كمتر
سالي پيش آمده بود كه عبدالكريم سروش نه بواسطه
كتاب، مقاله و سخنراني بلكه از رهگذر مصاحبه
مطبوعاتي در تنگنا قرار گيرد و حرف او دستاويز نقد
محافل شود. گفتوگوي مطبوعاتي امسال براي سروش
خوشيمن نبود؛ چه يك بار نشستن پاي سوالهاي
روزنامه همميهن براي واكاوي جريانات انقلاب
فرهنگي و نام بردن از افراد خاص و بار ديگر در
مصاحبه با راديو جهاني هلند به قصد ارائه تفسير
خود از وحي با واكنشهاي غير علمي و پرسروصدايي
روبرو شد كه وي و كلام وي را از متن به حاشيه
كشاند.
با اين اوصاف اگرچه سروش امسال را با كتاب <ادب
قدرت ادب عدالت> آغازيد و مشتاقان خويش را جاني
تازه داد، ولي كتاب زير سايه حواشي فوق از ديدها
دور ماند تا نشان دهد هرگاه سروش و آثارش چنين به
حاشيه بروند روشنفكري ديني نيز روي عافيت به خود
نخواهد ديد و نديد.
فيلسوف عارف در سال موسوم به مولانا برگهايي از
تاريخ معاصر و سالهاي نه چندان دور انقلاب را ورق
زد و قصهها و آدمهايي را از صندوق قديم بيرون
كشيد كه ربع قرن بعد از تحولاتي نه چندان پيچيده
و غير قابل باور تازگي داشتند.
نقش سروش در ماجراي انقلاب فرهنگي
سروش همان طور كه قبلا گفته است امسال نيز در
سالگرد انقلاب فرهنگي به صراحت گفت كه ستاد
انقلاب فرهنگي زماني تاسيس شد كه دانشگاهها بسته
شدند و بنابراين وظيفه آن بازگشايي و بهسازي آنها
بود.
با اين حال انتقادات طرح شده در مطبوعات داخلي و
محافل روشنفكري خارجي درباره عملكرد و نقش سروش در
ستاد انقلاب فرهنگي، سخناني است كه به گفته حسين
سليمي، نقطه اشتراك ميان سه گروه ظاهرا متفاوت و
متناقض با هم است و در عين حال شايد از تنها
مسائلي است كه سبب شده تا چند گروه كه بنيادهاي
انديشه خود را با هم متضاد ميدانند بر آن توافق
كنند. اين نقطه مشترك نقد عملكرد ستاد انقلاب
فرهنگي است كه دكتر سروش نيز يكي از اعضاي برجسته
آن بوده است. حال برخي كه يا به دليل مخالفت جوهري
با هر نوع انديشه ديني و يا به دليل سنت گرايي
مفرط به دنبال برانداختن بنيادهاي روشنفكري ديني
هستند، بر اين ستاد و عضو برجسته آن يعني دكتر
سروش ميتازند. بعضي به خصوص اپوزيسيون خارج از
كشور به اين بهانه كه سروش و انديشههايش را روي
ديگر انديشه ديني حاكم ميدانند، بر او و ستاد
انقلاب فرهنگي حمله ور ميشوند و گروهي ديگر هم
كه در سه دهه تاريخ ساز گذشته نتوانستهاند جايي
در جريان تاثيرگذار تفكر ايراني بيابند، براي آن
كه نقش خود را در بازآفريدن روشنفكري برجسته سازند
در پي آنند تا در مجادله با سروش جايي در اين
جريان سرنوشتساز براي خود بيابند. به قول دكتر
سليمي، جالب اينجاست كه همه اينها با جريان
محافظهكاري و راستگراياني كه جريان روشنفكري
ديني را انحرافي از مسير تفكر فقهي و ديني
ميدانند همنظر شدهاند و هر چند با نيات و اهداف
و استدلالهاي متفاوت، اما تفكر و شخصيت واحدي را
هدف گرفته اند.
يكبار انقلاب فرهنگي كافي بود
گفتوگوي سروش با روزنامه همميهن 200 خرداد)
درباره حوادث سالهاي اوليه انقلاب و اهداف
انقلاب فرهنگي و نقشي كه وي در آن ايفا ميكرد يا
نميكرد بار ديگر پرسشها و اظهارنظرهاي متعددي را
بر انگيخت. بهانه اين مصاحبه سالگرد انقلاب
فرهنگي و همچنين زمزمههاي انقلاب فرهنگي دوم در
دولت نهم بود.
وي در اين گفتوگو تاكيد ميكند كه اگر قرار باشد
انقلابي در دانشگاهها صورت بگيرد آن انقلابي
آموزشي و از پايين به بالاست تا فارغالتحصيلان
بهتري از دانشگاه بيرون آيند. اما انقلاب فرهنگي
- به معنايي كه امروز در جامعه ما درك ميشود - يك
بار در كشور رخ داد و همان يك بار كافي است.
همانطور كه انقلاب هم يك بار رخ داد و همان يك
بار كافي است. به عقيده سروش، انقلاب چه از جنس
فرهنگي و چه از جنس سياسي، چيزي نيست كه در يك نسل
دو يا چند بار تكرار شود و آنچه هم كه در سال 1358
در كشور رخ داد نه انقلاب بود و نه فرهنگي، بلكه
نزاعي ميان جناحهاي مختلف در دانشگاه بود كه هر
كدام ميخواستند دانشگاه را به نفع خود مصادره
كنند و نهايتا هم جناحي كه به قدرت و حكومت وابسته
بود در اين نزاع پيروز و دانشگاهها در نتيجه آن
نزاع بسته شد.
گويي انقلاب فرهنگي يك نفره بود
سروش بر اين نكته تاكيد ميكند كه شوراي انقلاب
فرهنگي هنگامي تشكيل شد كه دانشگاهها بسته شده
بود و در آن زمان ستادي به فرمان امام خميني مركب
از هفت نفر تشكيل شد كه دانشگاهها را بازگشايي
كنند. بنابراين ستاد مكلف به بستن دانشگاهها
نبود. وي در اينجا به پارهاي از مطالب و گفتههاي
خطاآلود اشاره ميكند و ميگويد: <ستاد متشكل از
هفت نفر بود و من در اغلب بحثهايي كه امروزه
ميشود ميبينم مساله چنان مطرح ميشود كه گويي
ستاد انقلاب فرهنگي يك نفر داشت و آن هم
عبدالكريم سروش بود و يك وظيفه هم داشت و آن هم
بيرون كردن دانشگاهيان بود. هر دو ادعا بسيار
جفاكارانه و دروغ است. اين دروغ تاريخي بايد افشا
شود. در ستاد انقلاب فرهنگي جلالالدين فارسي،
دكتر علي شريعتمداري، دكتر حسن حبيبي، دكتر
محمدجواد باهنر، محمد مهدي رباني املشي و شمس
آلاحمد حضور داشتند.> او اعضاي شورا را اين
چنين توصيف ميكند: <ربانياملشي مسوول روحاني
تصفيه استادان بودند كه مرحوم شدند (البته ايشان
از سمت خودشان هم ناراضي بودند. حتي به ما گفتند،
جامعه مدرسين هم به ايشان اعتراض كرده است چون
حوزه بدنام ميشود. يعني اينكه آقايان همان زمان
هم اين ملاحظات را داشتند. به دليل صحبتهايي كه
با ايشان شده بود ديگر كراهت داشتند. اما كساني
ايشان را دوره كرده بودند. يكي از افرادي كه ايشان
را دوره كرده بود، دكتر م- گ بود كه هماكنون عضو
شوراي انقلاب فرهنگي است) بعدا افراد تازهاي
آمدند، از جمله آقاي احمد احمديكه تا امروز هم در
شورا حضور دارند - دكتر داوري، دكتر پورجوادي
و.... همچنين مايلم يادآوري كنم كه وزير علوم هم
آن زمان عضو شوراي انقلاب فرهنگي بود. ابتدا دكتر
عارفي و بعد به مدت طولاني آقاي دكتر نجفي و ...
. وقتي من آخرين بار از وزارت علوم پرسيدم، آنها
در گزارشي محرمانه به من گزارش دادند كه 700 نفر
از اساتيد تصفيه شدهاند. اين گزارشها و آمارها
مطلقا در اختيار ما نبود.> اين صحبتها با
واكنشهايي روبرو شد و سروش باز هم در نامهاي ديگر
و اين بار به روزنامه اعتماد ملي 199 تير) با
استناد به برخي نقل قولهاي خود معترضان - از جمله
زيباكلام و نجفي - اعلام كرد: <ستاد انقلاب
فرهنگي نه كميتهاي براي پاكسازي داشت نه آيين
نامهاي براي آن نوشته بود و نه دستورالعملي در
اين خصوص به دانشگاهها داده بود (كه هرگز زير
فرمان آن نبودند بلكه از دستگاه اجرايي يعني وزارت
آموزش عالي فرمان ميبردند) حالا چه شده است كه
همه اين پاكسازيها را به حساب ستاد انقلاب
فرهنگي مينويسند و ستاد انقلاب فرهنگي را مساوي
با عبدالكريم سروش ميگيرند و وظيفهاش را هم
مساوي با پاكسازي، علتش را بايد يا در ناداني
نورسيدگان ديد يا در ناپارسايي سياسي كاران...> به
نظر ميرسد هر سال با فرا رسيدن سالگرد انقلاب
فرهنگي زوايايي تازه از ابهامهاي تاريخ معاصر ما
روشن ميشود. در سال 86 تصميمگيريها و
تنگنظريهاي حاكم بر دانشگاهها بر حجم مباحث و
اطلاعات تاريخي - شايد به انگيزه يافتن تشابهات
با امروز و امكان وقوع انقلاب فرهنگي دوم - افزود
و فيلسوف اصلاحگر را به رسم مطبوعاتيها وارد گود
تائيد و تكذيب كرد.
بازگشت به مباحث فكري با همايش دين و مدرنيته
شهريور 86 همايش <دين و مدرنيته> با قرائت
مقالهعبدالكريم سروش توسط فرزندش آغاز شد. سروش
در مقاله <آنچه روشنفكري ديني نيست> مهمترين خدمت
دين را معطوف به اخلاق دانست، نه به سياست نه به
تجارت و نه به معرفت.
وي گفت: <روشنفكري ديني را به فرقهاي مذهبي يا
حزبي سياسي فروكاستن جفاست، گرچه استعداد آن را
دارد كه در دو عرصه سياست و ديانت دگرگونيهاي
عظيم بيافريند. روشنفكران ديندار روشنفكرند چون به
عقل مستقل از وحي باور دارند و از آن تغذيه
ميكنند و چراغ خرد در دست براي يافتن حقيقت و
سوختن ظلمت رواناند.> دكتر سروش در بخش ديگري از
مقاله اش نوشته بود: <روشنفكران ديندار، ديندارند
نه دينساز و تجربهاندوزي و دانشآموزيشان در
مدرسه وحي نه از سر مصلحت كه از روي ارادت و حقيقت
است. روشنفكري ديني به حكم آنكه معرفتانديش و
تجربتانديش است، ايدئولوژي هم نيست يعني
ايدئولوژي گزينشگر و حركت انديش و اسلحهتراش.
ايدئولوژيها كه به جنبش و خيزش و مبارزه و
گلاويز شدن با دشمن موجود، ميانديشند با حقيقت
كممهرند و آوردگاهي تنگ دارند و با شكست دشمن،
خود نيز ميشكنند و فرو ميافتند... آسيب و آفتي
كه روشنفكري ديني را تهديد ميكند يكي جدي نگرفتن
خويش و ديگري پوشيدن جامههاي ناباندام است. اين
طريقه، نه ايدئولوژيك است نه فقهي، نه سنتي نه
فرقه مذهبي و نه حزب سياسي بلكه چراغ مصطفوي است
با شرار معتزلي.>
نقبي بر جدال اسلام و دموكراسي
دي امسال كنفرانس <مسلمان، كاتوليك و سكولار> با
حضور عبدالكريم سروش و خوزه كازانوا - جامعه شناس
دين - در دانشگاه جورج تاون واشنگتن برگزار شد كه
سروش در آن به بررسي علل ظهور سكولاريسم در
اروپا، كشمكش بين علم و دين در مسيحيت و چالشهاي
اسلام و دموكراسي پرداخت. به اعتقاد وي، كشمكش
ميان علم و دين در اروپا - كه در آن دين نهايتا
شكست خورد و ميدان را ظاهرا به علم واگذار كرد -
به ظهور سكولاريسم در مغرب زمين انجاميد و اين
شكست منجر به عقب نشيني دين از همه عرصهها از
جمله سياست شد. به گفته سروش، اگر اكنون افول
مسيحيت را با تمدن اسلامي مقايسه كنيم، ميبينيم
كه كشمكش بين علم و دين هرگز حتي هنوز هم در دنياي
اسلام واقع نشده است و اين به دليل ضعف علم بوده
است نه لزوما قوت اسلام. در اسلام كشمكش با
فلسفه بخصوص فلسفه وارداتي يونان باستان و انطباق
با آن البته رخ داد اما علم به معناي جديد كلمه
هرگز به رقابت با دين برنخاست. به علاوه انشقاق
در اسلام 12 قرن پيش رخ داد و تاثير
سكولاركنندهاي نداشت. بنابراين ضربات سكولاريزه
كننده علم و انشعاب ديني هرگز بر روي دنياي اسلام
وارد نشد و تنها در عصر جديد بود كه تاثيرات
مدرنيته بر روي جهان اسلام از جمله در ايران
احساس شد.
سروش در ادامه صحبتهاي خود در اين همايش گفت:
<اگر سكولاريزاسيوني در دنياي اسلام رخ دهد،
بدون شك با تجربه سكولاريسم در مسيحيت متفاوت
خواهد بود. اگر در مسيحيت جدال دين با علم بود، در
اسلام جدال دين با دموكراسي تعيين كننده خواهد
بود. رابطه دموكراسي با اسلام اكنون نظير رابطه
علم با مسيحيت در قرون گذشته است. اكنون دغدغه
بيشتر متفكرين اصلاح طلب اسلامي بررسي ارتباط
دين و سياست دموكراتيك است.>
معاني و سطوح سكولاريسم
وي همچنين به معاني و سطوح مختلف سكولاريسم اشاره
كرد و گفت: <معناي سكولاريسم يكي افول و كاهش
قدرت مذهب و ديگري جدايي حكومت از كليساست. معناي
سوم از بين رفتن اقتدار روحانيت در امور روزمره
زندگي و حذف نفوذ كليسا از همه نهادهاي اجتماعي
نظير اقتصاد، بازار و آموزش و پرورش است. به اين
معناي اخير، دين اسلام هميشه سكولار بوده است.
زيرا بر خلاف مسيحيت، در اسلام اموري نظير
ازدواج، روزه، حج، خريد و فروش و غيره بدون حضور
روحانيت قابل انجام هستند و مشروعيت دارند. در
اسلام بيشتر ابعاد دين سكولار بوده است. در
اسلام شما نيازي نداريد كه تجديد سكولاريزاسيون
كنيد. تنها سياست است كه شايد نيازي به
سكولاريزاسيون به معناي دوم داشته باشد.> وي در
پاسخ به اين سوال كه <آيا عدم وجود يك ساختار
سلسله مراتبي نظير واتيكان در اسلام وضعيت را
پيچيده تر ميكند؟> گفت: <بسياري از تحولات در
دنياي اسلام از پايين به بالا هستند. به بيان
ديگر اين گونه نيست كه روحانيون مفاهيمي را
بپذيرند و سپس مردم را براي پذيرش آن تشويق كنند.
بلكه بر عكس تحولات هميشه ابتدا در بين اقشار
مختلف مردم از جمله در دانشگاه شكل و مورد بحث
قرار ميگيرد. بعد مخالفتها و كشمكشهايي رخ
ميدهد و مسائلي نظير ارتداد مطرح ميشود اما
نهايتا اگر اين تحولات در مسير صحيحي باشند
روحانيون نيز به آن ميپيوندند. براي نمونه به
انقلاب مشروطيت ايران كه 102 سال پيش رخ داد نگاه
كنيد. اين انقلاب به خاطر اينكه آيت اللههاي
عظام آن را تاييد كردند رخ نداد. اين انقلاب كه
نخستين جنبش سكولاركننده در دنياي اسلام است
توسط مردم معمولي و افرادي كه در غرب تحصيلكرده
بودند شروع شد و مدتي بعد چند آيت الله العظمي هم
به آن پيوستند، آن را تاييد كردند و سعي كردند آن
را اسلاميزه كنند.
قصه وحي، سروش و تخريب روشنفكري ديني
نگاه سروش به منبع وحي و تفسير زميني از مواجهه
پيامبر با كلام خدا يكي از آسيبپذيرترين و قابل
انتقادترين گذرگاههاي جريان روشنفكري پس از
انقلاب را كه همانا دور شدن از فضاي مباحث قرآني
است به آزمون گذاشت.
عبدالكريم سروش قريب دو ماه مانده به پايان سال
بار ديگر مورد توجه - و هجمه - برخي رسانهها و
اين بار صاحب نظران حوزه دين قرار گرفت. او در
گفتوگويي با راديو جهاني هلند مقوله وحي را نوعي
<الهام> و از جنس تجربهاي خواند كه شاعران و
عارفان نيز آن را دارا هستند. وي گفت: <در روزگار
مدرن، ما وحي را با استفاده از استعارهشعر
ميفهميم. چنانكه يكي از فيلسوفان مسلمان گفته
است: وحي بالاترين درجهشعراست. شعر ابزاري
معرفتي است كه كاركردي متفاوت با علم و فلسفه
دارد. شاعر احساس ميكند كه منبعي خارجي به او
الهام ميكند؛ و چيزي دريافت كرده است. و شاعري،
درست مانند وحي يك استعداد و قريحه است.> وي بنا
به روايات سنتي پيامبر را تنها وسيله دانست كه
پيامي را كه از طريق جبرئيل بر او نازل شده بود،
منتقل ميكرد. سروش گفت: <به نظر من پيامبر نقشي
محوري در توليد قرآن داشته است. استعارهشعر به
توضيح اين نكته كمك ميكند. پيامبر درست مانند يك
شاعر احساس ميكند كه نيرويي بيروني او را در
اختيار گرفته است. اما در واقع - يا حتي بالاتر
از آن: در همان حال - شخص پيامبر همه چيز است:
آفريننده و توليدكننده. بحث دربارهاينكه آيا اين
الهام از درون است يا از بيرون حقيقتا اينجا
موضوعيتي ندارد، چون در سطح وحي تفاوت و تمايزي
ميان درون و برون نيست. اين الهام از نفس پيامبر
ميآيد و نفس هر فردي الهي است. اما پيامبر با
ساير اشخاص فرق دارد؛ از آن رو كه او از الهي بودن
اين نفس آگاه شده است. آنچه او از خدا دريافت
ميكند، مضمون وحي است. اما اين مضمون را نميتوان
به همان شكل به مردم عرضه كرد چون بالاتر از فهم
آنها و حتي وراي كلمات است. اين وحي بيصورت است
و وظيفهشخص پيامبر اين است كه به اين مضمون
بيصورت، صورتي ببخشد تا آن را در دسترس همگان
قرار دهد. پيامبر باز هم مانند يك شاعر، اين الهام
را به زباني كه خود ميداند و به سبكي كه خود به
آن اشراف دارد منتقل ميكند.> وي درباره
جنبهانساني و احتمال خطاپذيري قرآن نيز كه محل
مناقشات بسياري واقع شد گفت: <از ديدگاه سنتي، در
وحي خطا راه ندارد اما امروزه مفسران بيشتر و
بيشتري فكر ميكنند وحي در مسائل صرفا ديني مانند
صفات خداوند، حيات پس از مرگ و قواعد عبادت
خطاپذير نيست... آنچه قرآن دربارهوقايع تاريخي،
ساير اديان و ساير موضوعات عملي زميني ميگويد
لزوما نميتواند درست باشد. اين مفسران اغلب
استدلال ميكنند كه اين نوع خطاها در قرآن
خدشهاي به نبوت پيامبر وارد نميكند؛ چون پيامبر
به سطح دانش مردم زمان خويش <فرود آمده است> و <به
زبان زمان خويش> با آنها سخن گفته است. من ديدگاه
ديگري دارم. من فكر نميكنم كه پيامبر <به زبان
زمان خويش> سخن گفته باشد در حالي كه خود دانش و
معرفت ديگري داشته است. او حقيقتا به آنچه
ميگفته باور داشته است...>
واكنش به آراي سروش
ديدگاههاي سروش - در مسيري هدفمند از سوي يكي از
خبرگزاريهاي كشور - توسط برخي محققان علوم دين به
چالش كشيده شد كه البته جز يكي دو بحث، مابقي
كاركردي ژورناليستي داشتند و از صبغه آكادميك به
دور بودند. عليرضا قائمي نيا در پاسخ به سروش و
درباره نقطه نظرهاي او گفت: <تجربه ديني يعني
اينكه پيامبر يك مواجههاي با خداوند داشته است كه
از اين تجربه گزارشي را ارائه كرده است. اين
گزارش بشري است و وحي كه آن تجربه است شكل زباني
ندارد و پيامبر آن را تبديل به زبان ميكند.
ادعاهاي آقاي سروش همين است. در صورتي كه اشاعره و
نه معتزله (كه سروش به اشتباه معتزله را داراي
مباحثي مشابه عقايد خود ميداند) ميگويند خداوند
نميتواند در قالب زبان بيايد و ارتباط زباني
برقرار كند به همين خاطر مضمون را به پيامبر
ميفرستد و پيامبر آن را به زبان تبديل ميكند و
اين صورت زباني با مضمون تفاوتي ندارد و همان را
القا ميكند.> آيت الله جعفر سبحاني نيز در
نامهاي كه از موضع پدرانه و مشفقانه منتشر كرد
ديدگاه سروش را يك رشته تصورات و مفاهيم بدون ادله
توصيف كرد و گفت: <اگر واقعا قرآن در حد يك انديشه
شعري هرچند در سطح بالاتر است، پس چرا تحدّي كرده
ولو با آوردن يك سوره؟ كدام شاعر در طول عمر خود،
تحّدي ميكند و ميگويد: احدي نميتواند تا روز
رستاخيز غزلي مانند غزلهاي من بياورد؟> وي تفسير
سروش را درباره قرآن مشابه همان تجربه شعري خواند
و خطاب به سروش آورد: <نفس شما اين انديشه را
پرورش داده و بر صحفه ذهن آورده و بر نوك قلم و سر
زبان جاري ساخته است بيآنكه واقعيتي در پشت آن
نهفته باشد.> اما سروش پس از مواجه شدن با
انتقادات علما و صاحبنظران منتقد تنها نامه
آيتالله سبحاني را پاسخ گفت. او نيز چون سبحاني
نامه اش را با لحني عطوفانه آغاز كرد و سپس با
گشودن باب بحث، پارهاي از سوءتفامها، سوء
برداشتها و موضع گيريهاي نابخردانه و غير علمي را
متذكر شد. وي با طرح موضوع <درون و برون پيامبر در
پديده وحي> گفت: <سخن من اين است كه براي درك
پديده ناآشناي وحي، ميتوانيم از پديده آشناتر
شاعري (و بطور كلي خلاقيت هنري) مدد بجوئيم و آن
را بهتر فهم كنيم.
اين فقط در مقام تصور است. مگر غزالي نگفت براي
درك پديده وحي ميتوانيد از پديده وسوسه شيطاني
مدد بگيريد؟> وي سپس با اشاره به تصريحات خود
درباب <الهي بودن نفس نبي> اضافه كرد: <آن محمد
(ص) كه فاعل و قابل وحي است بشري است مويد و مطهر.
ولذا از كوزه همان برون ترواد كه دروست و از شجره
طيبه وجود او جز ميوهاي طيب برخواهد خاست... به
فرض كه وحي پيامبر صددرصد بشري و غير الهي باشد،
بازهم نميتوان نتيجه گرفت كه لاجرم از سر هواست.
چه جاي آنكه آن وحي صددرصد بشري و صددرصد الهي
است، يعني ماوراي طبيعتي است كه مقدر به اقدار
طبيعت شده است و فراتاريخي است كه تاريخمند شده
است و امري متعالي است كه نازل شده است و بحري است
در كوزه و جيحوني است در خم...> او متافيزيك آيت
الله سبحاني را متافيزيك بعد و فراق و متافيزيك
خود را متافيزيك قرب و وصال خواند و تصريح كرد:
<تصويري كه از خدا و محمد در ذهن شماست گويا تصوير
خطيب و بلندگو (يا ضبط صوت) است. خطيب ميگويد و
بلندگو آن را پس ميدهد. يعني پيامبر چون بلندگو
طريقيت و ابزاريت محض دارد و اين كجا و نزول قرآن
بر قلب(ص) كجا. گويا شما ميپنداريد قرآن بر زبان
محمد نازل شده است نه بر دل او.>"
|