محمد (ص) راوی رویاهای رسولانه (۴): انتفاء شریعت و امتناع رسالت
• دسته: مقالاتعبدالکریم سروش
محمّد(ص): راوی رویاهای رسولانه (۴)
به نام خدا
خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی[۱]
«مدتی این مثنوی تأخیر شد». گرچه سبب سوزی روزگار رشتۀ رؤیاها را گسست، اما این گسستی نیک سرانجام بود. جهادی قلمی آغاز شد تا نواقص آن را بر آفتاب افکنند، و اگر هم حُسنی در آن است، تحسین کنند. در این مقال به رفع و دفع اهمّ نقدهای نیکخواهانه و عالمانه خواهم پرداخت، و خردهگیریهای خُرد را به خوانندگان خواهم سپرد تا خود به خرق آنها دست برند، و آنگاه در مقالی دیگر قصۀ معراج و معاد را بازخواهم گفت و قوّت «رؤیای رسولانه» را در فهم نکات و حلّ معضلات آنها باز خواهم نمود، بعونالله تعالی.
روی سخن در آنچه رفته و آنچه از این پس میآید، با مؤمنان به نبوّت است و صاحب این قلم در پی اقناع منکران نیست.
٭٭٭
یکم: گفتهاند خواب حجّت نیست، و لازمة رؤیاپنداری وحی «نفی حجیّت تعالیم و آموزههای پیامبر و بالاتر از آن، امتناع رسالت است».[۲] بسیار خوب؛ امّا مگر ادّعای وحی حجّت است؟ مؤمنان به هر دلیل که وحی نبوی را حجّت میدانند، خواب نبی را هم که عین وحی اوست، باید معتبر بشمارند. گرچه رؤیا خواندن وحی، راه را برای تصوّر صحیح آن (و شاید هم تصدیق آن) هموارتر خواهد کرد.
و گفتهاند: «صحنهای را تصوّر کنید که پیامبر ابوجهل را به آیین خود دعوت میکند. به او میگوید من رؤیاهایی می بینم… حال اگر ابوجهل به پیامبر بگوید من هم رؤیاهایی میبینم… آیا در این صحنه به ابوجهل حق نمیدهیم که نه تنها دعوت پیامبر را نپذیرد، بلکه او را به پذیرش رؤیاهای خود دعوت کند؟»[۳] کافی است در این عبارات واژۀ رؤیا را بردارید و به جای آن واژۀ وحی را بگذارید: اگر ابوجهل به پیامبر بگوید: «به من هم وحی میشود، چنانکه به تو وحی میشود»، حق را به که باید داد؟ هرچه جواب این است جواب آن هم هست. و جواب این است که اگر دلایلی خردپسند برای ادّعای ابوجهل در دست است، البته او را تصدیق باید کرد. از ادّعا هیچ ساخته نیست، چه ادّعای خواب چه ادّعای وحی. آنچه فیصلهبخش نزاع است، برهان است و بس. مگر مسلمانان معرفت اندیش به صرف ادّعای محمّد(ص) او را به پیامبری پذیرفتهاند؟
سخن ما نه در تصدیق و تکذیب رسول، بل درپدیدارشناسی و چگونگی نزول و وصول وحی، و نقش نفس نبی در تکوین و تصویر آن است. این صورتبندی نوین، درک مؤمنان را از فراوردۀ وحی، آسانتر و ژرفتر خواهد نمود و خصلت سمعیـ بصری آن را فاش خواهد کرد. اگر تاکنون میپنداشتند پیامبر سخنانی را در فضایی ناآشنا و با شعوری مرموز (به نام وحی) میشنیده، اینک درمییابند که وی صورتهایی را در فضایی آشنا (رؤیا) میدیده و با ما به زبان خود از آنها سخن میگفته است. سخنانی بیپرده و بیاستعاره و به زبان عرفی (نه عرفانی)؛ و در عین حال همچون دیگر خوابها محتاج تعبیر.
اهمیت این صورتبندی وقتی آشکارتر خواهد شد که به دو مسألۀ مهم مبدأ و معاد بیندیشم که جان مایۀ آموزههای پیامبراند؛ و نیز به تجربۀ معراج بنگریم که اعظم و ارفع تجارب اویند. صفات خدا و اوصاف رستاخیز، همه رؤیاییاند، و جهد و جهاد عموم مفسّران در حلّ غوامض آنها و متشابه خواندن و به دست تأویل سپردنشان، علّتی و دلیلی جز این ندارد که آنها هم برونشوی از تاریکخانۀ زبان میجستند و برای کشف معانیِ راستین کلام و مرادِ متکلّم، اجتهادِ تمام میکردند. و اکنون که معمّا حل شده است، به روشنی میتوان دریافت که هم ظاهریان درست میگفتهاند که از معنای ظاهری الفاظ تجاوز نباید کرد و متکلّفانه به تأویلهای خِرَدآزار و ناسلیم پناه نباید برد، و هم اهل تأویل درست میگفتهاند که تأویل، چاه وِیل نیست و دستِ کم در خصوص متشابهات، چارهای از تأویل نیست.
رؤیای قدسی در آنِ واحد، هم به زبان عرفی است هم نیازمند تعبیر. گزارش تاریک شدن خورشید در رؤیای پیامبر، الفاظش به معنای حقیقی و ظاهری است و در عین حال نیازمند خوابگزاری. به عبارت دیگر، خواب مقام جمع مجاز و حقیقت است. قصّۀ آن یک دِرَم است و خریدن انگور و عنب و استافیل با هم:
صاحب سرّی عزیـزی صـد زبـان
گر بُدی آنجا بدادی صلحشان
پس بگفتی او که من زین یک دِرَم
آروزی جمـلهتان را میدهـم![۴]
باری، همۀ سخن در فهم پدیدة وحی است، نه در اثبات وحیانی بودن کلام و صدق رسالت پیامبر و تکذیب ابوجهل، که آن مسألهای حل شده برای مؤمنان است.
دوم: گفتهاند[۵]که رؤیا شمردن وحی نبوی، قرآن را از استعارات و مجازات تهی میکند و زینت و زیبایی را از متن مقدّس میستاند و یکی از وجوه اعجاز آن را بلامصداق و بلاموضوع میسازد: «لازمۀ رؤیاپنداری قرآن، همداستانی با مجسّمه و مشبّهه در انکار مجاز و استعاره و تشبیه و کنایه در قرآن و در نتیجه انکار تمام لطافتها و زیباییهای بیانی و ادیبانة قرآن است.»[۶] این خرده گیری نه چندان خُرد است که بتوان از آن گذشت.
اولاً، شگفتانگیز است که این عزیزان نفی مجاز را دیدهاند اما گویی اثبات «تعبیر» را ندیدهاند! من اگر، به زعم آنان، استعاره را از متن مقدّس زدودهام، تعبیر را بدان افزودهام، یعنی آنچه را دیگران به تأویل کسب میکردند، من از راه تعبیر فراهم میآورم.
ثانیاً، شگفتانگیزتر اینکه آنان استعاره را مشاطّۀ کلام و آرایۀ سخن دانستهاند و نبودنش را موجب بیزیوری و نازیبایی! میدانم که این قولِ اهل بلاغت است، امّا اقوال دیگر هم هست. صاحب این قلم به اقتفای پارهای از عارفان و صاحبنظران و به اقتضای تأمّلات خویش، بر آنست که استعاره برای گفتن ناگفتنیها و نمودن نانمودنیهاست. وقتی زبان طبیعی به تنگنا میافتد و معانی فربه در قفس تنگ زبان نمیگنجند، زبان دیگری درمیرسد و فُسحت و فراخنایی فراهم میآورد تا سخنگوی، گوی مراد بزند. آن زبان، زبان اشارت عارفان و استعارت ادیبان (و زبان مرغان بقول غزالی) است. بلی، استعارات مرده و تقلیدی فراوانند و شاعران پرگو و بیحرف، آنها را از هم به ارث و به سرقت میبرند؛ امّا استعارات راستین، همه محصول تجاربی ویژهاند، از جنس تجارب مولانای بلخ که نیزه بازی در تنگنای کوچه، او را به تنگ آورده بود:
نیزه بازی اندرین کوهای تنگ
نیزه بازان را همی آرد به تنگ[۷]
یا از جنس تجربۀ سعدی که خیاط خبرۀ معانی بود:
هزار جامۀ معنی که من بپردازم
به قامتی که تو داری قصیر میآید[۸]
استعارات گاه (نه همیشه)، به جمال مقال میافزایند، لکن علّت ورودشان به زبان، همواره عزم آرایشگران و مشاطّگان نیست، بلکه تنگی زبان و فربهی تجارب و معانی است که موجب خلق و کشف زبانی تازه در دل زبان کهن میشود. مجاز گفتن،فقط صنع و صنعت نیست، بلکه کشف هم هست. چنین نیست که به قول مرحوم علامّه طباطبایی[۹]، در مجازگویی «حدّ چیزی را به چیز دیگر دهند»؛ مثلاً، سیف فرغانی که میگوید:
زین مملکت چو غرّش شیران گذشت و رفت
این عوعو سـگان شما نیز بگذرد
زیـن کـاروانـسـرای بسـی کاروان گـذشــت
نـاچـار کـاروان شـما نیـز بگذرد
یا ناصر خسرو که میگوید:
مـن آنـم که در پـای خـوکـان نـریـزم
مـریـن قیـمـتـی درّ لـفـظ دری را
گویی وصف و حدّ شیران را به دلیران دادهاند، و وصف و حدّ سگان و خوکان را به شریران. به جای اینکه بگوید دلیران از کشور رفتند، میگوید شیران از کاروانسرا رفتند! به قول مرحوم علامّه، این یک فرض و اعتبار است، و البته قائم به ذهن و ابتکار و اختیار اعتبارگر است، و مقدمه و نتیجۀ هیچ برهانی نمیتواند قرار بگیرد… الی آخر.
بلی، شاید وقتی از غرّش شیران و عوعو سگان سخن میگوییم، طنطنه و دمدمهای و نفوذ و تأثیری در کلام ظاهر میشود که بسی فرق دارد با آنکه ساده و بیآرایه بگوییم: قهرمانان مُردند. یا وقتی شاعری در مدح شاهزادهای میگوید:
ماهی چو تو آسمان ندارد
سروی چو تو بوستان ندارد
پیداست که بسی دلنشینتر است از وقتی که بگوید: چه خوب و خوشاندامی و…
امّا و همۀ نکته همین جاست! همیشه چنین نیست که ادیبان عزم و اراده کنند و معنایی را به جای معنای دیگر بنشانند و جامهای نوین برای لفظ کهن عاریت کنند (استعاره)، تا به غرضی و مطلوبی برسند، بلکه اغلب قصد و مقصدی در کار نیست و تجربهگر، بی تامّل و شهوداً، چیزی را چیز دیگر «میبیند»؛ و این نه ارادی است، نه مصنوع، بل کشفی و رؤیتی است در عالم خیال، و تجربهای است ورای زبان. از چوپانی که «موی خدا را شانه میکند»، گرفته تا محمّدی که خدا را گاه نور زمین و آسمانها «میبیند» و گاه «پادشاهی نشسته بر تخت و تختی نشسته بر آب». اینها هیچکدام نه اعتبار است، نه کنایه و استعاره. نه خداوند، و نه رسول خداوند محمّد(ص)، هیچکدام ذهن خود را نفشردهاند تا برای تزیین سخن و دلبری از مخاطب، معنایی عاریتی را به جای معنایی دیگر بنشانند، و تیرهچشمان را در کشف گوهر مراد یاری دهند؛ بلکه دیدگان محمّد، پادشاهی نورانی و جبّار نشسته بر تختی سلطنتی را در فضایی مهآلود و رؤیایی مشاهده کرده است.( چنانکه در عهد قدیم، در مکاشفة دانیال وحزقیل، خداوند بر تختی چرخدار روان است). همچنین است قصّۀ میخواری بهشتیان، آب جوش نوشیدن دوزخیان، بالدار بودن فرشتگان، خاکی بودن آدمیان، آتشی بودن جنّیان، از گور سر برآوردن مردگان، درخت جهنمی زقّوم، کتاب بودنِ قرآن… و چون آنها بسی بسیار. نه میخواری بهشتیان کنایه از لذّت است، و نه بریان شدن دوزخیان کنایه از رنج، بل عین واقعۀ تصویری است که در رؤیای قدسی بر محمّدبنعبدالله(ص) ظاهر شده است. اینها نه کنایات و تفنّنات بلاغی است، نه واژگانپردازی ادیبانه، نه بانگهایی موزون در گوش پیامبر، و نه حافظانههایی چون:
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
حکایتی ست که از روزگار هجران گفت[۱۰]
بل، گزارشی است از خوابی اشراقی و رسولانه.
به «کتاب» قرآن بنگرید. واژۀ کتاب وقتی در گفتار پیامبر ظاهر شد که هنوز کتابی در کار نبود! «ذلِکَ الکِتابُ لا رَیبَ فیهِ، هُدیً لِلمُتَّقین» (البقره، آیه ۲). مفسّران درماندهاند که «ذلِکَ» اشاره به کدام کتاب است؟ برخی حتی گفتهاند که اشاره به نسخهای است ملکوتی و دفتری عرشی! آن هم برای گفتارهایی که هنوز تماماً نازل نشده و جمع و مکتوب نشده و حوادثی که هنوز رخ نداده است. یا اشاره به کتابی است موعود و امثال آن. آیا درستتر نبود که بیتکلّف و تعسّف، به کتابی بیندیشند که در رؤیای محمّد (ص) حاضر بود و خود را بر او عرضه میکرد؟
نیز به حادثة نزول آهن و حیوانات[۱۱] بنگرید که مفسّران را در چه تنگنایی افکنده است. درماندهاند که چه معنا دارد نازل شدن حدید و حیوان از آسمان؟! گروهی به روایات مجعول رو آوردهاند که وقتی آدم ابوالبشر از بهشت رانده شد، با خود چکش و سندان وسوزن و… به زمین آورد[۱۲] وگروهی گفتهاند که حیوانات ابتدا در بهشت بودند و سپس به زمین آمدند،[۱۳] و گروهی هم بیهیچ دلیلی گفتهاند انزال در این آیات به معنی انشاء است یعنی ایجاد.[۱۴] اگر فرود آمدن آهن و انعام را صورتهایی رؤیایی میشمردند، معمّا حل نمیشد؟
باری همچنان که زبان استعاره، زبانی است در دل زبانی دیگر، میتوان گفت: استعاره، خوابی است در عالم بیداری. آنکه چیزی را چیز دیگری میبیند (نه اینکه آگاهانه فرض و اعتبار کند) به راستی خواب میبیند، یعنی در رؤیا و خیال سیر میکند و از عالم بیداری فاصله میگیرد. وقتی مولانای بلخ میگفت: «زهی سلام که دارد ز نور دُمب دراز»، حقیقتاً سلامی را میدید که که دُمی نورانی و بلند دارد، نه اینکه عمداً و مصنوعاً دُمی بسازد و دنبالۀ سلام کند؛ و البته چنان سلام دراز دُمی، فقط در خیال و رؤیا حضور دارد، نه در بیداری: «خواب میبینم ولی در خواب نه»[۱۵]. بااقتدای به آن شاعر معاصر که گفت: «ای شعر بیا که این زبان ما را کشت!» میتوان گفت: «ای خواب بیا که بیداری ما را کشت!» و البته باید افزود: «خواب پاکان را قیاس از خود مگیر!» و «خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی»[۱۶] که شاعری و پیامبری را برای همه کس ننهادهاند.
فیلسوفان و روانشناسان روزگار ما از این هم فراتر رفتهاند و مجاز مصوُّر ساختهاند. اولین بار به سال ۱۸۹۲ طراح گمنامی در آلمان تصویری عرضه کرد که «دیده را از دیدهخانه میربود» و یک دَم خرگوش مینمود و دَمی دیگر اردک! ابتدا آن را در زمرۀ خطاهای بصری آوردند. امّا دیری نگذشت که فیلسوفی چون ویتگنشتاین از مقولهای به نام seeing as از (دیدن چیزی به منزلۀ چیزی دیگر) سخن گفت و آن را از دیدن محض( seeing that) جدا کرد و این تصویر را به کمک طلبید؛[۱۷] و سپس تامس کوون، همین خطای بصری را بهکار گرفت تا به فیلسوفان بگوید که پارادایمهای علمی، همه همین کار را میکنند و به چشم عالِمان یاد میدهند که چیزها را چگونه ببینند، اردک یا خرگوش، و به مغزشان آموزش میدهند که آنها را چگونه بفهمند، (مثال وی در باب پاندول و تفاوت منزلت و معنای آن در دو پارادایم ارسطویی و گالیلهای، بسیار گویاست).[۱۸] همین بود که علم تجربی را از غرور نخستین و «عینیت» سخت پیشینش تهی کرد و دانشمندان را متواضع و قانع نمود، تا همیشه دَم از «علم در دل پارادایم» بزنند، نه از علمی مطلق در همة جهانهای متصوّر و ممکن؛ و بدانند که تجربه همیشه مصبوغ و مسبوق به تئوری و پیشفرض و پارادایم است، نه فارغ از آنها (برخلاف تصوّر پوزیتیویستها). بدل شدن دَم به دَم خرگوش به اردک، و اردک به خرگوش، حقیقتاً یک خطای بصری است که از صد صواب نظری پرده بر میدارد و اینجاست که باید گفت: «این خطا از صد صواب اولیتر است».[۱۹]
این مَجاز مصوّر، گویی خیال منفصلی است که دو چیز بودن یک چیز را، یا دو صورت داشتن یک مادّه را در خود دارد. و مگر مَجاز و استعاره جز این است؟ انسانی که فرشته است (نه مثل فرشته است)، و شجاعی که شیر است (نه مثل شیر است)، مجازی است که دو صورت را بر مادّۀ مبهمۀ واحد نشانده است، چون نشستن اردک و خرگوش بر شکلی واحد. نکتة فاخر و فخیم آنست که برای چشمِ خرگوشْ ندیده، آن شکل فقط اردک است، اما برای چشم دنیادیده، نه اینست و نه آن، و هم اینست و هم آن. بطوری که معنا ندارد بپرسیم «واقعاً» چیست؟ واقعیت دراین مقام رنگ میبازد!
به اقوال دیویدسون[۲۰] و نیچه[۲۱] نزدیک میشوم، ولی زبان قلم را در کام میکشم. همین قدر تذکار مؤکّد و مجدّد میدهم که آرایههای ادبی، کمترین خدمتی است که استعارهها به عهده دارند. ورای آن عالمی است بس فراخ، اوسع ممّا بینالسّموات و الارض.
سوم: گفتهاند که کار «رؤیای نبوی» به اباحه و انتفاء شریعت میکشد و فقه را بیسامان و یاوه میکند: «بر طبق این نظریه، آیات احکام از حجیّت ساقط است، چرا که طبق ظاهر و معنای عرفی و غیر رازآلودۀ آنها نمیتوان عمل کرد، بلکه باید به پارهای معانی رمزی و نفسانی و مانند آن تأویل برد و به این ترتیب به اباحۀ منهیّات و برداشتن تکالیف گرایید».[۲۲]
این اتّهام از نقد پیشین هم شگفتتر و طرفهتر است. میبینم که فقه انتقام خود را از تفسیر و دینشناسی میگیرد و به جای آنکه در پیرامون بنشیند، در مرکز مینشیند و به معیار و میزان دیانت بدل میشود.
در نوشتههای پیشین هم آورده بودم که فقه نصیبۀ نازل نبوّت و فقیرترین فراوردۀ وحی است. امّا گویا همچنان بزمآرایی و دلبری میکند؛ و بر وحیشناسی هم فرمان میراند که باید چنان باشد که فقه میپسندد! شگفتی آن نقد این است که پاک اخلاق را فراموش میکند و به سوی قبلۀ فقه نیایش میبرد.
گیرم که حجیّتِ احکام فقهی ساقط شود و در کالبد فقه، جانی و توانی نماند، آیا این مؤدّی به اباحهگری میشود؟ دینی که اخلاق دارد، آن هم اخلاقی فاخر و فربه، چگونه راه را بر اباحه باز خواهد نهاد؟ دست کم میگفتید در نظریۀ رؤیایی وحی، احکام اخلاقی از حجیّت میافتند تا اندک قوّتی در اتهام اباحیّت باقی بماند. وگرنه فروریختن بنای فقه (در آن فرض مزعوم) کجا، و هرج و مرج رفتاری و درغلتیدن به گرداب گناه کجا؟! چنین است که آماس هولناک فقه (و به قول مرحوم بازرگان: رشد سرطانی آن)، به اعوجاج پیکر دین یاری میرساند. بیسبب نبود که محمّد عابدالجابری، تمدّن اسلامی را تمدّن فقه میخواند[۲۳] و بسی پیشتر از او ابوحامد غزّالی که خود فقیهی متورّع و متضلّع بود، از تورّم فقه و غرور فقیهان گله میکرد و میگفت خود را به فروعی مشغول کردهاند که در هر صد سال، یک نفر هم بدانها محتاج و مبتلا نمیشود، و از دقایقی در آداب طهارت و نجاست بحث میکنند که هرگز مورد اعتنای نسل اوّل مسلمانان نبوده است.[۲۴]
پیش ازآنکه به احکام فقهی قرآن و تأویلشان و نسبتشان با رؤیای قدسی وحیانی بپردازم، واجب مینماید که بر سبیل مقدّمه نکتهای را در باب رشد نامبارک فقه که عین انحراف از حکم قرآنی و یزدانی است، بیاورم.
آیهای است در قرآن که گویا فقیهان هرگز آن را نخواندهاند، یا خواندهاند و مخفیانه فتوا به نسخ آن دادهاند، وگرنه چنین در بسط بیحاصل این علم دنیوی نمیکوشیدند و مقلّدان را به کاوش و پرسش از باریکناها و تاریکناهای تکالیف شرعیشان ترغیب نمیکردند و بذر خوف از خذلان را در دلشان نمیکاشتند. آن آیۀ مظلوم و متروک این است:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَسْأَلُواْ عَنْ أَشْيَاء إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَإِن تَسْأَلُواْ عَنْهَا حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللّهُ عَنْهَا وَاللّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ (مائده، آیۀ ۱۰۱) .
« اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از چيزهايى نپرسيد كه اگر براى شما آشكار گردد، شما را ناراحت مىكند! و اگر به هنگام نزول قرآن، از آنها سؤال كنيد، براى شما آشكار مىشود؛ خداوند آنها را بخشيده (و ناديده گرفته) است. و خداوند، آمرزنده و بردبار است.»[۲۵]
جز قلیلی از مفسّران، همگان بر این رأیاند که نهی وارده در این آیه، معطوف به سؤالات فقهی است. روایاتی هم که در جوامع حدیثی شیعی و سنّی در ذیل آن آیه آمده، همه گواه صدق آن تفسیرند. نه تنها گواه صدق آنند، بل نقبی به درون علم فقه میزنند و پرده از چگونگی تولّد و تکامل احکام شرعی برمیدارند. در روایتی آمده است که کسی از پیامبر میپرسد: آیا حجّ برای یک بار واجب است یا هر ساله به حجّ باید رفت؟ پاسخ میشنود: نپرس که اگر بگویم آری، آنگاه همه ساله واجب خواهد شد. در روایت دیگر آمده است که گنهکارترین مسلمانان کسی است که از حکمی سؤال کند و با سؤال وی آن حکمِ زحمتافزا واجب شود، در روایات دیگر از «کثرت سؤال» نهی شده است و … از این دست بسیار.[۲۶]
پس از آن، آیۀ دیگری میافزاید: قَدْ سَأَلَهَا قَوْمٌ مِّن قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُواْ بِهَا كَافِرِينَ (مائده، آیۀ ۱۰۲).
« جمعى از پيشينيان شما، از آن سؤال كردند؛ و سپس [چون جوابش را شنیدند] با آن به مخالفت برخاستند. (ممكن است شما هم چنين سرنوشتى پيدا كنيد).»
یعنی قصّۀ تولّد و تورّم احکام شرعی، نه خاص امّت اسلام، بل سنّت سیّئه و جاریۀ امّتی دیگر هم بوده است که هم پیامبرشان را و هم خودشان را با سؤالات بوالفضولانه به زحمت افکندند؛ و چون حکمی شاقّ و ناگوار دریافت کردند، کمر به کفران بستند و پای کژ نهادند. مفسّران در اینجا، بر قصّۀ بنیاسرائیل انگشت نهادهاند که به روایت قرآن، گاوی را باید میکشتند و آنان به همین حکم ساده اکتفا نکردند و سؤالات بیهوده و بنیاسرائیلی کردند که سنّ گاو چه باشد؟ رنگش چه باشد؟ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُواْ يَفْعَلُونَ [۲۷] (عاقبت به اکراه آن را کشتند).
خدا و پیامبر خدا، به چه زبانی بگویند که از گسترش گزاف فقه ناخشنودند و پرسشهای مقدّسمآبانۀ متشرّعان را برنمیتابند و مایلند که آنان به همان کلیات مجمل و محدود و امر و نهیهای ساده و«شریعت سهله سمحه» و دین اقلّی بسنده کنند و از سنّ و رنگ و … گاو نپرسند و «عِرض خود نبرند و زحمت رسول ندارند»؟ خدا و پیامبر، به چه زبانی بگویند که سؤالات مردم، مولّد حکم است و تا سؤال نکردهاند، حکمی وجود ندارد و اصل بر “اباحه” است؟ به چه زبانی بگویند که بسیاری از احکام شرعی، میتوانست تشریع نشود و دست و پاگیر نگردد؟ فضولی بوالفضولان موجب تشریع آنها شد و به تعبیر دیگر، آنها بالذات عرَضی بودند و هستند.
اگر به نهیهای الهی حرمت باید نهاد، نهی از استفتائات شرعی در صدر آنهاست. این آیهای است که فقیهان آن را باید بر تارک کتابهای فقهی وبرسر در خانه هاو بر مدخل سایتهای اینترنتیشان بنویسند و با نوشتن آن به قبض فقه و بسط اخلاق فرمان دهند. دریغا که سیر معکوس این تمدّن فقه محور به سوی بسط فقه و قبض اخلاق بوده است. کدامیک از فقیهان را دیدهاید که در باب آیۀ یاد شده، بحثی مبسوط و مستوفا کرده باشد؟ کدامیک را دیدهاید که به مقلّدان خود بگوید که مپرسید و کنجکاوی بیهوده مکنید؟ به عکس هرکدام دفتری الکترونیک به چند زبان گشودهاند و به بانگ بلند میگویند بپرسید تا رستگار شوید!
الـصّـلا ســادهدلان پیـچ پیـچ
تـا خـورید از خـوان جودم سیر هیچ[۲۸]
فربهتر کردن کتب فقهی و تفریع فروع و تشقیق شقوق، اینک افتخار آنان شده است و مبتهج و مباهیاند که از فقه هستهای و سیاسی و طبّی دم بزنند و تکلیف نماز گزاردن و روزه گرفتن مسلمانان را در کُرات دیگر معلوم کنند و خاک مرّیخ و مشتری را در ترازوی فقه بگذارند که آیا تیمّم بر آنها جایز است یا نه؟! و با این رنج باطل و سعی ضایع و پای ریش، به عالمیان اثبات کنند که اسلام دینی کامل و جامع و خاتم است، و جواب همۀ سؤالات ماکان و مایکون را در بطن و متن خود دارد! حتی حکیمی چون مرتضی مطّهری، خاتمیت نبوّت را به خاتمیت فقه گره میزد و از آن کسب قوت و قوّت می کرد.[۲۹] پیامبرش به صد زبان میگفت، میایید و مپرسید. جانشینانش به هزار زبان میگویند بیایید و فتوا بخواهید! به تأکید باید گفت فربهی فقه، نه تنها علامت لاغری دین، بل عین دشمنی با آن است و مکتب و مَکسَبی است مخالف مراد مؤسس دین.
صاحب این قلم پیش از این و بیش از این آراء خود را به تفصیل در بارۀ علم دنیوی فقه آورده است،[۳۰] و اینک تکرار مُملّ نمیکند. اینکه قرآن کتاب قانون نیست، در همین نهی قرآنی به وضوح موج میزند. رسول خدا اگر چنان میخواست، چنین نمیگفت. به دلسوزان باید گفت که حقوق را و اخلاق را بسط دهند و نگذارند فقه تکالیف با فربهی ناموزونش، جا را بر اخلاق و حقوق تنگ کند و حتّی جواز افترا و بهتان به مخالفان را صادر کند و باکی از ارتکاب رذایل اخلاقی نداشته باشد.[۳۱] فقه کنونی نه تنها با سؤالها و استفتاهای نابجا مباحات را حرام کرده است، بل رذایل را هم جایز و حقوق انسانی را هم ساقط کرده است. به نهی قرآنی باز باید گشت و بر آن آماس هولناک مرهم باید نهاد.
اینها همه گفته آمد تا معلوم شود که آن همه گریبان چاک کردن برای فقه و سوگواری کردن بر اباحهگری، شیونی است بر قبری که مردهای در آن نیست. کاش به همین اندازه پروای اخلاق و حقوق را میداشتند و بر ضعف و زوال آنها اشک تأسف میریختند. از قضا همین احکام سختگیرانه که محصول پرسشهای بوالفضولانه است، راه را بر فرار از شرع و گسترش اباحیّت گشوده است، چنانکه شاهدیم.
اکنون وقت آن است که ببینیم آیا نظریۀ «رؤیاهای رسولانه»، فقه را قتیل و قربانی میکند و آن را تهی و تباه میسازد یا نه؟[۳۲]
حقیقت این است که احکام فقهی قرآن، محصول تجربة رؤیایی پیامبر و تعبیر آنند. پیامبر اسلام، طهارت معنوی را که مقدّمة گزاردن نماز است، به صورت شستن دست و صورت، در رؤیای وحیانی دیدهاند و بدان فرمان دادهاند. همینطور است خباثت خمر و خوک و خون و دیگر محرّمات. به عبارت دیگر و آشناتر، غایاتی چون طهارت و نورانیّت، به صورت آداب و مناسک بر او ظاهر شدهاند. بیسبب نیست که در آیة ششم سورة مائده پس از ذکر حکم وضو و غسل و تیمّم، میگوید: «مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِّنْ حَرَجٍ وَلَكِن يُرِيدُ لِيُطَهَّرَكُمْ …» (خدا نمیخواهد برای شما تنگنا بیافریند، بلکه میخواهد شما را طاهر کند). بنگرید که تیمّم (دست و صورت را به خاک آلودن) را هم طهارت آفرین میشمارد! چنین طهارتی فقط رؤیایی است و دقیقاً به همین دلیل است که احکام عبادی را تحلیل و تبیین علمیـ تجربی نمیتوان کرد، چون اینها جامههایی رؤیایی و مصوّرند که بر حقایق و غایاتی متعالی پوشانده شدهاند، نه مقدّماتی حسّی برای رسیدن به غایاتی حسّی. به حکم تحریم انگشتری طلا برای مردان نظر کنید: آوردهاند که پیامبر علیهالسّلام وقتی انگشتر زرّینی را در دست مردی دید، به سوی او رفت و انگشتری را بیرون آورد و بر زمین افکند و گفت: « يَعْمِدُ أَحَدُكُمْ إِلَى جَمْرَةٍ مِنْ نَارٍ فَيَجْعَلُهَا فِي يَدِهِ …»[۳۳] (میروید و یک گل آتش را بر دست خود میگذارید؟). یعنی ملاحظات اقتصادی یا جنسیتی، پیامبر را به تحریم انگشتر طلا برای مردان برنیانگیخت، بلکه مشاهدة رؤیاییـ مثالی آن، که طلا را بر دست مرد چون گل آتش دید، حکم فقهی تحریم طلا را پدید آورد و بر این قیاس، جمیع احکام فقهی دیگر.
«کار پاکان را قیاس از خود مگیر». تشریع احکام دینی، به هیچ رو همچون تقنین قوانین بشری نیست. قانونگزاران غایات تجربی و اجتماعی و روانی قوانین خود را میطلبند، اما پیامبران، حقایق و مبادی فراحسّی آنها را میبینند و دست به ایجاب و تحریم میبرند. بیجهت نیست که آن مبادی فراحسّی، وقتی به رؤیا درمیآیند، صورت اعمال جاری در شهر و دهر پیامبر را به خود میگیرند، چون تیمّم یا بریدن دست دزد و … همچون زنبوری که از گل و گیاه باغستانهای منطقه خود تغذیه کند.
اینکه این ایجابها و تحریمها چه دامنه زمانی و مکانی دارند و دایرة اعتبارشان تا کجاست، حدیث دیگری است و با موازین دیگری باید به آنها پرداخت. امّا، اینکه عمل بدانها برای مؤمنان به «رؤیای قدسی نبوی» مادامالوجوب، واجب است، جای تردید ندارد.
اینکه پیامبر خود وضو میگرفت و نماز میگزارد و به احکام شرع عمل میکرد و از دیگران هم عمل بدانها را میخواست، بهترین علامت است بر اینکه آن احکام تعبیر دیگر لازم ندارند، بلکه خود تعبیراتی از حقایقی برترند. این سخن بسیار نزدیک به سخن آن دسته از مفسّران است که فقط آیات احکام را محکمات قرآن میدانستند و بقیة آیات را در زمرة متشابهات مینشاندند.[۳۴]
و بهزبان ساده آنچه در رؤیای پیامبر در خصوص احکام میگذرد، مناظر بهشت و جهنم و احوال بهشتیان و جهنمیان است و لاغیر. دوزخیان را اهل تخاصم و شرک و فواحش و نفاق میبیند، و لذا اعمالشان را حرام میکند؛ و بهشتیان را اهل طاعت و صوم و انفاق و جهاد و … میبیند، و لذا اعمالشان را ایجاب میکند. تجربة معراج پیامبر و مشاهدات رؤیاییاش در آن سفر رفیع ملکوتی به نیکی بر این امر گواهی میدهند، چنانکه خواهد آمد.
به این آیات بنگرید:
ـ إِلَّا أَصْحَابَ الْيَمِينِ؛ فِي جَنَّاتٍ يَتَسَاءلُونَ؛ عَنِ الْمُجْرِمِينَ ؛مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ؛ قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ ؛ وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ ؛ وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ ؛ وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ ؛ حَتَّىٰ أَتَانَا الْيَقِينُ… (المدّثر، آیات ۳۹ ـ ۴۷).
مگر «اصحاب يمين» (كه نامه اعمالشان را به نشانه ايمان و تقوايشان به دست راستشان مىدهند)!؛ آنها در باغهاى بهشتاند، و سؤال مىكنند، از مجرمان: چه چيز شما را به دوزخ وارد ساخت؟! مى گويند: «ما از نمازگزاران نبوديم، و اطعام مستمند نمىكرديم، و پيوسته با اهل باطل همنشين و همصدا بوديم؛ و همواره روز جزا را انكار مىكرديم؛ تا زمانى كه مرگ ما فرا رسيد!»[۳۵]
و نیز:
ـ يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَى نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِم بُشْرَاكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ. (الحدید، آیات ۱۲ ـ ۱۵).
(اين پاداش بزرگ) در روزى است كه مردان و زنان باايمان را مىنگرى كه نورشان پيشرو و در سمت راستشان بسرعت حركت مىكند (و به آنها مىگويند:) بشارت باد بر شما امروز [ورود] به باغهايى از بهشت كه نهرها زير (درختان) آن جارى است؛ جاودانه در آن خواهيد ماند! و اين همان رستگارى بزرگ است! روزى كه مردان و زنان منافق به مؤمنان مىگويند: «نظرى به ما بيفكنيد تا از نور شما پرتوى برگيريم!» به آنها گفته مىشود: «به پشت سر خود بازگرديد و كسب نور كنيد!».
مطابق نظریۀ رؤیای رسولانه، چنان نیست که این آیات (و نظایر بسیار آنها) از آیندۀ ناآمدۀ دوزخیان خبر دهند و کسی به پیامبر گفته باشد که عاقبت منافقان چنان است، بلکه پیامبر مکرّم این احوال و صور را در رؤیاهای قدسی خویش دیده و تبعاً به تشریع صلات و زکات و … دست برده است.
آیۀ ۲۵۷ از سورة بقره در باب رباخواران نیز مؤید همین نظریه است:
ـ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا «كسانى كه ربا مىخورند…، برنمىخيزند مگر مانند كسى كه بر اثر تماس شيطان، ديوانه شده (و نمىتواند تعادل خود را حفظ كند؛ گاهى زمين مىخورد، گاهى بپا مىخيزد). اين، به خاطر آن است كه گفتند: داد و ستد هم مانند ربا است (و تفاوتى ميان آن دو نيست)، در حالى كه خدا بيع را حلال كرده، و ربا را حرام!».
همچنین است آیة دهم از سورة نساء:
ـ إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً.
«كسانى كه اموال يتيمان را به ظلم و ستم مىخورند، (در حقيقت،) تنها آتش مىخورند؛ و بزودى در شعلههاى آتش (دوزخ) مىسوزند.»
نیز آیة ۱۷۴ از سورة بقره:
إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولَـئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ.
«كسانى كه كتمان مىكنند آنچه را خدا از كتاب نازل كرده، و آن را به بهاى كمى مىفروشند، آنها جز آتش چيزى نمىخورند؛ (و هدايا و اموالى كه از اين رهگذر به دست مىآورند، در حقيقت آتش سوزانى است). و خداوند، روز قيامت، با آنها سخن نمىگويد؛ و آنان را پاكيزه نمىكند؛ و براى آنها عذاب دردناكى است.»
ببینیدکه چگونه مناظر رؤیایی، نیکی و بدی کردارها و گفتارها و پندارها را به پیامبر مینمایند و دست او را در تشریع باز مینهند، تا فرمان به حلّ و حرمت و ایجابشان دهد. رخسارة اخروی و رؤیایی افعال است که شریعت را صورت و سامان میدهد، نه پیامد دنیوی آنها. و بقول مولانا «هرچه میآید ز پنهانخانه است».[۳۶]
اینکه آوردم دست پیامبر در تشریع باز است و اوست که فرمان به حرمت و ایجاب میدهد ،آنجا قوّت میگیرد که پیامبر میگوید: «از وجوب هرسالة حج مپرسید، که اگر هرساله آن را واجب کنم، واجب خواهد شد». و نیز آنجا که میگوید: «اگر برای امّتم سختی نداشت، مسواک زدن با هر نماز را واجب میکردم»[۳۷].
حق اینست که آیات فقهی قرآن و امر و نهی الهی با امر و نهی نبی برابر مینشینند و یکدیگر را نقض و ابرام میکنند، و پاسخ پیامبر حتی به سؤالات نامطلوب، شرعآفرین است و فقه خوابآلودة قرآن و شرع بیدار رسول از یک جنس و در یک مرتبهاند و این خود نشانۀ جانانهای است از آنکه کلام محمّد(ص) و متن مقدّس، وحدت صوری و گوهری دارند.
به قصّة بلند اخلاق میرسیم.کوتاه سخن آنکه «جناب عشق را درگه بسی بالاتر از عقلست».[۳۸] فقه نازلترین نصیبة نبوّت است، چون از شرعی به شرعی عوض میشود، امّا اخلاق فرا شرعی است. حجّ فقط در اسلام واجب است نه در جمیع شرایع، اما دروغ گفتن همه جا حرام است. همین است که پیامبر علیهالسلام «بُعِثتُ لاَتمَّم مَکارِمِالاَخلاق» میگوید، و رسالت اصلی خود را گسترش اخلاق میداند نه گسترش فقه. و چنانکه گفتیم مذاق شارع قبض فقه است و بسط اخلاق.
چهارم: گفتهاند که این نظریه ابطالناپذیر است چون هرچه ناقدان از قرآن شاهد بیاورند، نظریهپرداز خواهد گفت: «آن هم در رؤیا بوده است»! همینطور است، ولی مگر نظریّۀ مقابل که میگوید آیات قرآن محصول رؤیا نیست، ابطالپذیر است؟ در هر دو صورت، ما مدلی داریم که باید سازگاری درونی و فراگیریاش را نشان دهیم، و همین کافیست. ابطالپذیری از آنِ نظریاتِ خرُد است نه برنامههای پژوهشی کلان.[۳۹]
نظریة رؤیای رسولانه با هیچ ظاهر قرآنی معارضه ندارد و سوم شخص بودن رسول و پریشانی آیات و آشفتگی زمان و پارگی رشتة علیّت، و تعارضهای علم و وحی و ویژگیهای جغرافیایی و قبیلگی احکام، و اسطورههای تاریخی و مناظر اخروی، و صفات و شؤون الهی، و شرایع و اخلاقیات و محکمات و متشابهات را به خوبی فرا میگیرد و توضیح میدهد. چنین مُدلی را چرا رها کنیم و به مُدلی روی آوریم که برای توضیح هر یک از آن موارد، محتاج تکلّفی و تأویلی است؟ بهعلاوه، روایاتی که میگوید رؤیای انبیا وحی است، دستکم تصدیق میکند که رؤیایی بودنِ بخشی از قرآن ممکن و مسلّم است. وقتی چنین است، چه باک از قول به «خوابنامه» قرآنی با آن همه مؤیّدات و منجزّات؟
پنجم: گفتهاند این نظریه با پارهای از ظواهر قرآنی نمیسازد و آیاتی را شاهد آوردهاند که واجد خطاب به پیامبر است (قل…)، یا متضمّن معنای وحی و انزال است (اِنّا اَنزَلناهُ، اَوحَینا اِلَیکَ…) و امثال آنها. یا به دنبال آیاتی گشتهاند که به صراحت بگوید قرآن محصول رؤیا یا کلام محمّد(ص) است ولی نیافته اند…
این عزیزان گویی به ماقبل قبض و بسط بازگشتهاند و از یاد بردهاند که تفسیر بدون پیشفرض ناممکن است (و البته هر پیش فرضی هم مقبول نیست)، و تمسّک به ظواهر آیات با پیشفرضهای ناقدان، عین مصادره به مطلوبست! متن قرآن اگر به صراحت بگوید محصول رؤیاست، باز هم منکران میتوانند بگویند مجاز گفته است. لذا اینجا، جای تمسّک به ظواهر نیست. همچنان که قرآن اگر بگوید شامل مجاز هم هست، محتمل است همین کلام هم مجاز باشد!
حافظ که رندانه و زیرکانه میگفت:
خمها همه در جوش و خروشاند ز مستی
وان مِی که در آنجاست، حقیقت نه مجازست[۴۰]
حقیقتاً معلوم نیست همین را به مجاز میگفت یا به حقیقت!
این رأیی است که پیش از ورود در قرآن باید برگرفت، نه بر اساس قرآن. قرآن اگر هم نگفته بود که شامل محکمات و متشابهات است، باز هم ما به حکم خصلت زبان، حکم به وجود آنها میکردیم.
ناقدان که از پیش مفروض گرفتهاند که در قرآن، گوینده و شنونده دو کساند، میگویند آیات شریفۀ قرآن هم دلالت بر دو گانگی خطیب و مخاطب دارند! کافیست اینان خواب را در نظر گیرند که در آن گوینده و شنونده یکی است! کافیست دیوان شمس را نیکو در مطالعه گیرند تا به عین عیان ببینند که شاعر و معشوقش گاه چنان در هم میتنند که پیدا نیست سخن از زبان کیست! کافیست به خطابهایی گوش بسپارند که اهل هنر با خود میکنند یا به تفنّنی که در مخاطبه میورزند: «گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سر آید…».
سخن بدینجا که میرسد استناد به شعر و شاعران را هم باطل میشمارند که مگر شعر جای برهان را میگیرد؟ جواب این است که: اولاً، پارهای از شاعران، در زمرة متفکّران و عارفان بزرگاند و موزون بودن بههیچ رو از قوّت کلامشان نمیکاهد؛ ثانیاً، تجربة عارفانه که قرابت و شباهت بسیار با تجربة پیامبرانه دارد، بهترین مدخل برای ورود به دنیای شگفت رسولان الهی و بهترین نقشة راهنما برای گردش در آن فضای روحانی است.
ششم: گفتهاند صاحب نظریه خود اولین کسی است که به رأی خود احترام نمینهد و بدان عمل نمیکند، چون از آیات قرآن چنان بهره میجوید که گویی به زبان بیداریاند نه خواب! اگر چنین می نماید دو دلیل دارد: اوّل اینکه برای دفع حجّت خصم میتوان جدلاً استدلال کرد و سلاح او را در پیکار با او به کار گرفت. دوم اینکه رؤیایی و تعبیرپذیر دانستن زبان خواب، مدلولش این نیست که هیچ واژهای بر معنای اصلی خویش نمیماند. حتّی مثلاً حروف اضافه هم، معنایشان عوض میشود. در خواب، به تصریح خوابشناسان، پارهای از مسموعات و مرئیات، بسی دور از عالم بیداریاند و پارهای نزدیک به این عالماند. رؤیا چون دریای فراخی است که عمقی و میانهای و کرانهای دارد. گاه رؤیابین بر ساحل است و گاه در دل امواج؛ و گرچه زبانش سراپا رؤیایی است، رؤیاهایش پهلو به پهلوی بیداری است؛ همچنان که شعریّت کلام یک شاعر، پست و بلند دارد، همچنان که فصاحت پارهها و آیههای مختلف قرآن، مختلف است: «کی بود تبّت یدا مانند یا ارض ابلعی؟».[۴۱]
و امّا اینکه کدام پارهها رؤیاییتر و تصویریتر و نیازمندتر به تعبیر است وکدام صریحتر وبیدارانهتر، سؤالی است شبیه آنکه کدام یک از آیهها محکم(تر) و کدام یک متشابه(تر) است، یا کدام تعبیر قرآنی حقیقی است یا کنایی و استعاری. میتوان در اعماق این دریا غور کرد، و زیر و بالا شد، امّا وجود دریا را نمیتوان انکار نمود.
هفتم: گفتهاند که این نظریه عین عدول از اعتزال و قبول اشعریت است، خصوصاً در آنجا که رشتۀ علیّت را میگسلد و پیوند گناه و کیفر را میبُرد.[۴۲]
گویندۀ محترم شاید اگر به مشکلات فلسفی اصل علیّت وقوف داشت، چنین بیباکانه فتوا به درج آن در قرآن نمیداد. بهعلاوه، نامها چه اهمیت دارند؟ اشعری و اعتزالی دو عنوانند برای سهولت ارجاع و طبقه بندی، نه دو ایدئولوژی برای تقلید. ثالثاً، این دو مدرسۀ کلامی تحوّلات بسیار پذیرفتهاند وچنان نماندهاند که در آغاز بودهاند. رابعاً، جلالالدین بلخی که نفی علیّت میکند نه از سر اشعریّت است، بل به سبب شهود وحدتنگر اوست که با دیدن مسبّب، هیچ سببی را نمیتواند، ببیند:
آنـک بینـد او مسـبّـب را عـیـان
کی نهـد دل در سـببهای جـهـان[۴۳]
نکـتـهها چون تیغ پولادست تیـز
گـر نداری تـو سـپر واپـس گریـز
پیـش ایـن المـاس بیاسـپر میـا
کـز بـریـدن تـیـغ را نبـود حـیـا
زین سبب من تیغ کردم در غلاف
تا که کـژخوانی نخواند بر خلاف[۴۴]
عبدالکریم سروش
اسفند ماه ۱۳۹۲
قسمت اول : محمّد(ص): راوی رویاهای رسولانه (۱)
قسمت دوم : محمّد(ص): راوی رویاهای رسولانه (۲)
قسمت سوم : محمّد(ص): راوی رویاهای رسولانه (۳)
منابع و پانوشت ها
———————
[1] . حافظ شیرازی، دیوان، نسخه قزوینی ـ غنی؛ به اهتمام رحیم ذوالنّور، زوّار تهران 1369، غزل شماره 454.
[2] . جعفر نکونام: «تقد نظریه رویای رسولانه»، مهرماه 1392، سایت جرس.
http://www.rahesabz.net/story/76637
[3] . محسن آرمین، «رؤیاپنداری قرآن: تعبیر تا تحریف!»، سایت جرس، مهرماه 1392.
http://www.rahesabz.net/story/76237
[4] . مولانا جلالالدین بلخی، مثنوی معنوی، تصحیح عبدالکریم سروش، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران 1386، دفتر دوم ابیات 3696 ـ 3697.
[5] . آقایان آرمین و نکونام.
[6] . آرمین، همان.
[7] . مولانا جلالالدین بلخی، مثنوی معنوی، «تفسیر یا ایهاالمزمّل»، دفتر چهارم بیت 1485.
[8] . سعدی شیرازی، کلیات سعدی، «غزلیات»، به کوشش مظاهر مصفّا، روزنه، تهران 1389، غزل شماره 331.
[9] . روش رئالیسم، مقاله ششم، ادراکات اعتباری.
[10] . حافظ شیرازی، دیوان، همان، غزل شماره 88 .
[11] . الحدید آیه 25، و الزّمر آیه 6.
[12] . تفسیر تبیان طوسی و کشّاف زمخشری.
[13] . مفاتیحالغیب امام فخررازی.
[14] . تفسیر المیزان و تفسیر صدرالدین شیرازی.
[15] . خواب میبینم ولی در خواب نه / مدّعی هستم ولی کذّاب نه…
مولانا جلالالدین بلخی، مثنوی معنوی، دفتر ششم، بیت 4065.
[16] . بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی/ خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی…
حافظ شیرازی، دیوان، همان، غزل شماره 481.
[17] . Ludwig Wittgenstein ( 1953), Philosophical Investigations (Oxford: Blackwell), Part 2
[18] . T.Kuhn, The Structure of Scientific Revolutions
[19] . خون شهیدان را ز آب اولیتر است / این خطا را صد صواب اولیتر است
مولانا جلالالدین بلخی، مثنوی معنوی، «عتاب کردن حق تعالی موسی را…»، دفتر دوم بیت 1767.
[20] Davidson, D., (1978), “What Metaphors mean”, in Davidson, D., Inquires into Truth and Interpretation, pp.245-264
[21] Nietzsche, N., (1873, 2012), On Truth and Lies in a Non-moral Sense, Create Space Independent Publishing Platform.
فصلنامه ارغنون، شماره 3، پاییز1373: ” در باب حقیقت و دروغ به مفهومی غیر اخلاقی”، نگاه کنید به ترجمه مراد فرهادپور از مقاله نیچه
[22] . جعفر نکونام، «نقد نظریه رؤیاهای رسولانه»، جرس، شهریور 1392.
http://www.rahesabz.net/story/75046
[23] . محمّد عابدالجابری،نقد العقل العربی .
[24] . ابوحامد غزّالی، احیاءعلوم الدین، ربع مهلکات، کتاب الغرور.
[25] . ترجمه آیتالله مکارم شیرازی.
[26] . نک: تفسیر المیزان علامه طباطبایی، مفاتیح الغیب فخر رازی و خصوصاً فی ظلال القرآن سید قطب که از همه بهتر و «امروزیتر» بحث کرده است.
[27] . سورۀ بقره، آیۀ 71.
[28] . مولانا جلالالدین بلخی، مثنوی معنوی، «مغرورشدن مریدان محتاج…»، دفتر اوّل، بیت 2282.
[29] . نک: بسط تجربه نبوی، مقاله «خاتمیت».
[30] . و از همه جا مبسوطتر در مکاتبه با آیتالله منتظری. سیاست نامه، ج2.
[31] . نک: عبدالکریم سروش، «بازی با دین مردم؟» جرس 1392 .
http://www.rahesabz.net/story/73112
[32] . مایلم کلام را در باب فقه اشباع کنم «تا که کژخوانی نخواند برخلاف».
یکم: آنچه از پیامبر مکرّم برای همة انسانها و همة زمانها و مکانها بهوجه واجب رسیده البته واجبالاتبّاع است. همة سخن در آن است که از آن بزرگوار چه رسیده و برای که و کِی و کجا رسیده است. قدر متیقّن آن است که احکام شرع، وارده در قرآن و حدیث پیامبر، همه موقّت و محلّی و متعلّق به دنیای ماقبل مدرناند، مگر خلاف آن ثابت شود. اینکه مسلمانان همواره بدانها عمل کردهاند، ناشی از یکسان بودن دنیاشان با دنیای عصر نبوّت بوده است. تغییر زمان و مکان، به اعتراف فقیهان بسی چیزها را عوض میکند. فقیهان شیعه در این باب پیشتاز بودهاند و جمعی از آنان فتوا به تعطیل نماز جمعه و عدم اجرای قصاص دادهاند و عمل بدانها را مشروط به حضور امام معصوم و ظهور امام غایب کردهاند. دلیلی نیست که شرطهای دیگری برای عمل به دیگر احکام وجود نداشته باشد.
دوم: فقهِ موجود سخت بیگانه با حقوق و اخلاق است. ورود آن دو میهمان فربه ساختار مهمانخانه را بالمرّه عوض خواهد کرد و فقه آیندگان تفاوت بسیار با فقه امروزیان میتواند داشت.
سوم: مناسک و آیین عبادی چون صلات و صوم و حجّ و زکات و پرهیز از خمر و خبائث، ماندگارترین و دلرباترین بخش فقهاند. اینها پوستة محافظ اخلاق و هستة سلوک پیامبرانهاند و برای همیشه میتوانند آمادهگر معنویت و هویتبخش به امّت اسلامی باشند. تطبیق آنها با زندگانی پرمشغله مدرن البته اجتهادی مبدعانه میطلبد.
چهارم: سیاسیّات و جزائیّات مشکوکترین و مندرسترین بخش فقهاند و خصلت حجازی و قبیلگی آشکار دارند و جامعه و جان اعراب در آنها حاضر است و ضعف مزاجشان به هیچ داروی مدرن درمانپذیر نیست. با نقد رادیکال آنها و نگاهداشت پارههای بیضررشان (چنانکه اقبال لاهوری برآنست ـ احیاء فکر دینی در اسلام)، میتوان جایشان را با حقوق مدرن پر کرد. گرچه همة فقه از عرَضیّات است (یعنی میتوانست به گونة دیگری باشد)، امّا این بخش از فقه عرَضیترین عرَضیّات است.
پنجم: اگر بنا بر تقلید است، باید از علم فقه تقلید کرد نه از فقیهی خاصّ! لذا اهل تقلید اولاً میباید از کثرت سؤال بپرهیزند و ثانیاً به همة فقیهان، اعمّ از زنده و مرده و شیعی و سنّی و زن و مرد میتوانند مراجعه کنند و آسانترین حکم شرعی را برگیرند.
ششم: برای سیاسیات و جزائیّات و اقتصاد و… باید به علم مدرن و اخلاق مراجعه کرد.
هفتم: بسط تجربه نبوی که همان بسط رؤیاهای اوست، به حکم خاتمیت، احکام شرعی را فرا نمیگیرد .
[33] . صحیح مسلم.
[34] . تفسیر المیزان ، علامه طباطبائی، ج3، سوره آل عمران، آیه هفتم.
همچنین نک: تفسیر جامعالبیان طبری، ذیل همین آیه.
[35] . ترجمه آیتالله مکارم شیرازی.
[36] . دوش چیزی خوردهام افسانه است / هر چه میآید ز پنهانخانه است…
مولانا جلالالدین بلخی، مثنوی معنوی، دفتر سوم بیت 2514.
[37] . لَوْلَا أَنْ أَشُقَّ عَلَى أُمَّتِي أَوْ عَلَى النَّاسِ لَأَمَرْتُهُمْ بِالسِّوَاكِ مَعَ كُلِّ صَلَاةٍ. (کتاب الطهارة المستدرک علیالصحیحین، حاکم نیشابوری؛ و نیز وسایلالشیعه، حرّ عاملی، حدیث 1354).
[38] . حافظ، دیوان، غزل شماره 121.
[39] . البته بهکار بردن «نقد پذیری» درین مقام اولیتر از ابطال پذیری است که خاص نظریات تجربی ـ علمی است.
[40] . حافظ، دیوان، غزل شماره 40.
[41] . در کلام ایزد بیچون که وحی منزل است / کی بود تبّت یدا مانند یا أرض ابلعی؟ (عطّار نیشابوری)
[42] . آرمین، همان.
[43] . مولانا جلالالدین بلخی، مثنوی معنوی، دفتر دوم، بیت 3796.
[44] . همان، دفتر اوّل ابیات 696 ـ 694.
چنان این کلمات ، بی آنکه خیلی دقیق وارد عمق آنها شوی وضوح دارند ، که گویی متحداّ ناگهان به موجودی ناشناخته و یا چیزی ناشناس و نا آزموده تبدیل میگردند که بیننده در نگاه به آن ، نمیدانم که بگویم مست یا حیران یا حیران حیران یا بی خود بی خود و یا شاد شاد شاد میشود . هر چه گویی ای دم هستی از آن ….. سپاس خداوند که چنین عزیزی را نصیبمان گردانید .
با سلام
بنده با شما موافق ام ولی در جامعه ای زندگی میکنیم هنوز یاد نگرفتیم با مخالف چطور صحبت کنیم تحمل نظر مخالف را نداریم بنده شاید خضر سر راه شما باشم و همانطوری که خدای بزرگ چندین قرن جهانیان را به مبارزه دعوت کرده شما هم میتوانید این فقیه هان را به مناظره دعوت کنی و با دلیل و برهان ( سدید) آنها و یا جامعه را آگاه فرمائید. بنده کسی نیسم که مثل مگس روی زخم بشینم : یادم هست بحثی که با بعضی از این آقایان داشتید شما مسایل شخصی را مطرح کردید . و همانطور که شما میدانید بحث حضرت ابراهیم (ع) با نمرود : که حضرت ابراهیم (ع) با گفتن خدای من خورشید را از شرق طلوع میکند و در غرب غروب میکند شما برعکس آن را انجام دهید که نمرود مغلوب شده. بله درست فرمودید که : “آقایان بعضی آیات راندیدند” همان کاری که قبلی ها کردند بعضی از آیات را به بهای اندک فروختند (آیه ربا و آیه کنز) راحت حل کردند همه حرف را نمی شود علنی عنوان کرد و . . .
اگر نیت شما فقط و فقط برای اعطلای دین خدا باشد انشاءالله موفق خواهی شد واگر نه محال هست.
موفق باشید
معمولا وقتی دانشمندی به طرح نظریه ای می پردازد که دارای سابقه بحث وتحقیق است ابتدا به نقد ونفی استدلالی فرض وفرضهای قبلی می پردازد وسپس فرضیه مد نظر خود را اثبات می کند این خواننده مشتاق در مطالعه چهار مقاله قبلی خلا ابطال نظریه های قبلی را دیدم و حداقل 2 شک برایم ایجاد شد 1-دکتر نظریه خود را در کنار نظریه های دیگر قرار داده اند وخواننده رادرموضع انتخاب مخیر کرده اند2-دکتر بزرگوار نظریه خویش را با جزم یقینی مطرح نکرده اند وجارا برای جایگزین خالی کرده اند.ضمن احترام عمیق به ان دانشمند بزرگ که در سن قریب به هفتاد درعلم ودانش روز بروز جوانتر شده که اذا شاب العاقل شب عقله (عاقل وقتی پیر می شود عقلش جوان می شود )که ارجاعات پی درپی به متون ومنابع واستناد به ایات قران واحادیث موید این امر است این مقدمه ی چهار گانه راه رابرای تحقیقی گسترده تر باز می کند ولی این خواننده از مبدایی مختلف از نظر استاد حرکت می کند ولی دربین راه ودرانتها لنگان به ان می رسد ولی این مطلب را به صورت سوالی که شاگردی حقیر از استادی عظیم می پرسد مطرح می کند غیب از ان جنبه از نظر ما محجوب است که ما ظرفیت دیدن ان را کسب نکرده ایم نه اینکه ابزار ان را نداشتیم.وغایت خلقت انسان این است که چالاک این امر شود که اگرپرده بالا برود ما ازددت یقینا با این وصف چه اشکالی دارد که بپذیریم که برای پیامبر غیب با همین جسمانیت مبدل به ظهور شده است ودر یک صخنه ی عینی درخارج یکی ازعظیمترین موجودات ان نشئه نازل می شود وقران را درجایی که اینک ظهور هم برنازل کننده پیدا کرده است هم بر محل نزول وهم ظرف نزول به اومنتقل میشود.ولی این صحنه فقط یک بار اتفاق افتاده است وبعد رویا که یکی از هفتاد جز نبوت است درسایر صحنه ها بروز کرده باشد؟برای اثبات این ادعا بازهم به افرادی بر می خوریم که دربیداری چیزی مشاهده کرده اند که به ظن قوی شکافتن مرز غیب بوده است اما کار بزرگتر حل معمای مرز بین غیب وشهود است که از انسان این عصر بر می اید حل عقلانی این معمای تاریخی……………
سلام جناب سروش “بااحترام به مبانی روئیائی تان دررسول ووحی وقرآن شناسی شما واقعاشق القمرکرده ایداااسروش غیبی هستید شما ؛خودتان را هنوزنشناخته ایدجای تعجب است آآآ ازنوشته هایتان دریافتم که شما از مصادیق {نوئمن ببعض ونکفرببعض…} هستید. جناب بافرض خاتمیت چگونه احکام جزائی وشرعی را فرا نمی گیرد؟؟؟وباید به علم مدرن مراجعه کرد؟؟؟ بامراجعه به هرفقیهی سنی وشیعه و…حال غیرفقیه را بااین فتوایتان آشفته ترکرده اید. بنا برفتوای شما مناسک عبادی ماندگارترین واما بقیه را بعلم مدرن ارجاع می دهید.این چگونه اجتهادی است که شمادارید ؟؟؟شما می خواهید ازاحکام تکلفی فقها برهید وبرهانید ولیکن شاقتراز آنرا انتخاب کرده اید. این چه مشی وروشی است؟؟؟ شما احتمال نمی دهید که بافرضیه ازپیش تعیین شده غلطی به سوی تفسیرآیات قرآن رفته اید؟؟؟ واین روئیائی بودن وحی هم ازهمان پیش فرضهای اشتباه نیست؟؟؟ متشکرم اگرجواب بفرمائید
بنام خدا
با سلام و احترام
بنده یکی از علاقمندان آثار دکتر سروش می باشم و نزدیک به ده سال است که با اندیشه جناب شان زندگی و اشاعه روشنفکری نموده ام.
عرضی نیست جز رساندن سلام و پیام ما به ایشان و داشتن آرزوی سلامتی و طول عمری با برکت برای ایشان …
با سپاس
علی کریمی شوشتری
ممنون دکتر – پس از ان همه هیاهوی بیهودۀ بدخواهان و تعزیت خوانی مهرنامه که آزرده خاطرمان کرد رویاهای رسولانه ی 4 آب لطفی بود بر دیده ما و تلنگری بر خواب آشفتۀ آنان، تا بدانند دو صد دشنام چو نیم برهان نیست
باسلام مجددبه آقای سروش”جناب؛ پاسخی که به نقد پنجم داده اید عین مصادره بمطلوب است؛ وتفسیرباپیش فرض؛ همان تحمیل نظر برآیات قرآنست وبلکه مصداق اتم تفسیر به رای است که نکوهش شده است. شما که سفارشات اخلاقی قرآنراتایید می فرمائید؛چگونه عملی خواهد شددرصورتی که دراحکام جزائی به علم مدرن توصیه می فرمائید؛این روش یک بام ودوهوانیست؟که اگرکسی یاافرادی دست به بی اخلاقی درجامعه بزنند ومرتکب زنا ودزدی ومحاربه وقتل واشائه فحشاءگردندودیگرمنکرات رانجام دهند؛جامعه باچه قانون کیفری جلو این منکرات رابگیردواصلاح نماید؟؟؟ آیا آیات بیانگرحکم این امورنسخ شده است فقهانمیدانند؟ویا زمانش گذشته است ومخصوص آن دوره نزول بوده است؟؟؟ بااین روش دیگراخلاق اجتماعی نمیماند مگرباکمک واجرای قوانین کیفری ؛ آنراهم که شماقابل اعمال نمی دانید. پس جهان شمول بودن قرآن چه می شود وآیات {ان هو الا ذکر للعالمین } چگونه تفسیر می کنید ؟ متشکرم اگرجوابگو باشید.
بسم الله
سلام
در مورد تصویر خرگوش یا اردک موضوع ارتباط آیات (درکتاب طبیعت یا در کتاب شریعت) رخ مینماید و چاره ساز بودن آن . اگر اطلاعات خود را از تصویر بیشتر کرده و اتصال و ارتباط همواره آنها را رعایت کنیم به تصویرکامل میرسیم و از تردید بیرون می آییم.در محل تردید نباید متوقف شد و اظهار نظر کرد: ولا تقف ما لیس لک به علم.
این مثال برای ناتمامیت تجربه و علم ما و لزوم بیان راه و امداد از خارج از سیستم تجربی است.ولی در نامه راهنما رعایت اتصال و ارتباط موجب برقرای تمامیت راهنمایی است.هر چه در این نامه راهنما اتصال و ارتباط رعایت شود شفافیت بیشتر میشود نه موجودیت و هویت.
دیگر این که مبارزه طلبی در آوردن کتابی مثل قرآن دلیلی است بر معجزه بودن قرآن. این معجزه بودن علاوه بر آوردن برهان است. برهانی که در درون معجزه قراردارد. برهان با خواندن کتاب رخ می نماید.این کتاب هم برهان است و هم نور.در درونش هم برهان نهفته است و هم راه را نشان میدهد.
دیگر این که مثلا در سوره اسراء مندرجات و جزئیات رویا و سفر(روحانی یا جسمانی و روحانی) رسول الله بیان نشده است و آن جزئیات برای هدایت و تبعیت انسان لازم نبوده است. صرفا برای بشارت و انذار است:
وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتي أَرَيْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ إِلاَّ طُغْياناً كَبيراً (60) سوره الاسراء
روایاتی که از این سفرها داستانهای هیجان انگیز می سازند نباید مبنای تبعیت و ارزش دهی به قرآن قرار بگیرند…
والسلام
quranmizan.com
بسم الله
سلام
در مورد “صفات خدا و اوصاف رستاخیز، همه رؤیاییاند، ” باید گفت آنها شبیه سازی هستند.”متشابهات” هستند و تاویل آنها در آن جهان خواهد بود.اصل آنها در عالم غیب هستند.روزی که همه چیز آشکار شود تاویل آنها را خواهیم دید.این وضعیت اجتناب ناپذیر است.برای تبشیر و انذار و بیان بعضی مفاهیم ارتباطی اجتناب ناپذیر هستند.نه اینکه رویا و خواب های رسول الله هستند.چاره ای از این بیانات الهی نیست.
کسی نباید بدنبال کشف راز و رمز بیشتر آنها و تاویل آنها در این جهان باشد.احتمالا کسانی از روی تکبر و نزدیک نشان دادن خود به خداوند و پروردن پیروانی چند آنها را طی روایات خودساخته بسط و نشر میداده اند…
ایشان تصور کرده اند “متشابهات” همان “ما تشابه منه” هستند و خودشان هم “الراسخون فی العلم” هستند و میتوانند آنها را تاویل نمایند. ما باید به “متشابهات” ایمان بیاوریم تا روزی که آنها تاویل شوند:
هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلَئكَةُ أَوْ يَأْتىَِ رَبُّكَ أَوْ يَأْتىَِ بَعْضُ ءَايَاتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتىِ بَعْضُ ءَايَاتِ رَبِّكَ لَا يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَانهَُا لَمْ تَكُنْ ءَامَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فىِ إِيمَانهَِا خَيرًْا قُلِ انتَظِرُواْ إِنَّا مُنتَظِرُونَ(158) انعام
بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمينَ (39) یونس
والسلام
quranmizan.com
بسم الله
سلام
در تکمیل عرایض قبلی عرض میکنم که شما با استناد به “متشابهات” قرآن آنرا خوابنامه میبینید در حالیکه هنوز بحثی از “محکمات” که در مورد آنها برای بعضی مغرضین حتی برای بعض مومنین “اشتباه” رخ میدهد و برای آنها “ماتشابه منه” میشود تاکنون مطلبی نفرموده اید.حوزه ای که با مشکلات واقعی مومنین در رابطه است.مفاهیمی که قدرتمندان در آن جولان میدهند و آیات مربوطه را بنحو دلخواه خود تاویل میکنند و یا سفارش به تاویل میکنند. چه بسا با ورود امثال شما بزرگان این حوزه سر و سامان بگیرد و پشتوانه تئوریک قدرتمندی از قرآن فراهم شود و مردم ضعیف نجات یابند.حوزه هایی مانند اقتصاد قرآنی و سیاست و زعامت قرآنی که باید روشنایی بیابند. روشنایی و وضوح مفاهیم اقتصادی در قرآن نیازجوامع اسلامی است.چه بسا سامان یابی این حوزه بر ایمان ما به “متشابهات” بیش از پیش بیافزاید.چنانکه فرموده است:
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (18) آل عمران
بنظر حقیرشما برعکس عمل میکنید از روی اعتقاد وباور به موازین اقتصادی و سیاسی و دموکراسی ساخت دست انسان مدرن به مفاهیم “متشابهات” در قرآن مشکوک میشوید و بر این اساس قرآن یا بعضی از آن را خوابنامه تلقی میکنید و به موازین اقتصادی و… قرآنی نمی پردازید و فقط به آنچه تا کنون در این حوزه طی قرون و اعصاربرداشت شده و به ما به ارث رسیده است استناد و بسنده میکنید. تاریخ این حوزه را می بینید.بلکه باید برداشت های نو در حوزه های اقتصادی و سیاسی قرآنی داشت. برداشت های نو بر مبنای دست آوردهای جدید انسان در تمام زمینه ها از جمله منطق…
امیدوارم جسارت نشده باشد.
والسلام
quranmizan.com
حقیر نیز 36 سال است بر سر این خوان می فروش تلذذ می کنم اما این جام چهارم از رویاهای رسولانه را بعد ازانتظاری مدید و اکنون که سر آمده است لذیذ سر کشیدم. تشکر از استاد که این مدید را تمدید ننمود.
چرا دینداری، دین ورزی و دین خواهی احیاگرانِ دینی مسرّت بخش، دلنشین و سبب شیفتگی به دین میباشد؟ و چرا فقهای احکام پسند در مسیر احیاگری گام برنمیدارند؟
– احیاگران دین را همپایه با علم قرار میدهند. بندرت ادّعای مطلق میکنند زیرا به سیّال بودن علم واقفند.
– احیاگران تنگ بین نیستند بلکه دید وسیع میطلبند و چون عالمند حساب سود و زیان گفتار خویش میکنند و چون عاشقند رک و پوست کنده گفتار خویش میکنند.
– احیاگران یقیناً میدانند که دین مطلقاً عادل است ولی میدانند که عدل مطلقاً دینی نیست.
– احیاگران میدانند که کتاب الهی کتاب قانون نیست حال که کتاب زندگی است و شیرینی زندگی در اخلاقی بودن آن است.
– احیاگران دین را حقیقتی واحد میدانند و در جستن این حقیقت واحد راه عدالت را پیش میگیرند و چه شیرین است حقیقت را در مسیر عدالت جستن.
فقهای احکام پسند همان واعظانی هستند که دانسته فرق بین ظاهر و باطن خودرا میدانند و مدام در پی آراستن ظاهر خویشند.
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
گوئیا باور ندارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
زان که از قرآن بسی گمرَه شدند
زان رسن قومی درون چَه شدند
مر رسن رانیست جرمی ای عنود
چون تورا سودای سربالا نبود (مولوی)
آری سودای سربالا داشتن نیاز به جهان بینی وسیع دارد.
دکتر سروش عزیز:
شیرینی ذائقۀ فهم ما ممنون سخنان شیرین شماست.
مشتاقانه منتظر ادامه مقاله هستم.
هومن
تنها خواستم از شیوه و آرایش جدید و خردمندانۀ سایت حضرت عالی تشکر کرده باشم.
این کار بسیار زودتر میبایست انجام میپذیرفت.
از خوانندگان انتظار میرود قدر این فرصت را دانسته و نهایت استفادۀ علمی را با صرف نظریات محترمانه و کنکاشانه که شیوۀ جناب دکتر هم هست از آن خویش و سایرین سازند.
جناب استاد سروش با عرض سلام و آرزوی تندرستی وسلامتی برای جنابعالی مدتی است نوشته های شما را دنبال می کنم و بسی چیزها برایم روشن وآشکار گشتته است ،اکنون خدارا گونه دیگری میبینم خدایی مهربان تر و واقعا الرحمان الرحیم.و دین را انسانی تر می یابم که در پی رستگاری انسان است نه در پی بردگی و اسارت وی. درود خداوند بر شما باد. امیدوارم همچنان بنویسید و بگویید.
بنده نیز همچون دوستان بزرگوار جرعه نوش جویبار حکمت و اندیشه دکترسروش عزیز هستم وامیدوارم تا روزی که زنده ام از این خوان معرفت لقمه ها برگیرم. کاری به کار کسانی ندارم که در مهرنامه و برخی نشریات دیگر چنین جفاکارانه بر روشنفکری دینی تاختند و یکی از بزرگان آنرا با بی مهری تمام نواختند.
رویای رسولانه تلنگری بود بر ذهن من که با تاملی بیشتر در متن مقدس بنگرم و خود را هرچه بیشتر با این کتاب شریف مانوس کنم.
جناب دکترسروش منتظر سخنرانی های زیبای شما هستیم
جواب مصلح-دکتر درهیچ جنبه ای منکرهیچ چیز نشده اند اما در صددند که میزان هرمعرفتی را مشخص کنند1-فقه را می پذیرند ولی معتقدندبسیارفربه شده است وعرصه را براخلاق وسایر معارف تنگ کرده است به نحوی که جامعه ما از نظر اخلاقی متنزل شده است2-فرض کنید کسی سوال کند وقتی تلویزیون نگاه می کنیم جایز است دمرو بخوابیم ایشان استدلال می کنند اینطور مقلد کردن مردم از حد متعارف خارج است وقبول کنید فقه ما پرشده از سوالات این چنینی(مثال ازبنده است)3 شما الان با یک سوال از گوگل راحت جواب هرحکم شرعی را می گیرید ایا مقلد بودن همان کارکرد قدیم را دارد4-درمورد رویا بودن وحی ایشان نظر خود را مطرح کرده اند ودر متون دینی نهی از این مطلب مشاهده نشده است ایشان وحیانی بودن را اثبات ومتد انرا قابل قبول کرده اند یعنی نکته راز الودی را با رویا که برای همه ی مردم اتفاق افتاده است درنزد عقول ربات الحجال نیز قابل فهم کرده اندهرچه به مردم گفته شود که درصحنه ای اتفاق افتاده ووحی شده باورپذیریش برای مردم مشکل است البته استنادات هم اورده اند که جایگاه ان را ثابت کنند5-ایشان دراستفاده از علم مدرن ظرف را متحول کرده اند اما مظروف را با درد دینداری پر کرده اند زیرا ظرف مدرنیته گنجایش بیشتری دارد وسخن دین را بهتر صلا می زند.6-سایر مباحث مدرن از فلسفه علم گرفته تا علم نرمال توماس کوهن تاعلم شیمی وفیزیک مگرشما نمی گویید درحوزه امام صادق هیئت بطلمیوس ابطال میشد مگر جابرابن حیان که شیمیدان بودشاگرد امام صادق نبود ولی اگر اسم علم شیمی وفیزیک ونسبیت بیاید همه فریاد وادینا می زنند اگر امام صادق امروز بود وهیئت بطلیمیوس می گفت با اوچگونه رفتار می شد 7-………..
بنام آفریدگار آتشفشان معرفت
فکرمی کنم مکانیسم رویائی بودن وحی قوت قابل توجهی گرفته باشد، آنجا که رسول مکرم اسلام(ص) از وضع فلاکت بار ابرهه خودخواه نادان و قوم عاد ودعای حضرت ابراهیم(بقره:128) مبنی برنشان دادن مناسک حج به او پرده بر می دارد عینا از لفظ “اری” یا ریشه آن استفاده می نماید و از آگاهی مسبوق به یک امری سخن می گوید آیا پیک وحی نقش آموزگاررا دارد یا نقش یاد آوررا؟ در اینجا پیک نکته جدیدی نمی آورد بلکه فقط تذکار می دهد و می خواهد بگوید که سرنوشت هر فرد و قومی مانند آنها چنان خواهد بود. اینها پاره هایی از دیالوگ 23 ساله پیامبراسلام(ص) بوده، بخشهایی از یک کتاب چاپ شده نبوده که از روز اول به مردم بگوید من آنها را از غیب تحویل گرفتم و می خواهم روز به روز طبق برنامه برایتان بخوانم! هرچند از غیب گرفته اند اما هر بار که ضرورتی احساس می شد و خدای متعال او را رویائی به معنی حقیقی کلمه می نمود،می دید و می شنید ومی گفت و دیدگان را بینا ،گوش ها را شنوا و زبانها راهمچون پیکان برنده بر قلب اباطیل برا می کرد.
بسم الله
سلام
در تمام 4 مقاله رویای رسولانه هیچ اشاره ای به آیات ذیل از سوره الحاقه نشده است.با اینکه این آیات کاملا در ارتباط با موضوع هستند:
وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ(44)
لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ(45)
ثمَُّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ(46)
فَمَا مِنكمُ مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ(47)
وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِّلْمُتَّقِينَ(48)
پیامبر نمی تواند سخنی از جانب خود به خداوند نسبت دهد بدون اینکه تاییدیه الهی داشته باشد.چه رویا باشد چه نباشد.
موشکافی مفسر المیزان در این مورد جالب است:
“…پس ديگر ايراد نشود كه مقتضاى آيات اين است كه هر كس به دروغ ادعاى نبوت كند و سخنانى به خدا نسبت دهد خدا او را هلاك مىكند، و در دنيا به شديدترين عقاب گرفتار مىسازد، و اين با آنچه در خارج مىبينيم منافات دارد، زيرا چه بسيار كسانى كه به دروغ ادعاى نبوت كردند، و به چنين عقابى هم مبتلا نشدند.
نادرستى اين ايراد بدين جهت است كه تهديد در آيه مورد بحث متوجه شخص رسول صادق است، چنين رسولى كه در ادعاى رسالتش صادق است، اگر چيزى به دروغ به خدا نسبت دهد خدا با او چنين معاملهاى مىكند، نه تهديد به مطلق مدعيان نبوت، و مفتريان بر خدا در ادعاى نبوت و در خبر دادن از ناحيه خداى تعالى…”
واین با نظر دیگر جنابعالی که میفرمایید:”… بلکه پیامبر مکرّم این احوال و صور را در رؤیاهای قدسی خویش دیده و تبعاً به تشریع صلات و زکات و … دست برده است…” وقتی سازگار است که تشریع زکات و صلات و … نیز به تایید الهی باشد.
همه اینها را در کنار ابدی بودن اسلام و خاتمیت قرآن قرار دهید.
لذا تنها تکلیف ما این است که در قرآن ارتباطات و”اتصال قول” را رعایت کنیم تا مقصود دقیق را بدانیم.
وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (51) القصص
مغرضین گزینشی برخورد کرده اند وبا جعل افکار و احادیث کژتاب نتایج کژتابی را به ما به ارث داده اند و صد عن سبیل الله …
والسلام
quranmizan.com
درجواب جناب هومن عرض می شود:شاعران کاین جلوه دردیوان ودفتر می کنند///چون بخلوت میرسند آن کار دیگر می کنند. بقیه اشعارتان هم باز حواله بخودتان می شود.متشکرم از آقای سروش وامیدوارم درنظریه پردازیشان دقت وتامل بیشتری بنمایند ودین را شقه شقه نکنند وتکلیف مریدان ومقلدانشان راشاقترننمایند. حیف است جناب ایشان بعدازتدریس چنددوره اسفارملاصدراهنوز عقلشان ورزیده نشده باشد .وهنوزدرسفراول قدمی برنداشته باشند.والسلام علی من اتبع الهدی
با سلام
مقدمه:چند ماه پیش سخنرانی شما را در باب کتاب پندار خدا گوش میدادم که در مورد پرسشی از سوی یکی از حضار که گفتند ما چه نیازی به خدا داریم،وقتی میتوانیم حتی بدون خداهم اخلاقی باشیم، که شما در پاسخ فرمودید از وظایف ما کشف حقیقت است.
سوال:جناب دکتر در بیان مورد چهارم فرموده اید:چنین مُدلی را چرا رها کنیم و به مُدلی روی آوریم که برای توضیح هر یک از آن موارد، محتاج تکلّفی و تأویلی است؟
حال اگر وظیفه ما کشف حثیثت است آیا بهتر نیست به جای این توضیح به کشف حقیقت روی آوریم؟
در پناه توجهات حضرت حق همیشه پاینده و سرافراز باشید
باتشکر
درود بر دکتر سروش عزیز
تنها راه برون رفت مسلمانان از جهل و عقب ماندگی همان است که جناب شما پیشنهاد می کنید. زدودن بی اخلاقی از دین و نزدیک شدن به گوهر فرادینی اخلاق. در زمینه اقتصاد و قانون گذاری هم راهی جز دنبال کردن تجربه مدرن بشری نیست که آن نیز به اخلاق نزدیکتر است.
برایتان سلامتی و شادی آرزو می کنم
به امید دیدارتان در وطن عزیزمان ایران
دکتر سروش گرامی
فراموش کردم که از فرم زیبای سایت که به تازگی آن را آراسته اید تشکر کنم. اگر بخش نظرات را هم فعال نگاه دارید که بسیار عالی است. به این ترتیب می توانید بازخورد مخاطبانتان را هم بسنجید و به نوعی با افکار عمومی پیرامون آثارتان ارتباط نزدیک داشته باشید.
با سپاس از شما دانشمند فرهیخته
لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ
قطعاً براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه بر او « دشوار » است شما در رنج بيفتيد .
به [ هدايت ] شما « حريص » و نسبت به مؤمنان ، دلسوزِ مهربان است .
( توبه / 128 )
شما از تبار پيامبريد .
من که باشم که بر اين خاطر عاطر گذرم؟ .
نکته بعد اینکه به نظر این کمترین ، روشنفکر خصوصا در زمانه ما باید بیشتر در تقش طراح سوال ظاهر شود نه در نقش پاسخ دهنده به مسائل
نقش پرسش گر بیشتر با ماهیت روشنفکر مناسبت و تجانس دارد زیرا روشنفکر درنهایت سعی می کند خواب ارام حواب زدگان را بر اشوبد نه اینکه لالائی تازه ای بخواند که مستمعان را به خوابی تازه و جدا از دغدغه هلی قبلی خود فرو ببرد.جوهر روشنفکری (از هر نوع آن چه دینی و یا غیر دینی ) پاسخ دهی نیست بلکه طرح سوال است .
تلاش نسبتا سخت کوشانه دکتر سروش برای رفع دغدغه از موضوع وحی در وجدان باور مندان به دین مناسبت زیادی با روشنفکر بودن ایشان ندارد مگر اینکه قائل شویم روشنفکران دینی (که جناب سروش خود را از تبار آنها می دانند)کارشان پاسخگوئی است
در یک ارزیابی اجمالی به نظر می رسد هر گونه تلاش روشنفکر برای پاسخگوئی ، امر چندان خوش یمنی نیست و کار را به دفاعیات پریشان و بعضا تعصب الود و یا دست کم بی حاصلی میکشاند که با عقلانیت مدرن سازگار نیست.اساسا عقلانیت مدرن تسلیم هیچگونه نظام اکسیوماتیک نمی شود و همواره در کار فرض اکسیومهای تازه و بر پائی نظم های متتنوع منطقی است که صرفا به کار طرح مسئله می خورند نه جواب دهی به مسائل.
پاسخ مسائل توسط دینامیزم های دیگر موجود در جامعه مدرن به فراخور نیاز و فوریت آن تدارک دیده خواهد شد
جناب دكتر فرموده اند روي سخنشان با منكران نيست،شايدلازم باشدبامنكران نيزسخن گفت انديشمندي كه نظرجدي وبدون تعارف به حق مداري دارد،اخراج منكران ازدايره خطاب به معني تضعيف گفتمان حق مداري است،در دوران جديد،نگاه حق مدارانه به انسانها عرصه اي بسياروسيع وغيرقابل قياس با دايره ايمان به نبي دارد،حال شايدانديشمند قدري مانند شما به نقش دين در جوامع جهان سوم نگاه ويژه اي داشته باشد اما فراموش نكنيد كه متن فوق با ادبيات ويژه اش هيچ راهي به اذهان دينداران معيشت انديش ندارد الباقي مي ماند به قول شما دينداران معرفت انديش وتجربت انديش كه ايشان خود يد طولائي در نگاه زميني و تاريخي به انبيا دارند پس انگار كه لف ونشر اين مطلب فقط به درد جنابتان و محترماني بادغدغه هاي مشترك با شماميخورد، اميدوارم اساعه ادب نكرده باشم
سلام به جناب دکتر سروش.
جناب دکتر فکر نمیکنید با این مدلی که شما پیشنهاد میکنید تحت عنوان رویاهای رسولانه، دست دکانداران دین را برای هر نوع تفسیری از قران باز کرده و مورد سؤاستفادهای بیشتری قرار دهند.
حداقل در مدل سنتی فرد مؤمن میتواند با تکیه بر بخشی از آیت و نشان دادن تناقضات بینشی و رفتاری آنها جلو سؤ استفاد دکان دارن دین را بگیرد چنانکه خود شما گاهی بدان اهتمام میورزید اما با خواب نامه خواندن قران دیگر هیچ حجتی صریح دینی برای مؤمن باقی نمیماند تا جلوی سوئ استفاده را بگیرد چرا که آیات رویا پنداشته شدهاند و برای هر کسی میتواند به گونهای قابل تعبیر باشد.
استاد بزرگوار و دانشمندم جناب آقاي دكتر سروش
با سلام
با سپاس از پاسخ جنابعالي در توضيح بيتي از حافظ (دمي با غم به سر بردن جهان يكسر نمي¬ارزد/…)، به عرض مي¬رسانم كه فرصتي پيش آمد تا بار ديگر كتاب ارزشمند «قمار عاشقانه» شما را به دقّت بخوانم. متاسفانه اغلاط مطبعي فراواني در اين كتاب ديده مي¬شود كه سزاست در ويرايشهاي بعد، خالي از آنها گردد. آنچه در پي مي¬آيد اغلاط چاپي اين اثر سترگ تا ص 108 است. بقيه را نيز در حاشية كتاب نوشته¬ام اگر به كار آيد تقديم مي¬نمايم. در مورد بيت ص 311: «از بن دندان بگفتش بهر آن/….» نظري ديگر دارم كه در آينده حضورتان خواهم فرستاد.
دكتر هادي اكبرزاده
14/9/92
1- ص 11، س 2: بنماند هیچشپ ← بنماند هیچش.
2- ص 11، س 3: مولانا جلاالدین ← مولانا جلال¬الدین.
3- ص 11، س 9: زاهد با ترس ← زاهد باترس.
4- ص 12، س 3: تن به قضا عشق داد ← تن به قضای عشق داد
5- ص 12، س 2: … و [جوانمرد] فرعون¬وار نه به سوی نیل بل خلیل¬وار به جانب آتش رفت← و نه فرعون¬وار به سوی نیل… . عبارت مشکل دارد می¬خواهیم بگوییم او فرعون¬وار به سوی نیل نرفت: من نیم فرعون کایم سوی نیل. (از نظر حقیر محل تامل است.)
6- ص 12، س 8- : عشق دیوانه هست و ما دیوانة دیوانه¬ایم← عشق دیوانه است و … .
7- ص 12، س 1- : هزار رحمت بر سینة جوانمردم← … جوامردم… (چاپ امیرکبیر، ص 649)
8- ص 20، س 10: خویش را بدخود و خالی می¬کنی← … بدخو و … .
9- 20، س 1- : بازیچة کوکان کویم کردی ← … کودکان…
10- ص 21، س 2- : اولیائی تحتَ قبایی … ← … قبابی… .
11- ص 23، س 7- : پیش رخ زنده¬کنُشَ … ← … زنده¬کُنَش… .
12- ص 27، س 8 : آن رسن بگرفتتم و … ← … بگرفتم… .
13- ص 31، س 2: صبر باشد مُشتَ¬های زیرکان ← … مُشتَهای… . ها در مُشتَها نباید جدا نوشته شود. کلمه¬ای عربی به معنی مطلوب است.
14- ص 31، س 4- : … اللَّیثِ بارزهً … ← … بارزةً… .
15- ص 33، س 8 : «پاکباری» … ← … «پاکبازی»… .
16- ص 35، س 9 : بنماند هیچ… ← … بنماند هیچش… .
17- ص 36، س 3- : سخت رویی … ← … سخت¬رویی… . با نیم¬فاصله نوشته شود.
18- ص 43، س 3- : امّا او چنین کرده است. … ← … امّا او چنین نکرده است… . (باور نمی¬توان کرد که فرد ادیب … ی مثل نمی¬توانسته … بلاغت اشعارش را ده¬چندان کند. اما چنین کرده است.) در 4 سطر قبل هم آمده: ولی مولوی چنین نکرده است.
19- ص 54، س 12 : او چرا حیران شدست و … ← … شده¬ست… . (ماضی نقلی بهتر است همراه با«ه» بیاید. در تصحیح خود نیز «ه» را نیاورده¬اید.
20- ص 56، س 5- : به به قول مولانا … ← و به قول مولانا… .
21- ص 57، س 6 : نصیب برُد … ← … بُرد… .
22- ص 59، س 8 : بنماند هچش ← بنماند هیچش….
23- ص 61، س 2 : آن دشمن خورشیتد برآمد بر بام … ← … خورشید… .
24- ص 61، س 3 : دم چشم ببست و گفت: … ← دو چشم ببست و گفت: … . در بعضی نسخ: دو دیده ببست و… .
25- ص 61، س 9 : دل نیایی جز که در دل¬بردگی … ← … نیابی… .
26- ص 62، س 10 : تا بجوشد آب از … ← … آبت… .
27- ص 62، س 4- : گر رسد جذبة خدا آب معین/ چاه ناکنَد بجوشد از زمین ← … جذبه¬یْ خدا،… / … ناکنده ….
28- ص 63، س 3 : لعِّب معکوس … ← … لعبِ… .
29- ص 72، س 4: دانسته¬های که سایة عنقا مبارک است … ← دانسته¬ای… .
30- ص 72، س 9 : بر ختاکیان جمال بهاران خجسته است … ← … خاکیان… .
31- ص 75، س 10 : خدا می¬خوانیم … ← خدا را می¬خوانیم… .
32- ص 76، س 11 : میل معشوقان نهان است و ستبر … ← … ستیر .
33- ص 77، س 6: قالب از ما هشت شد نه ما ازو … ← … هست شد… .
34- ص 77، س 10 : آتش دل مشو … ← … آتش¬دل… . (نیم¬فاصله)
35- ص 78، س 4 : شراب¬خواه … ← شراب خواه… .(با فاصله)
36- ص 81، س 2- پاورقی : …. فروغی است. ← فروغی است.) پرانتز بسته نشده.
37- ص 85، س 10- : از آمدم چون عید نو… ← باز آمدم چون عید نو… .
38- ص 87، س 2 : غق دریابیم و ما را موج … ← غرق دریاییم… .
39- ص 87، س 17 : اما اخُ و… نظیرُ … الحلق … ← اخٌ… نظیرٌ … الخلق.
40- ص 90، س 6- : بَدیُِع … ← بَدیعُ… .
41- ص 91، س 1 : مصراع اول از بقیه عقب¬تر نوشته شده است.
42- ص 93، س 6 : … تَمَّـ السُّروُر … ← تَمَّ السُّرور… .
43- ص 96، س 8 : پّر و … ← پرّ و … .
44- ص 96، س 3- : مرگ دان آنکه اتّفاق … ← …آنک … .
45- ص 98، س 6 : چا ناکنده بجوشد از زمین… ← چاه… .
46- ص 100، س 4 پاورقی : زانجا گه لطف شامل و … … ← …که … .
47- ص 106، س 5 : حتیّ اذا… ← … حتّی… .
48- ص 106، س 1- : (و کلهم… طرفه عین) ← (وکلهم… طرفة عین)
49-