www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 

بازگشت به صفحه اصلی 

 اسفند 1389

 

 

نامه ای به دکتر عبدالکریم سروش

 

 

ع. خلیلی

 

 

گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش


جناب آقای دکتر سروش 
این سطر ها در حالی می نویسم که از خواندن نامه سرگشاده شما و مصاحبه دیشب تان آزرده خاطر و ملولم و دوست دارم همین ابتدا بگویم که " تو اهل فضلی و دانش ، همین گناهت بس! "

اما استاد نادیده و همیشه در دیده...

انتشار آن نامه شما بهانه ای شد تا بگویم اگر داماد شما را به جرم نسبت خویشاوندی با شما آنگونه شکنجه می کنند ما فرزندان شما نیز هر روز به جرم دانستن آنچه از شما آموخته ایم شکنجه می شویم

جهان به مجلس مستان بی خرد ماند
که در شکنجه بود هر کسی که هشیار است

ما سال هاست از خبث بدگویان و طعن طاعنان به دور نبوده ایم و سال هاست که" محتسب در قفای رندان است" ، جرم ما نه نسبتی خویشاوندی با شما که نسبتی معرفتی است

اگر داماد شما را شبی در سردخانه با مردگان نگاه داشته اند ، ما سال هاست که در سرد خانه بی دانشی و بی معرفتی این دل مردگان و روح به کما رفتگان حبس شده ایم ، آن مردگان از رساندن آزار و گزندی به داماد عزیز شما ناتوان بودند اما این دل مردگان سالهاست که دین و دنیا و آزادی و غرور ما را مورد هجوم قرار داده اند

تنی زنده دل خفته در زیر گل
به از عالمی زنده ی مرده دل

اگر آن از خدا بی خبران با ساختن مکالمات ساختگی می خواسته اند به داماد شما القا کنند که همسرش با غریبه ها و بیگانگان رابطه دارد و غرور و قوام روح او را به سر پنجه ناموس بشکنند ، سالهاست که اینها با ساختن دین و عرفان و اخلاق ساختگی و برخاسته از تنگ نظری ها و چشم تنگی ها و تاریک دلی های خود به دنبال آنند که به ما و همگان القا کنند که ناموس ما ، دین ما ، با هر آنچه با آن بیگانه و نامحرم است از ظلم و خشونت و تجاوز و....در ارتباط است.

ما سال هاست به این جرم شکنجه می شویم که خدا را با "قمار عاشقانه" شما یافته ایم نه با متون جاهلانه آنان 
و خود نیک واقف هستید کسی که خدا را آنگونه یافته باشد در چنین فضایی با آنچه می بیند و می شنود چه گونه شکنجه خواهد شد.

ما به این جرم شکنجه می شویم که پس از خواندن " دین اقلی و دین اکثری" خلاف آنان ، اقل دین را برای دنیا و اکثر دین را برای دل برگزیده ایم. 

ما به این جرم شکنجه می شویم که پس از رفتن در بحر " بسط تجربه نبوی" و یافتن در ها و گنج های گرانبهای آن ، راه تجربه های معنوی را باز دیده ایم و به جای کوره راه تقلید از زاهدان ظاهر پرست خود بین که جز به عیب نظر ندارند شاهراه تحقیق را برگزیده ایم که شما به روی مان گشوده اید.

ما به این جرم شکنجه می شویم که پس از " خاتمیت پیامبر" دیگر شخصیت هیچ کس را پشتوانه سخن او نمی دانیم و به سودای دین و معنویت سر به اطاعت زاهدان دنیا طلب و سالوس نمی نهیم ، آن هم در جایی که عده ای می خواهند به نام دین حکومت کنند و استبداد بورزد .

ما به این جرم شکنجه می شویم که پس از آنکه دین را ازدریچه "ذاتی و عرضی در ادیان" به نظاره نشستیم ، دین را به گونه ای شناخته ایم که نه با روح قشری گران سبک مغزهم خوانی دارد و نه با اندیشه آنان که دین را به سودای تمدن و مدرنیته به کنار نهاده اند و در پی حذف او از صحنه هستند.

ما به این جرم شکنجه می شویم که در بزم " نو کردن جامه ایمان" یک دست جام باده گرفته ایم و یک دست زلف یار و رقصی چنین میانه میدان کرده ایم با جامه هایی نو که از تار و پود اندیشه های شما بافته ایم
و این پشمینه پوشان تند خو را نه تاب شنیدن رمزی از مستی ماست و نه تاب دیدن چنین رقصی و چنین نو جامه ای که به تن داریم و هر بار با دشنه کین و زورگویی و انحصار طلبی قصد چاک کردنش را دارند تا آن را نیز چو جامه ژنده و چرکین و پر از وصله خویش سازند.

ما "فقه در ترازو" نهاده ایم و بار ها آزموده ایم که سنگ فقه را با گوهر نایاب "اخلاق عرفان" که از دکان معرفت شما ستانده ایم یارای برابری و هم وزنی نیست ، هر چند سال هاست که از این سنگ چهره خود و دین خود را زخم و جان خویش را آزرده می یابیم
"گویند که سنگ لعل شود در مقام صبر" اما هر آنچه صبر نمودیم و خون جگر خوردیم سنگ این گوهر ناشناسان در طول این همه سال حتی رنگ لعل نیز به خود نگرفت.

ما پس از " رهایی از یقین و یقین به راهی" خویش را از بند هر یقینی که دیگران برایمان به ارمغان می آورند رها ساخته ایم و " ایمان و امید" را به جای بیم و یاس ، گوهر ایمان واندیشه خود کرده ایم و باز این واعظان بوی حق ناشنیده و مهر ملک و شحنه برگزیده این ایمان و امید ما را نیز تاب نمی آورند.

می صوفی افکن کجا می فروشند
که در تابم از دست زهد ربایی

ما " اصناف دینداری " را بار ها خوانده ایم اما آنان تاب و تحمل دینداری معیشت اندیش ما را نیز ندارند چه رسد به دینداری معرفت اندیش و دینداری تجربت اندیش ، تنها دینداری رسمیت یافته آنان دینداری حکومت اندیش است که برای حفظ حکومت و به سر انگشت اشاره قدرت و قدرت طلبان هر جور و جفا و جنایت و خدا ناشناسی به نام دین رواست !

ما سال هاست در "کمند لطف" خداوندگاری هستیم که "حدیث بندگی و دلبردگی" اش را شما برایمان روایت کرده اید و در طلب " توفیق دیدار و طلب یقین" دست به آستان آن "معشوق محتشم" داریم اما اینان از ما دینداری می خواهند که اطاعت از حجت های خود خوانده و مستبد خداست، نه ذات مشفق خدا ، می خواهند در کمند حکم آنان باشیم و در طلب اطاعت و رضایت آنان ، هر چند که خلاف رای آن "معشوق محتشم" باشد

ما دعای زاهدان را پس از "دعای عارفان" به فراموشی سپرده ایم و هر بار زیر تازیانه این محتسب های مست ریا و ریاست شهر ، دلخوش " خنده های نمکین خدا" هستیم که شما به ما نمایاندید .

ما "اوصاف پارسایان" را از شما آموخته ایم تا بر هر که لباس دین به تن کرد و دعوی پارسایی کرد بدون تطبیق با آنچه شما از کلام علی(ع) برایمان به ارمغان آورده اید پارسا ندانیم و نخوانیم

و "حکمت معیشت" را پیش روی ما نهادید تا بدانیم در مکتب آن بزرگ ، معیشت چه حکمتی دارد و با چه حکمتی باید معاش کرد تا به جای حکمت معیشت به ذلت معیشت گرفتار نیاییم

ما در همین بند و زندان تاریک نشسته بودیم که شما " دریا و آفتاب در شعر مولوی " را نشان مان دادید و از آن روز این زندان هر روز زندان تر شد و این سیاهی هر روز برایمان سیاه تر و غیر قابل تحمل تر

ما شرح " داستان معاویه و ابلیس" را خوانده ایم و از آن پس هر که به پیش نمازی ایستاد را بی دلیل علی(ع) و مبری از معاویه بودن ندیده و ندانسته ایم

برای ما " سروش" خلاصه در شخصیت شما نیست ، حتی خلاصه در آثار و مکتوبات شما هم نیست ، برای ما سروش یعنی آنچه از شما آموخته ایم ، یعنی تفکر پیرامون هر چیزی و اندیشیدن و پرسشگری در باب آنچه سال ها ما را از پرداختن به آن منع کرده اند


و این بشارت به راه روشن شما و دوستداران تان و انذار بدخواهان تان باشد که هر چه آنان کنند سراب را نمی توان آب نمایاند ، نمی توان خاک به چهره خورشید پاشید و ماه را تا همیشه زیر ابر نگاه داشت ، نگارنده حقیر این سطرها ، سال ها پیش نوجوانی بود که او را از طرف اجتماعات حوزه علمیه و انصار حزب الله و گروه های فشار برای ایستادن و شعار دادن و مقابله با شما آوردند و سال ها از هیچ بدگویی در مورد شما نزد او کم نگذاشتند اما او از همان ابتدا پیش از آنکه سروش را به خود سروش بشناسد با "دشمنان سروش" شناخت . و اولین جایی که علاقه مند به نظریات شما شد نه در کتاب و سخنرانی های شما نبود بلکه در نقدی بود که یک روحانی بر اندیشه های شما نوشته و در مجله ای چاپ شده بود ، نتیجه اش هم شناختن سروش و اندیشه هایش و شناساندن آن به بسیاری دیگر بود.

از تواضع و فروتنی شما آگاهم ، اما با یقین می نویسم چراغی که شما در این دوران افروخته اید به دم نامبارک این تاریک دلان و سبک مغزان خاموشی نخواهد گرفت ، و تا به امروز نیز هر چه کرده اند چیزی جز تنگ نفسی بیشتر خودشان و افروخته تر شدن و فروزان تر شدن این چراغ در پی نداشته است.

آفتاب اندیشه های شما تا همیشه بر این سرزمین و جهان اسلام و هر جای جهان که کسی سودای اندیشیدن داشته باشد خواهد تابید هر چند که خفاشان را تاب دیدن این نور نباشد اما سالهاست که" آفتاب آید دلیل آفتاب..."

خلاصه سخن آنکه ما را در جور و جفایی که بر فرزندان و خانواده تان می رود هم درد و شریک بدانید که ما نیز سال هاست به جرم آنکه فرزندان معنوی شما هستیم در شکنجه و مشقت روز را به شب می رسانیم.

سر خم می سلامت شکند اگر سبویی.....

 

 

 

 

 

 

 

بازگشت به درباره دکتر سروش