سروش معرفت
• دسته: از اهل قلم٬ درباره سروشداريوش محمدپور
پيش از اين که يادداشت افتتاحيهی خود را برای اين نيم-جريدهی ملکوتی که به پاس مجاهدتهای معرفتی دکتر سروش در اين گوشهی مجازی بر پا کردهام، بپردازم، واجب است پيشينهای از فکر چنين برنامهای را به اختصار بنويسم. قريب به شش ماه پيش، دوست ناديدهی گرامی، مهدی شاکری، پيشنهاد يادوارهای مکتوب برای شصتمين سال تولد دکتر عبدالکريم سروش را داد. آن گفتوگوی مختصر نخستين تا به امروز پختهتر شد تا اين که هفتهی پيشين، از جمعی از ارباب قلم و اصحاب دانش تقاضا کردم تا هر يک جستاری در هر عرصهای که صلاح میدانند و نسبتی با دکتر سروش دارد، برای اين گوشهی مجازی تحرير کنند. از ميان نخستين کسانی که مدعو من برای نگارش مطلبی بودند، البته مهدی خلجی بود. زمانی که هفتهی پيشين ماجرايی را که ماهها پيش با او در ميان نهاده بودم، بازگو کردم، به عذر مشغوليتهای فراوان از ميانهی ميدان کرانه گرفت و چند روزی بعد خبر داد که مطلبی در همين زمينه برای بیبیسی مینويسد و طبعاً از نوشتن برای ملکوت معذور است. باری ۱۶ دسامبر ۲۰۰۵ مصادف با شصتمين سال ولادت دکتر سروش است و طليعهی جستار و گفتار خانهی مجازی ما در بنگاه خبرپراکنی بیبیسی به قلم مهدی خلجی (شصت سالگی عبدالکريم سروش: فيلسوف الهی دوران گذار) منتشر شده است. دريغ است از نکات او در اين خانه بیبهره بمانيم. از اين رو عين آن مطلب را در همين صفحه آوردهام. شايد روزی ديگر، صاحبِ خانهی «نقد» جستاری چنان که شايد خود خواهان آن است و محدوديتهای نوشتاری رسانهای چون بیبیسی را ندارد مرقوم کند.
اما قصهی صاحب اين قلم با بزرگی چون عبدالکريم سروش، داستانی است که شايد بيش از ده سالی از عمر آن نمیگذرد. آنچه اکنون مینويسم ادای دينی است و گزاردن حقی که سروش خواه ناخواه به گردن من دارد، ولو در پارهای از موارد با او همفکر نباشم. چنانکه يک بار ديگر هم در ملکوت نوشتهام (شمهای واگو از آن خوش حالها)، نخستين بار در دانشکدهی ادبيات مشهد مستمع سخنان دکتر سروش به مناسبت سالگرد وفات دکتر شريعتی بودم. پيشتر از آن از سروش تنها نامی شنيده بودم و چندان غوطهور در عوالم عاشقی و جوانی – چنان که افتد و دانی – بودم که عنان عقل را به دست مباحث اين حلقهی علم نمیدادم و تنها در خلوت با مقولات کلامی کلنجار میرفتم و بس. هنوز به خاطرم هست که لحن کلام و شيوهی خطابهی سروشی که برای نخستين بار حضورش را تجربه میکردم چگونه مسحورم کرده بود. من که به ندرت در سخنرانی کسی قلم به دست میگرفتم و چيزی يادداشت میکردم، تمام سخنان سروش را در آن مجلس، که به گمانم سال ۷۲ یا ۷۳ بود، مینوشتم و بل میبلعيدم. سروش از غزالی و مولوی میگفت، قصهای که بارها و بارها از آن گفته است و هنوز هم میگويد. برای من در آن لحظات محتويات بحث نبود که مرا شيفتهی خود کرده بود. کسی به لحنی و بيانی شعر میخواند که هرگز نشنيده بودم. سروش استاد قرائت ابيات شورانگيز مولوی و اشعار رندانهی حافظ است. آن مجلس، سرآغاز الفتی ديرپا با دکتر سروش گرديد. بعدها که ديگر تمام آثار او را خوانده بودم، تازه آرای او را با عقايد خود تطبيق میدادم و چه اندازه حيرت میکردم از قرابتی که ميان سخنان او و باورهای قلبی خود میديدم. محال بود سروش جايی نامهای به کسی بنويسد و من بارها و بارها متن نوشتهی او را از سر تا ته نخوانم. هنوز هم سروش به همان استواری، صلابت و بلاغت پيشين مینويسد و بلکه سخن میگويد. اين نکتهها برای من که پيوند خاطری با عالم خطابه و اهل «دعوت» داشتم، بسيار دلکش بود.
آن روزها گذشت تا اينکه هجرت به ديار بريتانيا و تحصيل در دانشگاه وستمينستر بار ديگر مرا به حضور سروش کشانيد (همان شب برای بیبیسی گزارشی از آن سخنرانی نوشتم به عنوان «روحانيت منهای اسلام»). در همان مجلس بود که سر گفتوگويی با او باز شد و قصهی پاياننامهی خويش را با او گفتم و از آن پس بود که سروش را که اين روزها بيشتر از لندن عبور میکند تا تهران، به تکرار میشد در سخنرانیهایاش ديد. از آن تاريخ تا به حال فراوان پيش آمده است که وقتی در باب مقولهای پرسشی داشتهام يا نقدی، گوش دکتر سروش را به کار میگرفتم و او هم صبورانه پاسخ پرسشهای بیتابانه و گاه تند مرا میداد. در اين يادداشت مختصر، غرض تنها نگارش مقدمهای برای اين صفحه بود و بس و بيان اين نکته که اين گوشهی خردِ ملکوت، حداقل برای خود من ادای دينی است به دکتر سروش که بیگمان در دو دههی اخير از چهرههای بسيار تأثيرگذار در انديشهی دينی معاصر در ايران بوده است. هنوز يکی از کارهايی که میخواهم به آن بپردازم مطالعهی تطبيقی آثار سروش، محمد ارکون و نصر حامد ابوزيد است، اگر غم نان (و گاهی اوقات هم بيم جان!) بگذارد. اين مختصر را نمیتوان به پايان برد مگر با تبريک شصتمين زادروز دکتر سروش و آرزوی عمری دراز همراه با عافيت، صحت و عزت برای او؛ بادا که همچنان او شمع محفل اهل دل باقی بماند و برای اهل فضل بساط نقدش گسترده بماند و خوان معرفتاش آکنده از لقمههای چرب و شيرينِ نور باد.
منبع: حلقه ملکوت
http://soroush.malakut.org/2005/12/post_1.php