www.drsoroush.com

با ما تماس بگیريد    

بازگشت به صفحه اصلی

 

  rationality exposed

نيما خردورز

دردنامه ايی که سروش نوشته و نقدی که بابک داد بر آن نوشته بهانه ايست که به بحث استعفای رييس جمهوری بيشتر بپردازيم و ادله دو طرف را بيشتر به محک عقل بگزاريم.

از لحن اين دو نامه که بگذريم٬ نکاتی رفته است که ميتواند نوری بر زوايای مهجور و تاريک بياندازد. جان کلام سروش در اين است که خاتمی فرصت سوزی کرده و خلف وعده.  از اين رو٬ نامه سروش گره گشايی نيست٬ بيشتر به فشار از بالا می ماند٬ افزايش فشار بر خاتمی در ايستادگی و روندگی بيشتر.  از آنطرف٬ نقد بابک داد ادعا ميکند که امثال سروش پا را از دامنه انصاف فراتر گذاشته اند و از نفسی انسانی (خاتمی) تکليفی بيش از طاقت خواسته اند. 

بر آنم که نکات و ادله های بابک داد را مورد مداقه قرار دهم و ادعا کنم که گر چه نکات حقی در آن است٬ هنوز در مقام اقناع کاستی دارد.

بگذاريد با نکته ايی آغاز کنيم که بيش از همه نکات ديگر صلابت دارد.  بابک داد ادعا ميکند٬ و به حق هم می گويد٬ که آن دسته از روشنفکران که خاتمی را به استعفا ترغيب ميکنند هيچ برونشويی از هرج و مرج های شورشهای کور در خلا سياسی پيش رو بدست نمی دهند. نه سروش٬ نه کديور٬ نه کيارستمی٬ و نه هيچ روشنفکر ديگری هيچ استراتژی و تاکتيکی برای خروج از اين چاله بن بست سياسی و نيافتادن به چاه مخوف تجزيه و تخريب کشور ارا‌ئه نداده است.  گرچه اين ادعا را به کمال نميتوان پذيرفت٬ ميتوان ادعا کرد که تا حدودی بيانگر ضعف تئوريک جامعه روشنفکری است.  مانيفست اکبر گنجی و موج جمهوريت طلبی نخبگان سياسی گرچه نشان از حرکتهای لازم دارد٬ هنوز کافی نيست.  هنوز مشخص نشده که جمهوری خواهی چگونه از باتلاق هرج مرج پس از استعفا سر بر مياورد؟  در چه بستری٬ با چه روشهای تئوريکی٬ از کدام منفذ سياسی٬ با کدام نهاد اجتماعی٬ بر اساس کدام رای جمهوری ميتوان جمهوريت تشکيل داد؟  اما٬ اجازه دهيد که برای روشنتر شدن بحث دست به تفکيکی بزنيم بلکه نقطه ضعف پيدا شود. 

در حوزه سياست روشنفکران در سه لايه فعاليت ميکنند: ۱) لايه تمدنی ۲) لايه تئوری سياسی ۳) لايه نظام سياسی .  در لايه تمدنی٬ روشنفکران بيش و پيش از هر چيز به ارزشگذاری کلان و ساخت زبربنای تمدن مشغولند.  بحث حقوق بشر و سازگاری آن با اسلام٬  مبحث اسلام و دموکراسی٬ اسلام و تغييرات دين ٬ ماهيت دانش دينی٬ و کثيری ديگر از اين دست موارد که مخاطبش يک تمدن به نام تمدن اسلامی است در دسته اول ٬يعنی لايه تمدنی ٬قرار ميگيرد.  سروش در ذيل روشنفکران اين گروه است.  پروژه هايی از قبيل قبض و بسط٬ صراطهای مستقيم٬ و اخلاق خدايان نمونه هايی از کار سروش در حوزه تمدنی است. در لايه دوم به شاکله نظام سياسی پرداخته ميشود.  اينکه کدام نظام سياسی می تواند حافظ ارزشهايی باشد که در لايه تمدنی به ساختن آن اقدام شده است.  مسائلی نظير ولايت فقيه و حقوق بشر اعم از زن٬ مخالف سياسی٬ و اصناف گوناگون از مشغله های فکری روشنفکران اين طبقه است. البته بحث در اينجا بحث ايجابی هم هست.  بالاخره می بايست حکمی برای چگونگی حکومت بر اساس ارزشهای توليد شده در لايه تمدنی بشود. اينکه کدام نظام سياسی٬ ليبرال دموکراسی٬ سوسيال دموکراسی ٬ یا نوعی شوری بتواند حافظ ارزشهای توليدی لايه تمدنی باشد پروژه روشنفکران اين لايه را مشخص ميکند. کديور  و زيبا کلام دو چهره متفاوت ولی برجسته اين طبقه هستند.  لايه آخر يعنی لايه نظام سياسی به روشها٬ مکانيسم ها٬ و راهکار های مبارزاتی برای به تحقق رسيدن دو لايه زيرين می پردازد.  در اين لايه افرادی مثل گنجی٬ عبدی٬ علوی تبار٬ سحابی٬  عضويت دارند.  بايد اذعان داشت که تعاريف تئوريک در مقام عمل چنين محدوديت بردار و دقيق هم نيستند و گاهی روشنفکران هر لايه ايی در باب مقولات لايه ديگر به بحث می پردازند.  خصوصيت لايه اول توان ضربه پذيری بيشتر آن نسبت به لايه دوم و سوم است.  روشنفکران گروه دوم و سوم مستقيما حکومت را مورد هدف قرار ميدهند در حاليکه در لايه اول روشنفکران از آن رو که ارزشهای يک تمدن را تعيين و ترسيم ميکنند٬ بيشتر به مسائل ذهنی می پردازند و بالنتيجه حساسيت کمتری را بر می انگيزند. اگر سروش را به انواع و اقسام چالش ها ميکشيدند٬ بيشتر به علت به سطح نيامدن روشنفکران لايه دوم و سوم بود.  در جايی که روشنفکران هر لايه ايی به توليد انديشه مشغول باشند٬ هزينه ايی که روشنفکر لايه اول در مقايسه با روشنفکر لايه دوم٬ و روشنفکر لايه دوم نسبت به روشنفکر لايه سوم می پردازد کمتر است. مسلما کديور بيشتر از سروش هزينه می پردازد و گنجی و باقی و سحابی بيشتر از کديور. اين سخن را از آنجهت که عده ايی را به عده ايی ديگر اولويت بدهيم نيست بلکه برای پرداختن به موضوع پرداخت هزينه روشنفکران است که در ذيل خواهد آمد. هر سه اين لايه ها لازمه يک حرکت بارور اجتماعی اند.  انتقادی که بابک داد دارد بيش و پيش از اينکه به سروش و کديور مربوط باشد به امثال گنجی و حجاريان و عبدی مربوط است.   هرکدام از اين روشنفکران٬ البته٬ هزينه گزاف داده اند. اما بدليل پرداخت هزينه فوق العاده سنگين فعاليت در لايه دو و سه قادر به رساندن بار به سر منزل مقصود نيستند.  بالاخره هر انسانی يک جان بيشتر ندارد.  بابک داد هم با من در اين گمان هم رای است که مثلا اگر هر کدام از اين بزرگان به فعاليت شفاف در بر انداختن نهادهای انتصابی نظام جمهوری اسلامی و حتی تغيير مهره های اصلی نظام بزنند٬ بی محابا حکم مرگشان صادر خواهد شد.  اين خود اصلی ترين انتقادی است به رئيس جمهور خاتمی که چرا در پايين آوردن هزينه ارائه راه حل٬ کوتاهی کرده که امروز چاره سازان نتوانند حرفی بزنند. هم دست را بسته اند و هم دندان را.  نه ميتوان دست به کاری گشود نه ميتوان به دندان هم که شده گره از دست بگشود.  حتی مجالی برای دادن نظر و تئوری نيست.  اين است که امثال مرديها به سکوت رفته اند و عده اندکی به شوق کعبه٬ سرزنش و نيش خار مغيلان و مار و افعی ها را ميخورند و دم بر نمی آرند.  دريغ و درد که خداوند امثال گنجی را در بين ما زياد نکرد.  نه از آنجهت که قهرمان است و نترس و به قول بابک داد سوپرمن٬  بلکه بدان جهت که با دادن هزينه بالا سعی در نخوابيدن پروژه روشنفکران لايه دوم و سوم دارد.  آنچه بابک داد می بايست توضيح دهد عدم عکس العمل خاتمی در هنگام به بند کشيده شدن نظريه پردازان لايه  دوم و سوم است.  براستی در جايی که به بن بست رسيده اييم ميتوان پرسيد که چرا اين پاها را عزمی برای رفتن نيست تا ديوار راست را هم بالا روند و سر خم نکنند.  اما وقتی ديوان با زنجير به اين پا می کوبند و گويی که غيرت ايی در سر نيست که دست از آستين همت بيرون آورد ديگر چه جای توقع از اين پا ها که به جلو بروند.  خاتمی می بيند که اصحاب اصلاحات را به بند کشيده اند و چاره سازان را به چاه کرده اند و هنوز سکوت ٬ و از آن بدتر٬ تشکيک در بی گناهی شان ميکند.  اينکه او بگويد شايد گنجی گناه کار نباشد خود تيشه به ريشه زدن است. و اينگونه است که هم محافظه کار آتش در خرمن ما می زند و هم خاتمی باد بر آتش.  اما نفس اين اشتباه را هم اگر به پای نفس انسانی بگذاريم که ¤ان الانسان لفی خسر¤  عدم تصحيح اين اشتباه را می بايست نه اشتباه که گناه بشماريم.  با اين ادله٬ نگارنده اين مقاله محمد خاتمی را که خدا ميداند تا چه اندازه برای نجابت سياسی اش احترام قائلم متهم به سهل انگاری می کنم. آنکه بر سر شاخ با اهميت ندادنش ميگذارد که بن ببرند٬ نبايد شکايتی هم کند.  می گويند خاتمی با آمدنش پاسپورت سروش را به او برگرداند٬ در آن لحظه گفتم که او می داند که بايد هوای نظريه پردازان را داشته باشد.  افسوس که اين سنت حسنه را بر خود فرض نکرد و به ذبح شرعی قانون توسط قوه قصابيه تن داد.  اين که امروز جرات چاره پردازی نيست دليلش سهل انگاری های ديروز اوست که هزينه سنگين را بر چاره سازان تحميل کرد. بابک داد عزيز٬ از ماست که بر ماست.

بابک داد در جای ديگری در همان مقاله ادله ديگری مطرح ميکند:

۱)  عمل به رای و خواست ما غير ممکن است٬ بايد عمل به شدنی ها کرد.

۲) انتقاد سياسی منوط به دانستن حد تام شرايط و دانش کامل است.

۳) ما در شرايط حاضر قادر به دانستن تمامی تصميم های پشت پرده که بر خاتمی تحميل شد نيستيم.

-> در نتيجه: ادعای قضاوت منصفانه در مورد تصميم گيری های خاتمی امکان پذير نيست.

اين ادله نيز پايش لنگ است.  در زير هر قسمت از اين ادله را مورد مداقه قرار ميدهيم:

  اولا٬ تمام بحث بر سر تعيين مصداق همين شدنی هاست.  بر سر جامعه مدنی چه آمد؟  گفتمان چرا به کوفتمان تبديل شد؟ انتخابات آزاد و بستر سازی برای احزاب را چه شد؟  اقتصاد بی رانت چرا فراموش شد؟  حقوق مخالف و منتقد را چه رفت؟  آزادی بيان پس کو؟ شک ندارم که در هر مورد کوشش های قابل تحسينی بوده است.  اما٬ انجام يک انتخاب نسبتا آزاد کجا و حذف نظارت استصوابی کجا؟  مگر در يک جامعه مدنی احزاب با شروط ورودی به حزب از قبيل سطح تحصيلات و کارنامه کاری مسئول حصول اطمينان از صلاحيت نامزدها نيستند؟  اگر شدنی ها ليست بالا باشند٬ که بر آورده نشده اند.  و اگر آنند که تا بحال برآورده شده اند٬ که کافی نيستند و حداقل ها را هم بر آورده نمی کنند. وانگهی٬ مردم به شعار جامعه مدنی رای دادند٬ و اين رای فرد خاصی نبود٬ رای جمهور مردم بود.  و الوعده وفا.  اين که ميگويند سطح انتظارات را بالا نبريد٬ گاهی برای رضا گرفتن از مردم است و نه برآوردن وعده هايی که رفته است.  مريضی را که در خواب کنند و به مواد مخدر دردش را خاموش کنند مريض نيست٬ مرده است.  جامعه ايی را که حيات سالم را از آن بگيرند و با تزريق انتظارات پايين در پی به خواب انداختن و آه و ناله نکردنش باشند نيز جامعه مرده است.

ثانيا٬ از کجا ميتوان فهميد که به حد تام رسيده اييم. چه بسا که اصلاح طلبان يکی پس از ديگری بيايند و کارها بر همين منوال پيش رود.  آيا شهروندان هماره بايد از قضاوت پرهيز کنند٬ نکند که رييس جمهورشان حتی نمی تواند بگويد که ديگرانی او را مجبور به برخی تصميم ها ميکنند.

ثالثا٬ در جايی که خاتمی ادعا ميکند که تصميم پنهانی نيست و ارزشها و روشهای او همان است که بر سرشان ميايد٬ يک شهروند با چه مشروعيتی ميتواند ادعا کند که چيز پنهانی وجود دارد.  به شخصه معتقدم که پشت پرده تصميمات پنهانی ميگرند و گمان نکنم که در دو سال اول رياست جمهوری خاتمی کسی غير از اين می انديشيد.  همه می گفتند که نمی گذارند که کار کند.اين اعتقاد از چه بود؟ از سر ايمان به شخص و شخصيت خاتمی٬ نه به هيچ دليل  خارجی و عينی ديگری.  در جايی که پس از چند سال جز درد و رنج از برآيند اين تصميمات به شهروندان نرسد٬ پای ايمان هم سست ميشود.  حتما بابک داد هم اتهام هايی از قبيل اينکه خاتمی تعلق شخصی به نظام و رفقايش دارد و حاضر به استبداد ستيزی نيست را شنيده است. وانگهی٬ هنوز خاتمی مواجهه ايی با آن دسته از احکام شرع که با جامعه مدنی در تضاد هست نداشته است.  ترس دسته ايی از مردم از اين است  که يکی از دلايل کنار آمدن ظاهری او با اربابان قدرت تعلق خاطر او به پوسته احکام شرعی باشد. اين زمزمه ها نشانه تضعيف آن ايمان به خاتمی است.   هر چه اين فرصت سوزی ها و درد های حاصله بيشتر شود٬ ايمان به خاتمی هم کمتر و کمتر ميشود. اگر تغييری در اين روند مشاهده نشود٬ عده ايی او را خائن خواهند خواند و عده ايی او را سياستمدار فرصت سوز.  گمان ديگری هم ميرود: شايد خاتمی ميداند که در صورت سکوتش چه بر سر او خواهد رفت٬ و گمان ميکند که او آخرين قربانی است که کيان اين کشور برای بقايش می طلبد. حيف که چنين نيست.  اگر شهرت٬ محبوبيت٬ و حتی جان فشانی اش بانی بقا اين کشور بودند٬  ما هم کلاه از سر بر ميداشتيم و اشک در چشم بر سر نعش اين آخرين شهيد ذکر ميگفتيم٬  اما دريغ و درد که اينگونه نيست. از زمانی به بعد٬ سکوت خاتمی به پارگی و گسستگی ايران می افزايد تا به انسجام و پيوستگی. آن زمان که ايرانی ها از او قطع اميد کند بازار سلطنت طلبها٬ کومله های جدايی طلب٬ و اقوام تجزيه خواه بيشتر و بيشتر می شود. تن ندادن و محقق نکردن مطالبات خلقی تشنه عدالت و حقوق بشر مطمئنا راه را برای کاتاليزور تجزيه طلبان و کيميای بی مايگان سلطنت طلب اييست که برای گرفتن قدرت به واژگونی ايران می انديشند. تنها راه محافظت از کيان وطن و بنا نهادن اقتدار يک نظام سياسی پرداختن به مطالبات حقوق بشری است. در يک کلام٬ مينيموم هايی است که برای حيات جامعه و حرکتش لازم است و نشدنی بودن پرداختن به اين حداقل ها قابل قبول نيست.

بابک داد ادعا ميکند که چه مردم و چه روشنفکران در حمايت خاتمی کوتاهی کرده اند.  نه بابک جان.  در جايی که رئيس جمهور٬ معترضين غير دانشجو  ٬ که شهروندان ناراضی هستند٬ را اوباش ميخواند چه جای شکايت.  آن زمان که دانشجويان که با تظاهرات خود در صدد محقق کردن نظريه فشار از پايين بودند را از طبقات ساختمان به پايين انداختند٬ خاتمی سکوت کرد و تئوريسين و مشاورش هم ٬ که منع کرد  و بعدا به تيغ تروريسم محافظه کاران گرفتار شد٬ دانشجويان را توصيه کرد که ¤ برويد کار تئوريک بکنيد¤  آوخ از اين فرصت سوزيها و خاميها از پختگان روزگار.  يکی بر سر شاخ و بن می بريد.  قتل های زنجيره ايی جز به استعفای کسی که مهره ايی نبود انجاميد و خاتمی فشار از بالا نياورد و قلعه غولی را فتح نکرد.  جنايت گر چه نه در ملبس قتل آدميان ظاهر نشد٬ در قامت قتل روزنامه ها٬ آزادی بيان٬ و ابزارهای ابراز عقيده سياسی عرض اندام کرد. بل زندانها را پر کردند و هر روز خورشيدی را پف کردند که خاموش شود. فشار از پايين را با حمايت نکردن از بالا مرد دانشمند ما به بيراهه بی رهبری کشاند و هيچ وقت شايد ندانيم که بر چانه زنيهای او چه رفت.  آنزمان که معلوم شد ريش تراشی در ۱۸ تير به سرقت رفته بود٬ جای آن بود که آن سيد به خنده ايی به عيادت ريشی که بر تن های تنها رفته بود می رفت.

چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی

جانا٬ روا نباشد خونريز را حمايت

 اين همه مردم مايه گذاشتند و هزينه دادند٬ کو مطالبه ايی ؟ کدام مطاعی؟

داستان روشنفکران به فشار از بالا می ماند.  آنان که نزد شاه شجاعشان ارزش و قربی دارند وزنه متفاوتی از مردم اند و حمايت نکردنشان از آن مرد فرزانه دعوت او به ايستادگی بل حرکتی است. دعوت به جلو خواندن خاتمی و فشار از بالاست.  در اين سياهه سکوت بر اساس کدام دليل و دستاوردی می بايست از وضع موجود حمايت کرد؟  در مقام عمل٬ حتی به آن حداقل هايی که جمهور روشنفکران بر آن متفق القولند نرسيده اييم.  دست درازيهای بازجويان و دست کجيهای شورای نگهبان در دزديدن از بيت المال که دگر کمک تئوريک نمی خواهد.  به عبارت ديگر٬ خاتمی نيرويی که از پايين به حاکميت فشار می آورد را به بهای ناچيز باخته و در چانه زنی ها جز اينکه جلوی احکام اعدام عده ايی را گرفته کاری از پيش نبرده.  اين البته خود دستاوردی قابل تحسين است٬ اما به هيچ روی کافی نيست.  گويی که محافظه کاران در چانه زنی بيشتر مطاع ارزان برده اند.  از اين روست که گمان ميکنم روزی فرا رسيده که فشار ها بر آن مرد فاضل بيشتر شود و خاتمی را تنذير کنيم که وقت تنگ است٬ لاشخورها بر سر پيکر ايران جمعند و اين نيمه جان را اگر با نطق آتشينی و خط و نشان کشيدنی نفسی نرساند٬ مرگ سرنوشت  حتمی اش است. 

آخرين سخنی که از بابک داد٬ که داد سخن نگفته٬ نقل ميکنم داستان سوپرمن و ايراد او بر ارزشهای مستبدگرانه ماست .  توقع ستيز و انتقام ايی اگر بود ما حصل آن ارزشهای مستبدگرانه می بود٬ اما نه چنين است.  هيچ کس از خاتمی توقع شکنجه کردن متهمين به قتل های زنجيره ايی٬ و نقشه پردازان ۱۸ تير را ندارد.  توقع ايستادگی و عزم جزم اما داريم.  امام علی به فرزند خود در يکی از جنگها نصيحتی کرد به اين مضمون که ¤ اگر کوه لرزيد تو از جايت تکان نخور¤  در مقام جنگ چه فيزيکی و چه سياسی سخت ميبايد بود. نرمش در برابر تيره خويان زورگو راه صوابی نيست.  بايست از تمام راههای مدنی در اعتراض و ايستادگی بهره برد: از تظاهرات٬ اعتصاب اصناف٬ روزه سياسی٬ تهديد به استعفا دسته جمعی٬ و نهايتا استعفا و پرداختن به رهبری اصلاحات به جای پست رياست جمهوری.

 حمايت روشنفکران از شخص خاتمی نيست٬ از اهداف اصلاحات است که با تساهل خاتمی به تاراج می روند.  روشنفکران پسر خاله کسی نيستند٬ ولو آن کس عزيز فرزانه ايی چون سيد دانشمند ما باشد.  سنت جانبداری از شخص مرام مسئوليت اجتماعی نيست٬ وظيفه روشنفکری حمايت از جنبشی است که طبيبش مدتهاست که جز مُسٌکِن و خواب آور نسخه ايی نپيچيده است.  آری٬ مسئوليتهای اين رئيس جمهور کم نيست از معيشت مردم گرفته تا چانه زنی با جلادان و اربابانشان تا دفع شرور کشورهای خارجی٬ اما چاره چه آنزمان که در کابينه اش ياران نيستند٬ بل رفيق راهزنان اند؟  به که بگوييم که خاتمی روشنفکران٬ خصوصا دسته دوم و سوم را دلجويی نکرده و دست مرحمتی بر سر دانشجويان نکشيده و در صدد تحبيب قلوب اصحاب زندانی بر نيامده است.  از که شکايت کنيم جز او که قدر ندانست و دوستان و روشنفکران چاره ساز را بر صدر ننشاند.  کشت ما را و دم عيسی مريم با اوست.  بابک جان٬ سنت اشتباه يعنی دلبستگی به اشخاص و تن ندادن به قبول اشتباهات٬ و از آن مهم تر٬ تجديد نظر در روش ها و تکنيک نکردن.  دست ارادت به سياستمدار دادن٬ چشم عقلانيت را بستن٬ و سياستمدار را تنذير ندادن و بر او در مواردی واضح فشار نياوردن٬ اين هاييند که ميبايست تقبييح شوند. خاتمی از نظر بنده و شما فرزانه ايست با انصاف ولی در چشم مردم مردی است که رايی گرفته٬ قسمی خورده٬ و قولی داده است.  اگر اهل دلسوزی هستيم٬ می بايست به او عتاب کنيم که خدا حم به حبيب الله اش عتاب می کند. درد جدی است٬ جدی اش بگيريم و نه شخصی.

سخنی هم با آن سيد محبوب کنيم:

جناب خاتمی٬ چاره ما هر چه باشد بدست نمی آيد جز با نيروی جمعی روشنفکران و چاره سازان.  آنها را بر صدر بنشانيد.  و هر طرحی در اندازييد محقق نخواهد شد جز به همت نسل جوان و دانشجو ٬ و اين را شريعتی خوب دريافته بود٬ پس دست نوازش بر زخمهايشان بکشيد.  شما مسئوليتتان بيش از آن است که يک رئيس جمهور دارد٬ شما مسئول يک جنبش اجتماعی هستيد که حيات ايران و اسلام در گرو حيات اين جنبش است و موفقيتش مهر خاتميتی بر تروريسم بين المللی و  فصلی نوست در پاگيری تمدن اسلامی بر اساس اصول حقوق بشر و بر اصلوب دموکراسی است.  قدر بدانيد که امام علی و جد بزرگوارتان از شمايی که شاهيين تقدير بر شانه هايتان نشسته توقع حفظ کيان اين ملت و برگرداندن آبروی اسلامی رحمان و رحيم را دارد. پس اگر کوه لرزيد٬ شما تکان نخوريد٬ بر خدا توکل کنيد٬ انتقاد را از ناسزا تمييز دهيد٬ و در پيمودن اين مسير مطمئن و محکم گام برداريد.

و من الله توفيقی

http://www.rationality.persianblog.com/

 

بازگشت به مقاله های دانشجویان