بساط تكفير در ايران
بار ديگر در حال پهن شدن است. اين خود، گواه روشني
از ظهور انحطاطي تازه است، انحطاطي در همه
ابعاد.
در تاريخ اسلام هر گاه كه قلمرو مسلمانان رونق و
شوكتي داشته بحثهاي درون ديني و برون ديني هم
آزاد بوده و تحمل ميشده است و هر زمان، فقر و
فلاكت و بيثباتي بروز ميكرده، تنگ نظري و خشكه
مقدسي رواج مييافته و با حربه تكفير راه بر هر
نوع بحث آزاد در حوزه مسائل ديني ميبسته است.
چند سال پيش در يكي از مساجد قم با دوستي
برنامهاي به مناسبت 27 آذر داشتم، نوشتهاي از
يكي از مستمعان كم تحمل رسيد كه: شهر مقدس قم جاي
منافقين نيست! در پاسخ گفتم علاقهاي به ماندن در
اين شهر ندارم كه نه آبش گواراست و نه هوايش
دلپذير، اگر مهلتي دهيد به سرعت برق اينجا را ترك
خواهم كرد، اما به ياد داشته باشيد كه حدود سيصد
سال پيش نيز كساني مانند شما عرصه را بر ملا صدرا
چنان تنگ كردند كه اين شهر را به خود واگذاشت و
برفت، اما نتيجه اين سختگيري و بي تحملي و تنگ
نظري چه شد؟ دولت صفوي رو به انحطاط رفت، اصفهان
پايتخت با شكوه آنان در برابر محاصره محمود افغان
تاب نياورد و سقوط كرد و سپس شاه سلطان حسين تاج
از سر خويش برگرفت و بر سر محمود نهاد....
توضيح دادم كه در اين مثال قصد مقايسه خود با
ملاصدرا را ندارم، اما چه ملاصدراها كه در طول اين
سالها امكاني براي حضور علني در قم نداشتهاند و
تني چند هم كه براي ايراد سخن و نظري حضور
يافتهاند، طعم تلخ آن را چشيدهاند.
در عين حال، تكفير اگر هم روزگاري داراي ضوابط
پيچيده و دشواري بود و در حوزه مسئوليت فقيهان
بلندپايه قرار داشت، در جامعه امروز ايران نه فقط
بي ضابطه و سهل شده كه گويي در قلمرو اختيار هر
مدعي ناخوانده متني هم در آمده است.
باعث خجالت است كه گردانندگان هر نشريه حكومتي در
هر سطحي از دانش و بيدانشي، به صرف اينكه
مجيزگوي اصحاب قدرت اند، خود را مفسر دين هم
ميدانند و با خود اجازه ميدهند كه شب و روز
ديانت اهل فقه و فرهنگ و خرد را در ترازوي خيال
خود وزن كنند و فتواي دينداري و بي ديني فرهيختگان
را صادر كنند.
گمان ندارم هيچگاه در طول تاريخ، دين و موازين آن
تا بدين حد بازيچه بازيهاي كودكانه مجيزگويان
قدرت قرار گرفته باشد كه صاحب هر نشريهاي خود را
مجاز به داوري در باره اصول اعتقادي مردمان
بداند.
جالب آنكه در اين ميان يك كارگردان فيلمهاي
سينمايي نيز خود را به وسط معركهاي انداخته است
كه از آن بوي تكفير آقاي عبدالكريم سروش، يكي از
نمايندگان برجسته نوانديشي ديني در عصر معاصر، به
مشام ميرسد.
آقاي دكتر سروش اخيرا بحثي را در باره رابطه
پيامبر اسلام و قرآن به اجمال مطرح كرده است كه
پيش از آن نيز ديگر متفكران اسلامي از آن بحثي به
ميان آوردهاند.
من در اينجا قصد داوري در باره كلام آقاي دكتر
سروش را ندارم، اما اينقدر ميدانم كه قضاوت در
باره كلام ايشان از موضع يك متخصص دين در صلاحيت
يك كارگردان فيلمهاي سينمايي مانند آقاي مجيد
مجيدي نيست كه بخواهد بانگ شبه تكفير و تفسيق
برآورد.
البته آقاي مجيدي به نظر من كارگردان به نسبت
برجستهاي است، اما اين چه مجوزي براي اظهار نظر
او عليه آقاي سروش آن هم از موضع يك عالم ديني
صادر ميكند؟
مسلما حق اهل دين و معرفت است كه با حفظ آداب و
موازين بحث، به محاجه با آقاي سروش برخيزند و پاسخ
او را هم بشنوند، اما برافراشتن پرچم تكفير آن هم
از سوي افراد ناآشنا به اين مباحث، در اين ميان چه
محلي از اعراب دارد؟
به ياد دارم در زماني كه سردبير روزنامه آزاد
بودم، روزي به قم رفتم و با برخي از مراجع گفتگويي
داشتم. يكي از دوستان اهل علم در قم گفت: جاي
صفحه انديشه در اين روزنامه خالي است، اگر راه
بياندازيد ما ميتوانيم در اين موضوع كمكتان
كنيم.
گفتم: اتفاقا جايش اصلا خالي نيست چرا كه ورود به
انديشههاي ديني و عرضه آنها به افكار عمومي در
اين روزگار جز مايه دردسر نيست، زيرا اگر در
حوزههاي سياسي غلط تايپي يا لغزس كلامي يا اظهار
نظر شاز صورت گيرد، اتهام و مجازاتش روشن است،
اما اگر در حوزه مسائل ديني چيزي به مذاق آقايان
خوش نيايد، حكمش تكفير و مجازاتش هم اعدام است،
پس چرا ما چنين ريسكي كنيم؟
وقتي كه حوزه دين اين همه پرخطر باشد، طبيعي است
كه اهل فهم و دانش از تفقه و تفكر در آن بيمناك
شوند و اين عرصه جولانگاه ظاهرگرايان و خشك
مغزاني شود كه رواج خرافات به اسم دين، كمترين
زيان آن است.
اگر با دكتر سروش و امثال او كه خطر ورود به اين
عرصه را به جان خريدهاند، مدارا نشود، بدانيد كه
آنان به آخرين نسل مدافع دين از موضع روشنفكري
تبديل خواهند شد و اين يعني نفي بلد كردن
ملاصدراها و پيامدهاي مصيبت بار پس از آن.
|