هله بر خیز که اندیشه دگر باید کرد

• دسته: مقالات

یکم: رُبع ساکنانِ رُبعِ مسکون، به تقریب مسلمانان‌اند که نام محمّد (ص)،  ناموس وپرچم آنان است و آلودن این نام، نهادشان را ناآرام می‌کند. سخره‌گران و هجوپردازان، حقّ خود دانسته‌اند که صورت وی را زشت بنگارند و حرمت و مهابت او رادر چشم مردم بشکنند.

مرا در حقّ آزادیِ بیان سخنی نیست. ولی هرچه هست، حقّ است، نه تکلیف، و همه نکته همین‌ جاست. هواداران این حقّ، از آن چنان سخن می‌گویند که گویی یک تکلیف است! بلی، به حکم این حقّ، آدمی مجاز است که کاریکاتور قدّیسان را بکشد ولی مکلّف که نیست؛ یعنی اگر نکشد هم باکی نیست و حقّی ضایع نشده است. آن تکلیف است که الزام‌آور است، و اگر به‌جا آورده نشود، موجب مؤاخذه است. به همین دلیل، وقتی کسی پیامبر را “دژم‌روی و زشت و سیاه” می‌کند،و به صورت خوک و بوزینه می‌نگارد، اگر از وی بپرسند چرا چنین کرده‌ای، کافی نیست بگوید «چون حقّ من است»، چرا که تصویر نکردن هم حقّ اوست. دلیلی فراتر از «حقّ» باید بیاورد تا رفتار دردآورش را توضیح دهد. و همین‌جاست که خار تردید، دل و دماغ مسلمانان را می‌خلد که مبادا ریگی در کفشی یا خنجری در آستینی نهان بوده است که حقِّ کشیدن را بر حقّ نکشیدن ترجیح نهاده است.

از ناروایی اخلاقی این عمل بگذریم که به هیچ روی بخشودنی نیست که چند کس از سر تفریح و در بستر عافیت و برای رونق تجارت، نقشی منکر بیافرینند و عشق و غرور کرور کرور آدمیان عاشق و مؤمن را به سخره و استهزاء بگیرند و دلشان را پریشان کنند و از آن بدتر، دور باطل تروریسمی کور را جان بخشند که نه حقّ را می‌فهمد، نه اخلاق را، و نه تکلیف را.

بلی به مسلمانان می‌توان گفت که نرنجند (اگر بتوانند) اما به کافران هم باید گفت که نرنجانند و حرمت عزیزان یک قوم را (مقّدسات نمی‌گویم تا غیرت کافران را نجنبانم) به لوث اهانت نیالایند، و به حکمت مولانا جلال‌الدین گوش بسپارند:

تو چه دانی که ما چه مرغانیم

هر زمان زیر لب چه می‌خوانیم

 

تا در این صورتیم از کس ما

هم نرنجیم و هم نرنجانیم

 

باده حقّ را به اندازه نوشیدن و بر حقّ جامه تکلیف نپوشیدن، عین ادب باده‌گساری و شرط حق‌ّ‌شناسی ست، که:

صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد

ور نه اندیشه این کار فراموشش    باد

 

چالش حقوق و اخلاق وتکالیف، امروز از جدّی‌ترین چالش‌ها در مغرب‌زمین است. هیچ اجتماعی فقط با حقوق و بی‌اعتنا به اخلاق نمی‌تواند زنده و رستگار باشد. توهین به پرچم و ناموس دیگران، نه تکلیف اخلاقی است (مکتب کانت)، نه فضیلت است (مکتب فضیلت‌گرایی)، نه سودش بر زیانش می‌چربد (مکتب فایده‌گرایی)؛ و در همة صورت‌ها ناروا و رذیلت است. به بیان هوشمندانۀ پوپر در جامعۀ باز و دشمنانش تقلیل مرارت به جای تکثیر سعادت، جایگزین اخلاقی نیکویی برای فایده گرایی ست.. چه سود و فضیلتی دارد دل‌ها را آزردن و رنج بیهوده بر جانها نهادن؟

به جان زنده دلان سعدیا که ملک وجود

نیرزد آنکه دلی را ز خود بیازارند

 

دوم: معرفت، چنانکه پوپر گفت، از طریق نقد سامان می‌پذیرد و معرفت دینی هم از این قاعده مستثنی نیست. اگر زشت‌نگاری صورت رسول اکرم، شرعاً گناه و اخلاقاً نارواست، نقد شخصیت و رفتار و گفتار او مطلقاً نه گناه است، نه ناروا. نیم آیه قرآن که هیچ، حتی نیم روایت ضعیف هم وجود ندارد که بگوید نقدعلمی و اخلاقی رفتار و گفتار پیامبر یا محکمات و متشابهات قرآن جایز نیست.

اینکه جامعه مسلمانان تاکنون چنین نکرده است، قطعاً هیچ دلیل درون دینی ندارد. حرمت وشخصیت محوری پیامبر و قداست قرآن و ترس از لغزیدن در ورطه گناه، عالمان و عامیان را از خطر کردن برحذر داشته است، غافل از اینکه نقدکردن نه قداست‌زدایی است نه حرمت‌ستانی. مؤمنان باید آرام آرام بپذیرند که نقد علمی و اخلاقی و تاریخی قرآن و حدیث و انبیاء و اوصیاء، لازمة عقلانیت است و حرمت نهادن به نقد، عین حرمت نهادن به عقل است. عاشقان نیز نباید بهراسند که نقد چهره معشوقشان را مخدوش کند، بلکه به حکم ایمان باید انتظار داشته باشند که زرّ ناب دیانت از کوره نقد، پاک‌تر و ناب‌تر سر برآورد و سیاوش‌وار از آتش امتحان به سلامت بگذرد. آنکه خداوند عالمیان است در واقعه خلقت آدم قال ومقال عالمی رااز عرش نشینان میشنود و از”نَفَس فرشتگان ملول” نمیشود. قرآن خود صلا زده است که تا قیامت کسی از جنّ و انس نمی‌تواند سبک آن را تقلید کند و مثل آن بیاورد. این ندا لاجرم از اطمینانی برمی‌خیزد. و جامعه مؤمنان ناچار باید بی‌دلهره و هراس راه را بر ورود رقبای قرآن باز کندتا متاع خود را بنمایند و « سیه‌روی شود هر که در او غشّ باشد!».

حافظ با کمال بلاغت و ظرافت باب این هماوردی را گشوده است و درنهایت شرم وادب خطر کرده وبا ایهام پردازی خاص خود گفته است که در قرآن هم سخنی بلیغ تر و خوشتر از شعر حافظ پیدا نمیشود:

ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ                به قرآنی که اندر سینه داری!

اگر رقابت و هماوردی با قرآن جایز و آزادست که هست، نکته‌سنجی‌های نقّادانه دیگر هم ممنوع و محرّم نیست. نقد کردن، نه توهین است نه تمسخر، نه شبهه پراکنی  نه دشمنی و ریشه‌کنی، بل رواج خردورزی است و رشد دین‌شناسی و ارتقاء آستانه تحمّل و مدارای دینی. مؤمنان اگر با مقوله نقد دینی آشتی کنند و فقیهان اگر بر نقد و تنقیح مقولات «مقدّس» صحّه بگذارند (که هیچ منع شرعی ندارد)، آنگاه با دیدن کاریکاتوری زشت و موهن (که البته نقیض نقد عالمانه است) چنان برآشفته نخواهند شد که دکّان روزنامه‌نگاران را به آتش بسوزانند، یا شکمشان را با خنجر بدرند.

می‌دانم که از این مقوله بسی دوریم، و «مقدّسات»مان چنان عبوس و محتشم نشسته‌اند که خیال نقدشان، قوّه واهمه‌ما را می‌سوزاند،‌ امّا بدانیم که همین پیاله‌های نقد است که دماغ خرد را تر می‌کند، و دل قوی داریم که این آیین اگر حقّ است، همان حقّانیت پشتیبانش خواهد بود.

هنوز فقیهان ما در رساله‌های عملیه خود می‌نویسند: «دادن قرآن به کافر حرام و گرفتن آن از کافر واجب است». آنگاه با چنین فتاوایی می‌خواهیم در دیالوگ ادیان هم دستی گشاده و پایی ثابت داشته باشیم ودرس مدارا وتحمل به مومنان بیاموزیم و به رشد دین‌شناسی هم کمک کنیم!

سال‌ها پیش که در باب «حوزه و دانشگاه» سخنانی نامتعارف گفتم و باب جرح و ضرب را بر خود گشودم، در آنجا بدین نکته مغفول اشارت کردم که حوزویان فقط به فهم دین و هرمنوتیک متن مقدّس مشتغل‌اند که کاری نیکوست، اما برتر از فهم هم، کاری هست و آن نقد است و حوزویان تا از فهم نوازشگر به نقد چالشگر عبور نکنند، خدمت‌شان به دین کمال و سامان نخواهد یافت. طالبان علم که در چنان سپهری از نقد و جدل پرورش می یابند، هاضمه‌ای نیرومند برای فروخوردن خشم و تحمّل جفاها و «شبهه‌«ها خواهند داشت. جامعه بسته فقهی را به جامعه باز اخلاقی بدل کردن، پادزهر غالب خشونت‌هاست.

 

 

 

سوم: مسلمانان (و شرقیان) حق دارند مباهی و مبتهج باشند که از نعمت «ناتوانی»  و”دولت فقر”برخوردار بوده‌اند و لذا دستانی نیالوده دارند. بر دامن مسلمانان، نه لکّه استعمار نشسته است، نه یهودسوزی، نه انکیزیسیون، نه ساختن سلاح‌های اتمی و شیمیایی، نه پروردن بلشویسم و نازیسم و فاشیسم، نه جنگ‌های جهانی، نه ویتنام، نه الجزایر، نه …

نمی‌دانم اگر مسلمانان قدرتمندتر بودند چه می‌کردند، شاید از این بدتر می‌کردند و در تباهی بیشتر می‌غلتیدند. اما بختیارانه و خوشبختانه از نحوست قدرت جستند و این ناتوانی، ننگی برای آنان رقم نزد. گویا سعدی از زبان همه مسلمانان می‌گفت که:

 

چگونه شکر این نعمت گزارم

که زور مردم‌آزاری ندارم

 

حفظ این عصمت و بکارت تاریخی، فریضه امروزین ماست. اندرز من به امیران ایران همین بوده و هست که سلاح اتمی را نه به سبب تضییقات جهان‌خواران، بل به‌خاطر پاکدامنی سیاست، نخواهند و نسازند. بگذارند آیندگان بگویند که قومی می‌توانستند، اما نخواستند”آبروی فقر و قناعت ” را ببرندو زور مردم‌آزاری داشته باشند وچندان توانا شوند که توانایی عدل و انصاف را از کف بدهند. بگذارند سلاح‌سازی و سلاح‌فروشی از آنِ دیگران باشد. قدرت واقعی در کف مردم است و حکومتی که به عدل و انصاف مردم را راضی نگه می‌دارد، نیرومندترین سلاح‌ها را در اختیار دارد. به قول سعدی:

 

با رعیّت صلح کن وز جنگ خصم ایمن نشین

زانکه شاهنشاه عدل را رعیّت لشکر است

 

امروز، بازرگانی جنگ‌افزارهای آدمیخوار و مهیب که بشریت را ناامن و بی‌زینهار کرده است، سودآورترین سوداگری غرب ست. نمی‌دانم  لیبرالیسم مدرن برای این خشونت‌پروری و خشونت‌گستری چه عذری می‌آورد، اما تمدّن اسلامی را که هیچ‌گاه سلاح‌پروری نکرده است، به ننگ این سودا آلودن، ملامتی اخلاقی و عقوبتی تاریخی در پی دارد. این ماکیاولیسم مسلّح، هرچه باشد الگوی خوبی برای آینده مسلمانان نیست. نگویید قدرت را می‌پذیریم و با فسادش می‌ستیزیم، «ای قصاب این گِرد ران با گردن است»؛‌ فکری دیگر باید کرد.

گویا سیاست غرب از دوران روشنگری به این طرف هرچه سکولارتر می‌شود،  خشن‌تر وضعیف کُش تر می‌شود. باده قدرت را به اندازه نمینوشد وپاس ضعیفان را نمیدارد. آیا بازگشت اخلاق دینی به صحنه، می‌تواند مهاری بر این خشونت‌پروری و ستیزه‌گری باشد؟

 

چهارم: پیتر برگر (Peter Berger) جامعه‌شناس اتریشی ـ آمریکایی، که روزگاری کتاب کلاسیک Sacred Canopy (1967) را نوشت، چندی بر آن بود که آینده جوامع به دست سکولاریزم خواهد افتاد. او سپس با مشاهده احوال جاری جهان و قوّت گرفتن دین و بازگشت نیرومندش به تاریخ، رأی خود را دیگر کرد و به زوال تاریخی سکولاریزم فتوا داد:

 The Desecularization of the World (1999)

این بازگشت دریغا که با ابراز هویّت، بیشتر عجین شده است تا با تولید معرفت.

دین سرچشمه سه چیز است: هویّت و معرفت و نجات. هم هویّتی ستبر و غرورآمیز به پیروان می‌دهد، هم معرفتی یقین‌آور به مبدأ و معاد، و هم وعده‌هایی شیرین در باب نجات و رستگاری واپسین. موازنه‌ای معقول میان هویّت و معرفت، شرط دلربایی و مقبولیت هر دیانت است. مسلمانان پس از تجربه قرن‌ها ناکامی و استعمار، اینک به فکر بنای مجدّد معرفت و عزّت خویشتن‌اند و در این طریق گام‌های بلند برداشته‌اند. مجدّدان و مصلحان دینی، دست‌کم یک قرن است که به بازاندیشی و بازسازی معرفت دینی مشغول‌اند و کامیابی‌هایی حاصل کرده‌اند، اما صدای فرخنده معرفت‌آموز آنان، در میان غوغای بلند هویّت‌اندیشان، کمتر به گوش‌ها می‌رسد: یکی غوغای سنّت و دیگری غوغای سلفی‌گری و ناب‌گرایی. از یک طرف، سنّت‌گرایان با تمسّک به دستاوردهای غربال ناشده تاریخ و تمدّن اسلامی، از رویارویی با اندیشه‌های جدید سرمی‌پیچند و به «آنچه خود داشت» قناعت می‌کنند و می‌کوشند تا «از بیگانه تمنّایی» نکنند و بر پای چوبین بی‌تمکین خود بایستند و «دین عجایز» پیشه کنند و مبتلا به بیماری «غربزدگی» نشوند، و از سوی دیگر ناب‌گرایان و سلفی‌اندیشان، در خیال محال بازگشت به «دیانت ناب نخستین» و «اسلام ناب محمّدی»اند و می‌خواهند جنینی را که هزار و چهارصد سال از زاده شدنش می‌گذرد و بلوغ و تکامل تاریخی یافته و هویّت و تشخّص حاصل کرده است، دوباره از زهدان تاریخ درآورند و آن بذر نخستین را که اینک درختی برومند و تنومند شده، از نو کشف کنند و دوباره در خاک تاریخ بیفشانند. «چه‌هاست در سر این قطره محال‌اندیش؟» و همین محال‌اندیشی‌هاست که راه به خشونت می‌دهد. هویّتی که بر پایه معرفت ننشیند، و تنها و تنها به گذشته «پرافتخار» خود بیندیشد و با داغ انحطاط بر پیشانی، و زخم استعمار در پهلو، به عزم انتقام و سروری برخیزد، چاره‌ای ندارد جز اینکه خشونت ورزد و هویّت را به مصاف معرفت برد و پارگی معرفت را به سوزن هویّت رفو کند و گمان باطل ورزد که لافِ غرور و عزّت زدن و باد در آستین ژنده هویّت افکندن، به او قدرت هماوردی با علم و صنعت وسیاست مدرن را خواهد داد!

اینکه کسی بوده‌ایم و لذا اینک هم کسی هستیم، حجّت موجهی نیست، باید بکوشیم دوباره کسی بشویم. و این کوشش، نه از طریق کافرکشی و خلافت‌طلبی و امّت‌سازی (که همه مؤلفه‌های هویّت‌اند) به ثمر می‌رسد؛ بل با معرفت‌ورزی و اندیشه‌پروری و نقد و بازسازی فکر دینی و داد و ستد با پهلوانان فکر و فضیلت بشری پیش خواهد رفت. نه قناعت به آنچه داریم، نه بازگشت به آنچه بودیم و نه کشیدن سلاح وکشتن مردم بی گناه و بی پناه، هیچکدام جهانیان را قانع نخواهد کرد که ما کسی هستیم. هویّتی فربه در کنار معرفتی لاغر، تصویری  کوژ و مضحک از ما خواهد ساخت. با دو پای سالم و موزون می‌توان دوید و با دو بال سالم می‌توان پرید، اما با دو پای لنگ فقط می‌توان لنگید. مولانا فرمود:

چون که سرکه سرکگی افزون کند

پس شکر را واجب افزونی کند

 

حالا که جاهلان و کژاندیشان به نام دین سرکه می‌ریزند و ترشی می‌کنند و خلقی را به عذاب می‌افکنند، نوبت و تکلیف عالمان است که شکر بیفشانند و عسل بریزند تا جهل جاهلان را خنثی کنند. عالم اسلام محتاج نواندیشان دلیری است که به مؤمنان بیاموزند، عشق کافی نیست، عقل هم لازم است. امر دین عظیم‌تر از آنست که فقط به عاشقان راستین سپرده شود، چه جای عاشقان دروغین!  عاقلان هم باید تکلیف خود را ادا کنند و عشق گرم مهاجم را با عقل سرد ملائم درآویزند و بیامیزند.

 

پنجم: تمدّن و فرهنگ اسلامی،در منحنی سیر خویش چهار دوران کلان را سپری کرده واینک در آغاز دورۀ پنجم است. این ادوار،با تسامح و تداخل، به نوبت چنین‌اند: دورۀ تاسیس و جهاد، دورۀ نظم و قانون، دورۀ هنر و فلسفه و عرفان، دورۀ ناکامی و انحطاط و سرانجام دورۀ بیداری.

دوران نخست، دوران تأسیس بود. اسلام در میان اعراب قبیله‌نشین تولد یافت که در جنگ و جدال دائم بودند و فقط چهار ماه «حرام» را برای توّقف جنگ‌ها و امنیت تجارت، برگزیده بودند که همان حرمت را هم گاه می‌شکستند و به نزاع و ستیز برمی‌خاستند (به گفته قرآن: یحلّونه عاماً‌ و یحرّمونه عاماً).تنازع دائم برسر بقاء به این قبائل آموخته بود که «حمله بهترین دفاع ست». پیامبر نیز به حکم  زیستن درحصار تهدیدات دائم،  از همین اصل پیروی می‌کرد و وقتی قدرت گرفت، علاوه بر دفاع، به حمله هم دست برد  تا از حملات محتمل در امان ماند و آیین نوپایش در هم نشکند. «جهاد»، مقتضا و مولود چنین جهانی بود. امّا رسول اکرم وقتی قدرت تامّه یافت،‌ رسم مهاجمت را برانداخت  و آئین اخوت را به جای آن نشاند . قرآن بر اعراب منّت می‌نهد که فراموش نکنیدکه  «اذ کنتم اعداءً فألّف بین قلوبکم… شما اعراب دشمن یکدیگر بودید،خدا دل‌های شما را با هم آشتی داد و اینک برادر یکدیگر شده‌اید. بر لبه گودال آتش بودید و او نجاتتان بخشید». بی‌جهت نبود که ابن خلدون می‌گفت: رسول اکرم دو معجزه بیشتر نداشت: یکی قرآن و دیگری آشتی افکندن میان قبائل عرب.

فتوحات مسلمانان پس از درگذشت پیامبر رنگی از جهاد نخستین و نشانی از حیات و همبستگی تازه اعراب و سازگار با مشی و مرام عموم جهانداران بود. هیچ سرزمینی در آن عصر از آنِ کسی نبود. هنوز دولت ـ ملّت از مادر تاریخ نزاده بود. شاهان و امپراتوران به هر جا لشکر می‌کشیدند و ظفر می‌یافتند، آنجا را از آنِ خود می‌کردند. مردم رعیّت پادشاه بودند،‌ نه شهروندان آزاد. سرزمین‌ها دست‌به‌دست می‌شد و مساحت کشورها به تبع هزیمت و ظفر شاهان، قبض و بسط می‌یافت. کشور مصر را که اعراب فتح کردند، قرن‌ها قبل کمبوجیه پادشاه ایران فتح کرده بود و عراق که قرن‌ها بعد ،از آنِ ترکان عثمانی شد قبلاً‌ از آنِ ایرانیان بود و قس ‌علیهذا. و البته در این فتوحات شرارت‌ها و شقاوت‌هایی می‌رفت که شهوت و غضب آدمیان در آن نقش عمده داشت. شاعری حکیم چون سعدی که در دل چنان دورانی می‌زیست، و غارت مغولان را به چشم دیده بود و هجوم محمود غزنوی به هند را هم در تواریخ خوانده بود، نه فتح و ظفر غازیان را مذمّت می‌کرد، نه مردمان را به شورش می‌خواند، بل همواره روی سخنش با پادشاهان بود که با رعیّت به عدالت رفتار کنند و آسایش و رضایت آنان را بخواهند که:

 

خدا را بر آن بنده بخشایش است

که خلق از وجودش در آسایش است

 

و خواب بلکه مرگ ظالمان را به دعا می‌خواست تا دمی کمتر ظلم کنند:

 

ظالمی را خفته دیدم نیمروز

گفتم این فتنه است خوابش برده بِه

 

آنکه خوابش بهتر از بیداری ا‌ست

آن چنان بد‌ زندگانی، مرده بِه

 

باری در این دوران تأسیس وماقبل ارتودوکسی که به تقریب یک قرن درازا یافت، و اوج آن در دوران عبدالملک مروان، سلطان  مقتدر اموی بود، مجاهدان دست برتر را داشتند و حرف اوّل را می‌زدند. آنان محافظان طفل نوپایی بودند که از همه سو در محاصره و تهدید بود و بیم هلاکتش می‌رفت. در صدرهمین دوران بود که قرآن مجاهدین را بر قاعدین برتری می‌بخشید و شهید برترین لقب و نشان افتخار هر مسلمان بود. حتی زهد و صبر و قناعت و … که بعدها از ارکان اخلاق اسلامی شدند، در دل همین فضای جنگی و چریکی  روییدند، و ادب این مقام بودند. یک  مجاهد حربه بر دوش، چگونه می‌توانست اهل رفاه و عشرت باشد و به ثروت و مکنت بیندیشد؟ درین دوران ماقبل ارتودوکسی‌ همه چیز سیّال بود از مرزهای جغرافیایی گرفته تا معنی کفر و ایمان، و حدود حلال و حرام، و مفهوم توحید وصفات و کلام باری و…

وقتی نوبت استقرار در رسید و مسلمانان از تهدید مهاجمان برآسودند و خانۀ امنی برای خود ساختند و صاحب ممالک تازه‌ای شدند و مدیریت اراضی مفتوحه به گردنشان افتاد،‌ اصحاب قلم رفته‌رفته جای اصحاب سیف را گرفتند (به تعبیر ابن‌خلدون) و فقیهان و محدّثان سر برآوردند و به تبیین قواعد کشورداری و تدوین احکام حلال و حرام، و حقوق و تکالیف و نحوه معیشت مؤمنانه پرداختند. در تناسب با روح عصر و مقتضای دوران، اینجا وآنجا روایاتی رواج یافت که گویا پیامبر فرموده‌اند که «مرکّب قلم دانشمندان از خون شهیدان برتر است» یا «از جهاد اصغر بازگشته‌ایم و به جهاد اکبر می‌رویم» و امثال آن. یعنی مجاهدان و شهیدان نقش تمدّن‌ساز خود را اینک به عالمان می‌سپردند تا هویّتی امنیّت‌یافته و جاافتاده را با معرفت و مدنیّت بیامیزند و جسم و جانش را فربه کنند. در قرون دوم و سوم وچهارم هجری است که فقیهان شأن برتر می‌یابند و تدوین کتب فقهی و حدیثی رونق می‌یابد و مُلک‌داری بر «احکام سلطانی» بنا می‌شود و مسلمانان با تکیه بر اقوال فقهی، معیشت دیندارانة خود را نظم و سامان می‌بخشند، و قانون به پریشانیها خاتمه می‌دهد. مدارس فقهی و کلامی پدید می‌آیند و فقیهان و متکلّمان بزرگ درمی‌رسند وارتودوکسی را استوار می‌کنند. ترجمه رسالات یونانی آغاز می‌شود و مسلمانان از دیگر ادیان و فرهنگ‌ها،‌ علم و فلسفه و سیاست می‌آموزند و ذخیره فرهنگی خود را غنی می‌کنند.

پس ازدوران‌های  جهاد و قانون ونظم بخشی جامعه مؤمنان  از درون و برون، آنگاه دوران سوم یعنی دوره طلایی فلسفه و عرفان و شعر و ادب و هنر درمی‌رسد که حاجات لطیف و ثانویه بشرند و آدمیان عادتاً در امن و فراغ به سراغ‌شان می‌روند. این دوران که پرورنده و پرورده فارابی و ابن‌سیناوناصرخسرو و فردوسی و غزّالی وسهروردی و خواجه نصیرطوسی و سعدی و مولوی و … است، کمابیش تا هجوم مغولان ادامه می‌یابد و پس از آنست که دوران ناکامی و انحطاط این تمدّن آغاز می‌شود و مسلمانان به «تعطیلات تاریخ» می‌روند و اینجا و آنجا جز تک ستاره هایی چون صدرالدین شیرازی در آسمان فرهنگ به چشم نمی آیند.

عبدالرحمن‌ ابن‌خلدون تونسی و شمس‌الدین‌محمّد حافظ‌شیرازی که هر دواز فرزندان قرن هشتم‌‌اند واز معاصران تیمورلنگ،در دوسوی عالم اسلامی این فروپاشی و سراشیبی را به نیکی دیده ودریافته بودند که یکی در فلسفه اجتماعی خود (در کتاب العبر و دیوان المبتداء و الخبر…) انحطاط دول و ملل را تئوریزه می‌کند و دیگری در اشعار آبدار خود از تباهی مزاج دهر سخن می‌گوید:

ز تندباد حوادث نمی‌توان دیدن

درین چمن که گلی بوده است یا سمنی

 

مزاج دهر تبه شد درین بلا حافظ

کجاست فکر حکیمی و رأی برهمنی

 

این تباهی مزاج دهر وفساد طبیعت تاریخ. که بخت باژگون مسلمین بود، کمابیش تا آستانه قرن چهاردهم هجری چون موریانه‌ای، پیشه و اندیشه آنان را از درون می‌خورد و از آن جز پوسته‌ای باقی ‌نمی‌گذارد. استعمار هم بدتر و شرورتراز چنگیز و تیمور از بیرون در‌‌می‌رسد و نیم‌جان باقیمانده آن را می‌ستاند و چنین است که خانه‌ای را که مجاهدان ساخته و از دشمن پیراسته بودند، و فقیهان به نظم، و عارفان به هنر آراسته بودند، فرومی‌ریزد، و مزرعۀ تمدّن را آب، و دهقان مصیبت‌زده را خواب فرا می‌گیرد.1

در قرن چهاردهم است که بیداران و بیدارگران در اکناف و اقطار عالم اسلام به ظهور می‌رسند و طالب رستاخیز مسلمانان می‌شوند. مسلمانان را می‌نگرند با هویّتی پاره‌پاره و معرفتی منجمد و سنگواره. کوشش‌ها از دو سو آغاز می‌شود تا هویّت و عزّت و حرمت را به آنان بازگردانند و معرفت‌شان را پاره‌دوزی کنند. بانگ احیاء خلافت و اتّحاد مسلمانان از یک سو، و بانگ نوخوانی و بازسازی شریعت و دیانت از سوی دیگر درهم می‌آمیزند تا آن بخت باژگون را باژگون کنند.

پس از بیدارگریهای کسانی چون سیّدجمال و محمدعبده و اقبال لاهوری که آمیزه ای از هویّت‌گرایی و معرفت‌پروری بود، اینک در عالم اسلام نومعتزلیانی به ظهور رسیده‌اند تا داد عقل را بستانند، و داد و ستد بیرون و درون عالم اسلام را سامانی مؤمنانه و عالمانه بخشند. هم‌راستا با این نومعتزلیان معرفت‌پرور، سلفی‌ها و ناب‌گرایان هم، به نمایش اقتدار مشغول‌ شده اند و می‌خواهند با نظامی‌گری و جهاد فی سبیل‌الله، رعب در دل دشمنان بیفکنند و خلافت اسلامی را احیاء کنند‌، و مرزهای دولت ـ ملّت ها رافروکوبند و تاریخ را در نوردند، و آب را از سرچشمه بردارند و اسلام را به روزهای نخستین بازگردانند، و هویّتی ستبر و ستیهنده برسازند تا حمله دشمنان را دفع کنند، و مکرشان را به خودشان بازگردانند. نهضت آیت الله خمینی هم، نهضتی هویّت‌پرور و جهاداندیش وماکسیمالیست  بود و میخواست بر همه چیز صورت دین بپوشاند و داعیۀ ناب‌گرایی در سر داشت، و تمدّن سازی را وجهه همّت خویش قرار داده بود. هرچه حرکت نومعتزلیان مصلِح، به مقتضای ماهیت امر، آهسته و گام‌به‌گام است، حرکت جهادیان، پرغوغا و چشم رباست، و جهانیان اینک جهادیان را می بینند و بس! و بر آتش این وسوسه دامن می‌زنند که گویا اسلام جز کین‌توزی و جنگ‌افروزی چیزی در انبان ندارد. فقاهتش هم در خدمت بدویّت است وبس.

تردید نباید کرد که سهم عظیمی ازخشونت‌گرایی جهادیان بازتاب امنیّت‌ستانی و خشونت‌پروری غربیان است، و اصلاح دینی نومعتزلیان وامدار دستاوردهای علمی و فلسفی و حقوقی و دینی مغرب زمینیان است. مدرنیته ما را هم به زهر خود آلوده است، هم به غذا و داروی خود نواخته است. اما هویّت‌اندیشان خواستار میانبُر زدن و یک شبه راه صد ساله پیمودن‌اند. گمان می‌کنند اقتدار نظامی و ویرانگری و رعب‌آفرینی، تمدّن سازند. و اگر مجاهدانی چند در عصر رسول اکرم و در کورۀ داغ وحی، جان تازه گرفتند و مشعل مسلمانی را با خود به جهان پیرامون بردند، امروز هم می‌توان همان الگو را تکرار کرد و با لافِ مسلمانی زدن و تیر و کمان به دست گرفتن، زبردستان را فرو کشید و فرودستان را فرادست نشاند. رجعت محال‌اندیشانه به گذشته و نادیدنِ تاریخ و نشناختنِ روزگار مدرن کار به دست همه داده است. اسلام ازنبوّتی و معرفتی وحیات تازه یی آغاز شد و سپس هویّتی فراخ و فراگیر بر آن نشست. از وقتی که چرخۀ معرفت از کار افتاد آن هویّت هم به پوسته‌ای پوک بدل شد. حیات دوبارۀ مسلمانان را معرفت‌اندیشان تأمین خواهند کرد، نه هویت‌اندیشانی که می‌خواهنددرجهانی که دولت –ملت ها به تمکین برجای خود نشسته اند وعلوم طبیعی و انسانی  رازهای طبیعت ودیانت را گشوده اند  وهویت ملی جارابر هویت دینی تنگ کرده است وحقوق بشر آئین مشترک همه اقوام و ملل شده است ،قشری بی‌مغز را جانی نو بخشند و پوستین وارونه بر تن اسلام بپوشانند. باید به دوران ماقبل ارتدوکسی بازگشت و همه چیز را از کفر و ایمان، و حلال و حرام، و وحی و نبوّت، و حق و تکلیف و فقه و کلام رااز نو سیّالیّت بخشید.

 

ششم: از مسلمانی و مسلمانان و نیک و بدشان گفتم، بیفزایم که مسلمانان هم انسان‌اند و چون دیگران اسیر شهوت و غضب و خواستار سود و ظفرند. نام مسلمانی کسی را بافضیلت  نمی‌کند. دیانت معیشت‌اندیش که قوت غالب عموم دینداران است، نیکان را نیک‌تر و بدان را بدتر می‌کند. مولانا فرمود:

 

زانکه از قرآن بسی گمره شدند

زین رسن قومی درونِ چَه شدند

 

مر رسن را نیست جرمی ای عَنود

چون تو را سودایِ سربالا نبود

 

طالب هرچیز ای یارِ          رشید

جز همان چیزی که میجوید ندید

 

سودای مقدّم بر دینداری، دینداری را جهت می‌بخشد:اگر در آن رحمت بجویی رحمت خواهی یافت و اگر خشونت بجویی خشونت خواهی یافت.همچنانکه با رسن میتوانی درچاه درآیی یا از چاه برآیی.درهنگامه خطر،دین تیغ میشود ودر هنگام رفاه ،میغ. مسلمانان جمعی نا همگونند ودین بر زبان کثیری از آنان لقلقه یی بیش نیست ( به تعبیر رسای امام حسین ع )2وکم نیستند کسانی که نه از اسلام و تاریخش اطلاع درستی دارند نه پای بند احکام شرع اند بل دیانتی آمیخته به جهل و خرافه دارند و در چنگال رهبر خواندگانی قدرت طلب و خشونت گرا اسیرند واستبداد درونی و دخالت های بیرونی آنانرا به طاقت آورده است. وقتی قومی احساس ناامنی و خطر و تحقیر و تبعیض کند، آشناترین سلاح را برای دفع خطر به دست می‌گیرد. و دین همان سلاح آشنای  اینگونه دینداران است. دیندارانِ سودایی را باید دارو کنند، دین شناسان از درون و نیکخواهان از برون.

فریضۀ روشنفکران مسلمان است که جایگاه درشتی و نرمی، و جهاد اصغر و اکبر را به دینداران بیاموزند و سودای شان را سلامت وسربالا بخشند و اجتهاد در اصول کنند، فقه را با اخلاق و حقوق بیامیزند و عَرَضیّات را از ذاتیات دین جدا کنند، و به بسط عدالت اقتصادی و سیاسی بپردازند. از آن سو، روشنفکران نامسلمان هم مسئولیتی سنگین دارند و بدون همیاری آنان کار روشنفکران دینی کمال نمی‌پذیرد. آنان هم باید با دولت‌های مقتدر خود درآویزند و از حقّ آزادی بیان بهرۀ نیکو جویند و به حکومت‌ها و هموطنان خود حالی کنند که خشونت آشکار و نهان در حقّ مسلمانان، خشونت‌های آشکار و نهان در پی می‌آورد و تخم تحقیر و تبعیض کاشتن، فساد و فتنه می‌پرورد، و ترشی و تلخی، ترشی و تلخی می‌زاید.

هیچ‌چیز ویرانگرتر از زخم زدن به غرور یک قوم نیست. مسلمانان آگاه امروز، خفتگان استعمارزدۀ قرون پیشین نیستند که از فقر صورت و معنای خویش هم خبر نداشتند. اینان اینک نیک می دانند که قومی هستند  بادستاوردهاو افتخاراتی درخشان و دست و دامنی نیالوده به استعمار و آدم سوزی ،و اسلامی هویّت بخش که می‌تواند چون لنگری در زلزله‌های تاریخ معاصر ثباتشان بخشد.این قوم شایسته حرمت اند وبدون آنان فرهنگ بزرگ بشری نقشی ناتمام خواهد داشت.سکولاریزم که روزگاری لاف از مدارا میزدوبه گمان اینکه روزگار دین به سر آمده است آنراتحمّل میکردوازسر تخفیف وترحّم به چیزی نمی گرفت اینک باید دست از ستیزه گری بردارد واین خفته بخود آمده را به رسمیّت بشناسدوبا سخره و هجو و خشونت آنرا به سوی خشونت نراندوبداند(و میداند)که چند بوته خار بی بر معرّف یک بوستان دماغ پرور نیستند .همه دانند که در صحبت گل خاری هست.اگر داعشیانی هستند که کژ می‌اندیشندوکژمیروند، دانشیانی هم هستند که پادزهر آن کژی هارا در داروخانۀ خوددارندومی‌خواهندو می‌توانندآن کژی هاراراست کنند.

 

جای آنست که خون موج زند در دل لعل

زین تغابُن که خزف می شکند بازارش

عبدالکریم سروش

بهمن ماه 1393

فوریه   2015

1.خطابه هایی در باب “منحنی تمدن اسلامی” و “علل ناکامی مسلمین” و”گفتمان مسلمانی معاصر” را در وبسایت مولّف این مقال می توانید بیابیدوبشنوید:www.drsoroush.com

 

2.انّ النّاس عبید الدنیا والدّین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرّت به معائشهم واذا مُحّصوا بالبلاء قلَّ الدّیّانون:آدمیان برده دنیایند ودین لقلقه یی ست بر زبانشان .تازندگیشان میچرخد آنرا هم میچرخانند وهمینکه پای امتحان پیش آید کمتر کسی در صحنه میماند.(تحف العقول-ابن شعبه حرانی)

 

Share

32 دیدگاه »

    سپاس از شما استاد عزیز
    استاد این تقابل حق و تکلیف تا کجا قرار است بکشد و در صورت ادامه این وضعیت چه سرنوشتی بر سر اخلاق حاکم میشود و چاره برای صلح و همزیست کردن این دو چیست زیرا مطمئنا نمیشود یکی را از صفحه روزگار حذف کرد؟

    دکتر سروش عزیز خداوند حافظ شما باشد کلام شما التیام بخش جان های سوخته ی مومنین بود و مانند همیشه فانوسی برای قصه ی غریب دین داری جهان معاصر.

    خوش دولتی است، خرم و خوش، خسروی کریم
    یارب ز چشم زخم زمانش نگاه دار

    سپاس خداوند کریم را

    استاد بزرگوار،

    چون همیشه از چشمهٔ کلام گوارایتان سیراب گشتیم.

    خدایا سایه این دکتر سروش را بر سر مسلمانان نگه دار …
    دکتر سروش بر قله ی فکر و ادب و معنویت ایستاده است …
    او را دوست داریم و راه او را ادمه خواهیم داد..
    دکتر سروش شیر حق است.

    آقای سروش عزیز ! :
    ” رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس …. ! ” پس این مقاله ی ششم و پایانی شما من باب مبدا و معاد چه شد ؟؟ ما از عطش مردیم!!
    ولی به نکته جالبی اشاره شده :
    ” حق داشتن ” یک چیز است ، حق بودن یک چیز دیگر . معنا و مفهوم این واژه ( حق ) در زمان ما دچار تغییر شده و صرفا به معنای ” اجازه داشتن ” تغییر یافته. چنین چیزی در آینده به نام ما ثبت خواهد شد!
    مثلا الان در جوامع غربی میل به همجنس و ازدواج دو تا همجنس آزاده یعنی چنین ” حقی ” موجود است .
    اما این که چنین چیزی حق است یا نه یک بحث دیگر است!
    یا مثلا احتمالا با این روندی که پیش میره شاید ازدواج با محارم هم روزی آزاد شود ، یعنی “حق” شود .
    اما این که آیا چنین چیزی حق است یا نه کاملا یک بحث دیگر است !!

    با تشکر .
    در پناه حق !

    ضمن سلام و تشکرفراوان به محضرآن “آتشفشان معرفت” که با ارشادات بسیار قوی خودشان همه جوانب و همه جوامع را دیده اند و نهی از منکر و امر به معروف فرموده اند؛
    تمنا داریم این بیانیه بسیار ارزشمند را به زبانهای انگلیسی و عربی هم در فضای پر بیننده مجازی هم نشر بفرمایند.%

    با درود و سپاس
    در اين بيت حافظ
    نديدم خوشتر از شعر تو حافظ
    به قرآنی که اندر سينه داری

    از نگاه استاد اينگونه بوده که ” به ” در مصرع دوم را “در” استنباط کردند
    تا به اين لحظه که اين نوشته ی ايشان را خواندم تصور نمي کردم که چنين برداشتی هم ممکن و موجود باشد ..
    هميشه وقتی اين بيت را مي خواندم ” به قرآن ” را در واقع قسم خوردن حافظ مي انگاشتم که برای تحکيم شعر خودش آورده . نه هماوردی با قرآن . و البته ايجاد سوال مهم و خطيری است .

    بسم الله
    اين بيت حافظ:نديدم خوشتر از شعر تو حافظ///// به قرآنی که اندر سينه داری . يعني قسم بقرآن شعري خوشتر وگواراتر ودلكش ترازشعرحافظ رانديدم ونيافتم يعني قسم به قرآني كه اندرسينه داري خوشترازآن نيافتم؛ نه اينكه همآوردي وتحدي باقرآن باشد كه خودجناب سروش هم عجزازتحدي باقرآن را كه خودقرآن هم مدعي آنست ومعجزه بودن آن رااثبات مي كند تاقيامت، وايشان هم دراين مقاله اين اعجازرا تصديق فرموده اند.وامامعنائي كه جنابشان براي بيت ارائه داده اند،معنائي نه تنهاغريب است بلكه به هيچوجه من الوجوه نه بذهن تبادرمي كند ونه بادقت ادبي هم اين معنا ازبيت درنمي آيد وكلا بيگانه است.
    واما درمورد حق آزادي بيان وإعمال اين حق درهرمورد،اگربگوئيم مجاز نيست اين گفته، دورازعقل ومنطق نيست زيرا آزرده ساختن ديگران جايزنيست چون آن ديگران نيز حقي دارندكه ازسوي ديگران آزرده نشوند.واين خودش تكليف ووظيفه هرانسان است كه نبايدديگرانراآزرده كنيم وبه رنج وزحمت روحي دجاركنيم.
    بله بااين حق آزادي بيان وابراز عقيده مي توان عقايدديگران راحتي محتواي قرآن راوسيره نبوي -ص-رابه نقدكشيدواما نقدباتمسخروطنزاستهزاء گونه تفاوت فاحش دارد ،تمسخرواستهزاء يعني نسبت نفهمي به كسي ياگروهي، واين يعني بجنگ طلبيدن طرف مقابل . ومسلمانان نبايدازاين نقدها بترسندبلكه بايدجواب مستدل ومعقول بدهند.وچنانكه درطول تاريخ نقدها شده وجوابهاشنيده شده است زيرا كه اسلام دين فطرت است ودعوتگربه تفكروانديشه ورزي درهمه اموراست.
    درخاتمه ازجناب دكترسروش استدعا دارم كه به نظريه خوابنامه بودن قرآن تأملي ازنوبكنند وآياتي كه مخالف اين نظراست درطي دومقاله بخدمتشان فرستادم باهمين آدرس واميل توجه ودقت وافي درآن آيات بنمايند.
    سباسگزارخواهم شد.

    سلام

    گفته اند:” فریضۀ روشنفکران مسلمان است که … و اجتهاد در اصول کنند، فقه را با اخلاق و حقوق بیامیزند و عَرَضیّات را از ذاتیات دین جدا کنند، و به بسط عدالت اقتصادی و سیاسی بپردازند.”

    کاری که ایشان پیشنهاد میکنند توسط امثال خود ایشان باید تا بحال عملی میشد. خودشان خواسته یا نا خواسته مانعی برای رسیدن به “روشی” مبارک و جوشان برای زمان ما و برای مدتی قابل قبول بعد از خود هستند.

    اگر صرف افکار اندیشمندانه و تعقل انسانی (اعم از شرقی یا غربی) ما را به سرمنزل میرسانید احتیاجی به قرآن و رسالات الله نبود.اما استاد در مقالات متعدد دیگر تعقلات انسانی (شامل عرفان و اخلاق و…) را جهت رسیدن به مقصود کافی می دانند و قرآن را نیز چونان افکار شخصی محمد در ظرف زمان و مکان خودشان اعلام نموده اند.

    این چنین است که شخص خود جناب دکتر سروش قادر به ارائه راهی برای جداسازی “عرضیات از ذاتیات دین” نیستنند و تاکنون نظریه عدالت اقتصادی از ایشان ندیده ایم.

    ما تا کلیت قرآن را درک نکنیم نمی توانیم عرضیات و ذاتیات دین را از هم جدا کنیم.قرآن همچون مفهوم کامپیوتری class میباشد که در درون خود هم اطلاعات دارد (data member) و هم متدها و قواعد (member function). ارتباط تنگاتنگ داده ها و روش ها را باید باهم درک کنیم تا بتوانیم از این class استفاده کنیم و قوانین برخورد با اطلاعات امروزین خودمان را از آن استنباط کنیم.

    درک صحیح قرآن با خواندن گزینشی ممکن نیست. کسانی که جمع آوری قرآن را به شکل فعلی معتبر نمی دانند و درک آنرا منوط به درک نظر عده ای خاص در دوران گذشته میدانند نمی توانند برداشت درستی از قرآن داشته باشند.

    “روش” درست خواندن قرآن از طریق خود آن اشاره داده شده است و آن رعایت “اتصال قول” است:

    وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿51) قصص

    فهم هر آیه یا هر سوره بعنوان یک قول منوط است به رعایت اتصال اجزاء آن آیه یا ترتیب آیات آن سوره و کلیت قرآن….

    والسلام
    Quranmizan.com

    از جناب اسکندر مرادی تعجب بسیار است. شما فی المثل اگر در یک رشته علمی تخصصی تحصیل و تحقیق کنید پس از مدتی ماندن در آن فضا و زیستن و ور رفتن با آن افکار و پس از گذشتن از میان همان اصول و قواعد اولیه آن علم، کاملا ممکن است با “افکار اندیشمندانه و تعقل انسانی خود” به درک تازه ای ( حداقل در برخی اصول اولیه علم مذکور ) دست یابید که شاید مغایر با آن اصول اولیه باشد ( که خود آن اصول اولیه نیز برداشتها و فهمهایی است همچون برداشت و فهم مولود شما )، ولی کماکان شما را در همان فضای علمی نگه دارد. شما چگونه از متن بالا اینچنین فهمیدید که “صرف افکار اندیشمندانه و تعقل انسانی ما را به سر منزل مقصود میرساند بدون گذار از قرآن و رسالات الله”؟ آیا نمیتوان با افکار اندیشمندانه و تعقل انسانی از میان قرآن گذر کرد؟ از کجای نوشته بالا نوشته شما بالا آمد؟ ایشان در کدامین نوشته به اصطلاح شما “متعدد خود” گفته اند که صرف تعقلات انسانی جهت رسیدن به این مقصود کافی است؟ لطفا آدرس بدهید. بلکه من با قاطعیت به شما میگویم که در ضمیر ایشان اینچنین درکی وجود ندارد. آنچه در فهوای کلام شما شنیده میشود این است که اگر کسی بی غرض و مرض از میان این قرآن، به شیوه ای که تا کنون گذشته اند، بگذرد از دل آن هیچ چیز جز آنچه تا کنون در آمده است در نمی آید و به درک تازه ای نمیتوان رسید!

    با سلام به محضر جناب آقای دکتر که با تلاش هایشان راه را برای ادامه حیات دین در قلب انسان مختار رو به رشد گشودند و میلیون ها میلیون انسان امروزی مسلمان ماندن خود را محتاج روشنگری ایشان هستند. ایشان همچنان با دعوت به تفکر و نقد دوستانه همچنان برای بهره بری وسیعتر و عمیق تر از مفاهیم دینی می کوشند.

    امید است گره سیاست و دیانت در کشورغزیزمان به دست دوستان دین و با درایت کامل باز شود، به طورکه با مدیریت درست و برتر نشاندن حق بر خود، در حین مراقبت از سیاست و امنیت داخلی و بین المللی کشور راه نقد و پیشرفت در بهره وری از دین نیز هموار شود. بدین ترتیب با برنامه ریزی های کاری می توان از پتانسیل جوان دین دوست جامعه بومی و بین المللی دینی در جهت تحقیق و تفکر در دین و بهره وری از نتایج مطلوب آن در آینده بهره جست.

    استاد عزیز٫
    ای کاش سرنوشت دنیا دست افرادی مانند شما بود یا انان که در سرنوشت دنیا دخیلند٫از شما اموخته بودند. ای کاش….

    سلام استادعزیزما همچنان تشنه ادامه مباحت رویای رسولانه هستیم

    بسط عدالت اقتصادی و سیاسی راهکارهای زمان خاص خود را می طلبد و بنده از طرف تمامی روشنفکرانی که نظریه جامع و جدیدی در مورد عدالت اقتصادی نداده اند عذرخواهی می کنم و امیدوارم این مهم و همچنین فهم عمیق تر فقه و اصول با جهد همه دین دوستانی که ارزش دین را درک می کنند صورت پذیرد.
    تشکر بسیار از آقای دکتر که به درستی اصل دین و محور قرآن را مبدا و معاد معرفی کردند و زهد و صبر را از مقولات ناب اخلاق دینی شمردند.
    بسیاری از آیات دیگر قرآن که معمولا تنها به پیامبر اسلام خطاب شده اند به احتمال بالا تنها راهکارهای اجتماعی اقتصادی سیاسی خاص مخاطب خود (پیامبر اکرم (ص)) را ارائه داده اند و برای زمان ما جنبه کمکی دارند.
    همچنین تشکر از تلاش های ایشان برای یافتن درکی کلی و کاملا متفاوت در مورد بعضی آیات قرآن بر مبنای نظریه جدید وحی شناسی.

    همانطور که پیامبر پدر معنوی و پرچم عزتمندمیلیونها مسلمان طی قرنهای متوالی بوده و هستند شما هم برای ما و کثیری از حق طلبانی که در این عصر زندگی می کنند پدر آزاد اندیشی هستید که حتی با مخالفان هم کریمانه مواجه می شود و حق را تنها نزد خود و نزد یک نفر نمی داند . وما چه توفیق و نعمت عزیزی داریم که خداوند ما را هم عصر شما آفریده
    گذشته از نقدهایی که به این مقاله تان وارد می دانم صمیمانه از خدامی خواهم شما و نگاه و اندیشه های منصفانه و همدلانه ی شما را
    از هجمه های پلید بد خواهان شما اعم از مسلمانان و ضد مسلمانان در پناه و در امان خویش بدارد که اگر ما هم نگوییم می دارد چراکه
    سنگ بد گوهر اگر کاسه ی زرین شکند
    قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود
    و دست خدا که همراه جماعت است یاری کند طالبان حق ودوستان حقیقی این مسیر در ادامه ی این جهد خطیر ، مستدام و منصف و بیدار بمانند .
    که بیداران را در روزی چنین روشن خواباندن آسان و حتی ممکن نیست .
    نورسعادت وجودتان و گوهر اندیشه هاتان تابان تر از خورشید باد .

    با عرض ادب و احترام
    در این بخش از سخنانتان که ” به کافران هم باید گفت که نرنجانند ” کافر نامیدن مخالفان دین صحیح نیست زیرا این اصطلاح بار معنایی خاصی دارد و سبب عدم برقراری دیالوگ میان شما مخالفان دین خواهد شد

    کاری به صحت و سقم مطالب ندارم، اما آنچه که مرا نسبت به سخنان روشنفکران دینی متعجب میکند آن است که این اندیشمندان توان دیالوگ با روشنفکران سکولار را ندارند، توان عتاب با سنتگرایان ( بویزه سنتگرایان دینی ) را دارند ولی دل و دماغ مباحثه با سکولارهای ضد دین را ندارند. این خود بسی با عث تعجب است که دکتر سروش که مرد سخن است ابتدا باید ارادات خود را به آزادی بیان ارائه دهد تا نکند سکولاری برنجد، بعد نقدی کوتاه بر او بیاورد و آن گاه است که باید هشت دهم ( 8/10) یادداشت خود را که به منظور نقد خشونت علیه ادیان بیان شده، به نقد سنت گرایان اختصاص دهد. (ایشان همین رویه را در یادداشت که دل به دست کافریست کمان ابرو آورده اند).

    اين مقاله ی شما گه گاه چند بيت انتهايي غزل مثنوی بيداد را برای من تداعی مي کند
    که گفت :
    .
    .

    باید دوباره قبلۀ خود را عوض کنیم

    برخیز تا به حرمت قرآن دعا کنیم / از عمق جان خدای جهان را صدا کنیم
    با ازدحام این همه بت در حریم حق / فکری به حال غربت دین خدا کنیم
    در سوگ صبح همدم مرغ سحر شویم / در صبر غم ، به سرو بلند اقتدا کنیم
    باید دوباره قبلۀ خود را عوض کنیم / با خشت عشق کعبه ای از نو بنا کنیم
    جای طواف و سجده برای فریب خلق / یک کار خیر محض رضای خدا کنیم
    در انتهای کوچۀ بن بست حسرتیم / باید که فکر عاقبت از ابتدا کنیم
    با این یقین که از پس یلدا سحر شود / برخیز تا به حرمت قرآن دعا کنیم

    با اين تفاوت که اين سروده صرفاٌ بر خاسته از زمينه های فرهنگی و اجتماعی ايران است
    و مقاله ی شما بر خاسته از خردورزی و عقلانيتی که تجربيات زندگی در جامعه ی غرب بدان افزوده .

    با تشکر وسلام و درود بر استاد سروش که حق بزرگی بر گردن تاریخ معاصر ایران و بلکه جهان دارد و با روشنگری های خود بر تارک این سرزمین بلا زده همچون لعل درخشانی میدرخشد.
    خداوند او را سلامت بدارد واز گزند حوادث محفوظ تا بتوانیم از این سرچمه زلال معرفت و عرفان بیشتر و بیشتر سیراب شویم.

    من فقط تقاضا دارم یا شخص دکتر سروش یا هر کس دیگر اثبات کند این بیت حافظ که ایشان در مقاله آورده بودند، چنین مفهومی دارد و اصلا چه اصراری وجود دارد که اینچنین معنی شود. از نظر بنده بسیار معنای غریبیست

    حافظ در مصرع اول می گوید که خوشتر از شعر خودش را ندیده است. از آنجا که به طور بدیهی حافظ قرآن را دیده است، پس می توان برداشت کرد که حافظ شعر خود را خوشتر از قرآن نیز انگاشته است.
    مصرع دوم “به” می تواند هم “قسم به” باشد و هم “به دلیل” باشد، که تفسیر آقای دکتر براساس دومی بوده: به دلیل قرآنی که اندر سینه داری شعرت چنین خوش شده است.
    (هرچند مفهموم خوش تربودن در هماوردی با متن مقدس می تواند مورد بحث باشد ولی حافظ باب همواوردی را گشوده همانطور که خود قرآن هم به آن دعوت کرده هرچند گفته که قرآن در همواوردی پیروز است.)

    هر ساعت ازنو قبله ای با بت پرستی مي رود

    توحيد بر ما عرضه کن تا بشکنيم اصنام را

    سعدی ملامت نشنود ور جان در اين سر مي رود

    صوفی گران جانی ببر ساقی بياور جام را

    وقتی که حافظ شعر خود را ملهم از قرآن می داند چگونه ممکن است آنرا خوشتر از قرآن معرفی کند؟!
    به نظر بنده حقیرمنظور حافظ سوگند به قرآن است آنهم برای دفاع تمام قد از شعربسیار زیبای خودکه کروبیان آن را با خود می خوانند.

    با سلام
    1-کاش بنا به تاکید همواره ی جناب دکتر بر نقد، کامنت های مخالفین را هم می گذاشتید.(البته حدس می زنم بنا به روش و منشی که معمولا مخالفین دارند، کامنت هایشان از ادب بدور است)
    2-جناب دکتر نقد ها را هم پاسخ دهند حتی ا گر در جوامع علمی طرح نشده باشد. مثل همین صحبت های آقای لاریجانی. اینطور نیست که همه خوانندگان نظریات دکتر سروش(ازجمله خود بنده) حتماً متخصص دراین زمینه هاباشند . بیش از اینکه جزئیات تظرات را بتوانیم نقد کنیم، تحت تاثیر شیوه اندیشیدن افراد هستیم: چقدر منطق و اخلاق بر سخن گوینده حاکم است. پس دکتر لطف کنند و نقد دیگران بر نظراتشان را هم نقد کنند و پاسخ دهند.
    موید باشید

    اقای دکتر
    سلام و تشکر فراوان خواندن نوشته ای از شما در این روزهایی که محمدیان محمدی نمی کنند و نامحمدیان هم که اصلا محمدی نمی کنند! جان بخش است.
    شما که محمدی بودن را از خاک و خاشاک زمانه و تاریخ بر می گیرید و آن گوهر را با درخشانی اولیه در اختیار محمدیان می نهید.
    من از دوران لندن اول به سخنان شما و نوشته های شما توجه دارم و تقریبا تمامی آنچه گفته اید و نوشته اید را خوانده ام و فرو نگذارده ام،‌از وقتی که از مرگ آگاهی گفتید یا از ایمان به غیب در مسجد امام باره یا از خطبه متقین در تهران و …. از شما تشکر می کنم.
    ضمنا مقالات رویاهای رسولانه در قدم ششم در انتظار عنایت شماست !!
    احمد از ساتمتون

    درود
    خدا قوت
    به امید دیدار در ایران

    “سوم : مسلمانان (و شرقیان) حق دارند مباهی و مبتهج باشند که از نعمت «ناتوانی» و”دولت فقر”برخوردار بوده‌اند و لذا دستانی نیالوده دارند. بر دامن مسلمانان، نه لکّه استعمار نشسته است، نه یهودسوزی، نه انکیزیسیون، نه ساختن سلاح‌های اتمی و شیمیایی، نه پروردن بلشویسم و نازیسم و فاشیسم، نه جنگ‌های جهانی، نه ویتنام، نه الجزایر، نه …”
    گویا دکتر سروش محترم در لحظه ی نوشتن مقاله قسمتهایی از تاریخ یادشان رفته، مسلمانان نه تنها صدها سال استعمارگر و خونریز بوده اند بلکه آزادیخواهان و وطنپروران بسیاری را به خاک و خون کشیده اند، خلافت عباسی چه ظلمهایی به مردمان سرزمینها که نکرده، مهمتر از همه امپراتوری عثمانی دمار از روزگار غربیان و شرقیان درآورده بود، این جمله نپخته است و بدون تامل نوشته شده است:” دستانی نیالوده دارند” مسلمانان هم استعمار کرده اند هم استثمار، نمونه هایش در تاریخ بسیار است. چند جای دیگر مقاله نیز ایرادات تاریخی و فکری دارد که شاید بعدها مطرح کردنش باب بحث های دیگری باز کند و بی جا نباشد. به هر حال خسته نباشید دکتر سروش!

    به دوستان گرامی همسو با خود پيشنهاد مي دهم تا به جای عبور و مطالعه ی سريع از مقاله ای به مقاله ای ديگر و تمجيد و انتظار مطالب بيشتر داشتن سعی بيشتر در تعمق و فهم محتوای کلام ايشان و به کار گيری نکات اصلی آن در حد توان داشته باشيم و فهم خود را هر آنچه هست با رعايت ادب مقام به ايشان يا حداقل در همينجا انعکاس دهيم تا با گسترش و روشن شدن زوايای مختلف بينش و نقد منصفانه ، راه را بر احياء انديشه های نوين باز کنيم . قطره های فکری و انديشه ها ی زلال در کنار هم است که قوت ميگيرد و موانع را در مي نوردد

    قطره درياست اگر با درياست
    ورنه او قطره و دريا درياست

    با اين اميد که رود انديشه ها تان رو به سوی آبادی و دريای حقيقت باشد .ضمن اينکه نيروهای مخالفی هم اگر باشد چه باک که صدای نجوای رود در تصاد م با سنگهاست که به گوش مي رسد .و گرنه از داشته های صرفاٌ موافق با خود که نه چندان جهد ی صورت مي گيرد و نه چندان دانشی حاصل مي شود .
    با احترام

    I was really confused, and this answered all my queissont.

    با درود براستادعزیز
    خوشحالم به این نتیجه رسیدید که دین باوری تنها با عشق،دلبری وعقل ناباوری میانه ای که ندارد هیچ، بلکه موجب فساد دینداری می شود.

    مثلا مولانا، گاه همچون داستان موسی و شبان هرزگوئی از زبان خدا کرده:
    وحـی آمـد سوی موسی از خدا…. بنده مــا را ز مــا کـــردی جــدا
    تـو بــرای وصـل کــردن آمدی….کـی بـرای فصل کــردن آمـدی؟
    ما بـرون را ننـگریم و قــال را……مـا درون را بنگـــریم و حـــال را
    گـر خطاگـوید ورا خـاطی مگو … ور بـود پر خـون شهیدان را مشـو

    و گاه نسبت دروغ به خدا و رسولش داده:
    چونکه موسی این عتاب از حق شنید//// در بیـابان در پـی چوپــان دویـد
    عــاقـبت دریـــافت او را و بـدید//// گفت مژده ده که دستـوری رسید
    هیــــچ آدابــی و تــرتیبـی مجـــو //// هرچه می‌خواهد دل تنـگت بگو!
    کفر تو دین است‌و دینت نور جان //// ایمنی و از تو جهـــانی در امان

    در این اشعار، او الله را از یک کودک هم کم خردتر جلوه داده که خود بساط نبوت چیدو خود نیز دومینویش را به هم ریخت و با موسی در پی رضایت یک چوپان سبک مغز و تهی علم، بیابان در نوردید.نیز درپی کمک‌خواهی خردمندانه یوسف به ساقی شاه که خلاصی یافته بود گفته:

    پس جزای آن که دید او را معـین/// ماند یوسف حبس در بضعَ سنین
    زین گنه کآمد از آن نیکو خصال/// مـاند در زندان ز داور چند ســال
    پس ادب کردش بدین جرم اوستاد/// که مسـاز از چوب پوسیده عماد
    او یوسف نبی را نافهمی جلوه داده که درکار زمینی اش بجای استغاثه از آسمان، به اسباب زمینی پناه برد و کیفر دید که دقیقا ضد آموزه های قرآن و عقل است.
    حافظ که بیش،قرآن در سینه داشت و قرائت بر لسان، نه جاری در سرای اندیشه و به غلط شهره بر لسان الغیب شده، به بهانه عشق ورزی در غزلیاتش به خردورزی تاخته:
    ما را ز منع عقل مترسان و مِی بیار /// کآن شحنه در ولایت ‌ما هیچ‌کاره نیست
    و نیز شیوه دریوزگی و مرشدپرستی بجای خداپرستی و تحقیق به همگان تعلیم داده:
    به ‌می‌سجاده رنگین‌کن‌گرت پیرمغان گوید..که سالک بی‌خبر نبود ز راه ‌و رسم منزلها

    گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت….در هیچ‌سری نیست‌که ‌سرّی ز خدا‌ نیست

    وآنگاه در این وادی ظلمانی از تقلید کورکورانه، شریعتی نو برپا می کند:
    مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن … که در شریعت ما غیر از این‌گناهی نیست
    ..
    آیا امت اسلامی در دوران این فرهنگ سازانِ دین سوز که عمری را پیامبرش به پرورش توحیدی اَلباب از جان مایه گذاشته بود باید به کج راهه نمیرفت که رفت؟
    ..
    اما نتیجه گیری استاد، بس گوارا بود که گره کور این معما را اساسی دید:
    “فریضۀ روشنفکران مسلمان است که جایگاه درشتی و نرمی و جهاد اصغر و اکبر را به دینداران بیاموزند و… عَرَضیّات را از ذاتیات دین جدا کنند”

    بواقع،اغلب ما مسلمانان و مدعیان ایرانی، نه تنها بی معرفتیم که بی هویتیم. خود را در” من آنم که رستم بود پهلوان” با القاب: شیعه شیر خدا،آریائی، فرهیخته، نواده کورش با پیشینه فلان و…گول زده ایم.حتی از ابتدائی‌ترین آموزه های قرآنی غافل و برضدش عاملیم. جای آنست که اینک روشنفکران مسلمان همچون خود استاد و اساتیدی همچون مصطفی طباطبائی و… شمشیر احتجاج از نیام برکشند که مبارزه با تاریکی جهل تنها یک راه دارد: ” روشن کردن شمع خردورزی”

    استاد ارجمند جناب آقای دکتر سروش
    در نوشته حضرتعالی جمله‌ای هست که رییس قوه قضاییه را به نقد شما برانگیخته است: «نقد شخصیت و رفتار و گفتار او (پیامبر) مطلقاً نه گناه است، نه ناروا» که همانطور که مستحضرید بر عموم دینداران این سخن سنگین به‌نظر می‌رسد زیرا با اعتقاد به معصومیت انبیا سلام‌الله علیهم ناسازگار است.
    اما آنچه این جانب از این سخن برداشت می‌کنم، ارزیابی سخن نبی (ص) بنا به مقتضیات عصر حاضر است. هنگامی که مفهوم «نقد» را به «انتقاد» و «غلط‌گیری» ترجمه نکنیم، کلام حضرتعالی بدین معنی است که معرفت اندیشان امروزی که دین‌مدارند بایستی به‌درستی سخنان رسیده از رسول گرامی اسلام را ریشه‌یابی کنند و تلاش کنند دریابند اگر پیامبر اکرم امروز در جامعه‌ی ما حضور داشتند، با توجه به مبانی اندیشه و اخلاقشان، در امور گوناگون چگونه نظر می‌دادند. نمونه‌ای از این مسئله‌ی نقد کلام نبی گرامی اسلام را امام خمینی در فتاوی‌شان در مورد موسیقی و شطرنج بیان داشته‌اند. و همین امروز بسیاری از احکام بدیهی اسلام (مانند تعدد زوجات، حضانت، ارث و غیره) در مجلس شورا مورد تحلیل و نقد قرار می‌گیرد و سعی می‌شود با توجه به فضای اجتماعی و سیاسی تغییر کند.
    البته این هنوز با نظر حضرتعالی در مورد اجتهاد در اصول فاصله دارد اما راه را برای آن ماجرا خواهد گشود. بنابراین، اگر با همین مفهوم «نقد» معنا شود تناقضی با اسلام بر اساس «ما جاء به‌النبی» ندارد.
    پاینده باشید.