www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 

بازگشت به صفحه اصلی 

  27 فروردین 1388

 

 

سروش و الهيات عقلاني حداقليہ  

عليرضا علوي تبار

 

 

تلاش مي کنم طبقه بندي از انواع «الهيات»هاي ممکن ارائه کرده و از اين طبقه بندي براي مقايسه جريان هاي مختلف ديني در ايران امروز استفاده کنم. براي رسيدن به اين هدف ناگزيريم در مورد تعريف برخي از اصطلاحات با هم توافق کنيم. قبل از هر چيز بايد در مورد مفهوم الهيات با هم به توافق برسيم. براي اين کار توضيحي را لازم مي دانم. اگر ما گوهر دين را «تجربه ديني» يعني تجربه آشکارگي خداوند يا امر مرتبط با او بر انسان بدانيم به الگوي خاصي از دين شناسي مي رسيم. توجه داشته باشيد که طرفداران الگوي دين شناسي مبتني بر «تجربه ديني»، وحي را نيز نوعي «تجربه ديني» مي دانند.

براساس ديدگاه متون وحياني عبارتند از صورت زباني يافتن «تجربه ديني» و در واقع متون وحياني، تجسم زباني تجربه ديني پيامبران تلقي مي شوند. در الگوي مبتني بر تجربه ديني در دين شناسي، انسان در چند سطح با تجربه ديني (و وحي) ارتباط برقرار کرده و تعامل پيدا مي کند. نخستين سطح تعامل و ارتباط هنگامي رخ مي دهد که تجربه وحياني پيامبر که شخصي و گذرا است براي آنکه به صورت جمعي و پايدار درآيد به قالب «زبان عصر نزول» ريخته مي شود.

در واقع پيام فرازمان و فرامکان خداوند به انسان در قالب زبان يک قوم خاص با زمان و مکان مشخص، به انسان ها عرضه مي شود و رنگ و بوي زمان و مکان وقوع تجربه ديني و وحياني را مي گيرد. در سطح دوم مخاطبان وحي مي کوشند از «تجربه وحياني زباني شده» (وحي زباني) براي خود يک «نظام عقيدتي» استخراج کنند. يعني مجموعه يي از گزاره ها را که نشان دهنده باورهاي ديني بوده و با يکديگر ارتباط داشته و از انسجام برخوردار باشند استخراج کنند.

به طور طبيعي اينکه در نظام عقيدتي خود به چه پرسش هايي پاسخ دهند و بر چه نکاتي تاکيد کنند و چه ساختاري ميان اين گزاره ها و باورها برقرار سازند کاملاً متاثر از پرسش هاي نظري و مشکلات عملي و دانش ها و ارزش ها و نظام معيشتي هر عصري خواهد بود. سومين سطح تعامل هنگامي رخ مي دهد که ما درصدد «فهم و تفسير» عناصر نظام عقيدتي و جهت گيري کلي و عام آن برمي آييم. اگرچه نخستين گام براي فهم و تفسير و تبيين گزاره هاي عقيدتي در همان مرحله نظام سازي صورت گرفته است اما به طور تفصيلي پس از طراحي اين نظام (سيستم) نيز مي توان به اقدام مشخص پرداخت. با توجه به آنچه از هرمنوتيک به عنوان قواعد آن در فهم يک متن مي توان فهميد، فهم و تفسير يک متن نيز متاثر از زمينه هاي انديشگي و ملموس و محسوسي است که فرد در آنها قرار دارد. در چهارمين سطح، ما به مقايسه نظام عقيدتي خود با نظام هاي عقيدتي رقيب يا متضاد مي پردازيم و ميزان موجه و معتبر بودن نظام عقيدتي خود را مورد سنجش و بررسي قرار مي دهيم. در اين سطح دفاع از اعتبار نظام عقيدتي هدفي است که دنبال مي شود. براساس آنچه توضيح دادم در تمام سطوح نوعي تعامل ميان انسان و گوهر دين (تجربه ديني - وحياني) صورت مي پذيرد و پيام خداوند به انسان ها در چارچوب ذهن انسان ها مورد بازخواني و فهم قرار مي گيرد. آنچه در اينجا به عنوان الهيات از آن ياد مي کنيم مربوط به سه سطح پس از صورت زباني گرفتن تجربه وحياني است.

به طور مشخص الهيات در کاربرد ما يعني «تلاش روشمند براي استخراج نظامي از باورها و تفسير و تبيين اين نظام و مقايسه آن با نظام هاي رقيب و معارض براي دفاع از اعتبار آن» در ارتباط با تجربه وحياني است.

بر اين اساس الهيات اسلامي يعني تلاش روشمندي که براي ارائه يک سيستم از باورهاي اسلامي، تفسير و تبيين اين سيستم و دفاع از آن در مقابل سيستم هاي رقيب و معارض صورت مي گيرد. در واقع الهيات در اين کاربرد چيزي بيشتر از «کلام» است که فقط وظيفه دفاع از باورها را بر عهده داشت. اگر بخواهم قدري روشن تر بگويم الهيات حاصل تعامل ميان «وحي الهي» (يا تجسم زباني تجربه وحياني) با «دانش هاي معتبر و ارزش هاي مقبول» انسان ها، پرسش ها و مسائل مبتلا به آنها است.

هر الهيات داني با يک پرسش مهم مواجه است که بايد به آن پاسخ دهد. آن پرسش اين است که براي نشان دادن «اعتبار» باورهاي ديني (و گزاره هايي که بر اين باورها دلالت مي کنند) آيا لازم است استدلال ها و توجيه هاي «شناخت شناسانه» داشته باشيم يا خير؟ به بيان ديگر آيا لازم است براي پذيرش باورهاي ديني به معيارها و ملاک هايي تمسک کنيم که براي رد و قبول دانش هاي بشري به طور کلي از آنها بهره مي گيريم يا خير؟ ديدگاهي که معتقد است پذيرش باورهاي ديني نيازي به توجيه هاي شناخت شناسانه (معرفت شناسانه) ندارد را «ايمان گرايي» مي ناميم. در واقع ايمان گرايي نياز به کاربرد عقل بشري و مباحث عقلاني (چون معرفت شناسي) را براي ارائه نظام باورهاي ديني و تفسير و تبيين آن انکار مي کند.

بر اين اساس «اعتبار» باورهاي ديني (و گزاره هاي بيان کننده آنها) از استدلال هاي معرفت شناسي و عقلاني ناشي نمي شود و مبتني بر چيز ديگري است. طرفداران ايمان گرايي از زواياي مختلفي و با انگيزه هاي متفاوتي به طرح اين ديدگاه مي پردازند. برخي از آنها «عقل بشري» را محدود و ناتوان دانسته، برخي اساساً اعتباري براي آنچه «عقلانيت و عقلاني» ناميده مي شود، قائل نيستند و برخي حوزه و محدوده ايفاي نقش عقل و علم بشري را متمايز از محدوده و حوزه مباحث ديني و باورهاي ديني مي دانند.

«الهيات ايماني» يا به طور دقيق تر «الهيات ايمان گرايانه» به تلاش هاي روشمندي اطلاق مي شود که استخراج و طراحي نظام باورهاي ديني و فهم و تفسير آن را بر مبناي پيش فرض «ايمان گرايي» دنبال مي کنند و آن را مستقل و بي نياز از بهره گيري از عقل بشر و دستاوردهاي آن مي دانند.

به نظر مي رسد با تعريف فوق مي توان سه گونه الهيات ايمان گرايانه را از يکديگر تکفيک کرد؛ يکم الهيات ايمان گرايانه سنتي، دوم الهيات ايمان گرايانه مدرن و سوم الهيات ايمان گرايانه پست مدرن.

الهيات ايماني سنتي بر تعريف سنتي عقل بشر، پذيرش حجيت منابعي خارج از عقل بشر و دستاوردهاي عقل او، حجت و اعتبار ظواهر متون وحياني و فهم عرفي آنها استوار است. به گمان من «مکتب تفکيک» را مي توان مصداقي از الهيات ايمان گرايانه سنتي دانست. آنها با تاکيد بر استقلال «معارف اهل بيت» از دستاوردهاي عقل بشري (فلسفه و عرفان نظري) مي کوشند برتري «الهيات مبتني بر متن» را ترويج کنند. آنها مي کوشند با ذهني آزاد از پاسخ هاي بشري به پرسش هاي ديني به استخراج پاسخ هاي مندرج در متون معتبر ديني (قرآن و سنت) بپردازند. اينکه اين کار تا چه حد ممکن است و آنها چقدر موفق بوده اند فعلاً مورد بحث ما نيست.

الهيات ايماني مدرن توسط افرادي ترويج مي شود که تعريف مدرن از عقل (عقل خودبنياد نقاد) را پذيرفته اند و با تکيه بر مباحث فيلسوفان مدرن در مورد عقل و توانايي ها و محدوديت هاي آن به تعريف نسبت ميان عقل و باورهاي ديني مي پردازند.

گروهي از آنها توجيه هاي عقلاني را براي باورهاي ديني مضر مي دانند (مانند کي يرکگور)، گروهي ديگر توجيه هاي عقلاني را بي ارتباط با باورهاي ديني تلقي مي کنند و براي آنها حوزه ها و کارکردهاي مختلف قائلند (مانند برخي از تفسيرهاي مبتني بر آراي ويتگنشتاين) و گروهي ديگر باورهاي ديني را بي نياز از توجيه توسط مباحث و دستاوردهاي شناخت شناسي مي دانند (مانند پلنتينگا).

به هر حال همه آنها به دنبال صورتبندي باورهاي ديني مستقل از دانش ها و شناخت هاي موجود و مرسوم در جوامع مدرن هستند. آنها ريشه پذيرش باورهاي ديني را غير از ريشه ها و دلايل پذيرش باورهاي فلسفي يا علمي مي دانند و بر استقلال و حجيت مستقل و گاه روش مستقل آنها تاکيد بسيار مي کنند.

به هر حال ويژگي مشترک ايمان گرايان اين است که همه آنها نظام هاي اعتقادات ديني را موضوع ارزيابي و سنجش عقلاني نمي دانند. با توجه به مباحث قبل مي توان يک جريان «الهيات ايمان گراي پست مدرن» نيز تعريف کرد. از ديدگاه پست مدرن ها عقل پديده يي تماماً تاريخي و جامعه شناختي است و اثبات يک اعتقاد چيزي نيست جز حصول اجماع و توافق عقلاي يک جامعه در باب آن اعتقاد.

بنابراين هيچ معيار و ضابطه عامي وجود ندارد که باعث مقبوليت يک راي و رجحان آن نسبت به ساير آراي رقيب شود. در اينجا نوعي تلقي نسبت گرايانه تاريخي - اجتماعي از عقل حاکم است و از اين رو الهيات را براي اثبات حجيت و اعتبار ادعاهاي خود نيازمند به عقل نمي داند. در واقع اينجا اعتبار خود عقل است که مورد پرسش قرار مي گيرد.

به هر حال اين نوع الهيات نيز موضوع ايمان را «ناعقلاني» مي داند. در کنار انواع الهيات ايمان گرايانه مي توان از «الهيات عقلي» يا «الهيات عقل گرايانه» سخن گفت. به گمان من مي توان از امکان و وجود چهار نوع الهيات عقلاني در موقعيت کنوني سخن گفت. اين چهار نوع عبارتند از؛ الهيات عقلاني سنتي، الهيات عقلاني حداکثري، الهيات عقلاني انتقادي (يا حداقلي) و الهيات انتقادي.

لازم است توضيح دهيم تمامي انواع الهيات (چه ايماني و چه عقلاني) به طور معمول نقش عقل را در «فهم» و «تفهيم» باورهاي ديني و احياناً «دفاع» از آنها از طريق دفع شبهات و رد ديدگاه هاي مخالف مي پذيرند. آنچه مورد اختلاف آنهاست برمي گردد به ديدگاه آنها در مورد «اعتبار و حجيت» خود عقل و نقشي که براي آن در تعيين اعتبار مدعيات ديني قائلند.

الهيات عقلاني سنتي، الگوي سنتي در تعريف عقل و عقلانيت و توانايي هاي آن را مي پذيرد و معتقد است باورهاي ديني (البته به طور عام و کلي) قابل اثبات از طريق عقل هستند و البته در جزييات و مصاديق بايد به متون ديني معتبر رجوع کرد. مهم ترين دستاورد عقل در اين ديدگاه مباحث «حکمت» است؛ چه حکمت نظري و چه حکمت عملي. به ويژه آنها براي بخش الهيات (شامل الهيات به معني الاعم و الهيات به معني الاخص) اهميت ويژه يي قائلند. بر مبناي همين الهيات نيز باورهاي ديني را موجه مي کنند. البته اين ديدگاه معتقد است اگر روش درست طي شود نتايج «برهان و حجت عقلي» با نتايج گرفته شده از «ظواهر ديني» يکي خواهد بود و تضادي ميان عقل و نقل نمي بيند. در صورت تضاد ميان «عقل قطعي» و «ظاهر ديني» به تاويل مي پردازد.

الهيات عقلاني حداکثري، تصور خاصي از عقل و توانايي هاي آن دارد.براساس اين ديدگاه اولاً عقل مي تواند کاملاً بي طرف باشد و به گونه يي استدلال هاي عقلي را مي توان سامان داد که مورد قبول همه عقلا قرار گيرند. به علاوه يک نظام الهياتي معتبر بايد همه قضايا و گزاره هايش از طريق عقل اعتبار يافته و تاييد شوند. اين نوع الهيات به دنبال نظام اعتقادي است که تک تک قضايايش از طريق عقل قابل تاييد و «خردپذير» باشند و از گزاره هاي رقيب معتبرتر و محتمل تر باشند.

ريچارد سويين برن از فيلسوفان مدرن دين است که تقريباً از چنين موضعي دفاع مي کند. در ميان ايرانيان شايد بتوان احمد کسروي را از کساني دانست که چنين نگاهي به عقل و توانايي آن داشته اند و از اين رو تلاش کرده اند يک نظام عقيدتي متناسب با آن تاسيس کنند. (پاکديني به اصطلاح خودش) اين ديدگاه ممکن است از چارچوب سنت هاي ديني موجود خارج شود.

الهيات عقلاني حداقلي يا انتقادي در نقد الهيات عقلاني حداکثري شکل مي گيرد. براساس اينکه بتوان درستي يک قضيه را از طريق عقلي براي همه عقلاي عالم ثابت کرد جاي تامل بسيار دارد. به غير از گزاره هاي همانگويانه (توتولوژيک) درستي يک گزاره را نمي توان چنان اثبات کرد که همه عاقلان در همه زمان ها آن را تصديق کنند. ثانياً عقل آن طور هم که تصور مي شود بي طرف نيست و بايد تلقي فروتنانه تري از عقل داشت. خود عقل مدرن نيز مي تواند و بايد در معرض نقد عقل مدرن قرار گيرد.

ثالثاً براي پذيرش يک باور لازم نيست حتماً «خردپذير» باشد و دلايل عقلي يا علمي به نفع آن وجود داشته باشد. همين که يک باور «خردستيز» نباشد و دلايل معتبر عقلي يا علمي عليه آن وجود نداشته باشد، کافي است. بنابراين نقش عقل در الهيات بيشتر انتقادي است تا اثباتي. بيشتر بايد به دنبال باورها و گزاره هاي «خردستيز» و طرد آنها از نظام اعتقادي گشت. والا گزاره هاي «خردگريز» که نه دلايل عقلي و تجربي عليه آنها وجود دارد و نه له آنها مي توانند پذيرفته شوند. در مقايسه و داوري ميان نظام هاي عقيدتي نيز بايد در مجموع به داوري پرداخت و نه در مورد تک تک گزاره ها و باورها. تصور من اين است که دکتر سروش بنيان روشني براي طراحي «الهيات عقلي انتقادي» بنا کرده است و ادامه برنامه پژوهشي او هم تکميل اين بناست.


نوعي ديگر از الهيات عقلاني نيز ممکن است. آن هم الهياتي است که بر مبناي ديدگاه هاي طرفداران «نظريه انتقادي» شکل مي گيرد. نظريه انتقادي و بهترين مفسر زنده آن يعني هابرماس ديدگاه هاي شناخت شناسانه خاصي را ترويج مي کند و نگاه خاصي به عقل مدرن را پرورش مي دهد. مي توان با پذيرش اين ديدگاه به بحث از الهيات پرداخت و «الهيات انتقادي» را سامان داد. تصور من اين است که تکامل برنامه پژوهشي زنده ياد دکتر شريعتي به پيدايش چنين الهياتي منجر خواهد شد.

بر اساس طبقه بندي ارائه شده مي توان هفت گونه الهيات داشت که يک بار ديگر آنها را برمي شمارم؛ 1- الهيات ايمان گراي سنتي، 2- الهيات ايمان گراي مدرن، 3- الهيات ايمان گراي پست مدرن، 4- الهيات عقل گراي سنتي، 5- الهيات عقل گراي حداکثري، 6- الهيات عقل گراي حداقلي يا انتقادي و 7- الهيات انتقادي.

در پايان مايلم به اختصار توضيحي در مورد جايگاه دکتر عبدالکريم سروش در اين طبقه بندي بدهم. مباني که توسط دکتر سروش ارائه شده است نشان مي دهد «ايمان گرايي» به تنهايي براي هدايت دينداران در دنياي امروز کافي نيست. ايشان تنوع و چندگونگي برداشت و فهم از دين را به عنوان يک واقعيت ناگزير به خوبي نشان داده است. نظريه قبض و بسط نشان مي دهد چرا و چگونه فهم هاي متفاوت و مختلفي از متون و منابع ديني شکل گرفته و ارائه مي شود. حال پرسش اين است که فرد ديندار در مواجهه با دعوت هاي ديني مختلف يا برداشت هاي مختلف از يک دين چگونه مي تواند انتخاب موجه و قابل دفاعي داشته باشد؟ به ناگزير پاي عقل به ميان مي آيد و مطرح مي شود. از اين رو به گمان من مباني دکتر سروش ما را به سوي الهيات عقلاني دعوت مي کند.

از سوي ديگر مباحثي که توسط ايشان در مورد شناخت و نقش عقل در آن مطرح شده است نشان مي دهد ايشان «عقلانيت انتقادي» را مي پذيرند و به نوعي الهيات عقلاني حداقلي را ترويج مي کنند. مجموعه مباحث طرح شده از جانب ايشان در نقد باورهاي عامه در زمينه دين، نيز نگاه پالايشگر ايشان که مي کوشد باورهاي خردستيز را از عرصه باورهاي عمومي کنار بزند بر همين ديدگاه دلالت دارد.

الگوي دين شناسي دکتر سروش به گمان من «تداوم» و «تکامل» الگوي دين شناسي مطرح شده از جانب علامه اقبال لاهوري (1938- 1877) است. اگرچه زنده ياد دکتر شريعتي با طرح اقبال او را در ميان نوانديشان ديني مطرح کرد اما اين دکتر سروش بود که الگوي دين شناسي او را که مبتني بر «تجربه ديني» بود، تداوم داد. به علاوه به گمان من در الگوي دين شناسي اقبال در زمينه ديد معرفت شناسانه کمبودهايي وجود داشت که تلاش هاي معرفت شناسانه دکتر سروش به رفع اين نقيصه در عرصه نوانديشي ديني کمک کرد. تداوم برنامه پژوهشي دکتر سروش کامل کردن اين الگوي دين شناسي و تامين دربرگيرندگي آن است.

--------------------------------

ہ متن ويرايش شده سخنراني سالگرد وفات پيامبر (ص) و امام صادق (ع)

 

 

منبع

 

 

بازگشت به درباره دکتر سروش