به بهانه شصت سالگى استاد
• دسته: از اهل قلم٬ درباره سروشپارسا صائبی
دکتر عبدالکريم سروش اين روزها، براى بنده به عنوان يک آدم علاقمند، بيش از هر چيز از جنس خاطره است. خاطرهاى از دوران دانشجويى. خاطرهاى از جنس دانستن و جستجو براى درک بهتر از جهان، دين و از فلسفه سياسى. تشنه بوديم و مىخواستيم بيشتر بدانيم. معماهاى فکرى سروش هميشه آدم را براى پيگيرى بيشتر وسوسه مىکرد. دعوت او به انديشيدن و تئورىپردازى هيچگاه تعطيل نشد حتى در زمانى که جريان اصلاحات و شور و شوقى که بعداً معلوم شد کفى بر موج بوده است، همه را از خود بيخود کرده بود.
انديشههاى سروش قدرت مغناطيسى دارد و اين تنها به خاطر طرح مباحث عرفانى توسط ايشان نيست. مدتى طول مىکشد که کسى بتواند مچش را بگيرد که در اينجا و اينجا خطا هست يا دست کم جاى سوال وجود دارد. سروش استاد فن بلاغت در اوج فصاحت است. چنان تئورىها را چون يک معلم بليغ بيان مىکند که شنونده درجا شيفته آن تئورى مىشود. به همين خاطر بود که نگذاشتند او به اين کار ادامه دهد. اين توانايى او در کنار بهروز بودنش از شرايط سياسى در کنار تفلسف و قدرت تحليلى که داشت، موجب مىشد که نهاد حوزه و حکومت در کنار گذاشتن او از دانشگاه و مراکز تحقيقاتى ترديد به خود راه ندهند. حضور سروش در دانشگاه براى جريان تحجر خطرناک بود.
هر چقدر منتقدان و دشمنان بخواهند ايرادهاى بجا يا نابجا از انديشه سروش بگيرند اين واقعيت کتمان ناپذير است که سروش در تفسير يک قرائت، تحليل يک موضوع، القاى يک انديشه و فنخطابت بسيار توانا و چيرهدست است. نثر مسجع او و به کارگيرى تمثيلات ادبى در نامههاى سياسى و مقلاتش مسحورکننده است. کاريزماى فرهنگى سروش غير قابل رقابت بوده و هست. حتى در اين دوران که روشنفکرى دينى موقتاً به محاق رفته است.
يکى ديگر از نقاط قوت سروش در شناخت دقيق و قوى ادبيات ما است. به عنوان مثال جلسات سخنرانى حافظشناسى دکتر در محمديه معرفت (منزل جلايىپورها) در بهار اصلاحات چنان پربار بود که از نظرات حافظپژوهانى مانند بهاالدين خرمشاهى هم غنىتر و پختهتر بود. (اين سخنرانيها که تا حدود چهل جلسه هم پيش رفت تا آنجا که مىدانيم قرار بود مکتوب و «به زيور طبع آراسته شود»، مشخص نيست چرا اينکار انجام نشد.)
سروش تا آنجا که من ديدهام، آدمى متين و در عين حال عبوس است. اجازه مجيزگويى به ديگران نمىدهد و نوچهپرورى هم نمىکند. دغدغه يک معلم دارد و علاقمند است ديگران را هم در نقد خود وارد کند که اينکار کمک ميکند به رونق فضاى نقد. تا آنجا که در کتاب «مدارا و مديريت مومنان» نقدگونه پر از نيش و کنايه حسن رحيمپور ازغدى را نيز در کنار چند نقد ديگر به عنوان ضميمه کتاب خود چاپ کرده است! در عين اينکه سياستورز است و مقدارى هم سياسىکار و رند (از نوع حافظانه!)، اما بلاشک دلبسته عاشقى و بخشندگى مولوى و تقواى غزالى است. شورمندى و گرمى نوشتههايش حتى در فلسفىترين هاى آنها هم ديده مىشود.
نکته مهم ديگر نظم و انضباط آهنين او در سخنرانى و مقالهنويسى است. روش و رويکرد او چيزى است که ما لااقل در ايران نمونهاش را نداريم. او در هر مقاله مىداند که مىخواهد از کجا به کجا برود و چگونه بايد اجزاى ديگرى را به قاعده و با نظم در اين بين به کار بگيرد و ضمن اينکه آن مقالهاش کدام بخش از پروژه اصلى را پيش خواهد برد. چنين انديشمندى روششناس و معرفتشناس تا آنجا که من مىدانم در تاريخ انديشه ايرانى نداريم. سروش متناسب با زمان نظراتش را اصلاح مىکند و روشنفکرى زنده و پويا است. به عنوان مثال عطف عنان کردن سروش به خاتميت و نقد مهدويت شايد به خاطر قدرت گرفتن تحجر بوده باشد. بر خلاف جمع کثيرى از روشنفکران که به انزوا، نااميدى و عزلت پناه مىبرند، سروش به تنهايى خو نکرده است. «خو نداريم اى جمال مهترى/ که لب ما خشک و تو تنها خورى»
اين نوشته کوتاه فاخر نشد چون در مقابل نثر فاخر سروش، جرات هماوردى نداشت! تنها نگاهى گذرا در قالب يک مطلب وبلاگى و اداى احترام يک مخاطب علاقمند به آثار دکتر سروش بود. اميدوارم استاد سالهاى سال پاينده باشد، فعال بماند و چراغ خردورزى را روشن نگاه دارد.
منبع: حلقه ملکوت
http://soroush.malakut.org/2005/12/post_4.php