اینکه این هفته مخفیانه به کلاس آمدید و کلاس را تشکیل دادید آیا فکری برای هفته های بعد کرده اید؟ما از جان مایه گذاشته ایم شما چطور؟جمعی از دانشجویان انصار حزب الله."با وجود چنین فضا و محیطی شخصی چون سروش چگونه می تواند در ایران بماند،آیا زمانی شد که او بتواند نظرات خود را در فضایی آرام و با امنیت بیان کند،تا کی باید روشنفکران این مرز و بوم به خاطر گروههای فشار سخن نگویند و سکوت کنند و حاکمان ظالم نیز با طیب خاطر این بی عدالتی ها را ببینند و بعد ریا کارانه سخن از "تولید علم" و "جنبش نرم افزاری" و  "کرسی های نظریه پردازی"بگویند.

 

ایمان و اعتقاد سروش   .........................................................

اما ادعاي غالب مخالفان سروش (نه منتقدان)اين است كه او به پيامبر و قرآن جسارت كرده و وحي الهي را تكذيب؛اين سخنان مي رساند كه اينان نه اصل مصاحبه را خوانده اند نه نامه هاي بعدي و نه مصاحبه هاي مختلف او را با رسانه هاي گوناگون.وقتي خبرنگار روزنامه ي كارگزاران از وي مي پرسد در پاره اي از روزنامه ها و سايت هاي اينتر نتي آورده اند كه دكتر سروش رسما نزول قرآن را از جانب خدا انكار كرده و آن را كلام بشري محمد دانسته است آيا چنين است؟سروش در پاسخ مي گويد "شايد مزاح كرده اند يا خداي ناكرده اغراض سياسي و شخصي داشته اند"

سروش اگر در باره ي پيامبر چيزي نگويد مراتب عشق ناب و احساس قلبي بي كرانش نسبت به پيامبر عيان است و اگر همچنان بسياري از جوانان دل در گرو او دارند و نسبت به آرا و انديشه هاي انديشه ساز و انديشه پرورش ارادت داند(البته ارادتي از سر آگاهي)به اين خاطر است كه او را انساني ديندار و با ايمان مي دانند و صاحب دغدغه ي ديني و غيرت ايماني،  آنها كه او را منكر وحي الهي مي دانند گويا هيچ نوشته و مقاله اي از او نخوانده اند كه چنين راحت و بي هزينه اين توهين هاي ناروا و اين ناسزاهاي ناساز را به او نسبت مي دهند.

 كاش آنها كه اين نفرت هاي ناگوار و اين تهمت هاي تند را به سوي او روان مي كنند آثار او را به دست مي گرفتند و مي خواندند كه چه دلپذير پيامبر را مي ستايد و چه دلربا با او عشقبازي مي كند آنجا كه در سخنراني به مناسبت روز مبعث در دانشگاه تهران مي گويد"مايلم در ابتداي سخن به مناسبت اين روز بزرگ پاره اي ابيات خود را براي شما بخوانم كه مدتي پيش درباره ي پيامبر بزرگوار اسلام سروده ام اين ابيات را به منزله ي ابراز ارادت به آن بزرگوار مي خوانم و سخن خود را با اين ابراز ارادت معطر و متبرك مي كنم:

 اي مسيحاي فلك پيماي چست                  جان من در حسرت معراج توست

 تا كه در چشمان تو آويختيم                         از نگاه اهرمن بگريختيم

 داور ما باور ما دين توست                            جنت موعود ما آيين توست

نه ملك بودي نه دلخسته ز خاك                   اي بشير ما بشر بودي و پاك

آيا انصاف است كه بي رحمانه رقم كفر و ارتداد بر كتاب انديشه ي سروش بكشيم و اينگونه دفتر معرفت را به آتش مخاصمت بسوزانيم و بي محابا آن دلداده ي دلبري هاي محمد را،كه بي قرار از مستي مي وجود پيامبر است تكذيب كننده ي پيامبر و جسارت كننده به ساحت قدسي او بدانيم

مگر سروش به صراحت نگفته بود كه"اينجانب شخصا نسبت به پيامبر گرامي اسلام احساس تجربه ي روحي خاصي دارم كه نسبت به هيچ يك از اولياي خداوند ندارم.يعني اينكه علما و عقلا به تمام آن بزرگواران احترام مي گذارم ولي احساسا و قلبا با پيامبر اسلام رابطه ي ديگري دارم و اين گرانترين و تلخترين تهمت است كه به بنده بگويند با ياوه گويي مثل سلمان رشدي هماهنگي وهم آوايي كرده است."

اگر شخصي چنين با صراحت و صداقت از مراتب احساس دروني ناب خود و شدت قرابت روحي خاص خود به پيامبر سخن مي گويد آيا شرط مسلماني اين نيست كه آنها را بپذيريم نه اينكه كافرانه اين همه سخنان بي پرده و بي ريا را ناديده بگيريم و همچنان سوار بر اسب چموش خود پسندي و خود رايي،آتش جهل و تعصب بيفرزيم و امثال او را متعصبانه بسوزانيم واو را نفي كننده ي وحي الهي و منكر نزول جبرئيل بخوانیم.

با اين بي اخلاقي ها بل بد اخلاقي ها در عرصه ي  معرفت به هيچ جا نمي رسيم.به قول خود سروش اين بي فرهنگي بل فرهنگ سوزي  آشكار گره از كدام مشكل معرفتي و فرهنگي ما مي گشايد.

آيا تيزي عذاب جگر وجدان ما را نمي خراشد كه چنين آسان مسلمان پاك نهادي را "قرآن ستيز"بدانيم آيا جوي ايمانمان تيره و گل آلود نمي شود از اين دروغ پردازي ها و تهمت زني ها ،از سر دغدغه ي متعصبانه ديني و غيرت متصلبانه ي ايماني سفال معرفت و حكمت را شكستن چه ارزش و اجري دارد؟

سروش همان كسي است كه بلا فاصله پس از سخنراني پاپ كه خداي اسلام را نا معقول و اسلام را دين خشونت خوانده بود بر پايه ي غيرت ايماني و دغدغه ي ديني در يك موضع گيري صريح و سريع پاسخي عالمانه داد و نيز در زمان انتشار كاريكاتورها و آن اهانت هاي آزادي ستيز اشعاري دليرانه و دلبرانه سرود كه در آن نهايت شوق قلبي و شور ايماني نسبت به پيامبر موج مي زد و آن همه نور و سرور نهفته در آن كه قلب ها را روشن و دلها را آرام مي كرد و آن همه شهد و شكر كه از آن سرازير بود كام انسان را شيرين و با ترسيم جلوه ي جميل پيامبر باعث جلاي جان انسان مي شد.

در آن اشعار بود كه پيامبر را "بال در بال ملائك"مي ديد و نه فقط دل خود كه دل حق را "طرب آلود نگاه و نفس پيامبر "دانست و او را "فاتح آفاق تجرد"خواند و در "تماشاگه راز، تماشاگر يار" نشاند و او را "دولت" و"رحمت"خداوندي شمرد و "شاه شمشاد قدان" و خسرو شيرين دهنان"و سدره ي معراج تبار"دانست چرا كه در "يوسفستان جمال و هنرستان خيالش"به "شكرستان وصالي" رسيده بود كه كامش را شيرين و جانش را معطر و روحش را صفا داده بود.

بهتر است به جاي هياهوسازي و جنجال آفريني و خاموش ساختن فانوس معرفت،آرام و متين استدلال ها و براهين خود را ارائه كرده تا ابرهاي جهل و تعصب از جلوي خورشيد حقيقت كنار رفته تا انوار حكمت بر جان انسان ها تابيده و چراغ تفكر و معرفت نيز روشن بماند.

 

سروش و سبحانی         .........................................................                                                               

اما از بی شرمی های کلامی و بی ادبی های زبانی که بگذریم و اين منازعات و مخاصمات را به کناری نهیم،مناظرات آيت الله سبحاني با سروش بسيار شريف ومتين و ماندگار بود و از اعتبار بالايي برخوردار بود.همچنين پاسخ آيت الله العظمي منتظري در نقد سخنان سروش بسيار روشنگرانه و همدلانه بود و در آن تنها به نقد علمي اكتفا شده بود و همين امر موجب ابتهاج سروش شد.ولي آنچه نيكو وماندگار بود نقدهاي متقابل سبحاني و سروش بود؛في الواقع كه آيت الله سبحاني جدل احسن را به بهترين نحو رعايت و قصه ي انصاف و مروت و شفقت و همدلي را به بهترين شكل روايت كرد و پاسخ هاي محققانه و مشفقانه ي ايشان نشان داد كه در اين مملكت هنوز هم كساني هستند(حتي از درون حوزه ي علميه)كه به نقد علمي پايبندند و بر آن ارزش مي گذارند و همين بود سر آنكه سروش با تنها كسي كه به مناظره ي قلمي پرداخت سبحاني بود و نامــه هاي او را پدرانه و محترمانه نيكخواهانه خواند و آنها را حاوي "موعظه ي حسنه" و "جدال احسن" يافت.

اما همچون دیگران نقدی نیز به آیت الله سبحانی وارد است که ایشان نیز همانند دیگر افراد به سروش ایراد گرفتند و از او انتقاد کردند که "سخنانی چنان شبهه آلود باعث ضعیف شدن پایه های اعتقادی جوانان می شود و به آتش کشیده شدن خرمن ایمان آنان را به دنبال دارد" که سروش در نامه ی دوم خود جوابی مقبول به این ایرادات ارائه کرد:"دردمندانه فرموده اید سخنان شبهت آلود من ضعف ایمان جوانان را به دنبال دارد .آیا نمی اندیشید که رفتار عافیت جویانه و خرد ستیزانه ی پاره ای از روحانیون در این خصوص مقصرتر و مسئوول تر است. می دانید چه چیز ریشه ی ایمان را می سوزاند،خرافه افکنی به نام دین و بی عدالتی به نام خدا و سکوت در مقابل ستم ،"می خوری و رندی و خوش باشی کردن"،به قول حافظ چندان سهمگین نیست که "قرآن را دام تزویر کردن" و آیا روحانیون ما همانقدر که به تفسیر حساسند به تزویر هم حساسند؟

جوانان ما کی و کجا گفتار نیک و پندار نیک و کردار نیک از روحانیون دیده اند تا ایمانشان نیرومند تر گردد؟

و از روحانیت جز جسمانیت چه دیده اند تا روحشان فربه تر گردد؟برای فرستادن سرد مزاجانی چند به گرمخانه ی مجلس،مهر و امضای امام زمان را در پای فهرست فاتحان انتخابات گذاردن و بر منابر و از صدا و سیما سخنان سست و خرافی پراکندن و عصمت مرجعی و حریم محترمی را شکستن و حتی به خانقاهیان رحم نکردن و خانه بر سرشان فرود آوردن آیا نشانی از کردار و گفتار نیک دارد؟روحانیت ما نقش ناپسند خود را در کاهش ایمان جوانان نمی بیند و به یمین و یسار می رود تا مجرم و مقصر پیدا کند"

با اعجازی که سخنان سروش دارد این نوشتار را یه پایان برده و طالبان حقیقت را به اصل مقالات سروش و سبحانی ارجاع داده تا با عقل و منطق خویش سخن متقن و نیکوتر را انتخاب نمایند.                                                  

 

در پایان سخنی با سروش     ..................................................

پیش از این و سال ها قبل جناب دکتر سروش گفته بود:"من هم عرفان و اخلاق و نهج البلاغه تدریس می کنم که خوراک دل است و هم فلسفه علم و فلسفه ی تحلیلی که خوراک عقل است و کمتر دانشجویانی دیدم که هر دو را به یک اندازه دوست بدارند و از هر کدام به یک میزان جرعه بنوشند و حقیقتا هم این کار سختی است و اکثرا یا جانب عقل را گرفته اند یا جانب دل را".

از سخن خود دکتر استفاده می کنم و نقدی را که حرف دل و نجوای لب بسیاری از دوستدارانش است را بیان می کنم که سال ها او بسیار منصفانه و عادلانه سهم هر حـوزه را تقـسیم می کـرد و گاه به احوال دل می رسـید و گاه در وادی عـقل و فـلسـفه وارد می شد و اگر "قبـض و بسطی" می نگاشت حتما نهج البلاغه نیز تفسیر می کرد و اگر زمانی از علم سخن می گفت حتما زمانـی دیگر به اخلاق و عرفان می پرداخت،ولی مدتهاست که این توازن از بین رفته است و اصلا گویا او سودایی دیگر در سر دارد و بسیار بیشتر به امر سیاست مشغول شده است(که البته به جای خود امر بسیار مطلوبی ست)وسخنان و مقالات "معقول" خود را فربه تر می کند و دیگر در دریای "دل" شنا نمی کند.کاش او دوباره با آن کلام شیوا و بیان زیبا، شیرین زبانی از سر بگیرد واز "شیر وشکر" سخن هابگوید و قند دلها را آب کند؛ هم سخنان معقول بگوید و هم ازصفای معشوق سخن براند.

بسیاری تشنه ی"اوصاف پارسایان"دیگری هستند تا با "جرعه نوشی از می مستی آور" آن جلایی به جان زنند و ایمانی تازه کنند،بی قرار"حافظ شناسی" دیگری هستند تا به نقد جامعه ی دینی بپردازند.

حقیقتا زمان آن فرا رسیده که او باز هم از رازهای دل و نازهای معشوق بگوید و باری دیگر میراث معنوی و تجربه های روحانی را تفسیر کند و درس "نوکردن ایمان"بدهد و پاره ای دیگر از حلاوت و شیرینی عسل کلام مولوی بر کاممان بریزد و دیگر بار در "قمار عاشقانه"از "خنده ی نمکین خداوند"بگویدو "قصه ی غم عاشق" و "خنده ی معشوق"را روایت کند.

کاش او دوباره "قصه ی ارباب معرفتی"بنویسد و "حدیث بندگی و دلبردگی"تازه ای بگوید.

به شخصه بی تابانه منتظر شکستن این سکوت و شنیدن و خواندن سخنان دلبرانه ی او هستم،سخنانی که به قول خودش با شنیدن آن کله گوشه ی مستمع به آسمان خواهد رسید و طبع نودولتی بر بام خواهد زد.

به انتظار آن روز می نشینیم...

 
 

 

 

 

بازگشت به درباره دکتر سروش