دكتر سروش، حامی ما بود
• دسته: آرشیو اخبار و گزارشها٬ درباره سروش
ماشاءالله شمسالواعظین خاطرات خود از راهاندازی روزنامه جامعه و مخالفت برخی دوستان را میگوید
|
|
اختلافنظر در حلقه كیان پاییز سال 1375 تازه زمزمه ورود آقای خاتمی به عرصه انتخابات شنیده میشد و هنوز حضور ایشان به صورت قطعی مطرح نشده بود. در جلسات پاییز حلقه كیان، مساله امكان حضور یك جریان جدید اصلاحطلب در عرصه سیاست به بحث گذاشته میشد اما بخش قابل توجهی از اعضا نسبت به ورود حلقه كیان به عرصه فعالیت مستقیم سیاسی و جریانهای سیاسی تردیدهای جدی داشتند و صریحاً مخالف بودند. در این فضا، آقای سازگارا جرقه راهاندازی یك روزنامه را زدند ولی از آنجایی كه بخش قابل توجهی از دوستان حلقه كیان مخالف انتشار یك روزنامه بودند، آرامآرام مباحث مربوط به ورود به عرصه روزنامهنگاری عمومی در خارج از حلقه كیان دنبال شد. این جلسات در دفتری در خیابان كریمخانزند با حضور دكتر سروش، جلاییپور، من و سازگارا برگزار شد تا فضای دموكراتیك جلسات حلقه كیان حفظ شود و این مساله گسستهایی را دامن نزدند. بدینترتیب قبل از دوم خرداد، برای انتشار یك روزنامه تصمیمگیری شده بود اگرچه دوستان زیادی قایل به این بودند كه اگر جریان مولد و نواندیشی دینی به سرعت خودش را آلوده مسایل سیاسی بكند، ممكن است كه پیامدها و تبعات این حركت به كل جریان روشنفكری دینی آسیب برساند. طرف دیگر هم البته معتقد بود كه باید آمادگیها و تئوریهایی خاص براساس نیاز هر مرحله مطرح شود و اگر حركت روشنفكری دینی كه در آغاز به صورت حلقههای حاشیهای روشنفكری فعالیت كرده، توانایی دنبال كردن گزارهها و آرمانهای خود را نداشته باشد ناشی از ضعف و ناتوانی پیكره روشنفكری دینی است. با همه اینها نتیجه این شد كه بحث مربوط به روزنامهنگاری به خارج از حلقه كیان كشیده شد. جالب این بود كه تعدادی از دوستان حلقه كیان هم به جلسات ما میآمدند تا از سرانجام این مباحث مطلع شوند. قطعه جاافتاده پازل پیدا شد تعدادی از دوستان متعلق به جریان روشنفكری دینی به آمادگی حضور این جریان در عرصه مطبوعات عمومی معتقد نبودند و معتقد بودند كه یا باید مجله كیان را ارتقا دهیم یا یك مجله تخصصیتر و سیاسیتر تأسیس كنیم و خود را وارد یك مدل آزمون نشده ژورنالیسم سیاسی نكنیم. در رأس این گروه آقایگنجی صحنه گردان و محرك اصلی بود و آقاینراقی، تهرانی و تا حدودی كدیور نیز چنین تفكری داشتند. آقایگنجی به علت پارهای از مخالفتهای پیشین با آقایسازگارا در مؤسسه فرهنگی صراط، او را عنصر شایستهای برای ورود به این عرصه نمیدانست. چنین اختلافاتی به موضوع انتشار روزنامه جامعه هم منتقل شد. با تمام اینها و بهرغم مخالفت اكثریت اعضای حلقه كیان روزنامه راهاندازی شد و من با حلقه كیان وداع كردم و یك سرمقاله نوشتم و گفتم كه قلم خود را برمیدارم و از كیان به جامعه میروم و ژورنالیسم را در سطحی عمومیتر ادامه میدهم. برای این سرمقاله عنوان «آخرین نجوا» را انتخاب كردم كه در مجله كیان منتشر شد، اما این اختلافها خللی در دوستیها و روابط اعضای جامعه كیان ایجاد نكرد. انگیزه من برای انتشار روزنامه از چند منشا سرچشمه میگرفت. با شناختی كه از جامعه داشتم، در میان سازمان و نهادهایی كه قرار بود بار اصلاحات را بر دوش بكشند یك قطعه پازل جاافتاده بود و این قطعه جاافتاده داشتن یك روزنامه و تریبون آزاد و مستقل و بیرون آمده از مقتضیات زمانه برای ارائه راهبردهای حركت اصلاحات بود. من با این نگاه راهاندازی روزنامه را ضروری میدانستم و در این ضرورت یك مشوق خیلی بزرگ داشتم كه بسیار برای او احترام قایل بودم: «دكتر عبدالكریم سروش». و یك مدیر آماده به كار و دارای سابقه مدیریتی به نام آقای سازگارا و یك جلاییپور فارغالتحصیل جامعهشناسی سیاسی از دانشگاه لندن كه پای كار بود. من این سه ضلع مهم را به عنوان روزنامهنگاری كه در آرزوی انتشار روزنامه به سبك و مدلی آرمانی بود كامل كردم. پس شرایط برای انتشار روزنامه آماده بود و تنها اختلافنظر حلقه كیان باقی مانده بود كه ما سعی كردیم به صورت كاملا متمدنانه از كنار آن عبور كنیم و حركت تازهای را آغاز كنیم. شركت جامعه روز را تاسیس كردیم و من بخش قابل توجهی از سهام این شركت را بدون نام گرفتم تا بعداً در اختیار تحریریه روزنامه قرار بدهم تا در روزنامه خودشان شریك باشند. روزنامه جامعه با بودجه و اعتبار ناچیزی در مقایسه با بودجه آن زمان راهاندازی شد. روزنامه جامعه با نقدینگی حیرتآور 27میلیون تومان آغاز به كار كرد در حالیكه روزنامههایی كه همزمان با جامعه منتشر شدند 300 میلیون تومان نقدینگی و اعتبار در اختیار داشتند. این تفاوت نقدینگی در درجه اول ناشی از اعتبار گردانندگان روزنامه جامعه نزد چاپخانهها و فروشندگان كاغذ بود. سابقه كارهای موفق ما در كیهان فرهنگی و كیان باعث شده بود كه به ما برای شش ماه كاغذ بفروشند و توزیع ارزانترین قیمت را از ما بگیرد. بدینترتیب طبق گفته هیأتمدیره من لوكوموتیوران این قطار شدم و آقای سازگارا مسوولیت ساختارسازی آن را برعهده گرفت و آقای جلاییپور مدیریت مسوول و صاحب امتیاز آن شد و در رأس همه اینها دكتر سروش تئوریپرداز این مجموعه شد. شمارش معكوس كه آغاز شد به دكتر سروش گفتم خیلی نگران واكنشهای احتمالی دوستان روشنفكری دینی هستم و اگر مصالحهای صورت گیرد تا ما از آن پتانسیلها در روزنامه جامعه استفاده كنیم، راه این حركت جدید هموارتر میشود و گامها با اطمینان بیشتر برداشته خواهد شد اما دكتر سروش تنها یك جمله به من پاسخ دادند و گفتند: «بعدها دوستان به دنبال موفقیتهای روزنامه جامعه به این قافله خواهند پیوست و نگران نباشید.» اما من خیلی نگران بودم. دكتر سروش حامی ما بود در این شرایط آقایگنجی مصاحبهای با دكتر سروش انجام دادند و سئوال محوری این مصاحبه از دكتر سروش این بود كه آیا مقتضای «روشنفكر دینی» بودن، باقی ماندن در محدوده تولید معرفت است یا در صورت نیاز اجتماعی یك روشنفكر میتواند به عرصههای دیگر هم سر بكشد و این عرصهها را مدیریت بكند. آقایدكتر سروش اما پا را فراتر گذاشت و گفت كه روشنفكری دینی میتواند عرصههای دیگر را هم مدیریت كند و لازم است تا ایدهها تبدیل به نسخه عملی شوند و مردم و افكار عمومی را نسبت به برتری این ایده مجاب كند. بدینترتیب این مصاحبه همسو با نظریات دوستان ما نبود و جالب این بود كه به محض انتشار روزنامه جامعه دوستانی كه مخالف ورود جریان روشنفكری دینی به عرصه جامعه بودند به چند دسته تقسیم شدند. هم راه نو را منتشر كردند و هم بعدها صبحامروز. جناح چپ آنها صبحامروز را منتشر كرد و جناح میانه راه نو را. لذا با انتشار راه نو و بعد صبحامروز، بار مسوولیت اخلاقی ما در مقابل آن دوستان به شدت كاهش یافت. البته در تغییر نگرش دوستان یك عامل نقش حیاتی ایفا كرد و آن هم موفقیت زودرس و غیرقابل انتظار روزنامه جامعه بود. روزنامه جامعه با تیراژ صدهزار آغاز كرد و برنامه این بود كه تیراژ روزنامه جامعه بعد از 30 شماره به 200 هزار تا برسد اما بعد از 30 شماره به سیصد هزار نسخه رسیدیم كه فوق توقع ما بود. این موفقیت فضا را برای احراز موفقیتهای بیشتر در حوزههای مختلف روشنفكری به خصوص روشنفكری دینی مهیا میكرد. روزنامه جامعه در حوزه ژورنالیسم حرفهای هم موفق بود. من اصول دهگانه كار روزنامه جامعه را نوشتم و در جمع آقایان جلاییپور و سازگارا تصویب شد و نخستین شماره روزنامه در 16 بهمن 1376 منتشر شد. ائتلاف روشنفكری دینی به سرانجام نرسید من پس از 30 شماره از انتشار جامعه یك پیام بسیار محبتآمیز از آقای خاتمی دریافت كردم و یك پیام از عطاءالله مهاجرانی در ستایش این حركت تازه. حتی آقای مهاجرانی در مقام وزیر ارشاد یك شب به دفتر روزنامه آمد و بدینترتیب روزنامه جان گرفت و بدون تبدیل شدن به ارگان روشنفكری دینی به كار خود ادامه داد. هدف این بود كه تلقی این كه میراث روشنفكری دینی منحصراً به جامعه منتقل شده به وجود نیاید و چنین هم نشد. ایده ائتلاف روشنفكران دینی ایران هم كه در همان زمان شنیده شد نه در روزنامه جامعه كه در حلقه كیان و در همان جلسات روزهای چهارشنبه مطرح شد. ما، اصحاب جامعه پس از آغاز انتشار روزنامه همچنان به جلسات حلقه كیان میرفتیم و من حتی آخرین سرمقاله خود در كیان را بعد از انتشار روزنامه جامعه نوشتم و با كیان خداحافظی كردم و مسوولیت را به رضا تهرانی سپردم. لذا بحثهای مربوط به ائتلاف روشنفكریدینی در جلسات حلقه كیان مطرح شد و تعدادی دوستان همچون سیدمصطفی شبیری، محمدجواد مظفر و سازگارا بر آن تاكید میكردند. از طرف این دوستان اقداماتی برای ثبت این ائتلاف در وزارت كشور انجام شد و دكتر سروش هم موافق این حركت بودند. اما من مخالف شكلگیری چنین ائتلافی بودم. از این جهت مخالف بودم كه خودم را در درجه اول روزنامهنگار میدانستم و ورود روزنامهنگار به جریانهای حزبی را مجاز نمیدانستم. لذا شرط كردم كه در صورت سردبیری روزنامه جامعه از هرگونه فعالیت در هرگونه جریان سیاسی مربوط به جریان روشنفكری دینی خودداری خواهم كرد. با این شرط اما آرام آرام مساله تشكیل ائتلاف روشنفكری دینی فراموش شد. البته دوستان پیگیریهای لازم را كردند و حتی آقای سازگارا یك مصاحبه كرد و گفت كه به زودی این ائتلاف شكل خواهد گرفت، اما چنین نشد. چرا مهاجرانی تغییر مشی داد؟ احساس ما این بود كه در روحیه آقای مهاجرانی آمادگی برای تكفل ریاستجمهوری بعد از خاتمی وجود دارد و ایشان تلاش دارد تا به صورت غیرمستقیم از حركت روزنامه جامعه به مثابه جریان ایدهآل خودش حمایت كند. اما با ورود مجلس پنجم به عرصه انتقاد از مطبوعات و استیضاح مهاجرانی، روابط وزارت ارشاد و شخص مهاجرانی با روزنامه جامعه تغییر كرد. اتهام مهاجرانی پشتیبانی یارانهای كاغذ از روزنامه جامعه بود اما روزنامه جامعه، 300 میلیون تومان بهدلیل عدم عملكردن وزارت ارشاد به تعهدات خود مبنی بر تخصیص بودجههای سوبسیدی ضرر كرد. ما اولین روزنامه جامعه مدنی بودیم كه روزنامه را با كاغذ ایرانی چاپ كردیم. ما اولین روزنامهای بودیم كه با كاغذ آزمایشی كارخانه تولید كاغذ مازندران روزنامه چاپ كردیم و با یك تا خوردن روزنامه میشكست و خوانندگان از این قضیه گلایه داشتند. در ضمن ما در آن زمان گرانترین روزنامه را منتشر كردیم. آن زمان ما جامعه را 50 تومان میفروختیم در حالیكه كیهان و همشهری 5 تومان بودند. در این فضا بخشی زیادی از اركان حكومت مخالفت روزنامه جامعه شدند و مهاجرانی دل در گرو حركت روزنامه جامعه بسته بود اما ركاب در توسن قدرت میزد و ما میان این دو گرایش نمیدانستیم كه كدامیك سرنوشت ما را مشخص خواهد كرد. در نهایت هم پای گذاشتن ایشان در مسیر قدرت، سرنوشت ما را رقم زد و روزنامه جامعه و توس را بهسمت تعطیلی و محاكمه كشید. ایشان در لبنان پس از دستگیری ما در مقابل سئوالات روزنامهنگاران درباره چرایی دستگیری شمسالواعظین و دیگران گفت: «اگر من هم جای دادگاه انقلاب بودم همان كار را میكردم.» ما در آن شرایط با لحاظ كردن مقتضیات حوزه قدرت به آقای مهاجرانی حق میدادیم اما از طرف دیگر یك تناقض میان این عمل و وعدههایی كه او داده بود میدیدیم. بنابراین خود را به تقدیر سپرده بودیم. پیمان «وانا» میان رخصفت، تهرانی و من انگیزه آنها كاملا صادقانه و دوستانه بود. مخالفتهای اولیه آنها البته كسب موفقیت زودهنگام را ناممكن كرد و تا مدتها بهرغم به زندان افتادن ما و جایگزینی توس و نشاط و عصرآزادگان هنوز این روزنامهها در صدر بود. مضاف بر اینكه روزنامه صبحامروز در بستری خاص تعریف شد و به قول آقای عبدی بهعنوان «توپخانه اصلاحطلبان» شناخته میشد. تاسیس صبحامروز البته من را به یاد «پیمان وانا» انداخت. قبل از تاسیس روزنامه جامعه، ماهنامه كیان با سه عنصر شناخته میشد. مصطفی رخصفت، رضا تهرانی و من. هركدام در كیان یك مسوولیت برعهده گرفتیم. رخصفت صاحب امتیاز بود، تهرانی مدیرمسوول و من هم سردبیر بودم. با بروز اختلافات ما سه نفر به یكی از ویلاهای دوستان در شمال ایران و در منطقه «وانا» رفتیم و یك پروتكل را امضا كردیم كه برمبنای آن چگونه میتوان روزنامه جامعه را راهاندازی كرد بدون اینكه میراث جریان روشنفكریدینی به آن روزنامه منتقل شود. در تمام دوران هم از مفاد این پیمان عدول نكردیم و «جامعه» هیچگاه میراثدار روشنفكری دینی شناخته نشد. بر همین اساس نه روزنامه جامعه، نه كیان و نه حتی صبحامروز مسایلی كه در پیكره جریان روشنفكری دینی اتفاق افتاده را با افكار عمومی در میان نگذاشت و آنها را درونی نگاه داشت. براین اساس پس از زندان اول بدنه مخالف روزنامه جامعه در میان روشنفكران دینی از بدنه روزنامه دفاع كردند و این اتفاقی تاریخی بود و آنان از حجاریان و گنجی تا سایر دوستان با ورود جانانه و پشتیبانی محكم، همگی همراهی خود را با این حركت نشان دادند. سعید امامی بازجوی من و جلاییپور بود تمام بازجوییهای سعید امامی به صورت غیر مستقیم و از طریق خواندن یك روایت و داستانآفرینی و نظرخواهی از من انجام میشد. او عمدتا به دنبال فهم این مساله بود كه آیا ورود جریان روشنفكری دینی به عرصه سیاست با هدف كسب قدرت سیاسی است و تا چه میزان با خاتمی ارتباط ارگانیك دارد. من همیشه به سعید امامی پاسخ میدادم كه ما مولدان فرآوردههای معرفتی هستیم نه مولد فرآوردههای قدرت و امثال خاتمی مصرفكنندگان این فرآوردههای معرفتی هستند. مریم شبانی: بازخوانی خاطرات روزهای تأسیس و راهاندازی روزنامه «جامعه» ذهن را به 12 سال قبل هدایت میكند. به روزهایی كه اصلاحات جوانه زد و هر روز آن خبری بود و خاطرهای. ماشاءالله شمسالواعظین در یكی از اتاقهای قدیمی مركز مطالعات خاورمیانه ذهن را به سالهای قبل برده بود و هرچه به یاد میآورد با ما میگفت. از جرقه زدن ایده انتشار روزنامه و مخالفتهای اكثریت اعضای حلقه كیان با این تصمیم از حمایتهای دكتر سروش و جدیتهای محسن سازگارا و نهایت، تأسیس اولین روزنامه جامعه مدنی ایران. روایت شمسالواعظین در مقام سردبیر روزنامه جامعه از آن روزها و آن اتفاقات در نوع خود جالب و شنیدنی بود و جالبتر شد وقتی در انتهای سخن به یاد آورد كه این ذكر خاطره را با این خبر كه سعید امامی بازجوی او و حمیدرضا جلاییپور در زندان بود به پایان رساند. |
|