پيغام سروش
• دسته: آرشیو اخبار و گزارشها٬ درباره سروشمحمد قوچانی
محمد قوچانی (اعتماد ملی)
از شگفتيهاي عصر ماست كه دكتر عبدالكريم سروش – استاد روشنفكري ديني كه همچون سلفش دكتر علي شريعتي به نظريهپردازي اسلام منهاي روحانيت متهم ميشود – دو دوره پياپي از رياستجمهوري يك روحاني (حوزوي) حمايت ميكند در حالي كه در هر دو دوره انتخابات رياستجمهوري نمايندگاني نزديك به روشنفكري ديني (مصطفي معين در سال 1384 و ميرحسين موسوي در سال 1388) در انتخابات حضور داشتند.
راز اين شيخ و سروش چيست؟ آيا – چنان كه برخي روشنفكران حامي شيخ را متهم ميكنند – سروش پروندهاي مفتوحه در محكمه دارد و شيخ براي سروش ميانداري كرده و ريش سروش در گروي شيخ است؟ اين حرف نهتنها درباره آن روشنفكران دروغ است كه درباره سروش هم از اساس بر آب است؛ چه شايد شيخ و سروش حتي يكديگر را نديده باشند يا از راه دور سخني نگفته باشند يا از جانب سروش، پيامي براي شيخ نرفته باشد. آيا – چنان كه درباره برخي تكنوكراتهاي حامي شيخ معروف است – قرار است سروش، اين قدرتمند بيمسند، پس از پيروزي احتمالي شيخ بر مسندي بنشيند و حتي حكم مشاورهاي بگيرد؟ حاشا كه سروش را اگر با شهرياري و حكمراني نسبتي بود در دوره اوج انقلاب فرهنگي بر مقام وزارت مينشست و اگر با سياستورزي تمام عيار ميلي بود دردوره اوج اصلاح، پيشنهاد نامزدي پارلمان را ميپذيرفت تا اگر ماكسيمگوركي انقلاب ايران نشد، اسلاوهاول اصلاحطلبان شود. اما سروش هرگز در رد كرسي قدرت ترديدي نكرد. آيا – چنان كه درباره برخي نويسندگان حامي شيخ معمول است – با لابيهاي فشرده و مذاكرات گسترده و بيانيههاي راديكاليزه شيخ، سروش ترغيبشده كه به او راي دهد؟ روشن است كه چنين نيست بلكه اصليترين حلقه ياران سروش در سفر اخير او به ايران، دكتر را به عكس اين گفتار و رفتار فرا خواندند و امروز با خواندن اين ديدگاه سروش بعيد نيست اين مصاحبه را بايكوت كنند و بگويند همانگونه كه مقلدان آيتالله بروجردي روز عاشورا خلاف همه سال از ايشان تقليد نميكردند و آن يك روز كار خود را ميكردند و به شيوه خويش عزاداري ميكردند، مقلدان دكتر سروش هم روز انتخابات خلاف همه سال از استاد پيروي نميكنند! اين گمانهزماني تقويت ميشود كه دريابيم نه ياران سروش رغبتي به لابي با شيخ داشتند و نه ياران شيخ فكر ميكردند بتوانند نظر سروش را جلب كنند چنان كه هم در سال 84 و هم در سال 88 از ديدگاه سروش ذوقزده شدند. آيا ديدگاه دينشناسي سروش با ديدگاه دينداري شيخ هم جهت است؟ بديهي است كه چنين نيست و اگرچه كار اصلي شيخ سياستورزي است و كار اصلح سروش نظريهپردازي اما حتي در چارچوب دو نگاه ديندارانه فاصله ميان سروش و شيخ روشن است. پس راز اين شيخ و سروش چيست؟ كه نه از سر وامداري است، نه حكمراني، نه رايزني و نه حتي همزباني… پاسخ را بايد در اين جمله سروش در مصاحبه اخيرش جست. آنجا كه ميگويد: «به صراحت براي شما بگويم. اينكه كسي دوباره بيايد و در كسوت سياست ادعاي رسالت روشنفكري داشته باشد را نميپسندم. بايد كسي بيايد كه مرد عمل باشد.» جان پيغام سروش همين جاست. نظريهاي كه او نه امروز كه يك دهه پيش – حتي پيشتر قبل از دوم خرداد 76– در مصاحبهاي طولاني و خواندني با اكبر گنجي از آن دفاع كرد و مرز ميان كار روشنفكري و كار سياسي را روشن كرد و اين اتفاقا همان كاري است كه ياران سروش انجام نميدهند و ياران شيخ در پي آن هستند. ياران سروش – و بهتر بگوييم؛ شاگردان سروش – كه در يكي، دو حزب سياسي اصلاحطلب حضوري موثر دارند پيروزي دومخرداد را پيروزي روشنفكري ديني ميدانستند اما تصور آنان از روشنفكري ديني در نمادي بهنام سيدمحمد خاتمي تلخيص ميشد كه استاد سخن بود و با قامت رعنا و سخنان شيوا دل از جمعيت ميربود. براي روشنفكري كه در مسند قدرت قرار ميگيرد بيش از عمل، نظر مهم است. مهم نيست كه چه تعداد روزنامه بسته ميشود مهم اين است كه رئيسجمهور با بستن روزنامهها مخالف است. مهم نيست كه چه تعداد استاد از تدريس محروم ميشوند مهم اين است كه رئيسجمهور با منع تدريس اساتيد مخالف است. مهم نيست كه چند روشنفكر كشته ميشوند مهم اين است كه رئيسجمهور با قتل روشنفكران مخالف است. مهم نيست كه چند دانشجو ستارهدار ميشوند. مهم اين است كه رئيسجمهور با ستارهدار شدن دانشجويان مخالف است. مهم نيست كه چند كتاب سانسور ميشود مهم اين است كه رئيسجمهور با سانسور مخالف است. نهايت كاري كه چنين رئيسجمهور روشنفكري انجام ميدهد انتشار چند بيانيه و تشكيل چند كميته براي ثبت در تاريخ است تا آيندگان اسطوره خود را بستايند. رئيسجمهوري با اين كمالات البته نميتواند لابي هم كند چرا كه لابي كار مردمان لابيباز است و دون شأن روشنفكران. اين رئيسجمهور البته اهل شوريدن و برآشفتن و استعفا هم نيست چراكه راديكاليسم آيين چريكهاست نه روشنفكران كه اهل بغض و گريه فروخفته و دلشكسته و نايني و پياله مي هستند. همينطرز تفكر بود كه عصر اصلاحطلبي «ديني» را به عصر ناكامي تبديل كرد. سخني از كامرواييهاي اين عصر نيست كه ناديده گرفتن آنها (بهار كتاب و مطبوعات و انتخابات و شوراها و ديپلماسي و عسلويه و حساب ذخيره ارزي و…) عين جفاست. اما اين مفهوم اصلاحطلبي بود در نزاع ناشي از عدم تمايز روشنفكري و سياستورزي كه از بين رفت و به قدرتطلبي تبديل شد. ما قبل از دوم خرداد ميخواستيم در انتخابات پيروز شويم تا كاري كنيم اما پس از دوم خرداد همواره سعي ميكرديم كاري كنيم تا پيروز شويم. تا قبل از دوم خرداد قرار بود با مشاركت سيدمحمد خاتمي در انتخابات و كسب حداقل آرا نهادهاي مدني و حزبي ايجاد و جامعه مدني و سياسي را تقويت كنيم پس از آن پيروزي نامنتظره، دولت دايه بلكه ولي جامعه مدني شد و با پول نفت جامعه مدني را هم نفتي كرديم و NGOها را به GOها تبديل كرديم. جنبش دانشجويي را به وزارت كشور صادر كرديم و روشنفكران را بر مسند نشانديم كه نه سياستورزي ميكردند و نه روشنگري. اما آيا شيخ را امروزه جانشين همه بحرانهاي گذشته بايد بدانيم؟ حاشا كه هرگز چنين نيست و چنين نميگوييم. نه شيخ و نه حاميان شيخ ادعاي روشنفكري ندارند و اين اتفاقا نقطه قوت كروبي است همانجا كه ديگران آن را به نقطه ضعف او تعبير ميكنند و عجبا كه كيهان و قربانيان اصلاحطلبش هر دو در اين باور مشتركند. اما مزاياي عدم روشنفكري شيخ چيست؟ اول – كروبي خود را عالم دهر نميداند. ادعاي گفتمان ندارد. حرفهاي قلمبه نميزند. واژههاي سلمبه به كار نميبرد. به همين علت اهل مشورت است. پيرو كار جمعي است. با تيم كار ميكند تيمي كه خود پر از نامزدهاي در معرض رياستجمهوري است. به همين علت كروبي با آدمهاي كوتاهقدتر از خودش كار نميكند. او ژنرال ژنرالهاست نه پاسبان پيادهنظام. دوم – كروبي نميخواهد مشكلات جهان را حل كند. نميخواهد دين و دموكراسي را آشتي دهد. نميخواهد با تمدنهاي جهان گفتوگو كند. نميخواهد رهبران جهان را به نور اسلام هدايت كند. نميخواهد تجدد و سنت را آشتي دهد. نميخواهد مانيفست اصلاحات را بنويسد. نميخواهد بهشت روي زمين برپا كند. كروبي ميخواهد كسي زندان نرود، روزنامهاي بسته نشود، روشنفكري كشته نشود، دانشجويي ستارهدار نشود، خانوادهاي از گرسنگي نميرد، بيگانهاي به ايران حمله نكند، خانه درويشي را نسوزانند و به ديندار يا كمتر دينداري تعرض نشود. سوم – كروبي در باطن دشمن نظام و در ظاهر يار نظام نيست. او از همين نظام است. اسلام و انقلاب و امام و رهبري و جمهوري اسلامي و قانون اساسي را قبول دارد و اگر هم قصد اصلاح قانون اساسي را دارد براي حفظ همين نظام است. اما نظامي كه كروبي قبول دارد براساس راي مردم شكل ميگيرد نه با زور سرنيزه. كروبي با رهبري نيز صادقانه برخورد ميكند. به همين علت نظام هم با شناخت كامل از كروبي به رايزنيهاي او احترام ميگذارد و با او وارد يك درك مقابل ميشود. همين درك مقابل – و اگر روشنفكران دوست دارند، معامله – به كروبي امكان مذاكره ميدهد كه اساس سياست است. چهارم – كروبي اهل بلوف نيست. حرفي نميزند كه بدان باور ندارد يا در اجراي آن درميماند. شايد كروبي نام لاتين خيلي از چيزها را نداند اما بنا به غريزه بشري و اخلاقي خود رسم آنها را ميشناسد. نظريهپردازان نافرماني مدني هرگز جرات اجراي آن را نيافتند اما روزي كه مهدي كروبي در اعتراض به بازداشت نماينده همدان در پارلمان از جاي برخاست و گفت ديگر نميتواند مجلس را اداره كند و صحن را ترك كرد و هنوز به خانه نرسيده و حسين لقمانيان چاي اوين را نخورده بود، او را آزاد كردند، بر اين كار جز نافرماني مدني واقعي چه ميتوان نام نهاد؟ پنجم – كروبي براي خود ارزش شخصي قائل نيست. پيامبر متواضع است: درخت نزد او نيايد او نزد درخت ميرود. براي لابي مرزي نميشناسد. اصولش را فراموش نميكند اما با هر كس كه كار دستش باشد لابي ميكند. مهم نيست كه آن فرد تا چه اندازه شايسته ميزي است كه پشت آن نشسته، مهم آن است كه قدرت او چه اندازه است. روشنفكر با آدمها و ارزشذاتي آنها سر و كار دارد اما سياستمدار با ميزها و قدرت عرضي آنها. از اين رو كروبي با همه سابقه انقلابي و ديني و سياسي كاملا ميفهمد كه وقتي رئيس مجلس نيست بايد رئيس مجلس يا محكمه يا اداره وقت را همچون رئيس ببيند نه مرئوس نالايق سابق كه شأن كروبي آن نباشد كه نزد او شكايت برد. ششم – كروبي براي تاريخ كار نميكند براي همين امروز كار ميكند. همين لحظه. جاي او در كتابها نيست در سينههاست در خاطرهها. كروبي همانگونه كه به حافظه خود بيش از همه كتابها اعتماد دارد به امروز بيش از فردا باور دارد. *** همه آنچه در وصف كروبي آمد را شايد بتوان از زاويه ديد نقد و نفي او هم ديد. چنان كه گروهي از اصلاحطلبان ميبينند و اخيرا كيهانيان هم به ايشان پيوستهاند. ميتوان گفت كروبي مردي كمدانش است كه چون خود اهل تفكر نيست به تيم روي ميآورد؛ ميتوان گفت كروبي فردي آرمانگرا نيست و به حداقلها بسنده ميكند و كرامت نهايي انسان را برآورده نميكند؛ ميتوان او را آدم نظام خواند كه براي تثبيت حكومت چون سوپاپ اطمينان تلاش ميكند؛ ميتوان رفتارهاي راديكال و انقلابي او را نه ناشي از معرفت كه برآمده از عواطف و غرايز دانست، ميتوان او را فردي خواند كه قدر خود يا يارانش را نميداند و نيز كسي خواند كه دورنگر نيست. مهم صحت و سقم اين قضاوتها نيست. حتي بدتر از آن ميتوان به رسم كيهان گفت اين حرفهاي امروز كروبي براي دستيابي به قدرت است. فرض كنيم كه از اين حرفها گذر كنيم و حتي آنها را بپذيريم. فرض كنيم كه همه دانش و تجربه و اخلاق كروبي را ناديده بگيريم. اما واقعيت اين است كه هر آنچه كروبي انجام ميدهد نزديكترين تعريف در زمان ما به مفهوم واقعي سياست است. سياستمدار كسي است كه دقيقا همين مختصات را داشته باشد. ما در انتخابات مرد سال يا فيلسوف قرن شركت نميكنيم. ما ميخواهيم رئيسجمهور انتخاب كنيم. رئيسجمهوري كه بتواند در اين دوره گذر اصلاحاتي عيني و عملي را اجرا كند. همه كارهايي كه معتقديم كروبي از عهده آن بر نميآيد (مانند آشتي دين و دموكراسي و تجدد و سنت و اسلام و غرب و…) را كروبي حاضر است به ديگران بسپارد. از بام تا ثريا از آن روشنفكران، اين خانه ويران از آن كروبي… و اين همان پيغام سروش است و نه فقط پيغام سروش كه پيام همه روشنفكراني كه امروز معتقدند كار به سخنداني نيست: «بايد كسي بيايد كه مرد عمل باشد.»
|
|
منبع |