www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 

بازگشت به صفحه اصلی 

28 اردیبهشت 1388

 

 

در باب ماجراي بي‌پايان دکتر سروش و انقلاب فرهنگي

چرا ستيزه‌گري؟

 

حسن یوسفی اشکوری

 

 

سخني با بزرگوارم محمود دولت‌آبادي
ظاهرا داستان و در واقع «ماجرا»ي دکتر سروش و رخداد انقلاب فرهنگي در ساليان پس از انقلاب پاياني ندارد و هر روز و به هر بهانه‌اي اهل فرهنگ و قلم از جناح‌هاي فرهنگي – سياسي مختلف به ياد آن رخداد افتاده و به مناسبت‌هايي به اصطلاح «داغشان تازه شده» و البته گويا ديواري کوتاه‌تر از ديوار عبدالكريم سروش پيدا نکرده و با بر شمردن سيئات اعمال وي در آن جريان يکسره بر او مي‌تازند و به گونه‌اي سخن گفته مي‌شود که گويي انقلاب فرهنگي و تبعات آن مانند تعطيلي دانشگاه‌ها و تصفيه شماري از استادان و بسياري از اقدامات ديگر به‌وسيله ستاد و يا بعدها شوراي انقلاب فرهنگي به تمامه به دست و به فرمان سروش صورت گرفته است و اوست که تنها مسوول مصائب برآمده از انقلاب فرهنگي و خانه نشيني نخبگان فکري و فرهنگي و علمي کشور است. آخرين آن سخنان تند و تلخ و به گمان من غيرمنصفانه نويسنده بزرگ و نامدار کشورمان جناب محمود دولت‌آبادي است که اخيرا در يک نشست انتخاباتي در تهران ايراد کرده و در رسانه‌ها منتشر شده است. البته از سوي ديگر نيز جناب سروش بارها در مقام پاسخگويي برآمده و به منتقدان پاسخ داده است و احتمالا باز هم خواهد داد.
گويا اين مجادله از دوسو ادامه دارد و من البته در اين ميان «بي‌تقصير»م اما آنچه مرا وادار کرد که اين بار چند جمله‌اي بگويم، دو نکته است: يکي احترامي است که براي دولت آبادي قائلم و از اين رو نمي‌توانم از کنار گفتارشان آسان بگذرم و ديگر، بيش از هر چيز و هرکس نگران اخلاق عمومي و مخدوش شدن آن به‌وسيله شماري از روشنفکران و اهالي انديشه و فرهنگ و ادب اين سرزمين است که مسووليت آن بيش از همه بر دوش اهالي فرهنگ و نخبگان فرهنگي است. بي‌گمان اگر آن سخنان را شخصيتي چون دولت‌آبادي نگفته بود هرگز سخني نمي‌گفتم. چرا که به هرحال گفتار و رفتار و منش چهره‌هاي شاخص و اثرگذار در جامعه اثرگذار است و در تعالي و يا انحطاط اخلاقي و فرهنگي مردم به‌ويژه نسل جوان مؤثر است.
اول بگويم که من با انتقادات ايشان به وضعيت فرهنگي کشور و آنچه در اين ساليان پر رنج بر سر نخبگان علمي و فرهنگي و روشنفکري دگرانديش (و حتي غير دگرانديش) آمده و مي‌آيد کاملا موافقم و اين دغدغه و رنج را به عنوان يک اهل قلم به خوبي درک مي‌کنم و با تمام وجود مي‌پذيرم که «ما را پير كردند و خواستند که بميرانند» و اينکه انقلاب فرهنگي در سال 58 به‌ويژه برخي از تصميمات متصديان ستاد و مخصوصا شوراي عالي انقلاب فرهنگي زيان بار بوده و مديران آن بايد قانونا و اخلاقا حتي از منظر قواعد شرعي و فقهي پاسخگو باشند به‌ويژه اينکه مصوبات شوراي عالي انقلاب فرهنگي کنوني نمي‌تواند قانون و بدتر ازآن در تعارض با قانون اساسي و قوانين مصوب مجلس باشد، کاملا درست است و فکر نمي‌کنم دکتر سروش و يا ديگران با آن مخالف باشند. در اين ميان آنچه مي‌ماند و انگيزه من در اين گفتار است چند نکته است:
1- بياييم اصل را بر مسوول و حتي مقصر بودن سروش در ارتباط با فعاليت محدود ايشان در ستاد انقلاب فرهنگي بگذاريم اما از ياد نبريم که قاعده «تناسب جرم و مجازات» يک اصل اساسي در حقوق کيفري است و برآمده از «عقل» و «عدالت» است که (البته حکم شرع هم هست) منصفانه بگوييم سروش در همان زماني که در ستاد انقلاب فرهنگي بوده چه اندازه مسووليت داشته و به هرحال حد تقصير وي در تصميمات تا کجا بوده است؟ به نظر نمي‌رسد نقش ايشان در حد «شيخ انقلاب فرهنگي» يا «پرچمدار» آن باشد که جناب دولت‌آبادي برآن اصرار ورزيده‌اند. حتي اگر چنين هم باشد باز اصل حقوقي تناسب جرم و مجازات و عدل و انصاف حکم مي‌کند، وي را به ميزان مقصر بودنش مجازات کنيم. در اين صورت بايد از ديگراني که در آن ستاد و يا در مقام کارگرداني اصل انقلاب فرهنگي نقش کليدي داشته‌اند نيز ياد شود و حد نقش و تقصير آنها نيز مشخص شود و مجازات متناسب نيز در نظر گرفته شود. اين چه سري است که از آمران و عاملان انقلاب فرهنگي هيچ يادي نمي‌شود. گويا قرار است که تمام مجازات‌ها را سروش يک تنه تحمل کند. بهانه‌هايي چون شيخ انقلاب فرهنگي و يا بالاتر ادعاي دموکراسي‌خواهي سروش که گاه گفته مي‌شود براي اين داوري‌هاي ناعادلانه توجيه قابل قبول و تمامي نيست.
به هر تقدير چنين مي‌نمايد که در اين سال‌ها هم در نقش و مسووليت سروش مبالغه شده و هم به‌ويژه مجازات‌هاي بي‌تناسب با مسؤليت وي از سوي منتقدان در نظر گرفته شده است. به هرحال او پاداش خدماتش را دريافت کرده و تاوان تقصيراتش را داده و سال‌ها محروميت از تدريس و ديگر حقوق شهروندي و آوارگي براي مجازاتش کافي نيست؟
2 – در اين ميان البته سخني هم با جناب دکتر سروش دارم. ايشان در اين سال‌ها بارها به منتقدان مختلف پاسخ داده و با بيان برخي( و شايد هم تمام ) ماوقع مربوط به انقلاب فرهنگي و نقش و مسووليتش در ستاد کوشيده است که روشنگري کرده و منتقدان را قانع کند که ماجرا چنان نيست که آنان مي‌پندارند و در نهايت از خود سلب مسووليت کند. گرچه به دليلي که خواهم گفت، باور ندارم که اين تلاش چندان مفيد واقع شود اما به هردليل اگر ايشان مي‌خواهند پاسخي بدهند در صورتي که خود را وجدانا در آن اقدامات غيرقابل دفاع ( حداقل از منظر امروزينش ) مسوول و در نتيجه مقصر مي‌بينند با صراحت و شهامت ميزان مسووليت خود را بپذيرند. شايد نقطه پاياني به اين جدال عمدتا معلل نهاده شود. همچنين شايسته است که با برخي تعابير و سخنان تند و تلخ خود بر آتش جدال نفت و گاه نيز بنزين نريزند. بايد منصفانه گفت گاه برخي سخنان و بيان ايشان بر جدال و اختلاف افزوده است.
3 – و اما از شما چه پنهان در اين سال‌ها هربار که اين جدال در رسانه‌ها در گرفته است با خود انديشيده‌ام که ماجرا چيست و چرا اين مجادله و تهاجم به سروش تمام نمي‌شود و هربار گسترده‌تر از پيش به پيش مي‌رود؟ تا کنون به اين نتيجه رسيده‌ام که انگيزه اصلي اين حمله‌ها تخريب و مخدوش کردن و در صورت امکان محو جريان موسوم به نوانديشي ديني و يا روشنفکري ديني است، دليلي و يا درست‌تر علتي جز اين نمي‌تواند داشته باشد. گرچه اثبات آن براي همگان آسان نيست ولي تجارب شخصي من در 20 سال اخير مرا به اين باور رسانده است. به نمونه‌هاي فراواني در گفته‌ها و نوشته‌ها به‌ويژه در ديدارهاي شخصي برخورد کرده و اين مشاهدات و قرائن مرا به اين واقعيت مؤمن کرده است. بگويم که اين باور هيچ نسبتي به ديدگاه تفسير عالم و آدم با تئوري توطئه ندارد. همچنين در اين تحليل و تفسير به شخص خاصي نظر ندارم. آنچه من به آن رسيده‌ام اين است که جريان‌هايي به دلايلي که قابل فهم است از اثرگذاري اجتماعي نحله نوانديشان مسلمان و اصلاح‌طلبان ديني احساس نگراني مي‌کنند و پس از تجربه انقلاب و جمهوري اسلامي مخصوصا تجربه ناکام اصلاحات ( حداقل به تصور آنان ناکام ) ديگر دوست ندارند که در اين کشور باز سخن از دين و قرائت‌هاي متفاوت از دين در ميان باشد. شادي‌هاي برخي چهره‌هاي شاخص اين جريان از ناکامي «انقلاب اسلامي ايران» و در سال‌هاي اخير از ناکامي«جنبش اصلاحات» به خوبي از اين انديشه و انگيزه حکايت مي‌کند.
گفتني است که بحث بر سر صدق دعاوي و ميزان اعتبار معرفتي اين نحله و آن گروه نيست «مسأله» ميزان حضور اجتماعي و حد و حدود اثرگذاري مدني و سياسي و فرهنگي جريان‌هاي فکري و روشنفکري ايران معاصر است. نوانديشي ديني ايران که حداقل بيش از يک قرن سابقه دارد و در تمام تحولات اجتماعي و سياسي و انقلابي پيشگام بوده است اکنون در پي اين همه مصائب و مشکلات و ناکامي‌ها در عرصه سياست و فرهنگ، باز مدعي است و استوار ايستاده و در ميدان عمل اجتماعي و سياسي و در حوزه انديشه هنوز پيشگام است و اين امر رقابت‌ها و چه بسا حسادت‌ها را برمي‌انگيزد و به طور غريزي هم شده عده‌اي را براي محو رقيب و برکشيدن حبيب بر مي‌شوراند. در ساليان پيش از انقلاب نيز چنين بود. در اين ميدان مسأله اساسا حقيقت و صدق فلسفي دعاوي نيست، مسأله بي‌اعتبار کردن رقيب و ايجاد مانع بر سر راه نفوذ اجتماعي است. اين همه ستيزه با شريعتي چرا؟ (توجه داشته باشيد سخن از «ستيزه» مي‌کنم نه نقد علمي و يا رد و اثبات نظريه‌ها که کاملا از حوزه بحث کنوني من خارج است). چگونه است که پس از سمينار موفق سه روزه به مناسبت سي‌امين سالگرد شريعتي و انعکاس گسترده آن در برخي مطبوعات، ناگهان موجي از ستيزه با ادبيات تند و خشماگين و حتي اهانت‌آميز برضد وي در رسانه‌ها و بيشتر در محافل خاص سر بر مي‌آورد؟ همين مسأله در مورد دکتر سروش نيز صادق است. به اعتراف دوست و دشمن ايشان در حال حاضر برجسته‌ترين و اثرگذارترين روشنفکر ديني ايران است و به مقتضاي روشنفکري و نيز به سائقه ديني در عرصه عمومي و سياست نيز حضور دارد، همين امر براي مخدوش کردن وي و بي‌اثر کردن طيف گسترده و متنوع نوانديشي ديني کفايت مي‌کند. در يک سطح کلي‌تر امروز بنيادگرايان مذهبي و بنيادگرايان غيرمذهبي(سکولارهاي بنيادگرا) رقيبي تواناتر و کاميابتر از جريان نوانديشي ديني ندارند و به همين دليل هرکدام به سبک و سياق ويژه خود براي بي‌اعتبار کردن اين رقيب مي‌کوشند. نگاهي به نوع گفته‌ها و نوشته‌هاي اين شمار در ساليان اخير به روشني از اين هژموني‌طلبي آنان و طرد و تحقير دگرانديشان ديني نوانديش پرده برمي‌دارد. در اين نوع گفتارها که البته غالبا ذيل عنوان پر طمطراق پژوهش‌هاي تاريخي و يا فلسفي و يا جامعه شناسي و يا حتي اقتصادي ارائه مي‌شوند به صورت پيوسته و مکرر و حتي گاه بي‌هيچ تناسبي تحت عنوان نقد به تخريب و تحقير و تخفيف نمايندگان نوانديشي ديني معاصر ايران اهتمام مي‌شود و اين دعوي را مي‌توان به صورت مستند نشان داد.
در اين ميان شريعتي و سروش بيش از همه مورد تهاجم و تخريب و حمله و اتهام قرار دارند. گرچه اين دو بزرگوار از بسياري جهات با هم متفاوتند و در پاره‌اي از وجوه انديشگي و آراي دين‌شناسانه و نحوه مواجهه با مسائل اجتماعي و درک و تفسير دين و جامعه و تاريخ و سنت و مدرنيته در برابر هم قرار دارند اما در يک اصل کلي در کنار هم قرار دارند و آن نقش ديني – اجتماعي‌شان است و همين نقش‌آفريني موجب شده است که از دوسويه سکولارهاي بنيادگرا و مذهبي‌هاي بنيادگرا مورد تهاجم و تخريب و اتهام قرار بگيرند. براي رفع هرگونه سوء تفاهم بگويم منظور من نقد علمي متفکران حق‌طلب نسبت به شريعتي و سروش و يا دگرانديشان ديني نيست، منظور بيان حال بانيان وحاميان «پروژه طرد پروژه نوانديشي ديني معاصر ايران» است. گفتن ندارد که کسي با شريعتي و سروش و ديگران اختلاف و يا دشمني شخصي ندارد. بگذريم که گاه حمله به برخي از چهره‌هاي مؤثر اجتماعي و روشنفکري «مد» مي‌شود و کساني حتي نيز گاه با بي‌مايگي آشکار در پوشش قابل احترام «نقد» پنهان مي‌شوند و به اين و آن مي‌تازند. مثلا مدتي کوبيدن و دشنام‌گويي به آل احمد مد است و مدتي سروش و البته حمله و تهاجم به شريعتي زمان و مکان و مناسبت نمي‌شناسد و حداقل تا اطلاع ثانوي (يعني تا زماني که نقش وي بر عرصه انديشه و جامعه و سياست برجاست) ادامه خواهد داشت.
سخن را با اين تذکر لازم به پايان ببرم که اين نوع جدال‌هاي بيهوده از هرسو و با هر نيتي که باشد، بيهوده و زيانبار است و کمترين زيان آن کمک به تباهي اخلاقي جامعه پريشان ايران است. روشنفکران و انديشمندانمان را، هرکه و از هر گروه که باشند، محترم شماريم. اگر قرار است رقابتي هم باشد، رقابت در توليد انديشه و در خدمت «آگاهي» و «آزادي» مردم است که ممدوح و مشروع است نه دعواي حيدري و نعمتي.

 

 

 

منبع

 

 

بازگشت به درباره دکتر سروش