دوم خرداد به زيان كيان تمام شد
• دسته: مصاحبههارضا خجسته رحيمی
حلقه كيان در گفتوگو با دكتر عبدالكريم سروش رضا خجسته رحيمی
در ابتدا ميخواستم روايت شما را از پيشينه و زمينهاي كه به شكلگيري مجله و حلقه كيان انجاميد، بدانم و اينكه شما چگونه به اين حلقه متصل شديد و حتي در مركزيت آن قرار گرفتيد. اقدام نيكويي است كه پيشينه روشنفكري ديني بر مبناي توليدات آنها مورد داوري قرار بگيرد. دوستاني كه پايهگذار مجله كيان بودند، كار خود را با كيهان فرهنگي آغاز كردند. «كيهانفرهنگي»، پدر و مادر مجله كيان بود و كيان از دل آن، به دنيا آمد. كيهانفرهنگي يكي از خوشعاقبتترين مجلات فكري بود كه بعد از انقلاب متولد شد. آن هم در دوراني كه دوران غلبه عواطف بود. در چنان شرايطي اصحاب كيهان فرهنگي راهي به سوي عقلانيت، آن هم عقلانيت ديني گشودند. دوستاني كه كيهان فرهنگي را راهاندازي كردند آقايان رخصفت و تهراني و شمس بودند. هر سه آنها را من بعد از انقلاب شناختم و قبل از انقلاب با هيچ يك از آنها آشنايي نداشتم. علتش هم اين بود كه پيش از انقلاب من از صحنه فرهنگي كشور غايب بودم و در انگلستان به سر ميبردم. بعد از بازگشت به كشور، پس از انقلاب بود كه در ستاد انقلاب فرهنگي مشغول به كار شدم و در راديو و تلويزيون به سخنراني پرداختم. آشنايي من با بسياري از اين دوستان به همين دوره ميرسد؛ دوستاني بودند كه در عرصه ديني كار ميكردند و از ميان آنها، آن سه نفر كيهانفرهنگي را با ايدههاي نو و پخته خود منتشر كردند. يكي از نوآوريهاي آنها در كيهانفرهنگي، مصاحبهاي بود كه در هر شماره با يكي از چهرههاي فكري و علمي كشور انجام ميدادند و شرح درست و دستاولي از آثار او ارائه ميكردند. بسياري از آن بزرگان اكنون روي در نقاب خاك گرفتهاند اما مصاحبهشان در كيهان فرهنگي موجود و مرجع است و مستندي ذيقيمت. كار دوم كيهان فرهنگي، معرفي آثار فرهنگي و ادبياي بود كه در كشور منتشر ميشد. به ياد داشته باشيد كه آن دوران، دوران آرامش نبود. جنگ بود و بقاياي فروريختگيهاي انقلاب همچنان وجود داشت و لذا گشودن راهي به جلو چندان آسان نبود. با اين حال كيهانفرهنگي از نوآوري و طرح مباحث جديد غفلت نكرد و گاه حتي نوخواهيهايش به جنجال نيز كشيده ميشد.
ميشود مثالي از اين اقدامات جنجالآفرين بزنيد؟ آثار جنجالانگيزي در كيهان فرهنگي منتشر شد كه شايد در وقتي ديگر نه منتشر ميشد و نه چنين جنجال ايجاد ميكرد. يكي از آنها مقالات دينشناسانهاي بود كه بنده هم در آنها سهمي داشتم و ديگري نزاعهايي بود كه بر سر پوپر در گرفت و بسياري اذهان را مشغول به خود كرد. در قصه پوپر به نظر من كيهانفرهنگي بسيار ژورناليستي عمل كرد و وجوهي را كه فيالنفسه ارزش چنداني نداشت به صورتي جنجالي مطرح و چشمها را باز كرد كه در كل، بسيار مثبت و درخشان بود. دوستان ديگر ما در كيهانفرهنگي حتما توضيح دادهاند كه مشكلاتشان چه بود و چرا حاضر به ادامه كار نبودند و از موسسه كيهان جدا شدند. به هر حال آنها تصميم گرفتند كه با موسسه كيهان همكاري نكنند و مجله ديگري را بنيان بگذارند.
چه شد كه شما با بچههاي كيهانفرهنگي آشنا شديد و همكاري كرديد؟ زمينه اين همكاري از كجا آغاز شد؟ من به سراغ كيهان فرهنگي نرفتم. كيهان فرهنگي به سراغ من آمد. آقاي رخصفت شخصيتي فرهنگي بود و علاقهمندي بسيار، به افكار تازه نشان ميداد. در پارهاي از كلاسهاي من هم شركت ميكردم و به برخي از مطالبي كه من مطرح ميكردم علاقهمند بود. به همين سبب بعد از مدتي از من دعوت كرد تا در كيهان فرهنگي به منزله يكي از چهرههاي روي جلد شركت كنم و مصاحبهاي با آنها انجام دهم. من از آن كار پرهيز داشتم و خود را در آن حد نميديدم. اما همكاري تازه ما به صورت نوشتن مقاله آغاز شد. يك بار هم البته آقاي رخصفت و آقاي تهراني از من خواستند كه مصاحبهگر يكي از چهرههاي آشنا و مشهور يعني آيتالله جوادي آملي باشم كه من همراه آقاي رخصفت به قم رفتم و مصاحبهاي طولاني با آقاي جوادي آملي انجام دادم و اين مصاحبه بعدا در نشريه چاپ شد. همكاري ما به همين سادگي آغاز شد. البته در مدتي كه من در دانشگاه تربيت معلم تدريس ميكردم، آقاي رخصفت و آقاي تهراني در كلاسهاي من شركت ميكردند. من اما آقاي شمسالواعظين را نديده بودم و آشنايي جديتر من با ايشان از مجله كيان آغاز شد.
مقالات قبض و بسط شما در كيهان فرهنگي هم دردسرآفرين شده بود. بله، همينطور است. با چاپ آن مقالات، گفتوگوها و منازعات بالا گرفت. اين اتفاق براي خود مجله هم پرهزينه بود. من يك بار در نوشتههايم از آنها تشكر كردهام و اكنون هم تشكر ميكنم. براي اينكه آنها در برابر فشارهاي بسيار، الحق ايستادگي كردند. اين فشارها هميشه از سوي دشمنان و مخالفان نبود و من به ياد دارم كه جناب آقاي خاتمي هم كه وزير ارشاد بودند يا در صدر موسسه كيهان قرار داشتند، گاهي با كيهان فرهنگي مبادله نامه داشتند و پارهاي از روشهاي كيهان فرهنگي را مورد انتقاد و بلكه انتقاد شديد قرار دادند. ميدانم كه ميان آقاي رخصفت و آقاي خاتمي گاه گفتوگوهاي نسبتا تند و پرحرارتي ميرفت. با همه اين احوال، دوستان ما در مجله كيهان فرهنگي رسالت خودشان را به انجام رساندند و وقتي هم كه نقطه افتراق رسيد، در فاصله گرفتن ترديد نكردند و پرونده كيهان فرهنگي بسته شد. البته كيهان فرهنگي پس از آن هم به حيات خودش ادامه داد اما آنچنانكه همه مردم شاهدند، به هيچوجه سمت و سو و صبغه كيهان فرهنگي سابق را ندارد.
كيان نيز قرار بود كه همان راه كيهانفرهنگي را ادامه دهد. بله؛ وقتي دوستان از كيهانفرهنگي خارج شدند و به دنبال ايجاد و تاسيس مجله تازهاي بودند مدتي بر سر نام آن مجله تازه سخن رفت. از من هم مشورت خواستند. حتي در نظر داشتند كه نام «كيان فرهنگي» را بگذارند كه نهايتا به «كيان» بسنده كردند و حيات اين مجله آغاز شد. كيان كم و بيش همان راه و روش كيهانفرهنگي را داشت و من هم همكاريام را با دوستان ادامه دادم.
حلقه كيان متشكل از افرادي كه به صورت منظم در جلسات كيان شركت ميكردند از چه زماني راهاندازي شد و هدف از راهاندازي اين حلقه چه بود؟
نام حلقه كيان هيچگاه در آن روزگار مطرح نبود و من به ياد نميآورم كه اصحاب كيان هيچوقت چنين تعبيري را به كار برده باشند. خود من هم هميشه تعبير «اصحاب كيان» را به كار ميبردم و «حلقه كيان» نه از ذهن من گذشت و نه بر زبان من. همچنان كه بر ذهن و زبان دوستان ديگر هم نگذشت. پس از تعطيلي كيان بود كه تعبير «حلقه كيان» داير و رايج شد. به قول مولانا: اي حيات عاشقان درمردگي/ دل نيابي جز كه در دلبردگي. وقتي كه دل رفت تازه به يادها آمد كه دلي داشتهاند. وقتي كه كيان رفت تازه پارهاي از افراد پي بردند كه چيزي به نام «حلقه كيان» كه حلقهاي موثر در فرهنگ كشور بوده، وجود داشته است. من البته از اين نامگذاري استقبال ميكنم و به هيچ وجه آن را نامناسب نمييابم. اما اين تعبير را بيرونيان به كار بردند و رايج كردند.
آيا ميتوان تعريف مشخصي از اين حلقه ارائه كرد؟ نه؛ و براي همين هم ديدهام كه پارهاي افراد در داخل و خارج از كشور از اين عنوان سوءاستفاده ميكنند و به نحوي براي ساختن يك شناسنامه جعلي، خود را منتسب به حلقه كيان ميكنند. حلقه كيان دو معناي خاص و عام دارد. معناي عام «حلقه كيان»، تمام خوانندگان كيان و علاقهمندان به انديشههاي مطرح در آن را شامل ميشود؛ افرادي كه در شاديها و غمهاي كيان شريك بودند. فراموش نكنيد كه كيان هم زير ضربههاي بسيار بود و من به ياد دارم گاهي دوستان ماشين فاكس و ليتوگرافي خود را در جايي پنهان ميكردند تا اگر حملهاي صورت گفت از بين نرود. زماني بود كه آنها منتظر بودند تا كساني از راه برسند و آنها را موردتعرض قرار دهند. غوغا عليه آنها بالا گفته بود. خصوصا آنكه اصحاب كيان، پا در عرصههايي گذاشته بود كه ديگران جرات پاي گذاشتن در آن واديها را نداشتند. حلقه عام كيان دايره مخاطباني صدهزار نفري بود. كيان در آخرين شمارههاي خود طي يك همهپرسي سوالاتي را با خوانندگان در ميان گذاشت و مشخص شد كه هر نسخه مجله را پنج نفر به طور ميانگين مطالعه ميكنند. حال آنكه تيراژ كيان نيز 20 هزار نسخه بود. اما حلقه خاص كيان، خود افرادي بودند كه مستقيما در داخل موسسه كيان كار ميكردند اعم از سردبير و هيات مديره و پارهاي از نويسندگان مجله. البته بايد اشاره كنم كه به فاصله كمي قبل از انتخاب آقاي خاتمي، وقتي كه من پس از يازده ماه سفر تحميلي به خارج، به ايران بازگشتم، حلقهاي از دوستان در كيان تشكيل شد كه جلسات هفتگي داشتند و من هم در آنجا شركت ميكردم.
در اين حلقه چه مباحثي مطرح ميشد؟ به ياد دارم، وقتي كه به ايران بازگشتم در آن حلقه، بحثي را تحت عنوان «آيا فقه ممكن است؟» راه انداختم. اين بحث براي مدتها به درازا كشيد و دوستان در اين مباحثه شركت ميكردند. نتيجهگيري من از آن بحثها كه اميدوارم زماني منتشر شود، اين بود كه فقه يا دنيوي دنيوي است يا اخروي اخروي. اما فقهي كه جامع مصالح دنيا و آخرت باشد، ممكن نيست. براي رسيدن به اين نتيجه، در آن حلقه هفتگي دوستاني كه اهل علوم ديني بودند، مشخصا آقاي كديور و مجتبي شبيري، شركت داشتند.
در آن حلقه چه افراد ديگري شركت داشتند؟ علاوه بر آقاي تهراني و شمس، آقايان حجاريان، آرمين، مرتضي مرديها، اكبر گنجي، آرش نراقي، ابراهيم سلطاني، محسن سازگارا، جواد كاشي، حسين قاضيان، ناصر هاديان، مصطفي تاجزاده و گاهي پسر خود من سروش دباغ در آن جلسات شركت ميكردند. شايد تنها چند نفر را از قلم انداخته باشم اما اينها افرادي بودند كه با كيان همكاري نزديك داشتند و عموما آثارشان در كيان چاپ ميشد. شايد از آقاي شبيري يا هاديان مطلبي در كيان چاپ نشده باشد اما دوستان ديگر نويسنده كيان بودند. آقاي حجاريان همكاري نزديكي با كيان داشت و رازي فاش شده است كه ايشان با نام جهانگير صالحپور در كيان مقاله مينوشتند. اين حلقه را اگر حلقه كيان بناميم، نام بيمسمايي نيست. اما بودهاند افرادي كه به كيان سر ميزدند – سر زدن بهترين تعبير است – و بعدها خود را جزو حلقه كيان ناميدند و شناسنامهاي جعلي براي خود درست كردند. نميخواهم نام آنها را ذكر كنم اما اين هم از جعليات تاريخي است. به قول حافظ: هر آن كسي كه در اين حلقه نيست زنده به عشق/ بر او نمرده به فتواي من نماز كنيد.
آيا حلقه كيان يك حد و حدود هويتي مشخصي داشت؟ چون بههر حال در همان جمع نيز تفاوتهايي در نظر وجود داشت و به عنوان مثال برخي دوستان سياسيتر به احزابي همچون مجاهدين انقلاب نزديكتر بودند، منتقد برخي ديدگاههاي شما بودند. آيا شما رابطه خاص و تعريف شدهاي با اعضاي حلقه كيان نداشتيد؟ صددرصد همينطور است كه شما گفتيد. حلقه كيان به هيچ وجه حلقهاي تعريف شده نبود. جنبه حزبي نداشت. روابط شاگرد و استادي يا مريد و مرادي در آنجا وجود نداشت. دري بود كه به روي علاقهمندان اين خط فكري گشوده بود ولو اينكه زاويههايي هم با اين خط فكري داشتند. در اين جلسات ما به عمد بحث سياسي هم نميكرديم و فضا يك فضاي گفتوگويي و فكري بود. يك خط و جريان مشخص در آنجا تعريف نشده بود. آشنايي من با بسياري دوستان هم در همين جلسات انجام گرفت. به عنوان مثال من آقاي كديور را به گمانم اول بار در همين جلسات ملاقات كردم و ايشان منتقد برخي ديدگاههاي من در باب پلوراليسم ديني بود كه مباحثه ما بعدا منتشر هم شد. آقاي مرديها يا آقاي كاشي هم در آن جلسات آراي سياسي ويژه خودشان را داشتند. نزديكترين افراد به من در آن جلسات آقاي نراقي و سلطاني و تهراني بودند. با ديگران اختلافات و افتراقات فكري داشتيم اما خوشبختانه مشكلي با هم نداشتيم و همگي ميدانستيم كه راه تازهاي در روشنفكري ديني بايد گشوده شود و اين راه تازه از مسير عقلانيت جديد ميگذرد؛ راهي كه من چندي پيش آن را «تجديد تجربه اعتزال» ناميدم.
به نام مستعار آقاي حجاريان- جهانگير صالحپور- اشاره كرديد. آقاي گنجي هم با عنوان «حميد پايدار» نويسنده مقالاتي در نقد شما در كيان بودند. علت انتخاب نام مستعار از سوي آقاي گنجي چه بود؟ حقيقتا نميدانم. علتش را از خود ايشان بايد بپرسيد؛ همچنانكه من نميدانم چرا آقاي حجاريان هم با نامي ديگر مينوشتند. يادم است كه همان زمان آقاي دكتر آغاجري از من سوال كردند كه آقاي صالحپور چه كسي است و من توضيح دادم كه آقاي حجاريان هستند. ترجيح خودشان بود. من در اين مسائل مطلقا دخالتي نداشتم و مربوط به مديريت و نويسندگان مجله بود. به مقالات انتقادي اشاره كرديد و همين جا بهتر است بگويم كه شايد يكي از درخشانترين وجوه كيان و بعدا هم مجله مدرسه اين بود كه آنها در انتقاد و خصوصا انتقاد از من، كم نميگذاشتند و راهي را نشان دادند كه متاسفانه پر رهرو نبود. ديدهايد بسياري نشريات را كه در راس آنها تنها يك نفر نشسته است و در تمام مدت انتشار مجله، حتي يك نقد هم بر گرداننده مجله منتشر نميشود. مجله كيان از اين بابت گشادهدست بود و مدرسه البته سخاوتمندتر و گشادهدستتر. چهبسا از خوف آنكه متهم به جانبداري از من بشوند و البته با اين هدف نيز كه روش نقد را گسترش دهند. البته نقدهاي دوستاني همچون آقاي مجيد محمدي، جهانگير صالحپور، حميد پايدار و آرش نراقي نهتنها به ديگران كه به خود من هم بسيار كمك كرد و من اين انتقادات را ميراث ماندگار اين مجلات براي خودم ميدانم.
آيا سخاوتمندي افزون مجله مدرسه در انتشار مقالات انتقادي را ميپسنديديد؟ دستاندركاران مدرسه به گمانم طعن ديگران را جديتر از آن ميگرفتند كه بايد ميگرفتند مبادا كه متهم به جانبداري شوند. احتياط زياد ميكردند و چنين مشياي را انتخاب كرده بودند. من هم از اصحاب مدرسه متشكرم.
يكي از نكاتي كه شما هم به آن اشاره كرديد، سياسي شدن حلقه كيان خصوصا پس از دوم خرداد 76 بود. تا آنجا كه در همين خصوص آقاي گنجي مصاحبهاي هم با شما در باب سياست و روشنفكري انجام دادند ولي در كيان منتشر نشد و در كتابي از شما –رازداني و روشنفكري و دينداري- انتشار يافت. نگاه شما به فعاليت سياسي اصحاب كيان چگونه بود؟ آيا شما به يك جريان خاص در اين حلقه احساس نزديكي بيشتري ميكرديد؟ چرا كه به هر حال در حلقه كيان هم دو گرايش چپ و راست وجود داشت. تا وقتي كه مجله كيان پابرجا و حلقه كيان موجود بود، من مساله سياسي با هيچ فردي نداشتم و همگي همسو بوديم. در آن حلقه همچنان كه از نامها پيداست افراد مختلفي شركت داشتند وديدگاهها به تبع، متفاوت بود. متاسفانه در آستانه انتخاب آقاي خاتمي و پس از آن، نوعي گشودگي در فضاي جامعه ايجاد شد كه به برخي اختلافات كوچك پيشين دامن زد. بعضي از اختلافات بزرگنمايي شد و در حلقه كيان هم ميان پارهاي دوستان، اين اختلافات بالا گرفت. من سعي كردم كه در آن اختلافها شركت نكنم و تلاش من براي حل و فصل منازعات نيز بيتوفيق ماند. اين اختلاف خصوصا ميان دو تن از دوستان ما بالا گرفت. يكي از آن دوستان گفتوگويي با من در باب روشنفكران انجام داد كه دوست ديگر آن را مطالعه كرد و پيشنهاداتي را مطرح كردند كه من به متن مصاحبه افزودم. اين اتفاق باعث شد كه مصاحبه مورد پسند قرار نگيرد و من هم آن را در كيان منتشر نكردم و بعدا متن مصاحبه را در كتاب خودم آوردم.
علت اين اختلافات در چه بود؟ گشودگي سياسي به زيان كيان تمام شد؛ و من اين را به عنوان يك درد اجتماعي بيان ميكنم. ما متاسفانه مشكلي داريم و بايد آن را حل كنيم. همه ما كه با سياستهاي حاكم موافق نيستيم و گاهي در نقد سياستهاي حاكم، قلمي ميزنيم و قدمي برميداريم، هر گاه كه گشايشي پيدا ميشود، به جاي همبستهترشدن، روياروي يكديگر قرار ميگيريم. گويي رسالت ما اين است كه برتري خود را در مقابل يكديگر اثبات كنيم. اين مساله براي مدتي تلاطمي را در جمع كيان ايجاد كرد كه به نظر من مطلوب هم نبود. اما به سرعت آرامش برقرار شد و دوستان به يك تفاهم نانوشته رسيدند و آن موج را به سلامت گذرانديم. لطمهاي خورديم اما جراحت ترميم يافت. مشابه اين اتفاق را من در جاهاي ديگر هم ديدهام. مثلا پارهاي از اعضاي ملي- مذهبي متاسفانه پس از گشايش فضاي سياسي حملاتشان به من بسيار شديدتر شد. نميدانم چرا، وقتي فضا بازتر ميشود افراد بايد به كارهاي مثبتتري بپردازند تا حمله به يكديگر و اثبات برتري خويشتن. در اينجا انتقاد دوستانهاي ميكنم كه مبادا اين شيوه تكرار شود و افراد به سروروي يكديگر بريزند و بكوبند و پنجهاي را كه بر سر مشكلات بايد فرود آيد، روي يكديگر بكشند.
پس از نظر شما اختلافات در آن حلقه، مبناي جدي نداشت و اختلافات بلاموضوع بود؟ بله، بلاموضوع بود. شايد در امور سياسي تفاوت نظري بود اما در باب نوانديشي ديني، اختلافي در حلقه كيان وجود نداشت.
توقيف كيان به نوعي گرد هم آمدن چهرههاي فرهنگي در حلقه كيان را نيز متوقف كرد. درست است؟ بله، با توقيف كيان من همواره اين شعر حافظ را زير لب زمزمه ميكردم كه: قرهالعين من آن ميوه دل يادش باد/ كه خود آسان بشد و كار مرا مشكل كرد.
مدرسه زماني منتشر شد كه من در خارج از كشور بودم و زماني بسته شد كه من همچنان خارج از كشور بودم. مدرسه به نظر من كارنامه بسيار نيكويي داشت و در همين مدت كوتاه دوساله، نظرات بسياري را به خود جلب كرد. مدير مسوول و سردبير هر دو بسيار عاقلانه برخورد كردند و توانستند پنجره تازهاي را روي جامعه فكري و روشنفكري ما بگشايند. از چهرهها و قلمهاي جديد استفاده كردند و يك پلوراليسم واقعي را به نمايش گذاشتند. سعي داشتند كه بهانهاي به دست كسي ندهند ولي بهانهگيران معمولا بهانهتراش هم هستند. بهانهاي تراشيدند و در مدرسه را بستند و خلقي را محروم كردند از پنجرهاي كه هم نور و هم نسيم از آن بيرون ميآمد. من حقيقتا ميخواهم به مسوولان فرهنگي كشور بگويم كه در اين شيوهها تجديدنظر كنند. بستن روزنامه و نشريه در حكم قتل نفس است. در قرآن داريم كه اگر بيگناهي كشته شود در حكم آن است كه خلق بيشماري كشته شوند. بستن يك مجله، مثل بستن يك مدرسه و در حكم كشتن خلق بيشماري است. اين كار را با احتياط تمام بايد انجام داد. در اين زمينه، به فوريت تصميم گرفتن و تصميم را عملي كردن، حكيمانه و هوشمندانه نيست. شعري از حافظ را ميخوانم كه ميگويد: بود آيا كه در مدرسهها بگشايند/ گره از كار فروبسته ما بگشايند/ در ميخانه ببستند خدايا مپسند/ كه در خانه تزوير و ريا بگشايند. |