مصاحبه خبرگزاری كار ايران با دکتر سروش 4
• دسته: مصاحبههااخلاق و نقد اخلاقی در گفتوگو با دكتر عبدالكريم سروش
استبداد بد است، چون تماميت آدمی را میستاند و او را خرد میكند
تهران- خبرگزاري كار ايران
من هنوز هم نميتوانم با قضيه كنار بيايم. نقد اخلاقي قدرت كه در اين مدت به تفصيل به آن پرداختهايد به دنبال آن است كه نشان دهد چگونه ساخت قدرت، ظالم پرور است و به استبداد منجر ميشود و چگونه اين استبداد رذيلت ساز است. در مورد دين، قضيه چگونه است؟ اگر ما دين را درك يا فهم دينداران از گزارههاي ديني بدانيم، آن وقت، نقد اخلاقي دين چگونه محقق ميشود؟
اجازه بدهيد كه دين را به گونه ديگري تعريف كنيم. من با آنچه شما در تعريف دين گفتيد، مخالفتي ندارم؛ ولي گمان ميكنم در اين مورد خيلي دايره تعريف را محدود كرديد. دين دست كم دو عرصه دارد؛ يك عرصه دروني و يك عرصه بيروني. وجه دروني دين به تجربه ديني آدميان مربوط است و اينكه آدمي خود را بنده خدا بداند و اخلاق خاصي را در خود پديد آورد. اين عرصه ايمان و اعتقاد و تجربه ديني را شامل ميشود و فرد را واجد احوال خاص و رابطهاي ويژه با هستي ميكند؛ اما وجه بيروني دينداري چيز ديگري است. همين آدمياني كه واجد تجربه ديني و احوال خاص هستند، وقتي گرد هم مينشينند و با هم زندگي ميكنند، زندگي بيروني آنها حال و هواي ويژهاي پيدا ميكند به نحوي كه با كساني كه واجد آن احوال و آراء نيستند، فرق خواهد كرد. اين وجه بيروني، كه همان وجه سازماني دين است، براي دينداران هويت جمعي به وجود ميآورد و اين هويت جمعي در گرو اين است كه عضو يك جماعت مشخص باشند و از اين جا يك رشته احكام تازه پديد ميآيد كه به هيچ وجه در وجه دروني دين ديده نميشود. با اين تفصيل هر دو وجه دين ميتواند مورد نقد اخلاقي قرار گيرد.
به چه معني؟ يعني بياييم در وجه دروني تجربه متدينان را مورد نقد قرار دايم و در وجه بيروني…..
مثالي ميزنم. در روزگار حاضر نامبردارترين منتقدان وجه دروني دين اگزسيتانسياليستهاي ملحد هستند كه معتقدند دين به معنا رابطه خدا و بنده بسيار غيراخلاقي است. براي اينكه آدمي محدود را دعوت ميكند تا در پاي خداي بينهايت به صفر برسد. آدمي را صفر ميكند تا خداي بينهايت را وارد وجود و زندگي آدمي كند. اين را آنها غيراخلاقي ميدانند و ميگويند آدمي براي اينكه آدمي بماند بايد بيخدا باشد و خدا را طرد كند. نقد اخلاقي دين براي اين متفكران بر مبناي ناممكن بودن جمع وجود بينهايت با موجود با نهايت است. ميگويند وقتي خداي بينهايت درآيد انسان بانهايت بايد راه گريز در پيش گيرد و از او هيچ باقي نميماند.
اما نقد اخلاقي وجه بيروني دين ديگر اظهر من الشمس است. ماركسيستها به نوعي نسبت به دين سازماني انتقاد دارند و ليبرالها به نوعي ديگر. بسياري معتقدند بنيادگرايي از دين سازماني بيرون ميآيد. مرحوم شريعتي كه روحانيت را مربوط به دين سازمانيافته ميدانست نيز به همين وجه دين انتقاد داشت. نقد اخلاقي در وجه بيروني نهايتاً به دنبال اين است كه نشان دهد دين سازمانيافته يا نهادينه شده به چه رذايلي متصف است و يا چه رذايلي را پرورش ميدهد.
معيارهاي اين نقد اخلاقي چيست. يعني چه چيز، دستاويز منتقد در نقد اخلاقي است. خرد جمعي، هنجار عرفي، بنيادهاي متافيزيكي يا چيز ديگر. به هر حال سنجههاي اين ارزش- داوري چيست؟
با معيارهاي اخلاقي كه در دست داريم به نقد اخلاقي يك منظومه ميپردازيم….
به نظر ميرسد قضيه خيلي مبهم است؟
ببينيد ما معتقديم كه تماميت وجود آدمي بايد محفوظ بماند. حال اگر چيزي آمد و آدمي را شكست و خرد كرد ما اين را نقد اخلاقي ميكنيم و ميگوييم اين مولد يك رذيلت است. ميگوييم استبداد بد است، چون تماميت آدمي را ميستاند و او را خرد و له ميكند. مرحوم اقبال لاهوري هم كه نقد بردگي ميكرد به اين دليل بود كه در بردگيآدمي له ميشود، حرمت و تماميت و كرامت او به صفر ميرسد. همانطور كه ميدانيد كانت آدمي را هدف ميداند و نه وسيله. اين يك اصل اخلاقي در نظام فلسفي كانت است، اگر اين اصل را بپذيريد، بر مبناي آن ميتوانيد هر نظامي كه آدميان را وسيله ميداند و به صورت ابزاري به آنان مينگرد را نقد كنيد و آن نظام را غيراخلاقي بدانيد. خلاصه آنكه معيار نقد اخلاقي را بايد از نظام اخلاقي اخذ كنيد كه به آن قائليد.
دامه دارد…..
http://www.ilna.ir