مصاحبه خبرگزاری كار ايران با دکتر سروش 5
• دسته: مصاحبههااخلاق و نقد اخلاقی در گفتوگو با دكتر عبدالكريم سروش
فيلسوفان نخستين افرادی هستند كه گرههای تازه ايجاد ميكنند
عدالت فضيلت زايدی است
تهران- خبرگزاري كار ايران
در گفتوگويي كه اخيرا از شما چاپ شده بود، ديدم كه انديشههاي خود را نوميناليسي( اصالت تسميه)دانستهايد. آيا ايدههاي نوميناليستي كه كليات را تنها اسم ميداند، با اخلاق كه اساساً با كليات سر و كار داد، تضادي ندارد؟
بگذاريد موضوع را كمي باز كنم. من در آن بحث و پارهاي از سخنرانيهاي خود گفتهام كه نظرات خود را بيشتر نوميناليستي ميدانم. من نزديك 20 سال پيش در باب قصه رئاليسم و نوميناليسم فكر ميكردم، به هر حال ديدم كه بايد موضعي اختيار كنم؛ چون اين قضيه بسيار ريشهاي و مبنايي است. ادله طرفين را ملاحظه كردم و سالها روي اين مسأله انديشيدم، نهايتاً گرايش بيشتري به نوميناليسم پيدا كردم يا بهتر است بگويم نوميناليسم براي من خوشايندتر بود ضمن اينكه نوميناليسم تكثر عالم را هم بهتر توضيح ميدهد. اين نوميناليسم مطلقاً به اخلاق و ارزشهاي اخلاقي لطمه نميزند؛ يعني آنها سر جاي خود باقي ميمانند.
به نظر ميرسد هر دو ايده به يك اندازه قابل پذيرفتن يا بهتر است بگوييم قابل رد كردن هستند يعني جدلي الطرفين هستند؟
بله جدليالطرفين هستند؛ هر دليلي عليه رئاليسم بياوريم به همان ميزان ميتوانيم عليه نوميناليسم هم بياوريم.
اصلاً متافيزيك اينگونه است، در فلسفه متافيزيكي تعيين مصداق ناممكن است به همين دليل به صورت مدلل نه ميتوان رئاليست بود و نه ميتوان نوميناليست بود. اصلاً قرار نيست فلسفه اين موضوع را حل كند. اين حرفي بود كه ويتگنشتاين ميزد و به نظر من حرف بسيار درستي است كه”فلسفه همه چيز را به جايخود باقيميگذارد”؛ يعني چيزي را در اين عالم تغيير نميهد و جابجا نميكند. به نظر من اين تعريف در باب فلسفه متافيزيكي بسيار صادق است. شما به هر اصل متافيزيكي كه قائل باشيد جهان خارج همان جهان خارج است و حوادث همانحوادث. در باب اخلاق هم قصه همين است؛ يعني من به لحاظ متافيزيكي ميتوانم بگويم كه به نوميناليسم نزديكترم؛ ولي اين نه به اخلاق لطمهاي ميزند و نه به سياست؛ بلكه از پارهاي مشكلات اين مقولات هم گرهگشاييخواهدكرد.اصلاً فلسفه عين گرهگشايي است؛ بدين معني كه ما انتظار نداريم همه گرهها باز شود؛ زيرا فيلسوفان بيكار ميشوند. اگر هم روزي همه گرههاي موجود باز شود، خود فيلسوفان اولين افرادي هستند كه گرههاي تازه ايجاد ميكنند تا فيلسوفان بعدي آن گرهها را بگشايند.
به هر حال گرايش خاص شما به اخلاق جالب است؛ عدالت را مجموعهاي از فضايل اخلاقي كه در كنار يكديگر نشستهاند معرفي ميكنيد و بعد دروغگويي و راستگويي را نامهاي طبيعي اعمال ميدانيد و ميگويند دروغ و راست خود ميتواند عادلانه و ظالمانه باشد. به نظر ميرسد در اين گرايش، كه تا حدودي هم وجه ارسطويي دارد، ايدههاي نوميناليستي ميتواند وارد شود و تاثير مثبت يا منفي خود را به جا گذارد؟
بله؛ اين موضع من است. من معتقدم عدالت فضيلت زايدي است؛ يعني به خودي خود فضيلت نيست. عدالت به خودي خود؛ ارزشي اخلاقي نيست؛ بلكه مجموعهاي از ارزشهاي اخلاق عدالت است؛ البته اگر چه كه اين موضع ما را براي نقد اخلاقي مجهز ميكند؛ اما به هيچ وجه حربه نقد را كند نخواهد كرد.
با اين تفصيل به نظر ميرسد كه شما اخلاق را چيزي فراتر و فربهتر از دين ميدانيد يا حداقل منشا اخلاق را دين نميدانيد. بنابراين مي توان پرسيد كه مبادي اخلاق چيست و بنيادهاي آن در كجاست؟
عليالوصول اخلاق متعلق به رفتار آدمي است و آدمي اگر آدم نباشد، اخلاق معنا نخواهد داشت. ما رفتار حيوانات را اخلاقي نميدانيم براي اينكه انسان نيستند. رفتار حيوانات خوب و بد بر نميدارد همانطوركه رفتار فرشتگان نيز چنين است؛ اما در مورد انسانها رفتارشان اخلاقياست چون نيت نيك و بد دارند و بايد و نبايد را درك ميكنند. بنابراين مبناي اخلاق، يعني آنچه اخلاق را ممكن كرده، عبارت است از وجود آدمي. اگر اين وجود نبود، آدميان اخلاق هم نداشتيم. اين زمينه اخلاق است؛ اما اينكه”بايد و نبايد” از كجا ميآيد يا اينكه خوب و بد چه معنايي دارد و منشاء تكاليف كجاست خود بحث رايجي در فلسفه اخلاق است كه مكاتب مختلف پاسخهايمختلف براي آن دارند به صورتي كه هر يك قائل به بنيادهاي گوناگوني براي اخلاق هستند.
اين سئوال را به اين دليل مطرح كردم؛ چون ميدانم كه شما به ادبها و اخلاق مختلف قائل هستيد. با فرض اينكه بگوييم ما ادبهاي مختلف داريم، مگر نميشود قائل به اين بود كه جامعه غير مدني هم اخلاق و ادب خاص خود را دارد يا نظام استبدادي نيز ادب خاص خود را دارد. در اين صورت چگونه است كه جامعه مدني را اخلاقيتر از جامعه غير مدني ميدانيد؟
بله؛ البته ما با ادبها و اخلاقهاي مختلف سروكار داريم. هر مقولهاي ادب خاص خود را دارد؛ اما فراموش نكنيد كه ما در يك جامعه مدني هم با پارهاي از رفتارهاي نامناسب، غير اخلاقي و خلاف ادب مواجه هستيم. من گفتهام كه پارهاي از مسائل چون استبداد را غير اخلاقي ميدانيم. البته به اين دليل كه ذاتاً به بيعدالتي منجر ميشود كه به اين مسأله به تفصيل پرداختيم. اين فرضي مبنايي است؛ يعني ما اين مقولات را عين بياخلاقي و بيادبي ميدانيم. اين در كنار همان فرض مبنايي اوليه كه”بايد اخلاقي زيست”، قرار ميگيرد.
http://www.ilna.ir