اعتدال و تأخير؛ افراط و تعجيل
• دسته: آرشیو اخبار و گزارشها٬ درباره سروشمهدی پرپنجی
گزارش مهدی پرپنجی، اعتدال دينی بازرگان، بیبیسی
اعتدال و تأخير؛ افراط و تعجيل
تازه از سخنرانی امشب دکتر سروش برگشتهايم و تا هنوز مطالب در ذهنام زنده و جاندار هستند بايد اينها را بنويسم که دغدغهی اين چند هفتهی من بودهاند. برنامهی امشب، در واقع بزرگداشتی بود برای مهندس بازرگان. اولين سخنران مسعود بهنود بود و تنها به اختصار دربارهی او میگويم که بهنود سخنپرداز و قصهگويی بسيار ماهر و زبر دست است و بر اين چيزی نمیافزايم. به اعتقاد من، سخنرانی امشب سروش از درخشانترين و جذابترين سخنانی بود که تا به حال از او شنيدهام. امشب که بر میگشتيم احساس میکردم بال در آوردهام، بس که اين سخنان به دلام نشست.
سخنان دکتر سروش دربارهی اعتدال دينی بازرگان بود. در ابتدای سخن او از نخستين گفتاری ياد کرد که دربارهی بازرگان در حسينيهی ارشاد اندکی پس از وفات او داشته است که بعد از آن منتشر شد با عنوان «آنکه به نام بازرگان بود نه به صفت» که بازرگان کسی بود که دينفروشی نمیکرد و از دين وسيلهای برای نام و نان نساخته بود. سروش به درستی و به دقت بر اين نکته انگشت نهاد که بازرگان در تاريخ ما پديدهای تازه بود به اين معنا که در فرهنگ ما گروه فقيهان، عارفان و فيلسوفان، به ترتيب در اصنافی بودند تکليفانديش، رازانديش و ماهيتانديش. اينها چندان که بايد به مقولهی عدالت نينديشيده بودند.
سروش از نامهای ياد کرد که مرحوم بازرگان در اواخر حيات خود نوشته بود و در آن به نوعی نقد حالی از خويش آورده و از تغيير نگاه خود به دين سخن گفته بود. عنوان نخستين اين مطلب اين بوده است: «خدا و آخرت تنها هدف انبيا». که سروش از معدود کسانی بوده است که برای بازرگان نوشته است که صد در صد با سخنان او موافق است. حتی بسياری از ياران بازرگان او را ملامت کرده بودند که بعد از عمری مبارزه در واقع سخنان خود و پروندهی عملی خود را پس گرفته است و اعلام نوعی اعتراف به خطا در روشهای خود کرده است. اين کشف بازرگان، گويا واکنشی بوده است به سيطرهی فقه در احوال و آثار جامعه که سروش در انتهای سخناش به آن اشارهای کرد و من هم آن را خواهم آورد.
با آن پيشينهی تاريخی، بازرگانی که در غرب تحصيل کرده بود، چيزی را در آثار خويش منعکس میکرد که نمايندهی نگاهی ديگر به دين بود؛ تصوری دينی که آثار بهره جستن از عناصر برون دينی در آن مشهود بود. بازرگان، اعتنا و التفات چندانی به فلسفه نشان نداد و در واقع آن ماهيتانديشی و باريکبينیهای فيلسوفانه در سخنان او تجلی پيدا نکرد. سروش نقل میکرد، به طنز، که بازرگان و طالقانی وقتی که همبند بودهاند، طالقانی برای بازرگان از فقه و معقولات خود سخن میگفته است و بعدها بازرگان میگويد که طالقانی ياوههايی میگفت! و مراد او از اين ياوهها، همان نگاههای فيلسوفانه و ماهيتانديش بود. سروش همچنين از مطهری ياد کرد که آشکارا در مقدمهی يکی از مجلدات اصول فلسفه و روش رئاليسم بازرگان را در نگاهاش به دين متهم به بيراه رفتن کرده است و صراحتاً زبان بر او دراز کرده است. اين قدر، از اختلاف مشرب بازرگان در نگاه فلسفی به دين.
سروش برای روشن ساختن تعبير اعتدال دينی بازرگان، او را با خلخالی مقايسه کرد تا در واقع دو نوع متفاوت دينداری را در برابر هم بنشاند: دينداری اعتدال و دينداری افراط؛ يا به تعبيری ديگر، دينداری حقيقتانديش و دينداری هويتانديش. به عنوان نمونهای آشکار که بسيار در خور تأمل هم هست، سروش از اعدامهای شتابزدهی اول انقلاب در مدرسهی علوی، مدرسهای که سروش خود در آن تحصيل کرده است، ياد کرد و اينکه چگونه صادق خلخالی به اصرار و الحاح خواهان اعدام تعداد هر چه بيشتری از افراد گرفتار شده بود و نهايتاً هم اين کار را انجام داده بود. در اين ميانه، بازرگان البته به مخالفت در برابر خلخالی برخاسته بود و خواسته بود تا در اجرای احکام اسلامی، درنگ ورزد و صبر کند. به عبارتی ديگر، خلخالی مستقيماً به احکام اسلام استناد میکرد، به صحت و سقم برداشت از اين احکام کاری نداريم، در حالی که بازرگان در پی اين بود که همين احکام به تأخير بيفتد و در واقع مشاهدهی همين روشها در ابتدای انقلاب گويا او را از همراهی با جريان حاکميت عملاً روگردان کرد.
خلاصهی سخن سروش، که به بيانی ديگر، از زبان بازرگان گويی بيان میشد اين بود که در دین احکام داريم و اخلاق. قلب دين، احکام دين نيست بلکه اخلاق آن است. در دين مقولات بسيار مهمتری هست که در کنار آنها میتوان حتی اجرای احکام صريح شريعت را فرونهاد و در آن درنگ و تأخير ورزيد. به عنوان مثالی روشن، سروش از نحوهی اجرای حکم نماز جمعه در ميان شيعيان ياد کرد که دوازده قرن اجرای حکم و آيهی صریح قرآنی نماز جمعه را به تأخير انداختهاند. فقيهان شيعهی دوازده امامی، اجرای نماز جمعه را نه تنها ناروا که بلکه بعضی آن را در زمان غيبت امام دوازدهم شيعيان، حرام دانستهاند. به عبارت ديگر، تصرف آشکاری داریم در مر و نص صريح قرآن. سروش از آيتالله خوانساری ياد کرد که گفته بود حکم قصاص تنها بايد در زمان حضور امام دوازدهم اجرا شود و عملاً اجرای اين حدود را تا زمانی نامعين به تأخير انداخته بود. خلاصهی سخن اينکه اختلاف موضع بر سر عمل به احکام شريعتی به روش و شيوهی عمل به اينها بر میگردد و اولويتی که اخلاقيات و روح دين نسبت به احکام شريعت دارند. برای کسی مثل خلخالی مهم نبود که روش اجرای احکام چه باشد. او متهم را داشت، حکم را هم داشت، زمان و مکان هم برای او مهيا بود و تنها اشتياق يا شهوت اجرای احکام برای او باقی ماند بود. بازرگان اما دغدغهی روشها را داشت و اينکه بعضی احکام را بايد به تأخير انداخت، حتی تا زمانی نامعلوم. سروش اين نوع رفتار بازرگان را محصول تجربه و ديد علمی و روشمند او میدانست و در واقع تأثير نگاه و دانش بروندينی که ذهن او را از چنبرهی برداشتهای خشک و تنگنظرانه بيرون کشيده بود.
او نکتهی درخشان ديگری را افزود که مخصوصاً هم برای فقيهان و هم برای حکومتيان جای تأمل بسيار دارد. سروش به اسلام هويتی اشاره کرد که امثال خلخالی در پی آن بودند که با همين اعدامها به جهان نشان بدهند که ما که هستيم. وقتی اقتصادی اسلامی در کار نباشد و تئوری سياسی اسلامی وجود نداشته باشد، البته اعدام و قصاص اسلامی هست و اسلام هويتانديش از اين طريق عرض اندام و ابراز وجود میکند. در اسلام هويت امثال خلخالی، محور دغدغههای کسی مانند او آبرو و وجههای بود که برای خود و اسلاماش خريدن میخواست. همين استدلال خلخالی امروز در جامهای ديگر در ايران خود را نمايانده است. بعضی از فقيهان میگويد که اجرای احکامی از قبيل سنگسار، قطع دست دزد و امثالها باید متوقف شود چون مايهی وهن اسلام است. اين يعنی اينکه هنوز ما گرفتار همان الگوی هويتی هستيم و در پی آبروی اسلام. اصلاً گويا مهم نيست که ممکن است نفس اين کار نادرست باشد. اين تفکر اگر زمانی احساس کند که آبرويی از او نمیرود و بلکه با سنگسار مطرحتر میشود و اقتدار بيشتری پيدا میکند، باز هم همان کار را خواهد کرد و اسلام هويتی اين است. اين ماجرا ضرورتاً ما را به جايی میرساند که در احکام شريعت هم چشمی بروندينی باز کنيم و به جای افراط و قاطعيتی که خواهان اجرای نص احکام و مر شرايع دينی باشد، اندکی درنگ بورزيم و اعتدالی پيشه کنيم که نخواهيم اسلام را تنها در اجرای صرف و رعايت دقيق و مو به موی هر آنچه در شريعت و سنت آمده است متجلی ببينيم.
بازرگان جايی از رشد سرطانی فقه در جامعه ياد کرده بود (بخوانيد دغدغهی اجرا و رعايت دقيق و مو به موی احکام و تکاليف [برای بعضیها مینويسم!]). اين سخن بسيار شبيه است به سخن غزالی که فقه را علمی سراسر دنيوی و برای آباد کردن اينجهان شمرده است که با هدف انبيا تفاوت دارد. گويا بازرگان بدون خواندن سخنان غزالی به اين کشف رسيده بود اما سروش خود میگفت که اين نکتهی مهم را از غزالی و بازرگان گرفته است که سايهی سنگين فقه بر دين مايهی لاغر شدن و تباه شدن دین و معارف دينی شده است. در واقع کتاب احياء العلوم غزالی، تلاشی است برای برداشتن بختک فقه از سينهی معارف دينی و خلاص کردن اسلام از برداشتهای هويتانديش (البته سروش افزود که علاوه بر آن دو منبع برای رسيدن به اين نظر اخيراً منبع تازهای هم يافته است و آن رفتار و عملکرد حضرات فقهای حکومتی در ايران است که مهر تصويبی بر دنيوی بودن و مصرفی بودن فقه و نقش بازدارندهی آن در معرفت دينی است!).
باری، دينداری بازرگان، يک الگو میتواند باشد برای کسانی که در دينورزی راه اعتدال میجويند و البته دينداری صادق خلخالی هم میتواند الگويی باشد برای کسانی که خواهان عمل به عين احکام و شرايع و اجرای مو به موی نواميس شريعت هستند، با تمام عواقب و پيامدهای آن. من اين دو نوع دينداری را که با هم تقابل آشکاری دارند، به تعبير خود سروش، نمونهی دينداری حداقلی و دينداری حداکثری میدانم.
شايد اين پرسش به ميان بيايد که کدام يک از اين دو، اسلام راستين است؟ کدام عین اسلام است؟ به نظر من اين پرسش يا مغلطهای در خود دارد و يا تکليف خود را از پيش روشن کرده است. تعبير اسلام راستين يا اسلام واقعی، چيزی است که اگر نگوييم موهوم، حداقل مغشوش است و مُعْوَجّ. چيزی به اسم اسلام راستين نداريم. اسلام امروز ما اسلامی تاريخی است که در ظرف افکار و انديشههای ما بر حسب خصوصيات روحی و روانی ما خود را نشان میدهد. اين همان اسلامی است که وقتی در طبع معتدل و انديشمند و اهل محاسبهی بازرگان میرود خود را در کسوت اسلامی انساندوست و غمخوار نشان میدهد و وقتی در وجود کسی مثل خلخالی میرود، تبديل به چهرهای خشن و انقلابی و انسانستيز میشود. لذا، اسلام جدای اينکه مجموعهای از برداشتها و تفاسير مختلفی است که مهر تاريخيت بر پيشانی دارند، بستگی به پذيرندهی آن و در واقع شخص عملکنندهی به آن و خصوصيات رفتاری او نيز دارد. اين سؤال به سادگی از اينجا نشأت میگيرد که اسلام را نه يک نظام مولد اخلاقياتی عالی بلکه نظامی با قوانين و نواميس ثابت، لايتغير، جزمی، صلب و منجمد میبینيم. اعتقاد عميق من اين است که تصور اسلام هويتانديش نه با سيرهی پيامبر اسلام (و امامان شيعه) و نه با متن خود قرآن سازگار است. اما پيشينهی دراز تاريخی اسلام هويتی و مدت زمان کوتاه غلبهی مدرنيته و انديشههای بروندينی مجال بازنگری يا نگاه منصفانه را از گروهی از ارباب خرد سلب کرده است.
در ميان مسلمين، ايمان امثال خلخالی نيست که برای اهل معرفت جای حسرت خوردن دارد. کسانی چون بازرگان هستند که نوع دينداریشان و ايمانشان مايهی رشک باشد. آن ايمانی که پوستهی ستبر احکام و شرايع چندان بر گرد آن نتينده باشد که در خانهی خردشان جا حتی برای خود انسان تنگ باشد. به قول مولوی:
مؤمن آن باشد که اندر جزر و مد / کافر از ايمان او حسرت خورد
آنها که کافر هم هستند، مؤمنانی را میشناسند که ايمانشان جای حسرت خوردن دارد. تا اين توفيق که را روزی شود!
تکميل: گزارش مهدی پرپنجی، اعتدال دينی بازرگان، بیبیسی
http://blog.malakut.org/archives/008516.shtml