www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 
 
بهمن 86
 
آتش بر خرمن نبوت

 دكتر عبدالله نصري

 

 

اخيراً گفت‌وگويي از دكتر سروش در باب وحي و قرآن منتشر شده است كه پيامدهاي سنگيني براي پذيرش اسلام دارد. در اين گفت‌وگو ادعا شده كه پيامبر(ص) در شکل گیری قرآن نقش داشته است.

هرچند سروش در كتاب «بسط تجربه نبوي» به گونه‌ای اين ادعا را مطرح كرده، اما اكنون با صراحت بیشتری نظر واقعي خود را بيان می‌کند. در اين گفتار ادعاي سروش طرح و نقد و بررسي مي‌شود.

روايت مدرن از وحي

ديدگاه سروش در زمينه وحي با ديدگاه متفكران اسلامي تفاوت بنيادي دارد. در طول تاريخ تفكر اسلامي، وحي به عنوان دريافت پيام از خدا مطرح شده است؛ يعني پيامبر فقط وسيله‌اي بوده جهت دريافت آموزه‌ها و دستورهاي الهي براي ابلاغ به مردم. در اين ارتباط پيامبر جنبه انفعالي محض داشته است.

پيامبر پيام الهي را با همان مضمون و كلامي كه از خداوند دريافت مي‌كرده به ديگران ابلاغ می‌كرده است. در واقع پيامبر نه در مضمون و نه در نحوه بيان آن هيچ‌گونه نقشي نداشته است.

برخلاف اين ديدگاه سروش معتقد است كه پيامبر فقط دريافت‌كننده وحي نبوده تا براي او جنبه انفعالي قائل شويم، بلكه او نقش توليدكنندگي در وحي داشته است. از نظر وي، پيامبر توليدكننده قرآن بوده است.

وي به صراحت مي‌گويد: «پيامبر نقش محوري در توليد قرآن داشته است.» در اينجا اين سؤال مطرح است كه آيا پيامبر علاوه بر نقش توليدكنندگي قرآن، توليدكننده وحي هم بوده است يا نه؟ اين سؤال از اين جهت قابل طرح است كه مي‌توان گفت پيامبر در ايجاد وحي نقشي نداشته است. يعني پيامبر مضمون وحي را از خداوند دريافت مي‌كرده، فقط در توصيف و گزارش آن نقش توليدكنندگي داشته است.

به بيان ديگر مضمون وحي از خداوند، اما كلام ناشي از پيامبر است. در اين گفت‌وگو هرچند گاه گفته مي‌شود كه «آنچه او از خدا دريافت مي‌كند، مضمون وحي است»، اما تفسير سروش از وحي با اين ادعا سازگاري ندارد. از نظر وي، وحي نوعي الهام يا تجربه دروني است كه منشاء آن مشخص نيست؛ يعني اصلاً مهم نيست كه منشاء آن درون شخص پيامبر است يا بيرون از او.

به عبارات سروش دقت كنيد: «پيامبر درست مانند يك شاعر احساس مي‌كند كه نيرويي بيروني او را در اختيار گرفته است؛ اما در واقع – يا حتي بالاتر از آن، در همان حال، شخص پيامبر همه چيز است: آفريننده و توليدكننده، بحث درباره اينكه آيا اين الهام از درون است يا از بيرون حقيقتا اينجا موضوعيتي ندارد. چون در سطح وحي تفاوت و تمايزي ميان درون و برون نيست.»

در تفسير سنتي از وحي تفاوت و تمايز ميان منشاء دروني و بيروني آن بسيار مهم است. نه تنها منشاء آن، بيروني و مشخص است، بلكه پيامبر به خوبي مي‌داند كه منشاء وحي خداوند است.

از نظر سروش الهامات پيامبر از نفس او ناشي مي‌شود. فرق ميان پيامبر با ساير افراد اين است كه اولاً او مي‌داند كه نفس وي الهي است و ثانياً وي آن را به فعليت رسانده است.

گويي ديگران نه به الهي بودن نفس خود آگاه هستند و نه آن را به فعليت رسانده‌اند. در واقع سروش ميان وحي با تجربه‌‌هاي عرفاني تمايزي قائل نيست. در كتاب «بسط تجربه نبوي» در تفسير تجربه‌هاي پيامبر مي‌گويد كه پيامبر «مي‌تواند از مجاري ويژه‌اي به مدركات ويژه‌اي دست پيدا كند كه ديگران از دست يافتن به آن ناتوان و ناكامند.» (ص 3)

فرق تجربه‌هاي پيامبر با تجربه‌هاي عارفان فقط در اين بوده كه وي «بر اثر حلول و حصول اين تجربه، مأموريت جديدي احساس» مي‌كرده است. (ص 4)

از نظر سروش پيامبر خود فاعل و موجد تجارب ديني خود بوده است:

«پيامبر(ص) نيز كه همه سرمايه‌اش شخصيتش بود، اين شخصيت، محل و موجد و قابل و فاعل تجارب ديني و وحي بود و بسطي كه در شخصيت او مي‌افتاد، به بسط تجربه و (بالعكس) منتهي مي‌شد و لذا وحي تابع او بود، نه او تابع وحي.» (ص 13)

در تلقي سنتي از وحي، پيامبر فقط ظرف و قابل وحي است، نه فاعل و موجد آن. فاعل وحي خدا است، نه شخص پيامبر(ص). وقتي سروش پيامبر را فاعل و موجد وحي مي‌داند، ديگر معنا ندارد كه ادعا كند كه «آنچه او از خدا دريافت مي‌كند مضمون وحي است.»

در اين گفت‌وگو سروش از اتحاد نفس پيامبر با خدا سخن مي‌گويد؛ يعني پيامبر با خدا اتحاد معنوي پيدا كرده بود: «نفس او با خدا يكي شده است.»

اگر به فرض بپذيريم كه نفس پيامبر با خدا يكي شده است، ديگر نمي‌توان براي پيامبر نقش توليدكنندگي قائل شد. در مقام اتحاد با خدا، ديگر پيامبر نمي‌تواند براي خود نقشي قائل شود. اگر در اين مقام آيات قرآني نازل مي‌شود، ديگر نبايد پيامبر را توليدكننده قرآن دانست.

گاه سروش ادعا مي‌كند كه پيامبر مضمون وحي را دريافت مي‌كند، اما آن را با كلمات و الفاظ خود به مردم ابلاغ مي‌كند. به بيان ديگر آيات قرآني عين كلمات الهي نيست، بلكه آيات به هنگام نزول يك سلسله مضمون‌هاي بي‌صورت بوده كه پيامبر، مانند يك شاعر به آن صورت بخشيده است.

به تعبير سروش پيامبر «اين الهام را به زباني كه خود مي‌داند و به سبكي كه خود به آن اشراف دارد و با تصاوير و دانشي كه خود در اختيار دارد منتقل مي‌كند.»

در اينجا اين سؤال مطرح است كه آيا در يك متن ديني مي‌توان ميان مضمون و صورت آن فاصله انداخت؟ آيا صورت‌بخشی به مضمون در معنادهي آن هيچ‌گونه تأثيري ندارد؟ آيا يك مضمون در صورت‌هاي مختلف، معناهاي متفاوت پيدا نمي‌كند؟

اگر بناست كه پيامبر با زبان و سبك خود و تصاوير و دانشي كه در اختيار دارد وحي را ارائه دهد، آيا مضمون وحي همان‌گونه كه در حاق واقع بوده به ديگران انتقال پيدا می‌کند؟

سروش بر مبناي كدام تئوري زبان‌شناسي و معناشناسي چنين سخني را اظهار مي‌كند.

مگر مي‌توان نقش الفاظ و سبك و تصويرپردازي‌ها را در معنا انكار كرد؟! گاه با پس و پيش كردن يك كلمه معناي عبارت تغيير مي‌كند تا چه رسد به دخالت‌هاي شخص از نظر سبك و تصويرپردازي و مهم‌تر از آن دانش‌‌هاي وي.

از همين جاست كه در متن‌هاي مهم (مانند متون حقوقي) همواره تلاش مي‌شود كه در بهره‌گيري از كلمات و الفاظ دقت شود تا جلوي سوءفهم‌ها گرفته شود.

از آنجا كه رابطه لفظ با مضمون به گونه‌اي است كه نحوه به كارگيري الفاظ در ارائه معاني تأثير بسزايي دارد، رسالت وحي و نقش‌‌هاي حساس آن ايجاب مي‌كند كه خداوند مقصود خود را با الفاظي كه خود انتخاب مي‌كند، بيان كند.

به اعتقاد سروش شخصيت پيامبر در شكل دادن به متن قرآن دخالت داشته است. عبارات وي چنين است: «شخصيت او نيز نقش مهمي در شكل دادن به اين متن ايفا مي‌كند. تاريخ زندگي خود او، پدرش، مادرش، كودكي‌اش و حتي احوالات روحي‌اش [در آن نقش دارند] اگر قرآن را بخوانيد حس مي‌كنيد كه پيامبر گاهي اوقات شاد است و طربناك و بسيار فصيح در حالي كه گاهي اوقات پرملال است و در بيان سخنان خويش بسيار عادي و معمولي است. تمام اينها اثر خود را در متن قرآن باقي گذاشته‌اند. اين، آن جنبه كاملاً بشري وحي است.»

اگر پيامبر خود فاعل و موجد وحي است، پس شخصيت او هم در اصل مضمون وحي (به عبارت دقيق‌تر تجربه‌هاي پيامبر) نقش دارد، نه فقط در صورت‌دهي به مضمون تجربه‌‌هاي وي. حتي اگر بخواهيم نقش شخصيت پيامبر را در اصل مضمون تجربه‌هاي وي در نظر نگيريم، طبق نظر سروش تصرف و دخالت وي را در معنادهي تجربه‌هاي نبوي نمي‌توان ناديده گرفت.

خطاپذيري در وحي و قرآن

لازمهء ديدگاه سروش در باب وحي اين است كه امكان راه‌يابي خطا در آن را بپذيريم. اگر شخصيت، حالات و دانش پيامبر در ارائه وحي دخالت دارد، چه دليلي وجود دارد كه وحي خطاناپذير باشد؟! در صورتي مي‌توان خطاناپذيري وحي را پذيرفت كه پيامبر مضمون پيام الهي را همراه با كلام الهي دريافت و بدون هيچ‌گونه دخل و تصرفي آن را ابلاغ كند.

به بيان ديگر شخصيت او نه در ايجاد مضمون وحي و نه در صورت‌دهي به آن هيچ‌گونه نقشي نداشته باشد.

سروش براي آنكه خطاپذيري وحي و قرآن را مطرح كند، در ابتدا اشاره مي‌كند كه برخي از مفسران معاصر آيات قرآني را بر دو دسته تقسيم كرده‌اند. يك دسته مربوط به صفات خدا، حيات پس از مرگ و امور عبادي است و دسته دوم مربوط به جهان و انسان و وقايع تاريخي است.

در آيات دسته اول خطا راه ندارد، اما گزارش پيامبر درباره جهان و انسان وقايع تاريخي مي‌تواند خطاپذير باشد. به بيان ديگر به گفته سروش برخي مفسران بر این عقیده‌اند که پيامبر در مورد اين امور به زبان زمان خويش سخن گفته است. اما سروش يك گام بلندتر برمي‌دارد؛ يعني از نظر وی پيامبر نه به زبان زمان خويش كه با دانش محدود خود سخن گفته است.

وي ديدگاه خود را چنين بيان مي‌كند: «من ديدگاه ديگري دارم. من فكر نمي‌كنم كه پيامبر به زبان زمان خويش سخن گفته باشد؛ در حالي كه خود دانش و معرفت ديگري داشته است. او حقيقتاً به آنچه مي‌گفته باور داشته است. اين زبان خود او و دانش خود او بود و فكر نمي‌كنم دانش او از دانش مردم هم‌عصرش درباره زمين، كيهان و ژنتيك انسان‌ها بيشتر بوده است. اين دانشي را كه ما امروز در اختيار داريم، نداشته است و اين نكته خدشه‌اي هم به نبوت او وارد نمي‌كند، چون او پيامبر بود، نه دانشمند يا مورخ.»

لازمه سخن فوق پذيرش خطاپذيري وحي و قرآن است. اينكه دانش پيامبر، دانش عصر و روزگار خود بوده و امروزه نيز ثابت شده كه آن دانش خطا بوده، نشانه آن است كه پيامبر خطا كرده است.

اگر دانش پيامبر در مورد زمين و كيهان و ژنتيك انسان‌ها بيش از دانش ساير مردم نبوده است، پس فرق او با ديگران فقط در احساسات و حالات روحي خاص خود بوده است. در واقع پيامبر فرق چنداني با بسياري از عرفاي كم‌دانش عصر و زمان خود نداشته است. چگونه می توان از یک سو ادعا کرد که پیامبر آن چنان فانی در خدا بوده که کلام او عین کلام الهی بوده و از سوی دیگر ادعا کرد که برخی آیات قرآنی متناسب با دانش خود پیامبر بوده است. سروش این تعارض را چگونه حل می کند؟

اگر تمايز پيامبر از ديگران در علم و آگاهي نيست و آگاهي‌هاي او هم ناشي از دانش و تجربه‌هاي شخصي خودش است، پس پيامبران با ساير انسان‌ها، جز در خصوصيات اخلاقي و حالات روحي و عرفاني فرق چنداني با ديگران ندارد.

سروش در ابتداي مطالب خود از تأثير شخصيت و حالات و دانش پيامبر در تجربه‌هاي وي سخن مي‌گويد و در اينجا بر اين نكته تأكيد مي‌ورزد كه دانش او هم درحد دانش ساير افراد روزگار خود بوده است. با بيان اين مطالب، سروش راه‌يابي خطا را به حريم وحي و قرآن مي‌پذيرد.

تازه اين بحث مربوط به آن است كه ميان مضمون وحي و صورت‌دهي به آن تمايز قائل شده و خطا را مربوط به صورت‌بخشي به مضمون وحی بدانيم كه از سوي پيامبر صورت مي‌گيرد. اما اگر خطا را مربوط به اصل مضمون بدانيم، نه صورت‌دهي به آن و مضمون را از جانب خداوند بدانيم، نه پيامبر، پس بايد خطا را مربوط به خدا دانست.

اگر هم مضمون را از خود شخص پيامبر بدانيم، كه اين مطلب با بيان سروش سازگارتر است – بايد خطاپذيري پيامبر را بپذيريم. به هر جهت لازمه پذيرش هريك از فرض‌هاي فوق اين است كه خطا در متن قرآن راه يافته است؛ يعني يك دسته از آيات قرآني – كه مربوط به علوم تجربي و تاريخ است - خطاست.

آيا اين تحليل‌هاي سروش از وحي، اصل نبوت و رسالت پيامبر را زير سؤال نمي‌برد؟ آيا با راه يافتن خطا در متن قرآن، هدف رسالت پيامبر و اصل حكمت و هدايت الهي خدشه‌دار نمي‌شود؟!

اين هم كه سروش ادعا مي‌كند كه راه يافتن خطا در امور علمي و تاريخي قرآن خدشه‌اي به اصل نبوت وارد نمي‌سازد، مطلب غيرقابل قبولي است. مگر مي‌توان متن قرآن را به دو قسم صحيح و خطا تقسيم كرد؟ و اصلا اگر کلام پیامبر عین کلام خداست چگونه در کلام خدا خطا راه یافته است؟

آيا اين تفكيك را خود متن ارائه داده يا فهم ما از متن است؟ اگر خطا در بخش‌‌هايي از متن قرآن راه‌يافته، به چه دليل در ساير بخش‌‌ها راه نيافته است؟ به چه دليل مطالب قرآن در باب حيات پس از مرگ درست است؟ وقتي بنا باشد كه در بخش‌‌هاي مربوط به شناخت جهان طبيعي خطا در متن روي داده باشد.

به چه دليل در بخش‌‌هاي مربوط به شناخت جهان ماوراء طبيعت و حيات پس از مرگ انسان‌ها خطا رخ نداده باشد؟ استدلال سروش براي اثبات خطاناپذيري مباحث مربوط به صفات خدا، حيات پس از مرگ و عبادات چيست؟

آیا به صرف آنکه با علوم تجربی روزگار خود نمی‌توانیم به فهم دقیق برخی آیات مربوط به جهان و ژنتيک انساني نائل شويم، باید قرآن را یک متن خطاپذیر بدانیم؟ يكي از نتايج منطقي مطالب فوق اين است كه قرآن يك كتاب بشري است كه پيامبر خود آن را تدوين و تأليف كرده و چون دانش او محدود بوده‌، لذا در بخشی از كتاب وي خطا راه يافته است.

صرف نظر از بحث‌های درون دینی فوق، حال سراغ قرآن کریم برویم تا دیدگاه سروش را از منظر درون دینی هم نقد کنیم.

قرآن و منشأ وحي

قرآن كريم منشأ وحي را خدا مي‌داند. آيات بسياري در قرآن به اين مطلب تصریح دارد كه براي نمونه به چند آیه اشاره می‌کنیم:

و كذلك اوحينا اليك قراناً عربياً (شوري 7)
كذلك اوحينا اليك روحاً من امرنا (شوري52)
فاوحي الي عبده ما اوحي (نجم10)
نزل به الروح الامين علي قلبك (شعراء 4 – 93)
و انك لتلقي القرآن من لدن حكيم عليم (نمل 6)

در همه آيات فوق، خداوند خود را فاعل و موجد وحي به شمار آورده و قلب پيامبر را به عنوان قابل و محل دريافت وحي مطرح مي‌كند. به علاوه آيات قرآني همواره تاكيد دارد كه كلام پيامبر عين كلام خداست، يعني كلام او عين وحي است:

و ما ينطق عن‌الهوي ان هوالا وحي يوحي(نجم 4 – 3)

در اين آيه ضمير هو به نطق باز مي‌گردد؛ يعني سخن پيامبر عين سخن خداست. سخن پيامبر همان وحي است، نه آنكه آنچه خدا به او وحي كرده وي به صورت نطق و كلام خود درمي‌آورد.

در واقع آنچه بر زبان رسول خدا جاري مي شود، كلامي الهي است، نه كلام پيامبر حتي خداوند به صراحت بيان مي‌كند كه ما قرآن را به زبان عربي نازل كرديم:

انا انزلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون (يوسف2)

در واقع قرآن كريم هم مضمون وحي و هم صورت‌بخشي به آن را از جانب خداوند مي‌داند.

قرآن بر امي بودن پيامبر هم تاكيد مي‌ورزد تا نشان دهد كه شخصيت او هيچ نقشي در وحي و قرآن نداشته است. يك فرد درس ناخوانده‌ با كدام دانش مي‌خواسته به مضمون وحي صورت‌دهي كند؟!

بعث في‌الاميين رسولاً منهم (جمعه2)

اصلاً طرح مسئله امی بودن پیامبر در قرآن این است که نشان داده شود پیامبر تابع وحی بوده‌است، نه وحی تابع وحی.(بر خلاف آنچه سروش ادعا می‌کند.)

خطاناپذيري وحي و قرآن

برخلاف روايت مدرن از وحي كه معتقد به خطاپذيري وحي است، ديدگاه سنتي، وحي را مصون از خطا مي‌داند و براي عصمت در وحي هم مراحل سه‌گانه زير را قايل است:

1- عصمت در تلقي وحي:
پيامبر در پذيرش وحي هرگز خطا نمي‌كند، چرا كه پيامبر وحي را از جانب خدا دريافت مي‌كند. چون منشأ وحي خداست، لذا جايي براي دخل و تصرف وهم و خيال و شخصيت پيامبر در مضمون و يا صورت‌دهي به آن وجود ندارد.

نه تنها پيامبر وحي را از خدا دريافت مي‌كند، بلكه به خوبي از منشأ آن نيز آگاه است. وحي مانند الهامات نيست كه منشأ آن مشخص نباشد؛ يعني صاحب آن نداند كه الهامات از كجا بر وي نازل شده است.

آيات قرآني به صراحت بيان مي‌كند كه پيامبر به مقام لدن و قرب الهي راه يافته بود و وحي را در آن مقام از خداوند دريافت مي‌كرد. (انك لتلقي‌القرآن من لدن حكيم عليم/ نمل 6).

وحي علم حضوري و شهودي است و چون اين علم با حضور در مقام لدن حاصل مي‌شود خطا در آن راه ندارد. پيامبري كه به مقام قرب ربوبي رسيده (دني فتدلي فكان قاب قوسين اوادني/ نجم 9 – 8) چگونه ممكن است كه منشأ وحي را نداند و يا در وحي نازل بر وی خطا راه يابد. قرآن کریم باوجود آنکه در این آیه از مقام والای پیامبر یا به تعبیر عرفا ولایت کلیه الهیه سخن می گوید، او را دریافت کننده وحی می داند. تعبیرات قرآن به گونه ای است که پیامبر قابل وحی تلقی می شود، نه فاعل آن. قرآن از واژگانی چون وحدت و اتحاد در مقام نزول وحی استفاده نمی کند تا فاصله میان فاعل و قابل وحی آشکار باشد.

2- عصمت در حفظ وحي:
در اين مرتبه پيامبر آنچه را كه از خداوند دريافت كند، به درستي حفظ و هيچ‌گونه سهو و نسياني در وحي راه پيدا نمي‌كند. (سنقرئك ولا تنسي/اعلي6)

3- عصمت در ابلاغ وحي:
پيامبر در مقام ابلاغ وحي هم مصمون از خطاست؛ چرا كه از وظايف اصلي رسالت او تلاوت آيات الهي است. وي مامور است تا آيات قرآني را بر مردم تلاوت كند.

امرت ان‌اكون من‌المسلمين وان اتلوالقرآن/ نمل 9

طبق آيات قرآني، خداوند، پيامبر را در محافظت فرشتگان قرار داده تا وحي را به طور كامل دريافت و بر مردم ابلاغ كند. در واقع مصونيت ‌وحي از خطا در ارتباط با ابلاغ رسالت است:
فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات بهم و احاط بهم بمالديهم/جن 8 – 27

در نگاه سنتي به وحي راه‌يابي كوچكترين خطا در آن، اصل رسالت پيامبران را خدشه‌دار مي‌سازد. به بيان ديگر هدايت الهي را زير سؤال برده و نقض غرض براي هدف بعثت پيش مي‌آيد. از همين جاست كه قرآن كريم همواره هم از مصونيت وحي و هم از حفظ قرآن سخن مي‌گويد.

انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون/ حجر9

اهميت رسالت الهي و حفظ اصالت يك متن ديني، آن هم متن ابدي و معجزه ختميه تا آنجاست كه خداوند خود حفظ آن را برعهده مي‌گيرد.

در قرآن كريم كوچكترين خطا و اعوجاحي راه نيافته است:

الحمدلله الذي انزل علي عبده الكتاب ولم يعجل له عوجا قيماً/ كهف 2 – 1
قرآناً عربياً غيرذي عوج لعلهم يتقون/ زمر 8
قرآن بر اين نكته تصريح دارد كه در اين كتاب الهي، شوخي هم راه ندار تا چه رسد به خطا:
انه لقول فصل و ماهو بالهزل/ طارق 14 – 13
آخر در كتابي كه خود فرقان است يعني جداكننده حق از باطل است چگونه مي‌تواند خطا راه يابد. تبارك‌الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا/ فرقان 1
آخر كتابي كه نور و هدايت است (انزلنا اليكم نوراً مبيناً/ نساء174)؛ براي همه انسان‌ها بشير و نذير است( للناس بشيراً و نذيرا/ توبه 23)؛ خارج‌كننده همه انسان‌ها از ظلمت به سوي نور است (كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الي النور/ابراهيم 1) و در عين حال معجزه ختميه است چگونه مي‌تواند حاوي مطالب غلط و خطا باشد؟!

بحث‌هايي را كه قرآن در باب مسائل علمي و تاريخي بيان كرده، برخلاف نظر سروش همه حق است. در قصص قرآني و گزارش حوادث تاريخي هرگز خطايي روي نداده است. قرآن در بيان ماجراي هابيل و قابيل تصريح دارد كه گزارش آن حق است. به پيامبر هم دستور مي‌دهد تا اصل حادثه را ذكر كند:

واتل عليهم نبا ابني آدم بالحق/ مائده 27

پيامبر هرگز در باب مسائل علمي و تاريخي با توجه به آگاهي‌هاي خود و داانش مردم عصر و زمان سخن نمی‌گوید. درستي و حق بودن آيات الهي همواره مورد تاكيد قرآن است:

بالحق انزلناه و بالحق نزل/ اسراء 105
تلك آيات الله نتلوها عليك بالحق/ آل عمران 108

وقتي بنا شود كه وحي در حد الهامات و تجربه‌هاي عارفانه فرو كاسته شود؛ امر رسالت نيز يك مأموريت ساده تلقي شود؛ تصوير درستي از مقام عنداللهي پيامبر و رابطه او با خدا وجود نداشته باشد و قرآن نيز حاصل دانشي باشد كه پيامبر در سطح مردم روزگار خود داشته، ديگر چه جاي بحث از خطاناپذيري وحي و قرآن؟!

كدام استدلال

ديدگاه سروش از نظر معرفت‌شناسي با مشكل توجيه مواجهه است؛ زيرا پرسش اصلي اين است كه دلايل سروش براي اثبات مدعاي خود چيست؟ آیا وي در ابتدا ديدگاه سنتي را نقد مي‌كند تا يك نظریه بديل ارائه دهد؟

وي نقاط ضعف و اشكالات ديدگاه سنتي را چه مي‌داند؟ اگر هم آن را نقد نمي‌كند استدلال‌هاي وي براي اثبات نظريه خود چيست؟ در ديدگاه سنتي، متكلمان و فيلسوفان براي قدسي بودن وحي و عدم دخالت پيامبر در آن و خطاناپذيري قرآن كريم استدلال‌هايي را مطرح كرده‌اند.

آنها برمبناي حكمت الهي و لزوم هدايت بشر از جانب خدا اثبات مي‌كنند كه پيام الهي بايد به صورتي خطاناپذير در اختيار انسان‌ها قرار گيرد تا نقض غرض در اصل بعثت پيامبران پيش نيايد. اما ديدگاه جديد كه وحي را يك امر انفسي مي‌داند چه استدلال‌هايي را ارائه مي‌دهد؟

سروش همواره وحي را به تجربه ديني يا عرفاني فرو مي‌كاهد. وي در كتاب بسط تجربه نبوي چند ادعا را مطرح مي‌كند:

1 – وحي همان تجربه ديني است.
2 – وحي تابع شخصيت پيامبر است.
3 – وحي يا تجربه نبوي قابل بسط است.
4 - «دين، تجربه روحي و اجتماعي پيامبر است.» (ص19)

مهمترين پرسش قابل طرح بر ديدگاه سروش اين است كه مراد وي از تجربه ديني چيست؟ وي چه تعريفي از آن ارائه مي‌دهد؟ آيا ميان تجربه ديني با تجربه‌هاي عرفاني تمايزي وجود دارد يا نه؟

سروش به جاي تعريف تجربه ديني به مصاديق آن اشاره مي‌كند. مانند ديدن ملائكه و مشاهده عالم غيب و يا دريافت پيام در خواب (آنچه براي حضرت ابراهيم اتفاق افتاد). سروش روياهاي صالح را از پايين‌ترين مراتب تجربه ديني و «اذواق و مواجيد و مكاشفات عارفانه» را بالاترين مرتبه آن مي‌داند(ص7).

در مورد ويژگي تجربه ديني پيامبر هم فقط تاكيد مي‌كند كه وي «مي‌تواند از مجاري ويژه‌اي به مدركات ويژه‌اي دست پيدا كند كه ديگران از دست يافتن به آنها ناتوان و ناكامند.»(ص3)

اين تحليل سروش در مورد تجربه نبوي نمي‌تواند وجه تمايز آن از تجربه‌هاي عارفانه باشد. به ويژه آنكه سروش تأكيد مي‌كند كه عارفان هم مانند پيامبران مي‌توانند به تجربه‌هاي ديني دست يابند.

سروش مهمترين تمايز تجربه پيامبران را از تجربه‌هاي ديني ديگران در اين مي‌داند كه آنها هنگام مواجه با تجربه‌ها در خود احساس مأموريت مي‌كنند.

«تفاوت پيامبران با ديگر ارباب تجربه در اين است كه آنان در حيطه و حصار تجربه شخصي باقي نمي‌مانند و به آن دل خوش نمي‌دارند و عمر خودرا در ذوق‌ها و مواجيد دروني سپري نمي‌كنند، بلكه بر اثر حلول و حصول اين تجربه، مأموريت جديدي احساس مي‌كنند و انسان تازه‌اي مي‌شوند و اين انسان تازه، عالم تازه و آدم تازه‌اي بنا مي‌كند.»(ص4)

احساس مأموريت تمايز دقيقي براي جدايي تجربه نبوي از ساير تجربه‌ها نيست، چه بسا يك عارف هم با حصول يك سلسله تجربه‌هاي عرفاني احساس كند كه در حد توان خود، وظيفه دارد تا به هدايت خلق بپردازد.

در واقع سروش ماهيت وحي يا تجربه نبوي را با تجربه‌هاي عرفاني يكسان مي‌داند. در حالي كه در الهامات و تجربه‌هاي عرفاني امكان خطا وجود دارد، اما در وحي هرگز خطايي راه ندارد.

منشأ تجربه‌هاي عرفاني چه بسا نفس عارف باشد، اما منشأ وحي خداست. آثار و تراوشات تجربه‌هاي عرفاني هم محدود و هم متناسب با علوم اكتسابي عارف است.

اما دستاوردهاي وحي داراي گستره‌ای وسيع است. رهاوردهاي پيامبر اسلام(ص) با روهاوردهاي كدام عارف قابل مقايسه است؟ اگر ماهيت وحي با تجربه عارفان يكي است؛ پس چرا پيامبران براي اثبات مدعيات خود دست به معجزه مي‌زنند؟ چه لزومي داشت كه آنها براي هدايت خلق اين قدر اصرار بورزند.

اما عارفان هر قدر هم كه دلشوره هدايت مردم را داشتند، به دنبال ارائه معجزه نبودند. اين چه نوع مأموريتي بوده كه اين همه تلاش را به دنبال داشته است تا جایی که پيامبران، حتي براي اثبات حقانيت خود به تحدي دست مي‌زده‌اند و هيچ‌گاه شكست هم نمي‌خوردند. آيا نه اين است كه ماهيت وحي با تجربه‌هاي عارفان، تفاوت‌هاي بسيار دارد؟

ادعاي ديگر سروش اين است كه وحي تابع شخصيت پيامبر بوده است: «وحي تابع او بود، نه او تابع وحي.»(ص13) البته شخصيت پيامبر هم با نزول آيات و تجربه‌هاي نبوي به مرور كاملتر مي‌شد.

از همين‌جاست كه وي دين را ناشي از تجربه‌هاي روحي و اجتماعي پيامبر مي‌داند: «دين تجربه روحي و اجتماعي پيامبر است و لذا تابع اوست.» (ص19) مراد سروش از تجربه‌هاي اجتماعي پيامبر تجربه‌هاي حاصل از رويدادهاي روزگار وي بوده است.

به زعم سروش «اگر پيامبر عمر بيشتري مي‌كرد و حوادث بيشتري بر سر او مي‌باريد، لاجرم مواجهه‌ها و مقابله‌هاي ايشان بيشتر مي‌شد و اين است معني آنكه قران مي‌توانست بسي بيشتر از اين باشد كه هست.»(ص20)

در واقع سروش با پذيرش «بسط تجربه نبوي» به دنبال آن است تا بسط دين را اثبات كند. از نظر سروش نه تنها با كاملتر شدن شخصيت پيامبر دين كاملتر مي‌شد، بلكه اگر پيامبر عمر بيشتري مي‌كرد پيامبر تجربه‌هاي بيشتري را به دست مي‌آورد و قرآن نيز گسترده مي‌شد.

وقتي بنا شود كه وحي به تجربه‌هاي دروني پيامبر فرو كاسته شود و دين نيز ناشي از تجربه‌هاي دروني و اجتماعي پيامبر باشد، نبايد انتظار ارائه يك دين كامل را در حيات پيامبر داشت.

فقط با تفسير سنتي از وحي است كه مي‌توان ادعا كرد كه خداوند هر آموزه‌آي را كه لازم بوده در طول حيات پيامبر ارائه كرده و شخصيت پيامبر و تجربه‌هاي وي در آن هيچگونه دخالتي نداشته است. فروكاستن وحي به تجربه‌هاي ديني لوازمي دارد كه سروش به آنها پايبند است.

علاوه بر نكته فوق، سروش اين لازمه منطقي تفسير خود از وحي را نيز مي‌پذيرد كه پس از پيامبر هم اين تجربه‌ها ادامه دارد. به گفته سروش «عارفان كه به طفيل ذوق پيامبر(ص) ذوق مي‌كنند و در ظل او راه مي‌سپرند و بر سر خوان آن خوانسالار طريقت مي‌نشيند، بر غناي تجربه‌هاي ديني مامي افزايند.»(25)، اما اين تجربه‌هاي عارفان فقط براي آنها مفيد نيست، بلكه اهميت آنها در اين است كه دين را كاملتر مي‌سازند.

از همين جاست كه سروش مي‌گويد ما نبايد فقط به وحي يا تجربه نبوي بسنده كنيم و بگوييم وحي براي ما كافي است: «تجربه باطني و عارفانه مولوي و غزالي و شبستري و سيد حيدرآملي و عارفان ديگر، هر يك در جاي خود چيزي براي گفتن و نمودن و افزودن بر تجارب پيشين دارند و اگر حسبنا كتاب الله درست نيست، حسبنا معراج النبي و تجربه النبي هم درست نيست.»(ص25)

اين عبارات سروش هم دليل ديگري است بر اينكه از نظر وی نقش پيامبر فقط صورت دهي به مضمون وحي نيست،‌بلكه پيامبر در اصل مضمون وحي نقش داشته است.

تحريف سخن معتزله

نزاع اشاعره و معتزله در باب اين مسئله كه آيا قرآن حادث است يا قديم به زعم سروش نشانگر آن است كه آنها قرآن را يك محصول بشري و خطا‌‌پذير مي‌دانستند.

عبارات سروش چنين است: «باور به اين نيز كه قرآن يك محصول بشري و بالقوه خطا‌پذير است،در عقايد معتزله دال بر مخلوق بودن قرآن به طور تلويحي آمده است.»

اصل نزاع اشاعره و معتزله اين بوده كه اشاعره قرآن را كلام نفسي و قائم به ذات الهي و لذا امري قديم و ازلي مي‌دانستند، اما معتزله كلام الهي را از صفات فعليه خداوند وامري حادث به شمار مي‌آوردند.

از نظر معتزله كلام خداوند مانند كلام انسان و به صورت الفاظ و اصوات است يعني خداوند به هنگام تكلم، اصوات و الفاظ معنادار را ايجاد مي‌كند و پيامبر نيز با گوش خود آن را مي‌شنود.

اين اصوات و الفاظ مسموع همان كلام الهي هستند. اما اشاعره معتقدند كه اصل كلام خداوند از جنس اصوات و الفاظ نيست تا حادث شود، بلكه كلام الهي صفتي قديم است و اين نظريه آنها به «كلام نفسي» مشهود شده است.

اختلاف اشاعره و معتزله صرفا بر اساس حدوث و قدم الفاظ و اصوات نبوده، لذا جمع ميان آن دو نيز به رغم كساني چون غزالي امكان پذير است. به رغم غزالي كلام نفسي كه امري قديم است منافاتي با ايجاد اصوات و الفاظ ندارد.

هنگامي كه خداوند با انبياء سخن مي گويد اصوات والفاظ معناداري را ايجاد مي‌كند. اين الفاظ و اصوات حادث هم مبين كلام نفسي قديم الهي است. مولوي هم ميان نظريه اشاعره و معتزله جمع مي‌كند.

من كلام حقم و قائم به ذات
قوت جان جان و يا قوت زكات
نور خورشيد هم فتاده بر شما
ليك از خورشيد ناگشته جدا

با توجه به اصل مطالب اشاعره و معتزله چگونه مي‌توان از نظريه معتزله مبني بر مخلوق بودن قرآن، خطاپذيري آن را به دست آورد؟ در كدام منبع و مأخذي چنين مطلبي آمده است؟ اصلا معناي بالقوه خطاپذيري يعني چه؟ در متن مكتوبي كه پيش روي ماست يا خطا راه يافته يا راه نيافته است، ديگر چه جاي بحث از خطاي بالقوه؟!

آيا به هر نحله و شخصيتي مي توان مطالب و نظريات خود را نسبت داد، آن هم با اين استدلال كه در مطالب آنها «به طور تلويحي آمده است.»

فهم غلط از مولانا

سروش براي اثبات مدعاي خود در باب تأثير شخصيت پيامبر در قرآن و جنبه بشري و خطاپذيري آن به مطالب مولوي استناد مي‌كند چنانكه مي‌گويد:

«انديشمندان سده‌هاي ميانه غالبا اين نطرها را به شيوه‌اي روشن و مدون بيان نمي‌كردند و ترجيح مي‌دادند آنها را در خلال سخناني پراكنده يا در لفافه بيان كنند. آنها نمي‌خواستند براي مردمي كه توانايي هضم اين انديشه‌ها را نداشتند ايجاد تشويش و سردرگمي كنند. به عنوان مثال، مولوي جايي مي‌گويد كه قرآن، آيينه‌هاي ذهن پيامبر است. آنچه در دل سخن مولوي مندرج است اين است كه شخصيت پيامبر، تفسير احوال او و اوقات خوب و بد او، هم در قرآن منعكس هستند.»

اشاره‌اي كوتاه به مسئله وحي در مثنوي براي نقد سخنان فوق كافي است. مولوي مطالب بسياري را در باب وحي مطرح است كه نه تنها از آنها نمي‌توان تاييدي براي سخنان سروش به دست آورد كه برخي از آنها به صراحت خلاف انديشه‌هاي اوست مولوي وحي را از حيطه حواس و حتي عقل جزيي انسانها برتر مي‌داند؛ يعني ماهيت وحي را شعوري مرموز و فراتر از دسترس بشر مي‌داند:

روح وحي از عقل پنهان‌تر بود
زآنكه او غيب است، او ز آن سر بود (2.3258)

مولوي حتي روح انبياء را از سنخ ديگري مي‌داند:

انبياء چون جنس روح‌اند و ملك
مر ملك را جذب كردند از فلك (1.2697)
***

انبياء چون جنس عليين بدند
سوي عليين جان و دل شدند (1.641)

مولوي منشأ وحي را خدا و پيامبر را دريافت كننده كلام الهي مي داند. از نظر وي وحي از آسمان الوهيت نازل مي‌شود:

پس بدان كآب مبارك ز آسمان
وحي دل‌ها باشد و صدق بيان (3.4317)

***

گفت پيغمبر كه آواز خدا
مي‌رسد در گوش من همچون صدا
مهر در گوش شما بنهاد حق
تا به آواز خدا نارد سبق
نك صريح آواز حق مي‌‌آيدم
همچو صاف از درد مي‌پالايدم (82-4.2880)

از نظر مولوي كلام پيامبر، كلام الهي است. گوينده سخنان پيامبران خداست.

مطلق آن آواز، خود از شه بود
گر چه از حلقوم عبدلله بود
گفته او را من، زبان و چشم تو
من حواس و من رضا و خشم تو (7-1.1936)

مولوي كسي را كه ادعا مي‌كند، قرآن كلام پيامبر است، نه كلام خدا، كافر مي‌داند:

گر چه قرآن از لب پيغمبر است
هر كه گويد حق نگفت، او كافر است (4.2122)

او بفرمودستمان این بندگی
نیست ما را از خود این گویندگی (3.2928)

با وجودآنکه مولوی به ولایت کلیه الهی پیامبران و قرب آنها با خدا اعتقاد دارد و حتی از اتحاد نوری (نه حلولی) آنها با خدا سخن می گوید وحی را از جانب خدا می داند.

چون مرا دیدی، خدا را دیده ای
گرد کعبه صدق، برگریده ای
خدمت من، طاعت و حمد خداست
تا نپنداری که حق از من جداست
چشم، نیکو بازکن، در من نگر
تا ببینی نور حق اندر بشر (9-2.2247)

مولوی در بحث رابطه انسان با خدا و تفسیر حدیث قرب فرائض و قرب نوافل، از تمثیل قلم و صاحب قلم استفاده می کند، یعنی همان طور که قلم در اختیار صاحب آن است، بنده نیز در تصرف حق تعالی است.
خفته از احوال دنیا روز و شب
چون قلم در پنجه تقلیب رب
آنکه او پنجه نبیند در رقم
فعل پندارد به جنبش از قلم

اگر پیامبر را هم در مقام نزول وحی چونان قلمی در تصرف حق بدانیم تا ادعا کنیم که کلام وی عین کلام الهی است، دیگر نباید نقشی برای شخصیت پیامبر و دانش وی در نزول آیات الهی قائل شویم.

به زعم مولوي اگر عرفا وحي الهي را وحي دل گفته‌اند، ازجهت محدوديت فهم عوام و مصمون بودن از تعرض آنها بوده است.

از پي روپوش عامه در بيان
وحي دل گويند آن را صوفيان
وحي دل گيرش كه منظر گاه اوست
چون خطا باشد چو دل آگاه اوست (4-4.1853)

مولوي به صراحت از مصون بودن قرآن از هر گونه خطا و تحريفي ياد مي‌كند:

مصطفي را وعده كرد الطاف حق
گر بميري تو نميرد اين سبق
من كتاب و معجزت را رافعم
بيش و كم كن را ز قرآن، مانعم
من تو را اندر دو عالم حافظم
طاعنان را از حديثت دافعم
كس نتابد بيش و كم كردن در او
تو، به از من ، حافظي ديگر مجو (1200-3.1197)

به اعتقاد مولوي مطالعه قرآن آدمي را با شخصیت و حال‌هاي انبيا آشنا مي‌سازد، چرا كه قرآن توصيف كننده، و گزارشگر احوالات معنوي آنهاست:

چو نكه در قرآن حق بگريختي
با روان انبياء آميختي
هست قرآن حال‌هاي انبياء
ماهيان‌بحر پاك كبريا (8-1.1537)

كدام منبع فلسفي؟

پس از آنكه سروش به غلط از ديدگاه معتزله درباب حدوث قرآن به خطاپذيري آن استدلال مي‌كند، به نقد ديدگاه عالمان ديني معاصر مي‌پردازد.

اساس نقد سروش هم اين است كه اولا فهم آنها از وحي و نبوت محافظه كارانه است و ثانيا اين فهم ناشي از حفظ قدرت است:

« امروز مي‌بينيد كه اصلاح گران سني به موضع شيعيان نزديكتر مي‌شوند و اعتقاد مخلوق بودن قرآن را مي‌پذيرند، اما روحانيون ايران در استفاده از منابع فلسفي سنت شيعي براي گشودن افق‌هايي تازه به روي فهم ديني ما مردد هستند. آنها قدرتشان را بر پايه فهمي محافظه كارانه از دين مستحكم كرده‌اند. هراس دارند كه مبادا با گشودن باب بحث درباره مسايلي از قبيل ماهيت نبوت همه چيز شان از دست برود.»

سروش گاه مطالبي را به اشخاصي مبهم نسبت مي دهد، بدون آنكه به منبع و ماخذي اشاره كند يا استدلالي ارائه دهد. از جمله اينكه در عبارات فوق معلوم نيست كه چه كساني در استفاده از منابع فلسفي سنت شيعي براي گشودن افق‌هايي تازه براي فهم دين مردد هستند؟

اصلاً مراد از منابع فلسفي سنت شيعي چيست؟ اگر مراد آثار فيلسوفان شيعه است كه ديدگاه همه آنها مخالف باديدگاه سروش است. كدام فيلسوف شيعي و كداميك از منابع فلسفي سنت شيعي از خطاپذيري وحي و قرآن سخن گفته‌اند؟

كداميك از آنها پيامبر را توليد كننده قرآن دانسته‌اند؟ كداميك رابطه وحي با خدا را قطع كرده اند؟ چه كسي ادعا كرده كه وحي فقط الهاماتي بوده كه منبع آن هم مشخص نيست؟ چه کسی ادعا كرده كه مضمون و الفاظ وحي از يكديگر جدا هستد و پيامبر صورت بخش به مضامين آن بوده است؟

كدام فيلسوف شيعي ادعا كرده كه شخصيت پيامبر و دانش او - كه در حد عوام الناس عصر جاهلي بوده – در توليد قرآن» نقش داشته است؟ در كداميك از منابع فلسفي شيعي آيات قرآن بر دو دسته خطاپذير و خطا ناپذير تقسيم شده است.

فيلسوفان اسلامي از فارابي گرفته تا ملاصدرا و علامه طباطبايي و ... از ضرورت بعثت انبياء سخن گفته‌اند و اينكه پيامبران چگونه وحي را دريافت مي‌كردند. همه آنها منشأ وحي را خدا دانسته و هيچ يك وحي و قرآن را خطاپذير ندانسته اند.

آيا هر كس كه ديدگاه سروش را نپذيرد بايد فهم اورا محافظه كارانه و او را متهم به حفظ قدرت كرد؟

پيامدها

تلاش سروش در بحث از تجربه نبوی اين است كه «تلقي بشري از قرآن» ارائه دهد. به اعتقاد سروش پيامد اين امر نيز اين است كه قرآن را شامل دو بخش ذاتي و عرضي دانسته، ذاتيات آن را پذيرفته و عرضيات آن را كنار بگذاریم. حذف بخشي از دين و لاغر كردن آن پروژه اصلي سروش است.

سروش در مصاحبه خود چنين مي گويد: «تلقي بشري از قرآن تفاوت نهادن ميان جنبه‌هاي ذاتي عرضي قرآن را ميسر مي‌‌كند. بعضي از جنبه‌هاي دين به طور تاريخي و فرهنگي شكل گرفته‌اند و امروز ديگر موضوعيت ندارند. همين امر، به عنوان مبدل، درباره مجازات‌هاي بدني كه در قرآن مقرر شده‌اند، صادق است. اگر پيامبر در يك محيط فرهنگي ديگر زندگي مي‌كرد، اين مجازات‌ها احتمالاً بخشي از پيام او نمي‌بودند.»

در اين مقاله جاي طرح نظريه سروش در باب ذاتي و عرضي دين و اشكالات وارده بر آن نيست. در اينجا بحث بر سر اين موضوع است كه پيامدهاي نظريه سروش در باب وحي و نبوت فراتر از آن چيزي است كه او تصور مي‌كند.

اين ديدگاه اصل دين را زير سؤال مي‌برد. فروكاستن وحي به تجربه هاي عارفانه و نفي عصمت وحي و پذيرش راه يابي خطا به حريم قرآن، به نفي اسلام به عنوان يك دين الهي مي انجامد.

لازمه خطاپذيري در متن(قرآن)، خطاپذيري در اصل دين است و خطاپذيري در اصل دين منجر به نفي حكمت و هدايت الهي مي شود. لازمه طرح اين گونه نظريات اين است كه اسلام مانند آيين‌هايي چون بوديسم، يك دين غير الهي تلقي شود.

در اين صورت پيامبر نيز در حد يك عارف نويسنده تلقي خواهد شد كه اثر مكتوبي به نام قرآن را تدوين كرده است و متوجه تعارضات موجود در متن خود نيز نبوده است.

اصلا وقتي بناست كه پيامبر در اصل مضمون وحي يا لااقل صورت بخشي به آن دخالت داشته باشد، تمیيز ميان قرآن با ساير سخنان بر جاي مانده از پيامبر؛ يعني احاديث نبوي چيست؟ اگر گفته شود كه قرآن مربوط به تجربه هاي نبوي، اما ساير مطالب پيامبر اين گونه نيست، پاسخ اين است كه دليل اين تفكيك چيست؟

با چه ملاكي مي توان حالات پيامبر را تفكيك كرد و برخي آنها را تجربه‌‌اي عارفانه و برخي ديگر را از امور متعارف دانست؟!

تفسير سروش از وحي و خطاپذيري بخش‌هايي از قرآن موجب مي‌شود كه دينداران حتي اعتماد چنداني به بخش هاي خطاناپذير آن نداشته باشند؛ يعني بخش هاي مربوط به صفات خدا، عبادات و حيات اخروي كه سروش آنها را خطاناپذير مي داند.

پيامد اصلي نظريات سروش اين است كه اسلام يك آئين معنوي مانند پيامد و شينتوئيسم تلقي شود كه فقط مجموعه‌اي از آموزه ها و دستورات عبادي را براي تحول دروني اشخاص ارائه كرده است.

رخنه ها

پس از انتشار گفتگوی سروش با میشل هوبینک، وی در گفتگویی با روزنامه کارگزاران (86.11.20) سعی کرد تا نقاط مبهم دیدگاه خود را برطرف کند تا افراد تصور نکنند که وی نزول قرآن از جانب خدا را انکار کرده و آن را کلام بشری محمد (ص) دانسته است. در ارتباط با این گفتگو و اینکه آیا توضیحات ایشان اشکالات اصل نظریه تجربه نبوی را رفع می کند یا نه چند نکته را یادآور می شوم.

1- سروش اصل مصاحبه خود را انکار نکرده و فقط این ادعا را نفی می کند که قرآن کلام بشری محمد (ص) است. اولی آن بود که ایشان عباراتی را که تحریف شده نقل و صورت صحیح آن را ذکر می کردند. بویژه آنکه اصل تفسیر ایشان چه بوده که به کلمه "تولید" در متن ترجمه شده است. مانند این جمله "پیامبر نقش محوری در تولید قرآن داشته است".

2- با توجه به کتاب تجربه نبوی، در واقع مطالب گفتگو بسط یافته و رفع ابهام از مطالب آن اثر است. در عین حال در این گفتگوی جدید که سروش خواسته سوء تفاهم را رفع کند، چند نکته قابل تامل وجود دارد.

3- اینکه پیامبر رنگ و وصف الهی گرفته بود، به این معنا نیست که "هرچه می گفت هم کلام انسانی او بود، هم کلام وحیانی خدا و این دو از هم جدا نبود". این که انسان به مقامی دست یابد که خلاف اراده الهی سخنی نگوید و یا گفته های او مورد رضای خدا باشد غیر از آن است که کلام یک انسان کلام خدا باشد. برخی انسان ها در مسیر کمال به نقطه ای می رسند که طبق حدیث قرب فرائض و قرب نوافل گوش و چشم آنها گوش و چشم الهی می شود. اما این مطلب به معنای آن نیست که بر آنها وحی می شود یا آنچه اظهار می دارند وحی الهی است. از همینجا می گوییم همه کلام های پیامبر وحی نبوده است و اگر ما آن سخنان را صادق می دانیم به جهت پذیرش عصمت پیامبر است که لازمه وحی و رسالت اوست و همین مقام عصمت پیامبر ایجاب می کند که همه سخنان او برای دیگران حجت باشد، در حالی که سخنان هیچ عارف کاملی را نمی توان برای دیگران حجت به شمار آورد.

4- سروش از این مطلب که جبرئیل در معراج "از همراهی پیامبر باز ماند و از بال و پرش هراسید" نتیجه می گیرد که پس جبرئیل تابع پیامبر بوده است. در حالی که حدیث معراج سخن از مراتب کمالی است که مرتبه پیامبر بالاتر از جبرئیل است و این مساله ربطی به وجی ندارد که از آن نتیجه گرفته می شود که جبرئیل در ارسال وحی تابع پیامبر بوده است. در ارسال وحی، جبرئیل فقط یک واسطه است و به همین دلیل پیامبر تابع آن چیزی است که جبرئیل بر قلب وی نازل می کند، نه آنکه در این مقام جبرئیل تابع پیامبر باشد. به علاوه در قسمتی از وحی حتی جبرئیل واسطه نبوده و در این مقام نیز پیامبر تابع وحی بوده است نه وحی تابع او.

5- سروش می گوید "قرآن میوه شجره طیبه محمد (ص) بود که به اذن خدا ثمر بخشی می کرد". اصل نزاع بر سر این مطلب است که وحی تابع شخصیت پیامبر نیست. هرچند برای نزول می بایست شخصیت پیامبر از مراتب بالای کمال برخورد ار باشد تا ظرفیت پذیرش آن را داشته باشد. اما این غیر از آن است که وحی را تابع شخصیت پیامبر بدانیم. عرفا هم که از مقام فنای پیامبر در حق ولایت کلیه الهیه او سخن گفته اند، هرگز ادعا نکرده اند که وحی تابع شخصیت او بوده است. در واقع مساله این است که شخصیت پیامبر فقط ظرف نزول وحی بوده نه آنکه در اصل وحی دخالت داشته باشد. عبارت سروش صراحت دارد که شخصیت پیامبر نه یک ظرف که خود مظروف وحی است، به ویژه در صورت بخشی به کلام الهی.

6- لازمه ولایت کلیه الهیه و قرب اولیای خدا با خدا و تجربه اتحادی با خدا غیر از وحی است. سروش برای رفع ابهام از مطالب خود می گوید: "اولیای خدا چنان به خدا نزدیک و در او فانی اند که کلامشان عین کلام خدا و امر و نهی شان و حب و بغضشان عین امر و نهی و حب و بغض الهی است". با این تحلیل عرفانی سروش، آیا می توان سخنان عرفا و انسان های کامل را وحی تلقی کرد؟ اصلا معنای اتحاد و فنا در اینجا چیست؟ آیا نه این است که مراد عرفا فنای ... است، یعنی وجود پیامبر صبغه الهی پیدا کرده بود. پذیرش مقام ولایت کلیه الهیه پیامبر یک مساله است و دخالت وی با توجه به دانش بشری خود در نزول آیات مساله دیگری است و میان این دو نباید خلط کرد. هیچ عارفی هم چنین خلطی را نکرده است. از این روی هیچ یک نگفته است که آیات مربوط به ژنتیک انسان و گزارش های تاریخی قرآن متناسب با دانش زمانه خود پیامبر بوده است.

7- سروش به این ادبیات استناد می کند که او از خدا می خواهد تا واسطه ای بین او و خدا در کار نباشد.
من نخواهم لطف حق از واسطه
كه هلاك قوم شد اين رابطه
من نخواهم دایه، مادر خوش تر است
موسی ام من، دایه من مادر است

آیا لازمه سخنان مولوی این است که وحی تجربه های شخصی پیامبر است و یا شخصیت و دانش او در آیات قرآنی دخالت داشته است. آیا این سخنان مولوی را باید حمل بر اشعری گری او کرد که در نقد مخالفین خود می گوید: "این اشعریت کهن را جامه تقدس نوین نپوشانیم و سخن به قاعده بگوییم."

خلاصه آنکه رخنه های نظریه سروش درباب وحی و پیامدهای آن، آنچنان زیاد است که با صرف اعتقاد به ولایت کلیه الهیه پیامبر نمی توان رفع کرد


 

 

منبع

 

 

بازگشت به درباره دکتر سروش