آزاديِ حقيقت و حقيقتِ آزادي, مقاله دكتر عبدالكريم سروش كه در همايش آكادمي علوم انساني قرائت شد:
• دسته: مقالاتعبدالكريم سروش
آزاديِ حقيقت و حقيقتِ آزادي
يكي از مدّعيانِ فلسفه، و از فروشندگانِ حكمت به قدرت، سالها پيش، در روزنامهي كيهان، سخني نوشت كه به شدّت موردِ تحسينْ و تصويبِ گردانندگانِ روزنامه قرار گرفت. او گفته بود «همه كس آزاد است كه حق را بگويد». ظاهرِ آزاديخواهانهي اين سخن، چنان بود كه دهانِ همهي آزاديخواهان را ميبست و آنان را خلع سلاح ميكرد. امّا باطنِ مُزوّرانهي آن، همان بود كه به كارِ كيهانيان ميآمد و ستايشِ آنان را برميانگيخت.
بلي همه كس آزاد است كه حق را بگويد. خدا را شكر كه همينقدر را دستِكم، قبول دارند و حقيقت را خاموش و مُرده نميخواهند. امّا همهي سخن درين است كه حقيقت چيست و كجاست و نزدِ كيست؟ اگر حقيقت، آشكار بود، اينهمه نزاعِ ديني و فلسفي وجود نداشت. و ميان هفتاد و دو ملّت، جنگ درنميگرفت، و «جُهود و مسلمان، نزاع نميكردند» و «هركسي از ظنّ خود يارِ» آن نميشد. نكند منظورشان اين باشد كه «حقّ» آن است كه نزد ماست و همه كس آزاد است كه حرفهاي ما را بزند، و اگر جز اين بگويد لايقِ آزادي نيست. بلي، منظورِ آن مدّعي هم، جز اين نبود و ستايشگرانِ او هم، سَمِّ قاتلِ نهفته در آن جمله را خوب ميشناختند و بهجا تحسين ميكردند. شما هيچ آزاديستيزي را پيدا نميكنيد كه با آن سخنِ ظاهر فريب، مخالف باشد.
به شما اجازه و آزادي ميدهد كه حقّ را بگوييد و بجوييد، امّا معيار و مصداقِ حق بودن را خودش مُعيّن ميكند. و شعاع دايرهي آزادي را به پرگارِ «حقيقتِ خوديافته» تقدير ميكند.
از آن تزويرِ آزاديكُش بگذريم و تصويرِ وفادارتري از آزادي را ترسيم كنيم. چطور است بگوييم «همهكس آزاد است حقّ را بجويد»؟ اين، بسي صادقتر و كارسازتر است. در جستجويِ حقيقت، روان شدن، مسبوق به اين فرض است كه حقيقت، روشن نيست و چه اعترافِ عزيز و عظيمي است اين اعتراف! و چه فروتنيِ حكيمانه و سقراطواري، در آن، موج ميزند.
بلي، آنچه مطلوب ماست آزادي در جستجوي حقيقت است. نوبتِ بيانِ حقيقت بعداً درميرسد. براي اين كار، دو راه بيشتر وجود ندارد: يكي تقليد و ديگري تحقيق. كساني هستند كه به گمانِ خود، حقيقت طلبند امّا همهي حقيقت را فقط از مرجع و منبع خاصّي طلب ميكنند و به آن خرسندند. اين كار، معنايي جز تقليد ندارد و برابر است با فروختنِ عقلِ خود و به دنبالِ آن، آزاديِ خود به ديگري، و آسوده از زحمتِ تحقيق نشستن. مقلّدان، نه صورتاً نه مادّتاً، نه ظاهراً نه باطناً، خواهانِ آزادي نيستند و نداي آزاديخواهي سر نميدهند، و چنين مقولهاي برايِشان، از بُن، ناآشناست.
امّا رها كردنِ تقليد و حقيقتجوييِ مُجِدّانه، آزادي را با تمام قامت، در دستورِ كار قرار ميدهد. يك محقّقِ راستين، جز دلي حقيقتجو و روشي كارساز و آزاديِ سخاوتمندانه چه لازم دارد؟ نيّتِ پاك و ذهنِ بيغرض، كافي نيست، روشمندي و روششناسي هم، لازم است. امّا اين هر دو، بدون آزادي به كاري نميآيند و گوهرِ نابِ حقيقت را از دريايِ واقعيّت، صيد نميكنند. ذهنِ بيغرض چون لوحِ سپيدِ كاغذ است و روششناسي، چون قلم، امّا بدون مُرَكّبِ آزادي، اين صفحه، همچنان سپيد باقي خواهد ماند.
پس، آزادي و حقيقت هم عِناناند. و يكديگر را صدا ميزنند و روز و شب، چون روز و شب، بهدنبالِ هم ميدوند.
آنكه گذشتگان ميگفتند «حقيقت ما را آزاد خواهد كرد» سخني باطل نبود، امّا ناتمام بود. وقتي آن سخن كامل خواهد شد كه بر آن بيفزاييم و «آزادي ما را به حقيقت خواهد رساند».
حال، اگر درست است كه: «همه كس آزاد است كه حقّ را بجويد»، و حقّ در رَحِمِ آزادي پرورش مييابد، آنگاه به حُكمِ منطق و به طريقِ اولي، اينهم درست است كه بگوييم: «همهكس آزاد است كه خطا كند». چون در جستجو، اُفت و خيز هست، كمال و نُقصان هست، راه و چاه هست، خستگي و نشاط هست، و هزار نكتهي باريكتر از مو هست، و هيچ آفريده، مصون از خطا نيست. پس جواز و رُخصتِ حقيقتطلبي، عينِ جواز و رخصتِ لغزشكاري است. لغزشها در صِراطِ حقيقت، همانقدر مهماند كه صوابها، و هَزيمتها بهقدرِ ظفرها ارزش دارند، و نقشِ سود و زيان درين راه يكي است. و درين جاست كه همنوا با حافظ، به جرأت ميتوان گفت «كه مستحقِ كِرامت گناهكارانند». و آنكه ميخواهد گناه و خطا نكند، به كرامتِ حقيقت و فضيلت، ظفر نخواهد يافت. و بهقول مولانا:
تاجرِ ترسنده طبعِ شيشه جان در طلب، نه سود بيند نه زيان
بل زيان بيند كه محروم است و خوار نور، او نوشد كه باشد شعلهخوار
به سراغِ دانشگاه ميآييم. نميگويم دانشگاه، خانه و مخزنِ حقيقت است. و نميگويم كه دانشگاه، مسجد و مَعبدِ حقيقت است. هيچكدامِ اينها نيست و نبايد باشد. دانش، نه خازن ميخواهد نه عابد. دانشگاه، جستجوگاهِ حقيقت است و چون چنين است و چون حقيقتجويي با آزادي ملازمه دارد، اگر يكجا، به حكمِ سرشت و ساختار، مستحقِ آزادي باشد، آنجا، دانشگاه است و آزاديِ آكادميك، معنايي و مبنايي جز اين ندارد. اگر آزادي را از حقيقتجويانِ دانشگاه بگيرند، آنرا بَدَل به قربانگاهِ دانش كردهاند. آزاديستيزان را بهدرستي، بايد حقيقتستيزان خواند چون آزادي، مَعبَرِ حقيقت است و بستنِ راه آزادي، بُريدنِ نَفَسِ حقيقت است.
دانشگاهيان، اگر آزادانه و حقيقتجويانه و با آگاهي از احتمالِ لغزيدن، بحث و جدالِ ديني و فلسفي و سياسي نكنند، و در اُفت و خيزها، راهِ كمال نپيمايند، و از اشتباهاتشان، درس نگيرند، و جرأتِ خطا كردن پيدا نكنند، چگونه جرأتِ دانستن و فرصتِ دانستن پيدا خواهند كرد؟
خندهدارتر از اين، چيزي نيست كه كساني اينك از حوزه به دانشگاه ميآيند تا به خيالِ خود، حقايقِ كشف شده و ثابت شده و انبار شده در جاي ديگر را براي دانشگاهيان به ارمغان بياورند و از آنان، تسليم و تَعبُّد بطلبند! دانشگاهيان بايد اين خِرمَن تعبّد و تسليم را به صاعقهي سؤال بسوزانند و با دليريِ خردورزانه، وامِ حقيقت را بُگزارند.
هين قَفَس برگير تا اين يك نَفَس باقي است ما را
اين يقينِ سينه سوزم بس كه در حبسِ گمانم
شعارِ دانشطلبانه و حقيقتجويانهي دانشگاهيان، همواره همين خواهد بود كه:
جرأتِ دانستن، داشته باش.
آزادي، ما را به حقيقت خواهد رساند.
آزاديستيزي، عين حقيقتستيزي است.
نقد كردن، بهترين راه فهميدن.
والسلام