www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 

بازگشت به صفحه اصلی 

 اسفند 1389

 

 

روشنفکری دینی و آبغوره فلزی؟!

 

سروش دباغ

 

 

1- پديده روشنفكري متعلق به دوران گذار است و روشنفكران مي‌كوشند با مفهوم‌سازي و نظريه‌پردازي و عطف نظر به فرآورده‌هاي فكري و فرهنگي جهان قديم و جهان جديد، عبور از سنت به مدرنيته يا گذر از عصر مدرن به پسامدرن را در جوامع گوناگون تبيين كنند. روشنفكران ايراني نيز از اين قاعده مستثني نبوده و طي بيش از صد و پنجاه سال مواجهه با مغرب زمين و دستاوردهاي علمي، فلسفي، سياسي و هنري دوران مدرن، به قدر طاقت خويش به بحث از نسبت ميان ايران معاصر و جهان جديد پرداخته‌اند. مثلا داريوش شايگان از مفهوم «تعطيلات در تاريخ» براي توضيح رابطه ميان جهان قديم و جهان جديد يا «سنت» و «مدرنيته» در ميان ما بهره مي‌گيرد. او تصريح مي‌كند كه در «ضيافت مدرنيته» شركت نداشتيم و در پيدايي علوم تجربي و علوم انساني جديد نقشي ايفا نكرديم؛ آن زمان در تعطيلات به سر مي‌برديم و هنگامي كه كثيري از عالمان علوم تجربي و فيلسوفان و جامعه‌شناسان و مورخين و اقتصاددانان و سياست‌ورزان در كار ابداع و خلق ايده‌هاي نو و پي‌افكني نهادهاي مدرن بودند، خفته بوديم و غافل از آنچه پيرامون‌مان مي‌گذشت.

در دهه‌هاي اخير مي‌توان دو نحله مهم را در طايفه روشنفكران اين ديار سراغ گرفت و از يكديگر باز شناخت: «روشنفكري عرفي» و «روشنفكري ديني» كه از آن تحت عنوان «نوانديشي ديني» نيز ياد مي‌شود. برخي چنين انگاشته‌اند كه تقسيم‌بندي مذكور صبغه هنجاري و ارزشي* داشته و احيانا يك نحله بر نحله ديگر تفوق دارد و از آن ارزشمندتر است. محققين و روشنفكراني نظير رضا داوري و رامين جهانبگلو نيز بر اين باورند كه برخلاف «روشنفكري عرفي»، مفهوم «روشنفكري ديني» متناقض‌نماست و معناي محصلي ندارد؛ چرا كه نظير تركيباتي چون «آبغوره فلزي»، «مثلث هشت ضلعي» و «مربع مدور» متنافي الاجزاء است و ناسازگاري دروني داشته، افاده معنا و معرفت نمي‌كند. برخي ديگر نيز تاكيد مي‌كنند كه بهتر است از به كار بستن مفهوم مبهم «روشنفكري ديني» دست شسته و به جاي آن از «روشنفكران ديندار» سخن به ميان آوريم؛ چرا كه «روشنفكران ديندار» در معناي متعارف كلمه روشنفكرند و در عين حال تعلق خاطر ديني دارند؛ نه اينكه در مقام تركيب و به هم برآميختن مفاهيمي برآيند كه نسب‌نامه سنتي (دين) و مدرن (روشنفكري) دارند و احكام يكي را به ديگري تسري دهند.

در اين مقاله مي‌كوشم هر سه مدعاي فوق را ارزيابي كرده و ميزان معرفت بخشي آنها را در ترازوي تحقيق بسنجم. بر اين باورم كه مي‌توان قرائتي موجه از نسبت ميان مقولات روشنفكري و دين به دست داد به نحوي كه ايرادهاي ياد شده بر آن كارگر نيفتد.

2- تفكيك ميان «روشنفكري عرفي» و «روشنفكري ديني» بيش از هر چيز ناظر به موضوع و متعلق و سمت و سوي فعاليت‌هاي روشنفكرانه است نه برتري يكي و فروتر بودن ديگري. چنانكه آمد، عموم روشنفكران ايراني در شكاف ميان «سنت» و «مدرنيته» حركت مي‌كنند و از ربط و نسبت ميان مقولات و مولفه‌هاي سنت و مدرنيته سراغ مي‌گيرند. در اين ميان روشنفكران ديني بيشتر دلمشغول دين و معرفت ديني‌اند و در باب الهيات و عرفان و فقه و تفسير و فلسفه اسلامي و مبادي و مباني انسان‌شناختي، وجودشناختي، معرفت‌شناختي و ... آنها مي‌انديشند و نسبت آنها را با آموزه‌هاي مدرن مي‌سنجند. بنابر تشخيص و دغدغه ايشان، دين مهم‌ترين و فربه‌ترين مولفه سنت است و در جامعه ديني‌اي نظير جامعه ما، پرداختن به اين مولفه سنت، قوام بخش كار روشنفكرانه است. از سوي ديگر، روشنفكران عرفي بيشتر دل‌مشغول مقولاتي نظير «تاريخ‌مندي» و «رمان و تئاتر و توسعا ادبيات»، «هويت»، «تكنولوژي»، «معنويت» و ... هستند و در سطح كلان درباره نسبت ما با تمدن غربي پس از آشنايي ايرانيان با علم و فلسفه و تكنولوژي جديد بحث مي‌كنند. در واقع روشنفكران عرفي در تاملات روشنفكرانه خويش، در ديگر مولفه‌هاي سنت به ديده عنايت مي‌نگرند و چندانكه به آنها و ربط و نسبت‌شان با دستاوردهاي جهان مي‌پردازند، به معارف ديني‌اي نظير كلام، فقه، عرفان و ... نمي‌پردازند و به واكاوي آنها همت نمي‌گمارند. لازمه اين سخن اين است كه حدود و ثغور و دامنه فعاليت روشنفكران عرفي و روشنفكران ديني با يكديگر متفاوت است، نه اينكه يكي بر ديگري رجحان دارد و فرآورده‌هاي ارزشمندتر و بهتري عرضه مي‌كند. در عين حال، اگر گفته شود ميزان تاثيرگذاري و مخاطبان روشنفكران ديني بيشتر است. كه چنين به نظر مي‌رسد، اين مدعا صبغه توصيفي دارد نه تجويزي-توصيه‌اي، چراكه در مقام تبيين اين مساله است كه در جامعه ديني‌اي نظير جامعه كنوني ايران، آموزه‌ها و سخنان روشنفكران ديني، كه انس و الفت بيشتري با معارف ديني دارند و كوشش‌هاي روشنفكرانه ايشان معطوف به تبيين جايگاه دين در جهان جديد است و در پي به دست دادن قرائتي موجه و انسان‌نواز از دين در دنياي كنوني‌اند و از اين رو از نسبت ميان معارف ديني و علم و فلسفه جديد سراغ مي‌گيرند، قاعدتا بيشتر ديده مي‌شوند و به بحث گذاشته مي‌شوند. از اين مدعاي توصيفي – تجربي نمي‌توان اين مدعاي هنجاري- تجويزي را استنتاج كرد كه تلاش‌ها و فعاليت‌هاي اين نحله روشنفكري در قياس با ديگر روشنفكران بايسته‌تر و بهتر و ارزشمندتر است و يا بالعكس. حضور هر دو نحله روشنفكري را در فضاي انديشگي بايد به رسميت شناخت و جد و جهدهاي فكري ايشان را ارج نهاد و آنها را در كار گرفت و نظام معرفتي خويش را حول ايده‌ها و يافته‌هاي موجه ايشان سامان بخشيد.

3- اكنون خوب است ببينيم آيا مفهوم «روشنفكري ديني»، چنانكه ادعا شده، متناقض‌نماست و نظير «آبغوره فلزي» و «مربع مدور» افاده معنا و معرفت نمي‌كند؟ مي‌توان هم از منظر دلالت‌شناختي و با به‌كارگيري روش تحليل مفهومي** و هم به نحو تجربي- پسيني به اين مدعا پرداخت و آن را محك زد.

3-1- تحليل مفهومي: بنابر يك تقسيم‌بندي دلالت‌شناختي مي‌توان مفاهيم برساخته اجتماعي*** را از مفاهيمي كه برساخته اجتماعي نيستند، بازشناخت. مفاهيم برساخته اجتماعي و مصاديق آنها قويا برگرفته شده از مناسبات و روابط انسان‌ها با يكديگر در جوامع انساني است. به تعبير ديگر، قوام آنها و دلالت‌بخشي‌شان بر مصاديق مختلف، به قوام جامعه انساني است. مفاهيمي نظير بانك، جنگ، بازي، روشنفكري، مدرنيته، دموكراسي، سوسیالیسم، طبقه، کاپیتالیسم، ليبراليسم، سكولاريسم، دين و ... از اين سنخ اند. در مقابل، مفاهيم غيربرساخته اجتماعي ناظر به مناسبات و روابط انساني نيستند و بروز و ظهور مقومات و مولفه‌هاي آنها متوقف بر تعامل انسان‌ها با يكديگر در سياق ‌هاي گوناگون نيست. مفاهيمي نظير دريا، جنگل، گل، نارگيل، رودخانه، آبشار، درخت، آبغوره، خزه، جلبك و ... از اين دست‌اند. بصيرتي كه در اين تقسيم‌بندي به چشم مي‌خورد اين است كه مفاهيم برساخته اجتماعي گشوده‌اند و مولفه‌هاي سازنده آنها علي‌الاصول مي‌توانند كم و زياد شوند؛ چرا كه تعاملات انساني جاري و ساري و مفتوح است و پيچيده و توبر تو، به همين سبب نمي‌توان ذات متعينِ از پيش تعيين‌شده‌اي براي اين مفاهيم در نظر گرفت و همه مولفه‌هاي سازنده آنها را پيشاپيش احصاء كرد و نشان داد. مثلا مفهوم بازي را در نظر بگيريم. مولفه‌هاي بازي‌ساز جديد هر از گاهي سر برمي‌‌آورند و بازي‌هاي جديد را مي‌سازند. اگر فوتبال، بسكتبال، هندبال، شطرنج، اسبدواني، الك و دولك و ... بازي‌هاي شناخته شده‌اند؛ اسنوكر و واليبال ساحلي و ... نيز پديدار مي‌شوند و رفته‌رفته‌ جاي خود را در ميان بازي‌ها باز مي‌كنند.

بر همين سياق است مفاهيم مدرنيته، ليبراليسم، روشنفكري و دين. به لحاظ دلالت‌شناختي نمي‌توان تمامي مولفه‌هاي مفاهيم مدرنيته، ليبراليسم و روشنفكري را برشمرد و از ذات متعين آنها سخن به ميان آورد، بلكه بايد مدرنيته‌ها، ليبراليسم‌ها، بازي‌ها و سكولاريسم‌ها، کاپیتالیسم ها را به رسميت شناخت و حضور آنها را خوش‌آمد گفت. به تعبير فلسفي، به نظر مي‌رسد دست‌كم در باب مفاهيم برساخته اجتماعي مي‌توان از موضع نوميناليسم دلالت شناختي دفاع كرد و ذات‌گرايي ارسطويي را به كناري نهاده، در بند كلي‌هاي متعين از پيش موجود نبود. مفاهيم برساخته اجتماعي، مفاهيمي‌اند با مولفه‌هاي بروز و ظهوركننده، نه مفاهيمي با مقومات لايتغير ثابت از پيش موجود. در واقع، در باب اين سنخ مفاهيم و مقومات و مولفه‌هاي آنها با كثرتي غيرقابل تحويل به وحدت مواجهيم. مدلول اين سخن اين است كه به جاي «روشنفكري» و «دين» از «روشنفكري‌ها» و «دين‌ها» مدد بگيريم و تنوع آنها را به رسميت شناخته و در دادوستد معنايي و تخاطب زبانی آنها را به كار بنديم. مي‌توان «تعبد» و «تبعيت‌ بي‌چون و چرا از اتوريته‌هاي ديني» را مولفه قوام‌بخش مفهوم دين قلمداد كرد و دينداران بسیاری را برشمرد كه چنين دركي از دين دارند؛ اما از آنجايي كه «دين» از مفاهيم بر ساخته اجتماعي است، به مصداق «اثبات شيء نفي ما عدا نمي‌كند» مي‌توان مقومات و مولفه‌هاي ديگري را نيز در مفهوم «دين» سراغ گرفت. متكلمين و فلاسفه و عرفاي دينداري نظير فخر رازي، شهاب‌الدين سهروردي، جلال‌الدين رومي، شمس تبريزي، توماس آكوئيناس، مایستر اکهارت، جان هيك، ريچارد سوئين‌برن و ... مولفه‌هاي ديگري را در دين سراغ گرفته‌اند و از پي آن روان شده‌اند. متلكمين و فلاسفه در پي احراز صدق و حجيت معرفت‌شناختي دعاوي ديني و به دست دادن قرائتي موجه از آموزه‌هاي ديني بوده‌اند؛ حال آنكه عرفا «دچار آبي درياي بيكران» هستي شده‌اند و مهابت و عظمت و بي‌چوني مبدا عالم، كه «تا انتها حضور» است بر آنها تجلي كرده است. براي متكلمين و فلاسفه معقوليت و موجه بودن دعاوي ديني، مولفه محوري و قوام‌بخش دين است؛ حال آنكه عرفا فخامت و بيگرانگي و عشق و حيرت را قوام‌بخش دين مي‌انگارند و سلوك ديني خويش را حول آن سامان مي‌بخشند؛ «جز كه حيراني نباشد كار دين». پس بايد چنين انگاشت كه «دين» متضمن مولفه‌هاي گوناگون است و نمي‌توان اين كثرت را به وحدت فرو كاست، ولو اينكه تعداد كساني كه تعبد را قوام‌بخش دين مي‌دانند در قياس با كساني كه دين را عاقلانه و يا عاشقانه مي‌فهمند، بسي بيشتر باشد.

بنابر آنچه آمد، مي‌توان تعلق و استدلال‌ورزي را نيز از مقومات «دين» به حساب آورد و از عدم ناسازگاري آن با «روشنفكري»‌اي سخن به ميان آورد كه نسب نامه‌اي مدرن دارد و بر خود آييني**** انسان انگشت تاكيد مي‌نهد و فرآورده‌هاي عقل مستقل از وحي را مي‌پذيرد. عنايت داشته باشيم كه در اينجا سخن بر سر فرآيند است نه فرآورده. دينداري مبتني بر استدلال‌ورزي، قواعد بازي عقلاني را رعايت مي‌كند و به قدر ميسور در بند اقامه دليل است،‌ ادله‌اي كه موجه كننده مدعيات پيش رويند. ممكن است ادله ارائه شده عليل باشند و به‌رغم جهد دليل آورنده، مثبت مدعا نباشند و عمرو و زيد آنها را موجه نينگارند؛ اما آنچه در اينجا محوريت دارد روش و فرآيند است نه محصول فراهم آمده. چه بسا كسان ديگري آن ادله را موجه بينگارند و يا بكوشند تا صورت‌بندي موجه‌تري از آن به دست دهند؛ و مگر متكلمين و فلاسفه جز اين مي‌كنند؛ كسي سخن آخر و دليل خاتم را اقامه نكرده و فرآيند نقض و نقضِ نقض و نقضِ نقضِ نقض ... فرجامي ندارد و بازيگران اين صحنه به ادامه دادن ادامه مي‌دهند. اصطلاح «روشنفكري ديني» برخلاف «آبغوره فلزي» و «مربع مدور»، بسته به معنايي كه از «روشنفكري» و «دين» مراد مي‌شود، مي‌تواند معناي محصلي داشته باشد. آبغوره و فلز و مربع و مدور در عداد مفاهيم برساخته اجتماعي نیستند و حدود و ثغور معنايي روشني دارند. اما «روشنفكري» و «دين» در زمره مفاهيم برساخته اجتماعي‌اند و هم‌عنان با مناسبات و روابط توبرتو و كثير انساني. قياس آنها با يكديگر مع‌الفارق است و رهزن. البته دين‌ورزي مبتني بر تعبد با روشنفكري غيرمتعبدانه بر سر مهر نيست و ناسازگار مي‌نمايد؛ اما مگر «دين» و دينداري صرفا مبتني بر اين مولفه است؟ نبايد وجهي از يك پديده را به جاي تماميت و كنه آن نشاند و مرتكب مغالطه كنه و وجه شد. مي‌توان مولفه‌هاي ديگري را نيز در «دين» سراغ گرفت و ربط و نسبت آنها را با «روشنفكري» كاويد. «دين» مبتني بر تعقل و استدلال‌ورزي‌ با «روشنفكري» مبتني بر خودآييني سازگار است و به لحاظ دلالت‌شناختي متنافي الاجزاء نيست.

3-2- تجربي- پسيني: در دهه‌هاي اخير كساني در فضاي فكري و انديشگي ايران زمين سر برآورده‌اند و منشا اثر جدي بوده‌اند كه نه مي‌توان آنها را روشنفكر عرفي قلمداد كرد و نه ديندار در معناي متعارف و سنتي. ايشان، به گواهي آثارشان، هم دلي در گرو آموزه‌هاي دين اسلام دارند و با سنت ديني آشنايي مكفي دارند و سلوك معنوي خويش را حول آن سامان مي‌بخشند و هم، برخلاف سنت‌گرايان، با آموزه‌هاي علوم طبيعي و علوم انساني جديد آشنايند و همدلي دارند. مرحوم مهدي بازرگان، مرحوم علي شريعتي، محمد مجتهد شبستري و عبدالكريم سروش در عداد اين افرادند. نه مي‌توان ايشان را روشنفكر عرفي قلمداد كرد و نه ديندار سنتي. مي‌توان با مدعيات و استدلال‌هاي  ايشان همدلي نداشت و آنها را به چالش كشيد كه بحثي است مستقل و مستوفا كه صبغه معرفت‌شناسانه دارد و خارج از حوصله اين مقاله؛ اما نمي‌توان به لحاظ دلالت‌شناختي ايشان را ذيل دو مقوله ياد شده گنجاند، چرا كه مطابق با واقع نيست و مجموع كندوكاوهاي روشنفكرانه و معرفتي و اجتماعي ايشان را نمي‌پوشاند. بايد این جماعت را ذيل مفهوم و مقوله سومي قرار داد: روشنفكري ديني. در واقع روشنفكري ديني مفهومي است مشتمل بر مصاديقي چند؛ افراد ياد شده در عداد مصاديق اين مفهومند. چنين است كه «روشنفكري ديني» به نيكي و بي‌تكلف در كنار «روشنفكران ديندار» مي‌نشيند. «روشنفكری ديني» مفهومي است كه مصاديق چندي دارد. مصاديق اين مفهوم همان «روشنفكران ديندار»اند. پس مفهوم «روشنفكري ديني» متضمن ابهامي نيست و براي سخن گفتن از «روشنفكران ديندار» نبايد آن را فرو نهاد و برنگرفت. رابطه ميان اين دو نظير رابطه دلالت شناختي ميان ديگر مفاهيم برساخته اجتماعي نظير بازي، جنگ، دموكراسي و ... مصاديق آنهاست.

4- بنابر آنچه آمد، مي‌توان چنين انگاشت كه مفهوم «روشنفكري ديني» به لحاظ دلالت شناختي متضمن ناسازگاري دروني نيست و با تعيين مراد كردن از مفاهيم «دين» و «روشنفكري» به نيكي افاده معنا و معرفت مي‌كند. علاوه بر اين دوگانه روشنفكري ديني/ روشنفكري عرفي، دوگانه‌اي ارزشي نيست و بيش از هر چيز بر قلمرو فعاليت‌هاي رهگشا و بصيرت‌بخش طايفه روشنفكران دلالت مي‌كند. همچنين لزومي ندارد به جاي «روشنفكري ديني» از «روشنفكران ديندار» سخن به ميان آوريم، چرا كه اين دو مي‌توانند توامان به كار روند و يادآور رابطه ميان مفهوم و مصداق در مفاهيم برساخته اجتماعي باشند.

جريان روشنفكري ايران معاصر، بسان پرنده‌اي، چند صباحي است كه در فضاي اجتماعي ما با دو بال به پرواز درآمده و درياصفت نزديكان را گوهر مي‌بخشد و دوران را باران. در پي تخفيف و تخريب هر بال آن برآمدن، شرط انصاف و تدبير نيست.

 

پي‌نوشت‌ها:

* Normative

** Conceptual analysis

*** Socially-Constructed Concepts

**** Autonomy

 

 

 

 

 

 

بازگشت به درباره دکتر سروش