شیعه محتاج رفرم است؛ گفتگو با عبدالکریم سروش (۱)

• دسته: مصاحبه‌ها

طاها پارسا

گفتگو با عبدالكريم سروش

اقلیتها بیش از دیگران به دنبال ابراز هویت و احراز هویتند و می کوشند تا فرق و تقابل خود را با دیگران بزرگ و پر رنگ کنند تاهویت خود را از دست ندهند، تا بقای خود را تضمین کنند و نیز برای اینکه دچار بحران هویت نشوند. و چنین عزمی و چنین انگیزه ای نه تنها درنحوه رفتار سیاسی آن ها تاثیر می گذرد، بلکه درنحوه تفکرشان هم تاثیر می گذارد.

جرس: گفتگویی که با عبدالکریم سروش دست داد، فرصتی شد که هم کارنامه سال گذشته اش را مرور کنیم و هم از دغدغه های جدیدش بگوید.

بخش نخست گفتگو به کارنامه ی عبدالکریم سروش، در سال ۱۳۹۰ گذشت. کارنامه ای که گویای آن است که این روشنفکر دینی در خارج کشور نیز، با استقبال ایرانیان و مجامع علمی و عمومی روبرو شده است تا همچنان دغدغه های علمی و دینی خویش را پی می گیرد و تسلیم جفای ظالمانی که او را از حضور در وطن محروم کرده اند، نشود.

در بخش دوم گفتگو، دکتر سروش از دغدغه های جدیدش گفت و ازهویت دینی و از آنچه باید روشنفکران دینی بیش از پیش به آن بپردازند.

بخش نخست این گفتگو را در ادامه بخوانید:

***

جرس : آقای دکتر، به عنوان مقدمه ای برای ورود به مصاحبه، لطفاً برای ما توضیح دهید که سالیان اخیر را در خارج کشور به چه مشغول بوده اید؟

عبدالکریم سروش : با درود به شما و همه ی کسانی که این وجیزه را می خوانند، بحمدلله سالیان و ایام پرباری بود و خداوند به من توفیق خدمتگزاری های چندی را عنایت کرد.

اگر بخواهم فعالیت های جمعی این چهار سال اخیر را بیان کنم،شاید به درازا بیانجامد؛ لذا می کوشم سالی را که نزدیک به پایان آن هستیم (۱۳۹۰) بیشتر مطمح نظر قرار دهم و در خصوص آن سخنانی را عرض کنم.

فعالیت های خاضعانه من در سال جاری، یکی تدریس در دانشگاه مریلند بود درباب عرفان و ادب فارسی . در این مجموعه، از مولوی و غزالی و عطار و عزیزالدین نسفی و نجم الدین رازی و دیگران آثاری را برای دانشجویان قراءت و شرح کردم .

ترم دوم را در کالج هاورفورد گذراندم که عمدتاً تدریس من متمرکز بر مولوی و غزالی بود و کوشیدم که دانشجویان را با این دو بزرگمرد ایرانی و اسلامی آشنا کنم. در این جا خصوصاً قسمت های بزرگ و بلندی را از مثنوی خواندم و نکته به نکته و مو به مو شرح کردم و همچنین غزالی را.

حقیقتاً در این کار هم احساس شادمانی می کردم وهم احساس افتخار.شادمانی ازاینکه نکات بدیع و بلندی از افکار این بزرگان را با دانشجویانی که آشنایی با آنها نداشتند، در میان می نهادم والبته خودم هم – به گفته دانشجویان- در مقام شرح آنها هیجان زده می شدم؛ به طوری که وجد و هیجان از چهره من و در رفتار من آشکار بود. و اما افتخار از باب اینکه، این دو بزرگ، هر دو ایرانی بودند؛ هر دو هم وطن ما بودند و من می دیدم که چگونه دیگران بر سر سفره ی فضیلت و معرفت این بزرگ مردان نشسته اند و از جویبار اندیشه های ناب و نغز آنها جرعه بر می گیرند و سرمایه ی زندگی خود می کنند؛ و در آینده اگر پدر شوند، اگر مادر شوند، اگر استاد شوند، آنها را به نسل های دیگر منتقل می کنند. همه ی آن ها به من غرور ، افتخار و ابتهاج می بخشید، که رضایت خاطر هم البته به دنبال آن بود.

علاوه بر تدریس رسمی در این دو دانشگاه ، توفیق بسیاریافتم تا در مجامع ایرانیان شرکت کنم و برای آنها در موضوعات مختلف سخن بگویم.از موضوعات سیاسی گرفته تا موضوعات معرفتی و دینی و گره گشایی هایی که در این مقطعِ زمانی خصوصاً برای جوانان ایرانی ضرورت دارد.

خوشبختانه علاقمندان به این مباحث در داخل و در خارج کشور کم نیستند، اما اکنون که دست من از داخل کشور کوتاه است و جفای ظالمان مرا به این سوی آب ها پرتاب کرده است، باز هم مجال فعالیت کم نیست. فراوان اند ایرانیانی که مراجعه می کنند و خواستار بحث در موضوعات خاصی می شوند. گاه مناسبت های مذهبی ست مثل عاشورا و حج و … . گاهی بحث درباره شخصیت های دینی خصوصاً حضرت پیامبر اکرم است که من همواره مایل بوده وهستم درباره ایشان و رسالتشان سخنانی بگویم و شبهات را مرتفع کنم.

گاه در باب روشنفکری دینی ست. گاه درباب مسائل سیاسی ، مثلاً هنگامی که وفات مرحوم آیت الله منتظری پیش آمد، وفات مرحوم استاد گلزاده غفوری پیش امد، وفات مرحوم سحابی و دختر مظلوم ایشان پیش آمد..

همه یا بیشتر این سخنرانی ها اکنون روی سایت من موجود است و کسانی که علاقمند باشند به آن دسترسی دارند. گرچه میدانم در ایران به علت سرعت پایین اینترنت استفاده از این فایل ها آسان نیست اما با اطلاعاتی که به دست می رسد، ایمیل هایی که می آید و واکنش هایی که دیده می شود، پیداست که علاقمندان به هر زحمت که شده است از آنها استفاده می کنند و نظریات خودشان را هم برای من می نویسند. سوالاتشان را مطرح می کنند و من نیز از آن ها منتفع می شوم و بقدر وسع می کوشم که پاسخ این پرسش ها را برای پرسشگران بدهم. همین پرسش ها البته دست مایه من می شود برای موضوعات سخنرانی های بعد تا در مورد آن ها مفصلتر سخن بگویم و شرح کافی بیاورم .

اما علاوه بر سخن گفتن در مجامع ایرانی سخن گفتن در مجامع آکادمیک امریکایی و اروپایی هم بخشی از فعالیتهای من در سال گذشته بود که به پاره ای از اهم آن ها اشاره می کنم و امیدوارم که در پیشگاه حق وخلق پذیرفته باشد .

سال ۱۳۹۰ را چنانکه به یاد دارم با ۳ سخنرانی پیاپی در دانشگاه استنفورد در ایالت کالیفرنیا آغاز کردم؛ تحت عنوانِ « طبیعت و شعر مولانا». خوشبختانه استقبال ایرانیان بسیار خوب بود و اکنون همه ی آن سخنرانی ها روی سایت من هست.

در این سخنرانی ها، کوشیدم توضیح دهم مولانا که گویی همیشه در آسمانها سیر می کرده است، رابطه ی نزدیکی با زمین و طبیعت و مردم داشته و ملاحظات خود را در باب طبیعت دستمایه ای می کرده است تا از آن ها نکته های عرفانی و معنوی بیاموزد و بیاموزاند: نگاهی که مولانا به آب، به نور، به دریا، به رودخانه، به درخت، به انار و سیب و امثال اینها داشته و نکته هایی را که از دل آنهابرآورده است، کوشیدم که ازدفترهای شش گانه مثنوی و همچنین دیوان شمس، استخراج کنم و در اختیار شرکت کنندگان بگذارم ….

از پس سخنرانی هایی که در دانشگاه استنفورد کردم، یک سخنرانی هم به زبان انگلیسی درباره مولانا برای مستمعان غیر ایرانی داشتم که در انجا بیشتر تاکید من معطوف به این معنا بود که «مولوی به چه کار امروز ما می آید؟» و چگونه می توانیم از تعلیمات او برای زندگی در جهان معاصر استفاده کنیم. مولانا کسی نیست که ما فقط او را تجلیل و تقدیس کنیم. حرفی برای گفتن دارد آن هم برای همه زمان ها و مکان ها و لذا باید این حرف ها راشنید، به گوش جان باید شنود و از آن ها بهره برد. اینکه می گوییم مولانا آموزگار عشق یا پیامبر عشق است به چه معناست؟ این که می گوییم مولانا مکتب تصوف عشقی را بنا نهاد به دنباله ی مکتب تصوف خوفی که غزالی بنیان گذار ان بود به چه معناست؟ و ما ازهر یک از این بزرگان چه بهره هایی میتوانیم ببریم .

کتابهای مولوی، امروز غذایی برای روح ماودرسی برای زندگی و حیات ماست. هم از بلاغت و جزالت گفتار او استفاده می بریم و هم از عمق آموزه های او . این ها بر بصیرت ما می افزاید و زندگی را برایمان معنادارتر و عمیق تر و هدف دارتر می کند.باری در خصوص این معانی نکته هایی را که از مولانا آموخته بودم با مستمعان درمیان نهادم.

همان هنگام که در کالیفرنیا بودم دعوتی هم از دانشگاه برکلی داشتم برای یک سخنرانی در باب تشیع . عنوان اصلی سخنرانی من این بود :« تشیع محتاج رفرم» . در آن سخنرانی کوشیدم روشن کنم تشیع که در طول تاریخ خود یک فرقه اقلیت بوده است، این اقلیت بودن چگونه سایه خود را نه فقط بر شیوه زندگی بلکه بر شیوه اندیشگی شیعیان افکنده است. اقلیتهاعموما به احوال ویژه ای دچار می شوند که این احوالِ ویژه را باید شناخت :اقلیتها بیش از دیگران به دنبال ابراز هویت و احراز هویتندو می کوشند تافرق و تقابل خود را با دیگران بزرگ و پر رنگ کنند تاهویت خود را از دست ندهند، تابقای خود را تضمین کنند و نیز برای اینکه دچار بحران هویت نشوند. و چنین عزمی و چنین انگیزه ای نه تنها درنحوه رفتار سیاسی آن ها تاثیر می گذرد، بلکه درنحوه تفکرشان هم تاثیر می گذارد. همین تقابل که میان اقلیت و اکثریت ایجاد می شود، رفتارهایی را که گاهی عاقلانه و حکیمانه نیست ، حتی گاهی اخلاقی هم نیست، براقلیت تحمیل میکند. اشاره من خصوصا به پدیده زشتِ «لعن» صحابه بود که درمیان شیعیان جاری بوده و هست . البته خوشبختانه می شنویم که در ایران معاصر پاره ای از رهبران دینی و مذهبی ، پیروان شیعی را از لعن بزرگان اهل سنت باز داشته اند. این اقدام نیکویی است اما اقدامی است که بسی دیر امده است و بسی پیش از این باید صورت می گرفت و شیعیان از رهبران خودمی آموختند که با اکثریت باحرمت بیشتری رفتار کنند. من نمی گویم که از جانب طرف مقابل هم چنین نشده است اما نباید رفتار ما عکس‌العمل رفتارغلط دیگران باشد.

متاسفانه نه تنها عوام شیعه این کار را می کردند ، بلکه علمای شیعه هم این کار را می‌کردند ومیکنند،حتی زیارت هایی راهم که برای امامان و خصوصاً برای امام حسین تدوین کرده اند، متضمن این گونه لعن ها و نفرین فرستادن هاست. باید دراینجا عرض کنم من با اینکه آدمی کار بد را محکوم کند، مخالف نیستم. نه تنها مخالف نیستم بسیار هم موافقم؛ به هر حال کار بد باید تقبیح شود؛ اما اینکه به بهانه ی تقبیحِ کاری های بد، به شخصیتها و مقدسات دیگران هم بی احترامی کنیم و به انان زخم بزنیم و دشمنی شان را برانگیزیم؛ کار ناروا و ناصوابی است. ما متاسفانه اکنون می بینیم که فی المثل در کشور پاکستان گاهی چه نزاع های شدید فرقه ای بین شیعه و سنی که در نمی گیرد. دراینجا خاطره ای را نقل کنم. سالها پیش در لندن، در جلسه ای همراه با تعدادی از روحانیان و من جمله مرحوم آیت الله معرفت شرکت داشتم. آیت الله معرفت نقل می کرد که به گوش او رسیده است که پاره ای از شیعیان پاکستانی بر بام مسجدی می نشینند و آشکارا لعن خلفای ثلاث می کنند. آقای معرفت می گفتند که به آن شیعیان پیغام دادم که کار شما حرام مسلم است و با این کار نه تنها پاداشی نمی برید بلکه کیفر سختی خواهید دید. من به آقای معرفت گفتم که فرمایش شما بسار نیکوست ولی چرا این را 10 سال پیش نمی گفتید ؟چرا علما صد سال پیش این را نمی گفتند ؟ ریشه این نفرت و این کینه را دیگران کاشتند و متاسفانه ما اکنون می خواهیم آن را از جایی علاج کنیم که شاید هزینه ی بسیار زیادی داشته باشد.

اما هر چه که هست نیکوست.جلوی ضرر را از هر جا که بگیریم نفع است. این ماجرا به نظر من معلولِ اقلیت بودن شیعیان بود. اکثریت را طرد و تقبیح می کردند و طریق آن ها را نامشروع و نامقبول می نمودندتا خودرامقبول جلوه دهند و به این ترتیب بذری را کاشتند که میوه های تلخی به بار آورد.

همچنین اشاره کردم به تاکیدی که بعضی از علما ی شیعه بر تحریف قرآن داشتند .این هم عواقب خوشی نداشت. مخصوصاً اینکه میگفتند که آیات بسیاری وجود داشته است که در شان ائمه بیت نازل شده و دشمنان آن ها را زدوده اند. این عین کوتاه بینی بود از جانب آن ها. به خاطر اینکه گمان می کردند از این طریق تشیع را تقویت می کنند اما نمی دانستند که اسلام وقرآن را تخریب می کنند. خوشبختانه تقریباً از قرن چهارم به این طرف اززمان شیخ صدوق این اظهارات، تخفیف پیدا کرد و علمای شیعه رفته رفته اتفاق نظری را نشان دادند بر اینکه تحریف قرآن سخن جمهور شیعیان نیست و مطلب نادرست و نادری بوده است .

دیگری مسئله «غلو» در تشیع بود. گرچه که می گویند غالیان فرقه ی خاص یا افراد خاصی بودند که دوره شان اکنون سپری شده است اما باید عرض کنم که غلو با شیعیان همچنان باقی مانده است .امروزه هم برمنابر ما در مساجد ما در ایران سخنانی گفته می شود که جز غلو ومبالغه، در باب ائمه هیچ چیز دیگری نام آنها را نمی توان گذاشت. غلو اصولاً معرفت دینی را به آلودگی و فساد می کشاند. شانی به پیشوایان دینی می بخشد، که آن ها را دوراز دسترس می کند. و از همه اینها گذشته مطالب غلط و نادرستی است که به خورد اذهان داده می شود و دین شناسی و خدا شناسی و پیامبر شناسی را تحریف می کند. این غلو باید زدوده شود. و مسئولیت اصلی ان هم با رهبران دینی است. این سیل از بالا جاری شده و از همانجا هم باید بسته شود.ماهی از سر گنده گردد نی ز دم.

ولذا امروزه هم باید همان رهبران اقدام بکنند. اکنون از رادیو تلویزیون ایران سخنانی ، داستان هایی، معجزاتی و کراماتی از ائمه نقل می کنند که حقیقتاً آدمی مبهوت و متحیر می ماند. نظیر اینکه فی المثل حضرت عباس وقتی در شکم مادر خود بوده، او را از افتادن بر روی زمین باز داشته است ویا وقتی زمین خورده، او را از روی زمین بلند کرده است. یا فی المثل خداوند تمام بهشت را به حضرت زهرا بخشیده ولی حضرت زهرا به این مقدار هم اکتفا نکرده واز جبرئیل خواسته است که قباله ی بهشت را برای او بیاورد وخداوند هم قباله ی بهشت را برای او فرستاده است. این ها در تلویزیون ایران گفته می شود و من به گوش خودم این ها را شنیده ام وهیچ فریاد رسی هم نیست که بگوید که این سخنان والله به نفع دیانت، به نفع معنویت و به نفع تاریخ آینده ی شیعه نیست.تنها اسلام را و تشیع را و معنویت را تخریب می کند و آبروی ان را می برد. این سخنان اگر حق بود، ما از حقانیت آن دفاع می کردیم ،اما همه می دانیم که چه به لحاظ محتوا، چه به لحاظ سند این ها سخنان باطلی است و غیر قابل قبول است و ذره ای بر شان پیشوایان دین نمی افزاید بلکه شان آن ها را پایین می آورد. .

آسیب یا آفتِ دیگری که دیده می شود، عبارت است از اندیشه قوم برگزیده خداوند بودن. ما ایرانی هستیم، ما شیعه ایم و این را به خوبی می دانیم که چگونه از کودکی به ما آموخته اند که در میان همه ادیان جهان اسلام و درمیان همه فرق اسلام، فقط تشیع است که محبوب خداوند است و خداوند همه جهان را برای اهل بیت و برای شیعیان خالص انهاآفریده است. این ها سخنانی است که غرور کاذبی به شیعیان می بخشد .نوعی کبر، نوعی خود بینی نوعی استغنا باطل به آن ها می بخشد که یکسره به زیان آن هاست.

از این لحاظ ها که عرض کردم و بسی نکات دیگر شیعه محتاج رفرم است. البته رفرم های فقهی و کلامی و غیره که من حیث المجموع باید در اسلام باید صورت بگیرد در جای خود، اما اینها اختصاصاً از آن تشیع است .

. همین جا اشاره کنم که چند ما ه پیش سمینار بسیار مهمی درباره تشیع در هارت فورد سمینیری برگزار شد. هارت فورد سمینیری یکی از قدیمی ترین بلکه قدیم ترین حوزه ی علمیه دینیه است که در آمریکا دایر شده و در آنجا اسلام و مسیحیت و یهودیت تدریس می شود. بسیار حوزه معتبری است. اخیراً قرار بود که یک کرسی شیعه شناسی در آنجا دایر شود. به منزله مقدمه ای برای دایر شدن این کرسی، سمیناری تشکیل داده بودند واز افرادی دعوت کرده بودند، از روحانیان شیعی و غیر روحانیان که به این مناسبت سخنانی بگویند. جناب پروفسور محمودایوب که یکی از اساتید بسیار سرشناس و معتبر امریکا در اسلام شناسی وشیعه شناسی است از من خواست که در این کنفرانس درباب کلام شیعی سخن بگویم.

من هم سخنان خودم را عمدتاً متمرکز کردم بر روی آراء مرحوم شیخ مفید که از بزرگترین متکلمان شیعی است. کتاب مرحوم شیخ مفید که از اهم کتب اوست به نام اوائل المقالات واجد مهمترین آراء دین شناسانه و کلامی اوست. من خصوصاً در آنجا به این نکته اشاره کردم که در دوران شیخ مفید، که گویا ارتدکسی هنوز به طور کامل تحقق و استقرار پیدا نکرده بود، آرایی دیده می شود که از نظر شیعیان امروز که در دوران ارتدکسی و غلو به سر می برند، گاهی نا آشنا می نمایدو همین نا آشنایی هم باعث شد که در آن جلسه اعتراضات بسیاری به سوی من سرازیر شود. حتی یکی از روحانیان برخاست و گفت امروزه چه حاجت به گفتن این سخنان است. گویی ایشان انتظار داشت که من به وعظ و پند و اندرز صوفیانه بپردازم . من به ایشان گفتم که وقتی سخن از علمِ کلام می گویند، منظورهمین گونه آراء است که باید شنید، آن هم در یک محضر و محفل دانشگاهی. باید شنید که بزرگان علم کلام شیعه رایشان در باب قرآن چیست، در باب معجزه چیست وقس علی هذا.

نکته زیبایی که در آراء شیخ مفید بود و من در آنجا مطرح کردم این بود که شیخ مفید به اسلام نگاه تاریخی وامکانی داشته است. یعنی سخن او این ست که « بسی امور، رخ دادنی بوده اماازقضا رخ نداده است نه اینکه بالضروره رخ نداده است.» می گوید تحریف قرآن ممکن بود اما از قضا این تحریف رخ نداد. یا اینکه آوردن مثل قران ممکن است اما خدا نمی گذارد . یعنی هیچ چیز ذاتی در قرآن نیست که نگذارد کسی مثل قرآن بیاورد؛ اما تاریخ چنان سیر کرده است که سخن خداوند صادق افتاده است؛ یعنی کسی مثل قرآن نیاورده است.

سمینار دیگری که در آن شرکت کردم در اسن آلمان بود.سمیناری که برای بزرگداشت مرحوم نصر حامد ابوزید تشکیل شده بود و از قضا همسر مرحوم نصر حامد ابوزید خانم ابتهال یونس هم در آنجا شرکت داشت. جناب آقای مجتهدشبستری از شرکت کنندگان بودند و همچنین دانشمندان و متفکرانی از جهان عرب و غیره . سخن من درآنجا عمدتا حول این محور بود که در دوران جدید، چالشی که اسلام با لیبرالیسم دارد سنگین تر و مهیب تر ازچالشی ست که چند دهه قبل با مارکسیسم داشت. من این را به خوبی احساس می کنم و می کردم و گاه هم با بعضی از دوستان در میان نهاده بودم. کوشیدم در آن کنفرانس این را به صورتی مدون عرضه کنم. بعداً هم همان سخنرانی را که ابتدا به انگلیسی ارائه کرده بودم در دانشگاه واریک انگلستان به زبان فارسی ارائه کردم که اکنون روی سایت من هست . سخن اصلی من این بود که شما اگر نظر کنید به اصلاح طلبان مسلمان از اواخر قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم تا چند دهه قبل، می بینید که مهمترین هدفِ آنها نقد مارکسیسم و مهمترین منبع اقتباس آن هامکتب مارکسیسم بوده است. هر دو کار را رفرمیست های مسلمان انجام داده اند. اینک بسی از اندیشه های چپ، وارد عالم اسلام شده است. گاه با ذکر اقتباس و گاه با عدم ذکر اقتباس.

شاید به یاد داشته باشید که در ابتدای انقلاب کتابی از مرحوم مرتضی مطهری به چاپ رسید تحت عنوان اقتصاد اسلامی که بعداً به امر آقای خمینی آن کتاب از بازار خارج شد. نسخه ای از آن کتاب را ناشر برای من فرستاد. دیدم مرحوم اقای مطهری آشکارا پاره ای از اندیشه های چپ را در کتاب خود اورده است. آقای مطهری از ناقدان اصلی مارکسیسم در کشور ما بود؛ با همه این احوال می بینید که در عرصه اقتصاد یکی از اصلی ترین آراء مارکس که نفی مالکیت شخصی بر ابزار تولید است ، در کتاب اقتصاد مرحوم مطهری آمد ه است . مطهری وقتی که در زاویه ی اتاق خود هم نشسته بود، با مارکس دست به گریبان بود و بر ضد او می جنگید و اندیشه های او را می خواند و نقد می کرد. این ماجرا فقط درایران نبود، در عراق هم بود. مرحوم سید محمد باقر صدرهمین کار را کرد . وقتی کتاب «فلسفتنا» را نوشت. وقتی کتاب «اقتصادنا» را نوشت و وقتی کتاب «مجتمعنا» را نوشت. در همه این ها گوشه چشمی بلکه چشم بازی نسبت به مارکسیسم داشت و آن رامهمترین تهدید و مهمترین حریفی می دید که باید به جنگش برود و بر جای خود بنشاند.

اما در همان حال هم مطالب را از او اقتباس می کرد. در کتاب «اقتصادنا» مرحوم آقای صدر می گوید که من گاه فتاوای خود را در میان می اورم و گاه از فتاوای دیگران هم استفاده می کنم .و به این ترتیب یک اقتصادی در آن کتاب می سازد که اقتصاد سرمایه داری نیست. بی جهت نبود که بعد از انقلاب روحانیان سنتی که به قدرت رسیدند، هم کتاب صدر را نقد کردند و کنار گذاشتند هم کتاب مطهری را . و اینها را با آراء نسبتاً لیبرال خود در اقتصاد ناسازگار یافتند.

در کشورهای عرب هم همینطور بود . من در سخنرانی خودم، خصوصاً اشاره کردم به احمد شوقی که او را امیرالشعرای مصر می نامند،و در اوائل قرن بیستم قصیده بلندی در مدح پیامبر اکرم سروده است ودر این قصیده چنین می گوید . :

الاشتراكيون أنت أمامهم        لولا دعاوي القوم والغلواء

داويت متئدا وداووا طفرة            وأخف من بعض الدواء الداء

تمام این قصیده را از قضا ام کلثوم در حضور ملک فاروق خوانده است. می گوید که ” تو ای محمد پیشوای سوسیالیست ها هستی، البته آن ها می خواستند که به تندی مقصود خود را عملی کنندو به کرسی بنشانند، اما تو به آرامی همان مقصود را عملی کردی و به کرسی نشاندی.بلی گاه دوا از خود بیماری بدتر می شود”. و بعد هم اشاره می کند که امروز هم اگر کسی بخواهد دینی را انتخاب کند، خواهی دید که فقرا دین تو را انتخاب می کنند چون در آن هم نجات فقرا هست، هم نجات طبقه کارگر هست.

از اینجا من نتیجه گرفتم که سازگار کردن اسلام یا سازگار دیدن اسلام با نوعی سوسیالیسمِ معتدل که از مارکسیسم می آمد، عقل و دل همه را ربوده بود. از شاعران و متکلمان و مصلحان و غیره .دیگر لازم نیست من از مرحوم شریعتی بگویم یا از مرحوم طالقانی و دیگران که در این راه آشکارا با گام های تند پیش می رفتند و ابایی از نسخه برداری از مکتب چپ نداشتند.

اما دردر روزگار حاضر، چالش اصلی ِاسلام با لیبرالیسم است. این یکی به نظر من بسی مشکل تر است. لیبرالیسم یکی از مهمترین ستون هایش حقوق انسان است و این حقوق بشر تا امروز مقبول عالمان ما نیافتاده است . در ایران هیچ وقت آزادی مورد قبول واحترام روحانیان ما قرار نگرفت. آخرین امتیازی که به آزادی داد ه اند این است که می گویند آزادی یک وسیله است نه یک هدف. همین و بس. اما اینکه آزادی حق است، چنین چیزی اساساً برای آنها نه مطرح ست،نه شناخته شده ست، نه قابل قبول. در تمام دفترهای فقهی که می خوانند و می نویسند و تدریس می کنند، یک فصل، یک برگ، در باب حقوق انسان نیست. چالش اسلام با لیبرالیسم، اکنون بسی مهیب تر از چالش اسلام با سوسیالیسم در گذشته است .

این لب سخنرانی من در آلمان و بدنبال آن در دانشگاه واریک انگلستان در باب چالش اسلام و لیبرالیسم بود. مفهوم حق در مقابل تکلیف، که من همیشه در باب آن سخن گفته ام و اهمیت آن را به یاد آورده ام، به نظر من اکنون مهمترین چالش در مقابل فقه اسلامی است. فقه اسلامی تقریباً از مقوله ای به نام مقوله “حقوق” بی خبر است . نمی گویم که هیچ خبر ندارد؛ می گویم تقریباً بی خبر است . فقه تکلیف مداراست و این فقه تکلیف مدار، اخلاق مناسب با خود را پدید می آورد.سیاست مناسب با خود را پدید می آورد و اینها همان چیزهایی است که ما در ایران و بلکه در جهان اسلام شاهد آن هستیم .

اینکه دمکراسی به خورد حاکمان ما که از جنس فقیهان اند، نمی رودبه همین دلیل است. دموکراسی سیاستِ “حق” مدار است نه سیاست “تکلیف” مدار و این همان نکته ای است که جمع کردن آن با اندیشه ی فقهی-شریعتی حاکمان ما و روحانیان ما ناممکن می نماید. جهد و جهاد بلیغی لازم است تا این امر صورت بپذیرد و ما بتوانیم از یک حکومت شایسته ی مردم نوازو حقوق مدار برخوردار بشویم. نتایج دیگری هم بر این بحث مترتب است که سخن را به درازا نمی کشانم و وارد همه ی وجوه آن نمی شوم .

باری در باب مرحوم ابوزید که سخن می گفتم سخن من همین بود که مفهوم حق به هر حال مارا به پلورالیسم میرساند، هم به پلورالیسم معرفتی وهم پلورالیسم تفسیری . پلورالیسم تفسیری، در واقع همان کاری است که ابو زید کرد و کسانی هم در ایران بر همان راستا می روند؛ یعنی تاکید بر این که متن یک تفسیرِ رسمی ندارد . دین یک قرائت رسمی ندارد و قرائت های مختلف و تفاسیر مختلف می توان از آن داد و لذا نمی توان تفسیر متون دینی را محدود کرد به صنف روحانیان یا به صنف ویژه ای از متفکران. باید در این زمینه تولدو تقابل آراء را آزاد گذاشت و صد در صد به رسمیت شناخت .

MESA سمینار بزرگ دیگری که در آن شرکت کردم، سمینار مِسا بود. مسا ، انجمن خاورمیانه شناسان است که سالی یکبار در آمریکا و کانادا برگزار می شود و بزرگترین مجموعه ای است که خاورمیانه شناسان را از عرب و عجم و ایرانی و هندی و انگلیسی و چینی و ژاپنی و امریکایی جمع می آورد تا مقالات متنوعی در زمینه سیاست خاورمیانه، دین در خاورمیانه، اقتصاد خاورمیانه، تحولات خاورمیانه و ….عرضه و مطرح کنند. جوان ها شرکت می کنند، دانشمندان ارشدهم شرکت می کنند. دعوتی هم از من شده بود که در باب سه عزیزی که سال گذشته از دست رفتند. یعنی مرحوم محمد ارکون، مرحوم نصر حامد ابو زید و مرحوم محمدعابد جابری در آنجا سخن بگویم . خوشبختانه جلسه بسیار خوبی بود. عموم شرکت کنندگان از متخصصان خاورمیانه و از اساتید دانشگاه بودند، ایرانی و غیر ایرانی . نزدیک چهارصد نفر شرکت کرده بودند من کوشیدم که به سهم خود دینِ خود را نسبت به این بزرگان ادا کنم. آنجا اشاره کردم که لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ یعنی پیامبر اسلام میان دیگر پیامبران هیچ فرقی نمی نهاد، ما هم میان مصلحان هیچ فرقی نمی نهیم. همه ی اینها حلقه های یک زنجیر ند و همه اینها به مسئله هویت اسلامی و معرفت اسلامی در جهان معاصر نگاه می کنند و دغدغه آنها را دارند و می کوشند که برون شوی برای تنگناهای موجود جهان اسلام پیدا کنند .

البته تفاوت هایی هم بین این بزرگان هست، من فقط مسئله عقل را در آثار این بزرگان مورد توجه قرار دادم. می دانید که مرحوم محمد ارکون کتابی دارد به نام “نقد العقل الاسلامی” و کتابی دارد نصر حامد ابوزید به نام “الإتجاه العقلي في التفسير” یعنی رویکرد عقلی در تفسیر قرآن و مرحوم محمد عابد الجابری کتابی دارد به نام نقد العقل العربي. می بینیدکه قصه عقل ونقدونقش عقل برای همه آن ها مهم است .

.(deconstructioمحمد ارکون پیامبر دكانستراكشن است , (اوراق کردن یعنی قطعات مختلف یک مجموعه پیچیده را از هم جدا کردن و حکم هر یکی را صادر کردن .مرحوم ارکون به ریکانستراکشن یعنی باز سازی نرسید.اما دكانستراكشن را خیلی خوب انجام داد. او معتقد بود که تاریخ تفکر اسلامی تاریخی است انباشته از نااندیشیدنی ها و ناپرسیدنی ها. یعنی مسلمانان به تدریج درهایی را بروی خود بسته اند و نکاتی را جزو نکات ممنوعه اعلام کرده اند که هرگز به سراغ آنها نمی روند. اگر بخواهیم که ابواب برکت به روی ما باز شود باید این قفل ها باز کنیم . از این خطوط قرمزی که خودمان ایجاد کرده ایم عبور کنیم و دست به رح پرسشهاو اندیشه هایی بزنیم که تا کنون نکرده ایم و نداشته ایم .

نصر ابوزید رویکرد عقلانیش به تفسیر، رویکردی اعتزالی است . یعنی می گوید عقل اشعری که بر ما حاکم شده است موانعی را ایجاد کرده است و باید از این عقل اشعری بگریزیم و به عقل معتزلی پناه ببریم . مرحوم عابد جابری هم می گوید عقل عربی که در چنگال اشعریت گرفتار امده و از عقلانیت استدلالی دوره مانده باید به سوی ابن رشد برود و از او دوباره راه تفکر را یاد بگیرد .مجموعا رویکردهای اصلاحی در جهان عربرا میتوان چنین خلاصه کرد( و البته این خلاصه خطرناکی است چون شاید بسیاری از ظرایف را بپوشاند ) که یک نوع حرکت آگاهانه و بصیرانه به سوی عقل اعتزالی صورت می گیرد . عقلی که در واقع به ما می آموزاند که رویکردماکسیمالیسیتی بدین رویکرد صحیحی نیست، بلکه ما به عقل مستقل از دین هم نیاز داریم .

عقل می تواند در حوزه هایی بیرون ازدین بیندیشد و به اندیشه های خود اعتماد کند ،همچنان که معتزلیان دوران نخستین کردند. یعنی بنای اخلاق را بر اصولی نهادند که فرادینی و بیرون دینی بود. ما در جهان جدید اتفاقاً با همین عقل اعتزالی، همین عقل سکولار، همین عقل مستقل از دین باید وارد حل مسائل خودمان بشویم . از جمله مسئله حقوق بشر که جزو نااندیشیدنی ها و ناپرسیدنی ها بوده است وما امروزه باید باب آن را باز کنیم و در باره ان بیاندیشیم .

این سخنرانی در مسا بود. امادوهفته قبل از مسا ، در کالیفرنیا بودم در آکادمی ادیان که بزرگترین سمیناری است که در طول سال در آمریکا برگزار می شود و دین شناسان در آن شرکت می کنند و درباره همه ادیان مقالات بسیار زیادی ارائه می کنند از اسلام گرفته تا یهودیت و مسیحیت و بودیسم و بهائیت و غیره. در آنجا از من خواسته شده بود که در یک میز گرد شرکت کنم و در باب کتاب خودم، تحت عنوان” بسط تجربه نبوی” که در سال ۲۰۰۹ توسط انتشارات بریل در هلند منتشر شد، سخنی بگویم. در این میزگرد یکی از قرآن شناسان و اسلام شناسان بنامِ کانادا به آقای آندرو ریپین شرکت داشت به سمت معلق یا محقق، به این معنا که با من گفتگو می کرد. از من سوال می کرد و نسبت به سخنان من انتقاد می کرد و البته جمع حاضر هم حق سوال و انتقاد داشتند .

من عمدتاً در آنجا کوشیدم که رای خود را در باب تجربه نبوی و بسط تجربه نبوی ارائه کنم . گفتم که من با یک متافیزیک مینیمالیستی بدون فرض عقل فعال، آنچنان که فارابی کرد و بدون فرض ملائک، وحی نبوی را توضیح می دهم و اساس کار خودم را نه بر یافته های تاریخی مستشرقین، بلکه برپاره ای از اصول پیشینی متافیزیکی فلسفی بنا می گذارم که در صدر آنها این دو اصل قرار دارند. یکی اینکه “هر چه در طبیعت است، طبیعی است” و دوم اینکه “هر چیزی که در طبیعت رخ می دهد، مشروط به شرایط مادی و زمانی و مکانی است” .

هر دو این ها، در میان فلاسفه ما مقبول بوده است و من فقط کاری که کرده ام نتایجی را از آن ها استنتاج کرده ام که شاید خود فیلسوفان نکرده اند. گفتم که بنا بر این دو اصل، اتفاقِ وحی که در طبیعت رخ داده است یک پدیده ی طبیعی است و این پدیده طبیعی، مشروط به شرایط مکانی و زمانی است در محیط زندگانی پیامبر و در شخصیت خود ایشان.انشا الله من متن این خطابه را بر روی سایت خودم خواهم نهاد .

دو سمینار دیگر را هم، در ماه نوامبر و دسامبر شرکت کردم . یکی سمینار ی تحت عنوان “اسلام و رفرم” در آنجا دوستان دیگر ما آقای کدیور، آقای دکتر محمود صدری و دکتر علی میر سپاسی شرکت داشتند. من آنجا در باب اینکه اساسا برای چه رفرم می کنیم و در چه مقولاتی رفرم می کنیم، سخن گفتم . سخن من این بود که ما هم در فقه، هم در اخلاق ، هم در کلام و هم در قصه ی هویت اسلامی باید رفرم انجام بدهیم و در مورد هر یک از اینها نکاتی را به سمع مستمعان رساندم ، که اکنون اینجا تطویل نمی دهم.

سمیناردیگری که شرکت کردم، سمینار دو روزه ای در دانشگاه ییل بود تحت عنوان “غزالی”. برای من بسیار ابتهاج آور بود که در این سمینار شرکت کنم و می دیدم که از اقصای جهان، دانشمندان جوان و غیر جوانی شرکت کرده اند و همه بر سر سفره ی غزالی، این دانشمند ایرانی نشسته اند. با کمال تاسف هیچ محقق ایرانی در این جمع حضور نداشت. بنده هم که خود را غزالی شناس محسوب نمی کنم . اما به هر حال آشنایی دارم و دوست دارم که در مباحث مربوط به غزالی شرکت کنم .

در این سمینار، رئیس یکی از میزگرد ها بودم. نکاتی که سالهای سال در باب غزالی مطرح بود اکنون مورد تجدید نظرواقع می شد؛ این را هم عرض بکنم که در این سمینار تلاشی می رفت، برای آنکه گفته شود که غزالی در عالم اسلام همپایه ابن سیناست یا اختلافی که قبلا گمان می رفت بین ابن سینا و غزالی باشد، چندان هم بزرگ نیست. البته من آراءخودم را در آنجا مطرح کردم و به گمان من پاره ای از این نکات مبالغه آمیز بود که جای نقد داشت .

دو سمینار دیگر که تقریبا موضوع واحدی داشتند یکی در آمریکا برگزار شد، دیگری در لندن .من در هر دو ی آنها شرکت داشتم . در لندن شرکت حضوری بود، اما در سمینار آمریکا سخن خود را به طریق پیام تصویری مطرح کردم . این دو سمینار در باب روحانیت بود و سخنرانی من در بابِ نسبت میان روحانیان و روشنفکران بود . من انتقادهایی را به هر دو گروه وارد کردم و خصوصاً نسبت به روشنفکرانِ سکولار که روحانیان را به چیزی نمی گیرند و آراءشان را نمی خوانند و با جهان روحانیت و دین و معنویت آنچنان که باید آشنا نیستند. گاهی سخنانی می گویند که یا بی خبرانه و نا آگاهانه است یا تند و ناموقرانه، که هیچ کدام اینها برای گره گشایی سودمند نیست . روشنفکران سکولارگریزی وگزیری ندارندجزاینکه دین را هویّتا ومعرفتاجدی بگیرند و نپندارند که چون خودشان فکر می کنند، دین خرافه است، پس ارزشی برای تحقیق یا محلی ازاعراب ندارد. البته در مورد روحانیان هم نقد هایی را که قبلاً در نوشته های خود آورده بودم مطرح کردم.

ماه های پایانی سال به تدریس در دانشگاه شیکاگو گذشت.آنجا در مدرسه الاهیات درسی میدادم برای دانشجویان دوره دکتری تحت عنوان «دین وروشنفکری درایران مدرن دانشجویان آمریکایی خوبی داشتم.بعضیشان بر فارسی تسلط خوبی داشتند.حتی یکی‌شان اشعار عربی ابن فارض رااز حفظ میخواند!

آثار علامه طباطبایی ومطهری وبازرگان وشریعتی وآل احمد وخمینی وسروش را میخواندیم ومتونی چون تنبیه الامه وتنزیه المله را بحث میکردیم.

تدریس شیکاگو که بپایان رسید به لندن پرواز کردم.

آخرین سمیناری که در آن شرکت کردم سمینار دوسالانه “یادبود پوپر” بود که در دانشگاه ال اس ای لندن بر گزار شد . ازوقتی که پوپر درگذشته ،۱۹۹۴، در آنجا هر دو سال یکبار به یاد او سمینار بزرگی برگزار می کنند و سخنرانی را دعوت می نمایند . قرعه فال برای امسال به نام من خورده بود و موضوع خطابه من این بود:عقلانیت نقادانه ودین وسیاست درایران معاصر.

سخن را با ذکر مختصری از وضع تدریس فلسفه در دانشگاه‌های ایران آغاز کردم وبدوران پس از انقلاب رسیدم.از آشنایی ایرانیان با پوپر گفتم واز ترجمه کتاب‌های او به فارسی، پیش وپس از انقلاب.

از فلسفه علم گفتم که تا پیش از انقلاب مطلقاً خبری از آن نبود وفقط پس از انقلاب سرو کله‌اش پیدا شد.

از دین ورزی نقادانه گفتم واز سیاست ورزی نقادانه که اکنون سکه رایج شده اند. وآوردم توصیه آقای خاتمی به اعضای کابینه اش را که پوپر بخوانند وسخن رهبری به دانشجویان را که پوپر نخوانند!

گفتم که چپ نمایان ما برای دفع باران خواستار تغییر قوانین طبیعت هستند ولی اصلاح طلبان، به توصیه پوپر ،فقط چتر بر میدارند وعزم ساختن بهشت برروی زمین هم ندارند وکسی را که در سیاست وعده زیاد بدهد شارلاتان میدانند ودموکراسی را با امکان عزل حاکمان تعریف میکنند نه باامکان نصبشان.

مراسم بعد نه درس بود نه کنفرانس ،بلکه شرکت در جشن های فرخنده نوروزی بود وشادیهای شورانگیز.

سال ۱۳۹۰ چنین به پایان رسید.امیدوارم که محصول کار من مصداق شعر ظریف آن شاعر نباشد که گفت: حاصل تحصیل ما تحصیل حاصل بوده است!!!

منبع

Share

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.