www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 

بازگشت به صفحه اصلی 

دی 1389

 

 

بازرگان متأخر و انتظار از دين

 

سروش دباغ

 

 

 

 

1.    مرحوم مهدي بازرگان، قرآن پژوه، روشنفكر ديني، متخصص ترموديناميك و سياست‌پيشه‌اي بود كه بيش از نيم قرن در فضاي ديني،  فكري و سياسي اين ديار فعاليت كرد و ميراث گرانقدري از خويش برجاي گذاشت. هم لوله‌كشي آب تهران مديون زحمات بي‌شائبه او بود؛ هم نقش مهمي در جريان خلع‌يد ايفا كرد؛ هم آثاري چون سير تحول قرآن، مطهرات در اسلام،  راه‌طي شده، باد و باران در قرآن، بعثت و ايدئولوژي، بازيابي ارزش‌ها و انقلاب ايران در دو حركت را به رشته تحرير درآورد؛  هم اهل ايثار بود و از شغل و پست دانشگاهي گذشت و طعم زندان را پيش از انقلاب چشيد و هم اولين نخست‌وزير پس از پيروزي انقلاب اسلامي بود. "وسيع" بود و "تنها"، "سر به زير و سخت" و "با تمام افق‌هاي باز نسبت داشت". دموكرات بود و اهل تساهل و مدارا؛ در عين حال پاي اصول خويش مي‌ايستاد و به هيچ قيمتي از آنها عدول نمي‌كرد، چنانكه زندگي شخصي و مشي سياسي او بر اين مهم گواهي مي‌دهند. مي‌توان هر يك از وجوه انديشگي، ديني و سياسي ميراث بازرگان را ارزيابي كرد و نكاتي را پيرامون  آنها متذكر شد. در اين مقاله مي‌كوشم تا نظام‌معرفتي ايشان را وجهه نظر خويش قرار داده، صرفا با مرور سخنراني مشهور و بحث‌برانگيز "آخرت و خدا هدف بعثت انبياء" كه در سال‌هاي پاياني عمر مرحوم بازرگان القاء شده، تطور آراء وي درباره انتظارات ما از دين و رابطه ميان ديانت و سياست را پيگيري كرده و ربط و نسبت ميان ايده‌هاي متقدم و متأخر ايشان در اين باب را سراغ بگيرم.[1]

2.    بازرگان در دهه‌هاي سي و چهل شمسي تلقي حداكثري از دين داشت. او بر اين باور بود  كه آموزه‌هاي اسلام ناظر به تمامي ساحات و شئون زندگي است؛ هم ساحت نظر و هم ساحت عمل. هم علم تجربي از دين قابل استخراج است، هم چگونگي سياست‌ورزي و مديريت كلان جامعه؛ به‌همين سبب مي‌كوشيد تا نشان دهد كه احكام فقهي با يافته‌هاي علوم تجربي جديد در تناسب و تلائم است و اگر قرآن درباره پديده‌هايي چون باد و باران سخن گفته، مي‌توان با وام كردن و مدد گرفتن از مفاهيم علوم جديد آنها را تبيين كرد و بر آنها پرتو افكند. بازرگان چنين مي‌انديشيد كه مكتبي را كه تواناست و در حوزه‌هاي گوناگون سخن گفته و بر مكاتب رقيب موجود رجحان دارد،  در وادي سياست نيز بايد به استخدام گرفت و از آن درس حكمراني و آئين شهرياري آموخت. از اين‌رو بر اين باور بود كه براي رهايي از وضعيت سياسي نابسامان و نامطلوب موجود و برقراري مديريت سياسي رهگشا و موجه بايد از آموزه‌ها و احكام اسلامي مدد گرفت:

 

"يكي از برنامه‌هاي جشن بعثت كه در زندان شاه در سال‌هاي 40 تا 42 ايراد شد و به‌صورت كتاب درآمد عنوانش را بعث و ايدئولوژي گذارده بودم كه مورد استقبال و موجب تحرك‌هايي گرديد. هدف از تأليف آن كتاب نشان دادن اين مطلب بود كه از اصول و احكام اسلامي مي‌توان به سهولت، ايدئولوژي استخراج كرد و آييني يا مكتبي براي مبارزان خودمان عليه استبداد و استيلاي خارجي ارائه كرد. در آن كتاب و به اين منظور يك ايدئولوژي و جهان‌بيني اجمالي براي خودمان عليه استبداد داخلي و استيلاي خارجي و همچنين برنامه‌هاي دولت اسلامي تنظيم گرديد... چنين استنباط و انتظار از دين و استقبال جوانان به اسلام و قرآن، براي روحانيت شيعه ايران نيز موفقيت و موهبتي محسوب شده و به‌طور ضمني تشويق و دعوتي بود از روحانيت براي ورود به صحنه سياست و احياي موقعيت‌هاي از دست رفته گذشته... در هر حال پيوند مبارك و ميموني ميان «دين و دنيا» با شادي و خشنودي همگان منعقد گرديد و نتيجه آن پيروزي درخشان انقلاب اسلامي ايران شد."[2]

 

بازرگان در آن روزگار در پي اين بود كه از آموزه‌هايي ديني براي تدوين برنامه‌هاي دولت اسلامي مدد بگيرد و پيوندي مبارك و ناگسستني ميان دين و دولت برقرار كند. او در اين انديشه بود كه دين را به كار دنيا بزند و حكومتي پي‌افكند كه مستظهر به پشتيباني دين باشد. به تعبير ديگر،  وي معتقد بود بايد تمام هم خويش را بكار گرفت علاوه بر رابطه حقيقي ميان دين و دولت كه در جامعه‌ديني ايرانِ پيش از انقلاب جاري و ساري بود (هرچند حكومت ديني نبود، اما از آنجائيكه قاطبه مردم مسلمان بودند،‌ دين در صحنه اجتماع حضور پررنگ و قدرتمندي داشت و قدرت خويش را به حاكمان و دولتمردان تحميل مي‌كرد، به نحويكه ايشان نمي‌توانستند در امور تقنيني و قضايي و اجرايي جانب دين را نگاه ندارند و بي‌عنايتي به آموزه‌هاي ديني پيشه كنند)؛ رابطه حقوقيِ ميان دين و دولت نيز برقرار شود. رابطة حقيقي از تحقق و تقرر امري پرده برمي‌گيرد و از وقوع آن خبر مي‌دهد، حال آنكه رابطه حقوقي در زمره امور هنجاري[3] و دستوري است كه بايد محقق شود. بازرگان با توجه به درك و انتظاري كه از رابطه ميان دين و حكومت  در آن ايام داشت،  در پي برقراري رابطه حقوقي ميان دين و حكومت و تأسيس دولت ديني بود.

3.   سخنراني "خدا و آخرت هدف بعثت انبياء" در سال 1371 القاء شد؛ دو سال پيش از "دچار آبي درياي بي‌كران" شدن و به ابديت پيوستن مرحوم بازرگان. ايشان در اين سخنراني كه در مجموعه آثار ايشان نيز به چاپ رسيده،[4] از تأملات و يافته‌هاي جديد خويش در باب رابطه ميان ديانت و حكومت پرده برمي‌گيرد و آنها را پيش چشم ديگران قرار مي‌دهد. وي آشكارا دست به خانه تكاني فكري زده و اذعان مي‌كند كه تفكر دين براي دنيا زيان‌بار است و دين اسلام اولاً و بالذات براي تعليم حكمراني و چگونگي اداره جامعه نيامده است؛  بلكه "آخرت و خدا" هدف اصلي بعثت انبياء بوده ‌است و غايت قصواي تعاليم آنها آشنا كردن انسان‌ها با اين دومقوله مهم و سرنوشت‌ساز. به تعبير ديگر، ما براي احراز شيوه‌هاي حكومت‌ورزي به سروقت ميراث اديان نمي‌رويم و چنين انتظاري از بنيانگذاران اديان و مذاهب نداريم؛ بهمين سبب اگر سخن مستوفا و مبسوطي در اين زمينه در مأثورات ديني يافت نشود نبايد آنرا نشانه نقصان دين انگاشت. لازمه اين سخنان اين است كه مردماني كه در جوامع ديني زندگي مي‌كنند مي‌توانند نظير كسانيكه در جوامع غير ديني مي‌زيند با بكار بستن عقل جمعي و تأسي به سيره عقلا تدابيري براي تنظيم مناسبات و روابط و پيشبرد امور بينديشند، اما از آنجائيكه باب وحي بسته شده و نبوت ختم شده، تنها براي كسب معرفت در باب خداوند وآخرت و امور ماورايي بايد به سروقت اديان و آموزه‌هاي آنها بروند؛ چراكه اين متاع را در هيچ جاي ديگري نمي‌توان سراغ بگيرند و فراچنگ آورند. بازرگان به  صراحت از انتظار تصحيح و تحديد شده خويش از ديانت سخن مي‌گويد و آنرا برآفتاب مي‌افكند:

 

"ماحصل كلام آنكه آنچه از مجموعه آيات و سوره‌هاي قرآن برمي‌آيد قسمت اعظم و اصلي آن بر محور دو مسئله خدا و آخرت است... [در قرآن] همه‌جا بطور مستقيم و غير مستقيم تصريحاً يا تلويحاً  درد خدا و آخرت است كه  عنوان مي‌گردد يا تعليم و تذكر به خاطر انذار و بشارت. قرآن كه ثمره و خلاصه دعوت و زبان رسالت است، نه تنها سفارش و دستوري براي دنياي ما نمي‌دهد  بلكه ما را ملامت مي‌كند كه چرا اين اندازه به دنيا مي‌پردازيد و آخرت را كه بهتر است و ماندگارتر، فراموش و رها مي‌كنيد... اعتقاد به اينكه پيامبران خدا صرفاً  خبردهندگان و تدارك كنندگان قياست و آخرت و معرفي كنندگان خالق يكتا بوده‌اند و دنيا چيزي جز مزرعه و كشتزار يا ميدان فعاليت و تربيت نگاه‌داري انسان‌ها، در چنين روزگار سراسر رنج و ملال... مسأله مهمتر زيان سنگيني است كه تفكر «دين براي دنيا» به بار مي‌آورد. انتظار يا اعتقاد به اينكه بعثت پيامبران و تعليمات آنان ـ كلاً يا ضمناً ـ به خاطر اصلاح انسان‌ها و اداره صحيح امور فردي و اجتماعي آنها در دنيا مي‌باشد و اديان توحيدي،‌ علاوه بر اصول و احكام عبادي، جامع انديشه‌ها و رهمنودهاي لازم براي بهبود زندگي افراد و جوامع  بشري هستند، باعث مي‌شود كه مؤمنين و علاقه‌مندان، احساس وظيفه و نگراني نكنند و درباره مسائل و مشكلات خود و اجتماع و جامعه بشري به اميد اينكه دستورالعمل و پاسخ اين وظايف و مسائل در اين آمده است در صدد تدبير و فعاليت و تلاش خارج از احكام دين برنيايند... قرآن در اولين معرفي و اشاره‌اي كه به پايه‌گذاران توحيد و پيامبران پيشواي انسان‌هاي آخرالزمان، يعني ابراهيم و موسي (علي نبينا و عليه‌السلام) مي‌نمايد، اعلام "لاتزر وازره وزر اخري" و "ليس للانسان الاّ ماسعي" مي‌نمايند. با چنين تصريحات، مي‌توانيم بگوييم كه حتي خدا و پيغمبران و دين‌هاي آنان نيز بار دنيايي ما و چاره‌انديشي و كارهايي را كه بايد خودمان بكنيم به دوش نمي‌كشند."[5]

 

بازرگان به صراحت با انديشه دين براي دنيا مخالفت مي‌ورزد و جهت‌گيري اديان را اولاً و بالذات معطوف به تبيين امور معنوي و اخروي مي‌داند نه ساماندهي امور دنيوي و معيشتي. در عين حال برخي از ياران و همفكران مرحوم بازرگان قائل به چنين تحولي در درك  و انتظار بازرگان از دين و صورت‌بندي رابطه ميان ديانت و سياست نيستند و مي‌كوشند تا توضيح دهند كه ايشان در تمام مراحل تفكر خويش كم و بيش يكسان مي‌انديشيده است:

 

"... اگر در سال‌هاي 71 و 72 [بازرگان]  عنوان سخنراني مبعث خود را «آخرت وخدا تنها هدف بعثت انبياء» قرار داده و شيوه تفكر «دين براي دنيا» را در آنجا مورد حمله و سرزنش قرار مي‌دهند نه تغيير موضعي است و نه رويه جديد... چنان كه مي‌‌دانيم: اسلام به ذات خود ندارد عيبي و هر عيب كه هست در سست ايماني ماست و مي‌بينيم همين مضمون است كه مهندس بازرگان در پايان و نتيجه‌گرايي جزوه «آخرت و خدا تنها هدف بعثت انبياء» آورده و از اين حرف خود كه بارها چنان كه ديديم در طول حياتش مطرح وتكرار كرده است يك قدم عقب ننشسته است... مرحوم مهندس بازرگان در طي آثار مختلف و سير انديشه خود كمتر دچار نوسان و دلزدگي و يا پريدن از اين شاخ به آن شاخ شده و كمتر خواسته است سليقه  شخصي را بر مباني ديني تحميل كند.»[6]

 

به نظر می رسد در اينجا اساساً بحث بر سر تحميل كردن سليقه شخصي بر دين و از اين شاخ به آن شاخ پريدن نيست؛ بلكه سخن بر سر تعيين حدود و ثغور انتظار از دين است. روزگاري مرحوم بازرگان بر اين باور بود كه دين به درد دنيا مي‌خورد و براي آباداني و مديريت آن برنامه دارد؛ از اين‌رو در پي تأسيس دولت ديني بود. اما،‌ او در سخنراني "آخرت و خدا  هدف بعثت انبياء"، چنانكه ديديم، به صراحت مي‌گويد كه بر طرز تفكر دين براي دنيا آفاتي چند مترتب است و بهمين سبب انتظار خويش از دين را تحديد كرده،  تأكيد مي‌كند كه  براي دنياي خويش و ساماندهي امور آن بايد چنان عمل كرد كه ساير عقلاي عالم مي‌كنند.[7]  احكام و آموزه‌هاي ديني در اين ميان محوريت و مدخليت ندارند و از ما دستگيري نمي‌كنند؛ مگر بكار بستن آموزه‌هاي  اخلاقي كه در سطح كلان عمل مي‌كنند و از مخاطب صرفاً‌ جهت‌گيريِ اخلاقي در تنظيم مناسبات و روابط مي‌طلبند كه از دل آن نيز نمي‌توان برنامه‌ريزي و چگونگي مديريت كشور را استخراج كرد.

4.    بنابر آنچه آمد، مي‌توان چنين نتيجه گرفت كه بازرگان جوان به تئوري دين براي دنيا و رابطه وثيق ميان ديانت و حكومت باور داشت و چنين انتظاري از دين مي‌برد و در پي تحقق آن از هيچ كوششي فروگذار نمي‌كرد. "حكومت ديني" محصول طبيعي و مشروع چنين طرز فكري است؛‌ حكومتي كه در آن ميان دين و حكومت رابطه حقوقي برقرار است و حاكمان مشروعيت سياسي خويش را از دين مي‌گيرند. رفته رفته تأملات نظري عديده و تجربه زيسته پس از انقلاب درك و انتظار ايشان از ديانت را عوض كرد؛ به نحوي كه بازرگان كهنسال به صراحت مي‌گويد كه حكومت مستظهر به پشتيباني آموزه‌ها و احكام ديني نيست و داشتن چنين انتظاري از دين ناصواب است. اگر بخواهيم با وام كردن اصطلاحات امروزين، نگرش سياسي بازرگان متأخر را صورت‌بندي كنيم، مي‌توان گفت بازرگان متأخر به "سكولاريسم سياسي" باور دارد و يك سكولار سياسي است. سكولاريسم سياسي قائل به تفكيك نهاد دين از نهاد حكومت است و تأكيد مي‌كند كه نمي‌توان مشروعيت سياسي را از دل آموزه‌ها و احكام اديان استخراج كرد. حكومت بايد نسبت به همه اديان بي‌طرف باشد و به قدر ميسور بكوشد تا تبعيض‌هاي ديني كه در ميان احكام ديني همه اديان يافت مي‌شود  بصورت قانون در نيايد و در سطح جامعه نهادينه نشود. درواقع، حكومت بايد تمام هم خود را بكار گيرد تا نسبت به اديان مختلف بي‌طرفي پيشه كند. البته مدلول منطقي اين سخن اين نيست كه كسي كه به سكولاريسم سياسي باور دارد، به "سكولاريسم اعتقادي" نيز باور داشته باشد و جهان پيرامون را عاري از ساحت قدسي و امور متافيزيكي ببيند. سكولارهاي اعتقادي به آموزه‌هاي اديان بي‌عنايتند و احياناً به ديده‌ انكار در آنها مي‌نگرند. كسي مي‌تواند به سكولاريسم سياسي باور داشته باشد، اما سكولاريسم اعتقادي را نپذيرد. حاجتي به يادآوري نيست كه مرحوم بازرگان متدين بود و به عالم غيب  باور داشت و در آموزه‌هاي دين اسلام به ديده عنايت مي‌نگريست. بازرگان متقدم هم به سكولاريسم اعتقادي باور نداشت هم به سكولاريسم سياسي؛ اما بازرگان متأخر در حاليكه به سكولاريسم اعتقادي باور نداشت و آنرا ناموجه مي‌انگاشت، سكولاريسم سياسي را پذيرفته بود و وفق آموزه‌هاي آن سخن مي‌گفت و استدلال مي‌كرد؛‌ هرچند بازرگان اين اصطلاح را هيچگاه در نوشته‌هاي خويش بكار نبرده و احتمالاً آشنايي چنداني هم با آن نداشته، اما فهم عميق‌تر و روشن‌تر تحولي را كه در نظام معرفتي او صورت گرفته با بكار بستن اين مفهوم بهتر مي‌توان توضيح داد. كما اينكه مي‌توان به نحو موجهي از اين مدعا دفاع كرد كه از سلسله‌جنبانان و پيشگامان طرح و دفاع از "اخلاق سكولار" در ايران معاصر،‌ مرحوم علامه‌طباطبايي است. ايشان هم هيچ‌گاه از اين مفهوم در نوشته‌هاي خويش استفاده نكرده، اما نحوه پرداختن به مباحث اخلاقي در مقاله "ادراكات اعتباري" در اصول فلسفه و روش رئاليسم و ادراكات اخلاقي‌اي را در زمره اعتباريات بالمعني الاخص قلمداد كردن و درباب چرايي عدم تحقق خاصه‌هاي اخلاقي نظير خوبي و بدي در جهان پيرامون و تبيين حجيت معرفت‌شناختي دعاوي اخلاقي، به نحو مستقل از دين سخن گفتن و بر عدم ابتناء اخلاق بر دين تأكيد كردن، از مقومات اخلاق سكولار است[8] . كسي كه به نحو مستقل از آموزه‌هاي  دين در باب اخلاق، مباحث اخلاقي را تقرير و  تنسيق نموده و موضع مختار خويش در اين ميان را تبيين كرده و له آن دليل اقامه مي‌كند، كند و كاو معرفتي خويش را در فضاي اخلاق سكولار سامان مي‌بخشد، ولو از اين تعبير استفاده نكند و يا حتي بكار بستن آنرا نپسندد. در واقع، اينگونه بحث كردن در وادي سياست و اخلاق چنين لوازم و لواحقي دارد. پس همانطور كه مي‌توان گفت مرحوم طباطبايي قائل به اخلاق سكولار بود، مي‌توان چنين انگاشت كه بازرگان متأخر، برخلاف مرحوم شريعتي كه تمام كوشش‌ها و جد و جهدهاي فكري او معطوف به  ارائه قرائتي انقلابي از اسلام بود و مهمترين و مؤثرين نماينده اين طرز فكر در دهه پنجاه شمسي بود و نه به سكولاريسم اعتقادي باور داشت و نه به سكولاريسم سياسي، به سكولاريسم سياسي باور داشت. بازرگان متقدم قرابت بيشتري با شريعتي دارد، چراكه نه سكولار اعتقادي است و نه سكولار سياسي (هر چند اساساً بازرگان مسالمت جو بود و غير انقلابي و به سياست گام به گام اعتقاد داشت و شريعتي عصيانگر بود و انقلابي و آرمانگرا)؛ اما بازرگان متأخر برنهج‌ ديگري سير مي‌كند و انتظار حداقلي‌ از دين دارد و بار چنداني بر دوش آن نمي‌نهد و به سكولاريسم سياسي آري مي‌گويد. تلقي و انتظار بازرگان متأخر از ديانت و رابطه ميان ديانت و سياست با روشنفكران ديني متاخر (عبدالكريم سروش و محمد مجتهد شبستري)  قرابت قابل توجهي دارد، هرچند مبدأ عزيمت و چگونگي ورود و خروج  بازرگان به اين مبحث  با روشنفكران ديني متأخر تفاوت محسوسي دارد. فراورده‌هاي نظري ايشان  كم و بيش با يكديگر يكسان است، اما فرايندهاي متفاوتي را طي كرده‌اند.

 

    5. بازرگان متأخر عليه بازرگان متقدم و گذشته نظري و تجربه زيسته طولاني خود شوريد  و آنرا به چالش كشيد. از مشخصات انسان‌هايي كه نحوه زيست اصيلي دارند اين است كه در پي كسب رضايت و پسند عمرو و زيد نيستند، چراكه مطابق با داده‌ها و يافته‌هاي خويش زندگي مي‌كنند و پاي مدعيات را به اندازه گليم دلايل دراز  مي‌كنند. زمانيكه تشخيص دهند ادله پيشين عليل‌اند و غير رهگشا، به رغم مخالفت كثيري از اطرافيان و دوستان و حتي آزرده شدن ايشان ، موضع خويش را تغيير مي‌‌دهند، چراكه بر اين باورند كه به تعبير عيسي(ع) حقيقت ما را آزاد خواهد كرد.  از نگاه بيروني و فارغ از صدق و كذب و حجيت معرفت‌شناختي مدعيات بازرگان متأخر، نفس اين زير و زِبَر شدن و تحري حقيقت را جدي گرفتن  و احياناً ملامت ديگران را در اين راستا بجان خريدن در خور ستايش است. پيش خود بازرگان را با ويتگنشتاين مقايسه مي‌كردم، فيلسوف مهم اتريشي ـ بريتانيايي قرن بيستم كه بر عليه خويش طغيان كرد و يافته‌هاي خويش در دوران نخست تفلسف را رد كرد و فلسفه متفاوتي را پديد آورد و نحله نوين فلسفي‌اي را بنا نهاد. پس از درنگ بيشتر دريافتم كه كار بازرگان شجاعت و تهور بيشتري مي‌طلبيد و به مراتب سخت‌تر بود؛  چرا كه اولاً در سنين بالا و در اواخر عمر اتفاق افتاد و ثانياً  بازرگان نه تنها ايده‌هاي سابق خويش را از نو وارسي كرد و بخش معتنابهي از آنها را كنار نهاد، بلكه آرمان سياسي ـ ديني پيشين خود را كه بابت آن سال‌ها سختي و دربدري و زندان و دوري از خانواده را تجربه كرده بود، به نقد كشيد و زير سؤال برد. جسارت و شجاعت و صداقت و جديت و حريت و هاضمه فراخ چنين كسي حقيقتاً رشك‌برانگيز است.



[1]  با پیش چشم قرار دادن سایر آثار مرحوم بازرگان ممکن است بتوان قرائت دیگری نیز از رابطه میان دیانت و سیاست در نظام فکری ایشان بدست داد.

[2]. مهدي بازرگان، "آخرت و خدا هدف بعثت انبياء"، ماهنامه كيان، شماره 28، صفحات 48 ـ 47.  

[3]. normative

[4]. نگاه كنيد به: مهدي بازرگان، "آخرت و خدا هدف بعث انبياء" مجموعه آثار17: بعثت2، تهران، شركت‌ سهامي انتشار، 1388، صفاحت 354 ـ 271.

[5]. همان، صفحات 51،52 و 60.

[6]. غلامعباس توسلي، "دين و سياست از ديدگاه مهندس بازگان"، كيان، شماره 23، صفحه 26.

[7]. تطور رأي مرحوم بازرگان در باب "انتظار از دين" در طول زندگي خويش در مقاله ذيل به نيكي به بحث گذاشته شده است: عبدالكريم سروش، "آنكه به نام بازرگان بود نه به صفت"، مدارا و مديريت، تهران، صراط، 1388، صفحات 144 ـ 119. 

[8]. براي بسط بيشتر اين مطلب، نگاه كنيد به: سروش دباغ، "ملكيان و فايده‌گرايي اخلاقي"، مهرنامه، شماره 3، صفحات 84 ـ 82.

 

 

 

 

بازگشت به درباره دکتر سروش