www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 

بازگشت به صفحه اصلی 

7 اسفند 1389

 

 

در وزن خودتان مشت بزنید!

 

سامان اعتمادی نیا

 

 

امروز مطلبی از آقای محمود مرادخانی، خواهرزاده سید علی خامنه ای  خواندم خطاب به عبدالکریم سروش. اول به نظرم طنز آمد! ولی تا آخر که خواندم فهمیدم طنز نیست. شگفت زده شدم از محتوایش. با خود فکر کردم این نامه با این محتوایی که بیشتر شبیه عبارت پردازی های وزارت اطلاعات که همیشه دنبال اتهام زدن برای پوشاندن اصل موضوع است و با اینهمه اغلاط انشایی و ادبیاتی، جواب ندارد. ولی یاد مولانا افتادم که یک بار پاسخ طعنه زنان به مثنوی را داده بود نه از باب رنجش بلکه به خاطر اینکه دیگران به اشتباه نیفتند:


من نمی رنجم ازین، لیک این لگد

خاطــر ســاده دلی را پــی کـــنـد

بر همان منطق، تصمیم گرفتم مختصرا به چند نکته اشاره کنم مبادا که « حلال زاده به دایی برود» و این دوست گرامی همینطور در «جهل مرکب» بماند.

زیرا محتویات نامه به گونه ای است که گویی آقای مرادخانی چند دقیقه قبل از نوشتن «نامه سرگشاده خویش به دکتر سروش»!! از خواب چندین ساله بیدار شده اند یا چنان در فرانسه سرگرم طبابت و معیشتند، که از برجسته ترین عناوین دفتر زندگی  دکتر سروش- که دوست و دشمن از آن آگاهند- بی خبرند.

1-  آقای مرادخانی عزیز، نوشته اید که «خوشحالید که دکتر سروش به ماهیت خبیث رژیم جمهوری اسلامی پی برده.» خدمتتان عرض کنم آن زمان که شما به همراه ابوی و خانواده محترم، در اوج جنگ ایران و عراق،  خدمت صدام حسین شرفیاب شدید و مشمول لطفش قرار گرفتید، دکتر سروش با پی بردن به همین ماهیت خبیث و بسیاری دیگر از آثار سو استبداد دینی، در داخل کشور و در اوج اختناق دهه شصت، دلیرانه و آشکارا تئوری « قبض و بسط شریعت» را تشریح می کرد.

همان مدل شریعتی که دین فروشانی چون سران جمهوری اسلامی و نیز مجاهدین خلق که شما و خویشاوندانتان سالهاست مفتون آن هستید، آن را  برای پیشبرد اهداف ظالمانه خود ترویج می کنند. آن زمان که  شما و خانواده تان با لطف ویژه صدام که بمب بر سر مردم ایران آوار می کرد، زیر سایه اش خزیدید و آرام به زندگی خود پرداختید، دکتر سروش سالها بود که از تنها منصب دولتی خود به نشانه اعتراض به سیاستهای ستاد انقلاب فرهنگی، استعفا داده بود و در دانشگاه و نیز جامعه به تربیت شاگردانی مشغول بود، که بسیاری شان اینک خود صاحب علم و صاحب نظرند. 

2-  نوشته اید:

« آن موقع که ما جنـگ‌ طلبی‌ها و آدم کشی‌های خـمينی و سـپس نـوچه‌های بازمانده‌اش را به باد انتـقاد قـرار می‌داديم ، تنها بوديـم و امثال شـما در جبـهه مقابل هنوز به فرهنگ خرافات به قول خودتان کافرپرور حضرات اعتقاد داشـتيد.»

راستش را بخواهید جستجو کردم ولی اثری از «بادهای انتقاد » شما نیافتم!  نسیمی هم ندیدم حتی جز همین یکی دو مصاحبه اخیر بعد از وقایع انتخابات. خودتان را می گویید یا ابوی محترم را؟ اگر منظورتان مخالفتهای ابوی است که اولا چرا او را به جای خود می گیرید و ثانیا فراموش نکنید که زیر سایه صدام و مجاهدین خلق در عراق زیستن به هر حال هزینه هایی اینگونه هم داشت دیگر!

اما در این جستجو تا دلتان بخواهد، «طوفانهای خروش سروش» را از بیست سال پیش تا همین آخرین نامه ها یافتم که لرزه  بر ستون های استبداد  انداخت. تا جایی که همین اواخر مجددا تهدید به ترور شده است.

البته می توانم درکتان کنم که برای اعلام برائت از دایی تان به هر کاری دست می زنید و از هر راهی که گمان می برید بهتر دیده می شود آن را اعلام می کنید. ولی چیزی بگویید که آشکارا خلاف واقع نباشد!

ضمنا بد نیست صرفا جلد و یکی دو صفحه اول مقدمه کتاب های سروش را بخوانید، تا وقتی اتهام « اعتقاد به فرهنگ خرافه » به او می بندید، اینقدر مضحک نباشد. خب شما هم مثل بقیه دوستان بگردید اتهام دیگری پیدا کنید که رد کردنش چند پاراگراف توضیح و تشریح بخواهد!

3- از سروش پرسیده اید: « مگر ظلمهای رفته بر ديگران در طی سی و دو سال عمر نکبت بارجمهوری اسلامی، که خارج از محدوده خانواده گی شما بوده‌اند، ظلم نبودند؟»

شما چطور؟ چرا از بین اینهمه انسان که در دهه شصت و نیز تا کنون در زندانهای جمهوری اسلامی بیگناه زندان و شکنجه و اعدام می شوند، فقط 
به اعدام زن و شوهر بیگناهی اشاره کردید که از قضا مقبول دایی تان بودند؟ چرا فقط نام آنها را بردید؟ مگر خون آنها رنگین تر از سایرین است؟ چرا از همه اسم نبردید. چرا تا حالا از همین زن و شوهر مظلوم نامی نبرده بودید؟ ...

سوالم بیجاست. نه؟؟؟ بله! بیجاست. چون طبیعی است که شما در یک نامه می توانید فقط به عنوان مثال به برخی از قربانیان اشاره کنید و نه همه آنها. چون اگر کسی بخواهد به همه قربانیان جمهوری اسلامی و خانواده هایشان اشاره کند که مثنوی هفتاد من کاغذ می شود.

بر می گردم به سوال شما. سوال شما از سوال من هم بی ربط تر است. چون دکتر سروش دادستان و قاضی نبوده و نیست و نمی تواند هر روز فهرست  قربانیان جنایات جمهوری اسلامی را با توضیح منتشر کند. هر کس وظیفه خود را دارد. او با توجه به تخصص و نیز به کمک نبوغ خدادادی اش، از بیست سال پیش در داخل کشور، ریشه ظلم را هدف گرفت و با قلم فصیح و زبان بلیغ، آنقدر به این ریشه ضربه زد که عاملان ظلم و بانیان استبداد دینی، از وحشت و ترس اندیشه اش که مثل خون در رگ دانشگاه و جوانان جاری شده بود، بارها به جسمش حمله بردند و او را مورد ضرب و شتم قرار دادند و در دانشگاه برایش چوبه دار به پا کردند و آنقدر به این حملات ادامه دادند که او را به هجرتی ناخواسته و تحمیلی وادار کردند.

امیدوارم حداقل از اخبار جنبش سبز آگاه باشید. فکر می کنید جنبش سبز از زیر بوته سبز شده است؟؟ می دانید همین جمهوری اسلامی تا کنون چند بار گفته که ریشه فتنه سبز در حلقه کیان است که ستون اصلی فکری اش دکتر سروش بود؟ همین امشب آقای مصلحی وزارت اطلاعات مجددا از حلقه کیان در ریشه یابی جنبش سبز نام برد.  فکر می کنید بدون کارهای فرهنگی چندین ساله متفکران و اندیشمندان و روزنامه نگارانی که در داخل ایران در شرایط دشوار کار کرده اند و می کنند و از قضا تعداد زیادی شان از شاگردان و یا موافقان سروش هستند، جنبشی با این عظمت متولد می شد؟

شما در آن ایام کجا بودید و چه می کردید؟ ... یادم آمد ... در عراق کنار صدام و زیر سایه او بودید!   

4- پرسیده اید: « آقای احمد ملکی می‌گويد: اولين راه مبارزه با ظلم، ترک ظالم است. آيا زمان آن نرسيده است که شما نيز ترک ظالم به معنای واقعی آن را بکنيـد؟ آيا روشنفکر مذهبی می‌تـواند وجود داشته باشـد؟»

اول- «اولین راه مبارزه با ظلم ترک ظالم است.» اگرچه به لحاظ علم منطق این جمله ایراد دارد (از پدرتان بپرسید برایتان توضیح دهد)، ولی از پس انشا غلط شما منظورتان را دریافتم. البته نکته خوبی است: ولی من متوجه نمی شوم که چرا شما هر آنچه نوشته اید اول بر علیه خودتان است! شما برای مبارزه با ظلم به آغوش یکی از بزرگترین جلادان عالم در عراق رفتید؟؟ عجبا از این شیوه استدلال. حداقل چیزی بنویسید که خودتان متهم به آن عمل نباشید.

دوم- به واقع نفهمیدم که ترک ظلم و ظالم کردن دکتر سروش چگونه باید باشد!! بلانسبت اصحاب کهف، واقعا انگار در خواب اصحاب کهف بوده اید! یادآوری می کنم الان اسفند 1389 است. دکتر سروش 12 سال است که به دلیل نداشتن امنیت جانی از کشور مهاجرت کرده. و بارها و بارها به استبداد دینی و عاملان و طرفداران آن با قلم و زبان تاخته است. شما را دعوت می کنم به کتاب سیاست-نامه دکتر سروش مراجعه کنید که مجموعه نامه های تند و انتقادی اوست که از دهه شصت و از داخل ایران به مسئولان نوشته است، شاید برق قلم تیزتر از شمشیرش، خواب را از سرتان بپرد!

سوم- این سوال که آیا روشنفکر مذهبی می تواند وجود داشته باشد، به ادامه ترک ظلم چه ربطی دارد؟!؟! چقدر افکارتان پراکنده است آقای دکتر! حداقل نظمی بدهید به آنچه می خواهید بنویسید تا خواننده مطلبتان فکر نکند شما همینطور مدادتان را تراشیده اید و نشسته اید و برای تفریح می نویسید!

5- من هم مثل شما، « نکته‌های بسيار ديگری نيز به نظرم می‌آيند» ولی چون زیاد اهل کتابت نیستم و وقت فراخی هم مانند شما ندارم، سخن را کوتاه می کنم با یک نکته پایانی:

همه انسانها به طور طبیعی و فطری نیازمند توجه هستند و دوست دارند دیده شوند و مورد تشویق و محبت قرار گیرند. من و شما هم از این قاعده مستثنی نیستیم. من شیوه تحصیل و ورزش را برای پاسخ به این نیاز طبیعی انتخاب کرده ام. ولی شما با «نامه سرگشاده نوشتن»!!! برای عبدالکریم سروش، برنده جایزه اراسموس و یکی از برجسته ترین متفکران جهان می خواهید این حس خود را اقناع کنید و عطش خود به شهرت را فرو نشانید.

تردید نکنید با خواندن این نامه اولین چیزی که به ذهن هر خواننده بی غرضی که هم سروش و هم  شما را می شناسد، می رسد آن است که برای مشهور شدن آن هم فقط در فضای مجازی، به جرگه دشمنان اندیشه آزادیخواه سروش و مخالفان حقیقت پوش و یا نا آگاه او پیوستید. پیوندتان با این جرگه نامبارک باد!

برادر من!

«مردان ز سعی و رنج به جایی رسیده اند». مشهور شدن و مورد توجه قرار گرفتن  به هر وسیله و روشی خوب نیست. نتیجه معکوس می دهد. مثل احمدی نژاد که 50 نامه برای کسانی می نویسد که هم وزن او نیستند تا بلکه او را بازی بگیرند. شهرت هم نردبانی است که باید پله پله از آن بالا بروید و با نامه نوشتن برای متفکران و اندیشمندان، نمی توانید یک مرتبه به پله آخر برسید. اگر هم برسید سقوط خواهید کرد.

تا حالا در مسابقات کشتی دیده اید چقدر مساله وزن اهمیت دارد؟ چون قاعده این است که هر کس باید در وزن خود مشت بزند. در وزن خودتان مشت بزنید بزنید برادر جان!

 

 

 

منبع

 

 

بازگشت به درباره دکتر سروش