سروش و غرب شناسي
• دسته: از اهل قلم٬ درباره سروشخيام عباسي
خيام عباسي
سروش يكي از فعالترين روشنفكران مذهبي غير روحاني است كه پس از پيروزي انقلاب سال 1357 در ميان انديشمندان ايراني جايگاهي شايسته يافت. تسلط او بر فلسفه و منطق آناليتيك به همراه پژوهش در متون عرفاني ايراني ، او را در شمار مصلحان ديني در آورده است. سروش در فرداي پيروزي انقلاب و حتي قبل از آن ،محور عمدة مباحثش در برخورد با ماركسيستهاي –مخصوصأ – درون كشور خلاصه مي شد. اما مواجهة سروش با غرب، نه در پذيرش تمام غرب و نه در رد آن قابل طرح است. به زعم وي غرب يك كل است نه يك كلي . وحدت كل غرب ، اعتباري است و نه حقيقي و پرپيداست كه امور اعتباري بي وجود و بدون ماهيتاند. اما ” كل “ تجزيه و تغذيه پذير است .
”دو گونه غرب شناسي داريم .يكي اينكه ابتدا سرزمين و تاريخ و آرا و رسوم و هنرها و علم و فلسفه و تكنولوژي و رفتار مردم مغرب زمين را ، از خوب و بد ، درست و نادرست و محبوب و نا محبوب بشناسيم و راه برهان را بپيماييم … و حكم انگيزه را از انگيخته جدا كنيم . راه دوم اين است كه ] …. [ ابتدا يك تعريف كلي بدهيم و بعد هم بگوييم غرب خارجي، تحقق آن مثال عقلي و بسط آن حقيقت نهايي و فرد آن ماهيت كلي است . ( سروش، 342- 341 : 1375) .
رويكرد سروش به مقولة فرهنگها را مي توان نقطة مقابل ” تهاجم فرهنگي“ ( رد فرهنگ غرب به كلي) از يكسو و ” غربزدگي“ تمام عيار از سوي ديگر دانست . اساسأ او فرهنگ غربي را يكي از سه ركن اساسي فرهنگ فعلي ما مي داند. طبق اظهارات سروش، فرهنگ ما از ” سه فرهنگ“ ملي( باستاني) ، ديني و غربي تشكيل شده است . او معضلي براي افكار فرهنگ ايراني ما نمي بيند و بر آن است كه مردم ايران پيش از مسلمان شدن ايراني بودند و دين و آداب و رسوم شان ايراني بود و در هنگام مسلمان ( و شيعه) شدن هم اين سيستم فكري اسلام را پذيرفتند اما باز هم ايراني ماندند و ” ايرانيت و قوميت ما در هاضمة فرهنگ ديني يا غربي هضم نشده و بسياري از آداب و رسوم پيشين قومي ما هم چنان زنده و جاري ماند … “ .(سروش ،154 :1377) .
به عقيده سروش ، ايرانيان دو بار در طول تاريخ با فرهنگ غرب مواجه شدند. دفعه اول در اوج شكوفايي و رونق تمدن فرهنگ اسلامي بود. بار دوم اما، در هنگامه مشروط خواهي ايرانيان بود و در اين مواجهه ، ما با صفت مسلمانان ايراني شناخته مي شديم . اين زمان، فرهنگ غرب مجهز به سلاح علم و تكنولوژي بود و فرهنگ و تمدن ايراني- اسلامي سخت در رنج و ناتواني.
اما فرهنگ ديني اسلامي ما به زعم سروش، داراي تاريخي يكهزار و سيصد ساله است . ايرانيان آن هنگام كه با فرهنگ اسلام روبرو و آشنا شدند ، آن را پذيرفته و بلكه آن را با جان و دل پرورش داده و تكاملش بخشيدند .” از آن پس، آداب و رسوم ، هنر،معماري، ازدواج ،طلاق،تعليم و تربيت ، تفريح و سرگرمي ،عزا و عروسي، كتاب و مدرسه و …. همه رنگ و ماهيت اسلامي به خود گرفتند“ . (همان –ص165) .
اما در درآمدن فرهنگ غربي در سلك فرهنگ ما ، سروش ترديد ندارد كه هيچكس” مقصر “ نيست . او برخورد بين اين دو فرهنگ را برخورد بين دو فرهنگ قوي و ضعيف و رنجور مي داند :
” در هنگام آن مواجهه در ميان ما چه از فرهنگ قومي و چه از فرهنگ ديني جز ادب و عادت و سنت خشك چيزي باقي نمانده بود . بي خبري و بينوايي و جوع و جهل و جور بيداد مي كرد و اگر انديشمندي چند در ميان ما مي زيستند ، آنقدر نادان و مهجور بودند كه جرياني توليد نمي كردند و بدين سبب وقتي كه آن انديشه هاي پر رونق و آراسته و بزك كرده و از انقلاب فرانسه سر به در آورده و مسلح به سلاح علم و تكنولوژي وارد اين كشور شد، طبعأ بي هيچ مانع و مقاومتي راه خود را گشوده و به پيش رفت و اذهان بسياري را مسحور و مفتون خود كرد “ .( همان –ص161-160) .
به اين ترتيب ، سروش ورود فرهنگ غربي به كشور ما را نه جبر تاريخ مي داند و نه علامتي بر پايان يافتن دوره تاريخي ما .اين پذيرش را او معلول علتي مي داند كه در ” ضعف ما وقوت آنان“ خلاصه مي شود. از آن وقت كه ادبيات و افكار فلسفي و تكنولوژي غرب به ايران وارد شد، فرهنگ ايراني – اسلامي ديگر به حالت پيشين خود باقي نماند و“ مخصوصأ آداب و رسوم اين قوم ، جهان بيني و تلقي شان از زندگي و انتظارشان از انسان ، همه در ميان ما در آمد و جايگاه راسخي پيدا كرد.“ سروش تأسيس پارلمان ، نوشته شدن قانون اساسي، مدعاي حكومت مشروطه، استقلال قواي حكومتي و شيوع آزاديها در معناي غربي آن ( تسامح ديني و تساوي حقوق) را همه از نشانه ها و مظاهر ليبراليسم فرهنگ غربي مي داند .
اما سئوال سروش اين است كه ” هويت ما در گروه كداميك از اين سه فرهنگ است “ و” اساسأ منظور از هويت فرهنگي چيست؟ “
” آيا مجال و مجرايي براي داد و ستد فرهنگها وجود دارديا بايد پنجره هايشان را بر روي هم بسته نگه داشت .( سروش، 6: 1375) .
در پاسخ به سوال اول، سروش هر سه فرهنگ را مقوم هويت ما مي داند و هويت فرهنگي ايران امروز را معجوني از اين سه مي داند.
مجال و مجراي داد و ستد نيز وجود دارد و نمي توان پنجره ها را بسته نگه داشت ،چرا كه ورود عناصر تمدن و فرهنگ غربي به لحاظ تسلط فعلي شان بر ديگر فرهنگها ،به مشابه ميهمان ناخوانده اي هستند كه چارهاي جز دعوتشان در درون سرا نداريم .اين وضعيت ضعف و زبوني فرهنگ ما را سروش” بحران هويت“ نام ميدهد و مدعي است .” يكي از راههاي مؤثر براي رهاي از “ بحران هويت“ كه از اهم معضلات و بلاهاي دوران ماست ، رهايي از ” بحران ذهنيت“ است، يعني روشنتر شناختن خود و ميراث فرهنگي خود و سر و سامان دادن به درون مايه هاي ذهن و بيرون آوردنشان از آشفتگي و فراهم كردن شرايط عيني و ذهني براي تسهيل آن خانه تكاني و ساماندهي .( همان – ص7) .
سروش بر آناني كه بدون تأمل و تدبر هويت ثابت فرهنگي اي براي خود ساخته و پرداخته و آن گاه ديگراني را دوست و دشمن خود مفروض گرفته اند ،خرده مي گيرد؛ چرا كه به عقيده وي ،آنها از ابتدا كيستي خود را مفروض گرفتهو آن گاه نتيجه آورده اند كه ” بر كدام هويت بايد باقي بمانند و با چه كس بايد بسازند يا بستيزند ، غافل از اينكه بايد خود را ساخت … “ .
ترس و هراس از فرهنگهاي ديگر را سروش معلول دو امر مي داند : اول اينكه ،اين ترس به خاطر ” نداشتن هاضمه فرهنگي قوي“ است و دو ديگر اينكه، فرض ناصواب بر اين باشد كه هر فرهنگي يك كل تجزيه نشدني است . لذا پذيرش هر جزئي از آن كل، لاجرم به پذيرش كل منجر مي شود .
وي تهاجم فرهنگي را نيز دچار شده به ابهام مي داند . اين ابهام از يك سو ناشي از خود واژه فرهنگ است كه سروش آن را از ” اسرار آميزترين مقولات عالم“ مي داند و ديگري هم غرض سياسي نهفته شده در وراي اين تعبير. از لحاظ جامعه شناختي نيز بررسي اين پديده را دچار مشكل مي بيند چرا كه ”در مفهوم تهاجم قصد و توطئه است، در حالي كه جامعه شناسي به بررسي عواقب ناخواسته افعال مختارانه فاعلان اجتماعي مي پردازد. هم چنانكه فرهنگ هم محصول ناخواسته و طراحي ناشده برخورد گرايشها و خواسته ها و كرده هاي توده هاي مردم است .( سروش ، همان –ص8) .
سروش البته، بيش از آنچه بايد ، بر گذشته فرهنگ ما تأكيد دارد و معتقد است كه مسلمين زماني در اوج عزت بودند و اينكه در حضيض ذلت و انحطاط گرفتار آمده اند و آن اوج و صعود را هم مرهون هاضمه قوي فرهنگي مي داند كه اينكه مي بايد و نيست . او يكي از مهمترين علتهاي اين انحطاط را ارائة پاسخهاي منحط و قديمي به سؤالات جديد مي داند و براي نمونه ، از حكومت شوروي سوسياليستي نام مي برد .
منابع :
سروش-1375 – ”تفرج صنع“ –صراط .
سروش- 1377- ” راز داني ، روشنفكري و دينداري“ –صراط .