شيرين سخنی كه در تلخی سياست گم شد
• دسته: از اهل قلم٬ درباره سروشحامد قدوسی
سروش شخصيتی چند وجهی است. از يك سو معلمی خوش سخن برای انتقال پارهای از مفاهيم فلسفه علم و فلسفه تحليلی به ايران بود، در وجهی ديگر پژوهشگر و نظريهپردازی پركار در حوزه مطالعات دينی و در وجه سومش روشنفكری مسوول كه به قول خودش روزی برای بازگشايی دانشگاهها تلاش ميكند و روزی ديگر از لزوم داشتن تئوری برای اصلاحات سخن ميگويد. اينها بخشی از ماجرای سروش است كه شهرت اصلياش مديون آن است و قصد من هم نوشتن در اين باب نيست.
ميخواهم چيز ديگری بگويم در وصف وجه متفاوتی از تاثيرات او. حالا كه فرصتی هست كه به همت داريوش و بقيه دوستان برای شصتمين سالگرد تولدش چيزی يبنويسم دوست دارم يادی بكنم از بخشی از چهره سروش كه در اين هفت هشت سال گذشته آرام آرام كمرنگ و شايد حتی محو شد. خاطرههايم از اين وجه كار او من را به گذشتهها ميبرد. يادم هست سالها پيش جايی كار ميكردم و عادت داشتم تا دير وقت سركار بمانم. در كتابخانه آنجا چندتايی هم كتاب فرهنگی بود. از جمله قصه ارباب معرفت. سروش اول اين كتاب قصه زندگياش را نوشته بود و گفته بود كه وقتی به فرنگ ميرفته چهار كتاب با خودم برده بود. اگر اشتباه نكنم مثنوی و حافظ و كيميای سعادت و محجهالبيضاء را اسم برده بود و گفته بود كه كتاب را به پاس آموختههايش از صاحبان اين كتاب نوشته است. در بين آن نوشتهها البته نوشتهای هم بود با عنوان «آفتاب ديروز و كيميای امروز» كه در وصف شخصيت آيتالله خمينی نوشته شده بود كه هنوز هم برای من خواندنی است. كار من اين بود كه وقتی از كار خسته ميشدم اين كتاب را بر ميداشتم و هرجايی از آن را كه ميخواندم تقريبا درونش غرق ميشدم و حال و روزم را ميساختم. قصه ارباب معرفت حلقهای از زنجيره بزرگی بود كه سروش در پيوند با ورزيدگان عرصه معنويت تحريرش كرده بود. در بين كارهايی از اين دست كه من از او ديدهام به نظرم سری سخنرانيهای «در حضور حضرت مولانا» سرسلسه اين حلقه است. خاطره من از اين سری سخنرانيها فراموش نشدنی است. شبی نزديك سحر در روزی از هفته آخر اسفند ماه جايی در دامنه كوههای شمال تهران كه نسيم خنك دم بهار ميوزيد گوش دادن به بخش اول سخنان سروش را تمام كردم و هنوز دلم در هوای آن صحبتها بود كه آواز آخر نوار ديوانه ام كرد «سجادهنشين باوقاری بودم، بازيچه كودكان كويم كردی …».
افسوس كه در اثر ماجراهای تلخ دهه هفتاد سروش اديب و صاحب درسهای اخلاقی و عرفانی آرام آرام در جدالهای سياسی به ورطهای افتاد كه لطافت و شيرينی سخنش در پس «تپانچه غضب سياست» گم شد. نميگويم او مقصر بود ولی هر چه بود «سياستنامهها» جای «حديث بندگی و دلبردگي» را گرفت. عبدالكريم سروشی كه ما از لطف سخنش در باب عبادت در شب قدر فيض ميبرديم و از او اين هشدار را ميشنيديم كه «هيچ كس بدون شب زندهداری ره به جايی نبرده است» مجبور شد تا دست به قلم ببرد و جوابی دندانشكن به شيخ محمد يزدی بدهد كه «خطا در خطابه ريخته و جفا بر جماعت و جمعه كرده بود»
بس احتياط كرديم تا نشنوند ايشان گويی قضا دهل زد بانگ دهل شنيدند
من اميد دارم كه اين سالهای رخوت و نظارهگری كه در پيش داريم فرصت خوبی خواهد بود برای بازگشت به سخن گفتن از تجربههای معنوی و انسانی. سروش برای ما عزيز است ولی معرفت عزيزتر. پس جرات ميكنم و ميگويم كه به نظر ميرسد كه او به لحاظ فكری آرام آرام به بازنشستگی نزديك ميشود. اين به معنای كتمان ارزش او نيست. شكی نيست كه سروش پروژهاش را به نحو احسن انجام داد. پروژهای كه از حد و اندازههای پروژههای فكری معمول در ايران بسيار فربهتر بود و بار آن را تنها شانههای مردی بزرگ میتوانست بكشد. با اين همه بازنشستگی سروش فرصت مغتنمی برای ما است تا از او بخواهيم كه حال كه پختهتر و جهانديدهتر شده است حديث نفس بگويد و چشمههايی ديگری از همنشينياش با ستارههای آسمان عرفان و از درسهايی كه در محضور اين جانهای دلير آموخته بگشايد.
دوست دارم به او بگوييم كه بر خلاف همه نقدهايی كه ممكن است بر سخنان و نوشتهها و برخی رفتارهايش داشته باشيم ولی سخت مشتاقيم تا بار ديگر تفرج صنعی كند و باز برايمان از «اوصاف پارسايان» و از «عيد مومنان» و از «انسان مسافر» و از «مرگانديشي» بگويد. آرزو ميكنم كه صاحب روشنفكری و رازدانی چندی از روشنفكری بكاهد و از رازها بگويد. من مشتاق سخنان اين «شمع خاموش» هستم. سخنانی كه به قول خودش با شنيدنش كلاه گوشه مستمع به آسمان خواهد رسيد و كوس نودولتی بر بام خواهد زد. در اين قحطی سخن معنوی حكايت ما و اين سخنان آن خواهد شد كه «يك ساقی عيان شد؛ آشوب آسمان شد …»
منبع: حلقه ملکوت
http://soroush.malakut.org/2005/12/post_3.php