عنکبوت ار طبع عنقا داشتی
• دسته: نامهها و پيامها
***
به نام خدا
گویا نوبت بلعیدن تامّ و تمام موسسه فرهنگی صراط در رسیده است. این موسسه خدمتگزار و غیر انتفاعی که به همت جمعی از نیکخواهان (۱) تاسیس شد و از سال ۱۳۶۷ خورشیدی همراه با موسسه معرفت و پژوهش (۱۳۷۹) به دانشجویان و دانش طلبان خدمت بسیار کرده است، و از لهیب فتنهها و هجمهها ، بارها جان بدر برده ( سالهای ۱۳۸۲ و ۱۳۸۹) و در راه فرهنگ و آموزش سخت جانی و جان فشانی کرده است، اکنون به تمام معنی بر لبه پرتگاه ” ملّا خور ” شدن است.
قصه این است که کسی به نام سید محمد خامنهای ، که در بین عامّه و خاصّه نه اعتبار دارد نه اشتهار ، و تنها هنرش اینست که با رهبر کشور از یک مادر به دنیا آمده است ( گر چه بر خلاف برادر عزیزش ، از او کرامتی در هنگام ولادت ظاهر نشده است و نعره یا علی و یا حسین نکشیده است ) ، اینک خیز برداشته است تا در پناه یک دروغ آبدار و شاخدار ، این موسسه مظلوم را تملّک و تصاحب کند و عبدالکریم سروش را که آثارش در آنجا طبع و نشر می شود ، غاصب آن بشمارد ، و خود را صاحب سند و اساسنامه و سرمایه آنجا وانماید.
این مطلب و مطالب ناسره دیگری از این دست ، در کتاب خاطرات محمد خامنهای که اخیرآ به بازار آمده است به چشم میخورد(۲). این کتاب که بواقع شرح ناکامیهای اوست ، به خوبی از عقده ها و حسرتهای خفته وی پرده بر می دارد و او خواسته و ناخواسته ، آشکار می کند که از بیاعتناییها و بیالتفاتیهای دیگران چه زجرها و چه دردها کشیده و اینک که مجالی به دست آورده تا دلیری کند و خودی بنماید ، حاضرست تا چون روح الله حسینیان ( همکار و غمگسار سعید امامی ، و ناشر کتاب محمد خامنهای ) گلوها را بفشارد ، حرمتها را زیر پا بگذارد ، دروغها جعل کند و برای خود مقامات و کرامات بتراشد (۳) و در کسوت نا باندام آیت اللهی ، متکبرانه بخرامد و دل خوش از اینکه پس از هشتاد سال حسرت ، عاقبت الامربرایش بزرگداشتی گرفته اند ، جلوهای کند و عشوهای بفروشد ” کاین منم طاووس علّییّن شده “.
سید محمد خامنهای همان است که در سال۱۳۶۴ در ماجرای مک فارلین ، همراه با هشت تن دیگر ، نامهای به اکبر هاشمی رفسنجانی رییس مجلس نوشت و او را به محاسبه و مواخذه کشید. واکنش آیت الله خمینی اما بسیار تند و درشت بود و پارهای ازین نامه نویسان را هیچ و پوچ و بد تر از دولت دشمن اسراییل خواند.از آن پس ستاره اقبال محمد خامنهای در افول رفت و نامش از دفتر سیاست زدوده شد.
وی که در نوفل لوشاتو میکروفون را ازدستش گرفته بودند و به او اجازه سخنرانی نداده بودند و داغی بر دلش نهاده بودند ، و قبلاهم که به دیدار آیت الله خمینی رفته بود و دست و شانه او را با شوق و شعف بوسیده بود ، از آیت الله جز سردی ندیده بود ( همان کتاب ) ، حالا زخم ناکامی دیگری را باید با خود حمل می کرد و نیش سرزنش تازهای را باید در دل می نهفت.
سالها گذشت و او در خموشی و فراموشی بسربرد و با رنج و حسرتهای خود کلنجار رفت ، تا برادر عزیزش، رهبر معظم، چشم عنایتی بر او افکند و دست تفقّدی بر سرش کشید. او را به مجالس علنی و عمومی برد و در کنار خود نشاند تا قرب مکان و مکانت او را به همگان بنمایاند و آنگاه بنگاه حکمت صدرا براه انداخت و بدست او سپرد و افسر آیت اللهی هم بر سرش نهاد تا جبّه فیلسوفی و فقیهی بر تن کند و اعتبار و اشتهاری بیابد. به ایادی سعید امامی هم سپرد تا خاطراتش را بنویسند و بطبع برسانند تا از ظلمت گمنامی بدر آید و آوازهای بدر کند. دست آخر هم بزرگ داشتی برای او گرفت تا بزرگیهای نداشتهاش را بزرگنمایی کنند و او را به مثابه مفخری از مفاخر ایران معاصر به خلق الله بفروشند. او هم در عوض اینهمه اعزاز و اجلال، که عمری در حسرتش بود، هیچ از دروغ زنی و همداستانی با تندروان اقتدار طلب کم نگذاشت و هر جا توانست آب در آفتابه آن پلیدان ریخت و باجهای کلان به کلانتران پرداخت و دست آخر هم اکبر هاشمی رفسنجانی را چشم و چراغ و آلت سیاست آمریکاییان خواند و آفرینها و تحسینها از تبهکاران شنید.
در جلسه سرد و فرمایشی بزرگداشت او که، بقول شمس تبریزی، یخ از آن می بارید ، دکتر رضا داوری که به پاس پست هایی که بوی داده اند ، ناچار است همه عمر ثناخوان و حرف شنو باشد، بکراهت شرکت جست، و چون چیزی در عرصه فضل و فضیلت نمی یافت تا به میزبان خود حتی بگزاف نسبت دهد، اشارت کرد که آقای سید محمد ، شعر هم میخوانند و ذوق و ظرافت دارند!
روح الله حسینیان هم ( که باعتراف خودش روزی از قاتلان بوده است) کتاب خاطرات او را رونمایی کرد و با دستان خون آلودهاش آنرا برای همیشه لکّه دار نمود. صادقی رشاد هم در گشاد کارها دستی داشت.
باری اگر آن دروغ گزاف وی در باب مؤسّسه صراط نبود قلم سرکشی میکرد وهمین چند سطرراهم قلمی نمی نمود، که هرچه می اندیشم نامی جز “وقاحت آخوندی” بر آن ” منسوجات عنکبوتیه” نمی توانم نهاد.
عنکبوت ار طبع عنقا داشتی
از لعابی خیمه کی افراشتی؟
مزاج گویان سید محمد خامنه یی را که همچون برادرش نه فقیه است ونه فیلسوف و بقول آیت الله خمینی مختصر آشنایی با فقه دارد، آیت الله خوانده اند و لذا می تواند مخاطب ومصداق ابیاتی باشد که چندی پیش در باب فقیهان دین فروش سرودهام که سقف معیشت را بر ستون شریعت میزنند و لقمه معیشت را از سفره شریعت بر می گیرند. با این ابیات سخنان درد الود خود راختم می کنم و خسران و خذلان را برای خدعه گران از خداوند خبیر خواستارم:
آتش دنیا بسوخت خرمن تقوا تیغ معیشت بریخت خون شریعت
از چه در افتاد در چَهِ زر و تزویر عالِم مفضال ذو فنون شریعت ؟
عاقبـت الامر گوییا که همین بود حاصل احکام گونه گون شریعت
ای شده از بهر لقمهای به در دین لقمه توان یافت از برون شریعت
چند بر این سفره حرام نشینی ؟ سفره خود باز کن بدون شریعت
شرم سفیهان به از غرور فقیهان عشق فضیلت به از جنون شریعت
خانه خالی به از اثاثه مغصوب جهل، به از فهم واژگون شریعت
نازمتای شهریار دین که نهادی سقف معیشت نه بر ستون شریعت
خرداد ۱۳۹۲
عبدالکریم سروش
پانوشت ها :
————————————-
1.آقایان محمد تقی بانکی ومحسن سازگارا واکبر گنجی
2. محمدخامنهای، زمانی که در تهران به کار معلمی مشغول بوده مؤسسه انتشاراتی به نام صراط را به همراه چند معلم دیگر بنیاد گذاشت «ولی متأسفانه به سبب گرفتاریها و سرگرمیهای پس از انقلاب، جمع ما رها شد و بعد گروهی از اطرافیان عبدالکریم حاج فرج دباغ معروف به «سروش» آن را مصادره کرده و کتب او را در آنجا چاپ کردند. اساسنامه آن را من نوشتم و به ثبت رساندم. پول سرمایهگذاری آن را جمع دوستان ما دادند، ولی به کام برخی دشمنان ایران واسلام ختم شد
منقول از یادداشت مهدی خلجی ،سایت بی بی سی به نقل از کتاب خاطرات سید محمد خامنه ای به نشانی زیر.
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2013/06/130603_l12_mk_khamenei_mohammad_book_review.shtml
3. از جمله این کرامت که چون دو سال به خدمت سربازی رفته صاحب نظر در استراتژی وتاکتیک شده است.