در این ایام دو کتاب خواندم که روایتی از آندو را عرضه میکنم:
1. “Introducing philosophy of religion” از انتشارات Nelson thorns. کتابی مقدماتی اما داده افزا (informative) در باب فلسفهی دین. خصوصا از این جهت که رنگمایهای تاریخی داشت، حاوی نکات جالبی بود. در میان کتابهایی که تا به حال به فارسی و انگلیسی در باب فلسفهی دین خوانده ام، اولین کتابی بود که ارجاعات مکرری به اسلام و غزالی داشت؛ حتی برای نشان دادن جهانبینی توحیدی اسلام، به معماری اسلامی ارجاع داده بود.
2. “ادب قدرت، ادب عدالت” اثر جدید منتشر شده از عبدالکریم سروش.
هم خوشحالم و هم شگفتزده از اینکه وزارت ارشاد احمدینژاد چگونه به این کتاب مجوز داده است. بعید نمیدانم که این کتاب برای چاپهای بعدی اجازهی نشر نیابد. پس علاقهمندان بشتابید که تیراژ کتاب تنها پنج هزار عدد است. کتابی است خواندنی، خصوصا برای علاقهمندان به فلسفهی سیاسی، فلسفهی دین و فلسفهی اخلاق. دکتر سروش در این کتاب در قامت یک لیبرال تمام عیار ظاهر میشود و هر چند آزادی را فرزند عدالت میداند اما لب کلام او این است که عدالت از آن عنقاهایی است که اگر در صدد اجرای سانترالیستی (تمرکزگرایانه)، دستوری، از بالا به پایین و دولتی آن باشیم، آنرا بیشتر و پیشتر از دست خواهیم داد. پس راه خود گیریم و به دنبال چنین نحوه اجرای عدالت نباشیم تا سایهی عدالت خود به دنبال ما آید. در عین حال او معتقد است، اجرای فرزند عدالت یعنی آزادی ممکن است و اجرای آن، همان اجرای عدالت است زیرا آزاد بودن حقی از حقوق ماست. پس پدرکشی کنید و فرزند را در یابید که این پدر از آن پدرهایی است که جز از رهگذر پسر درک نمیشود. علاوه بر اینکه آزادی ارزش است، آزادی چون روش نیز هست، زیرا حاکمیت برای مدیریت مطلوب جامعه به حجم عظیمی از اطلاعات نیازمند است و این حجم عظیم در اختیار همگان است و دولت از در اختیار داشتن این حجم عظیم عاجز است پس حاکمیت نیازمند آزادی جامعه است تا خود جامعه با داد و ستد دادهها در میان خود، امور را سامان بخشد. دکتر سروش بحثهای قابل تامل و مکرری در این کتاب در باب اخلاق حاکمان و اخلاق محکومان دارد و در این مباحث از نظریهی قدرت میشل فوکو متاثر است.
دکتر سروش آنجایی که میگوید آزادی بر حقیقت مقدم است، به واقع میگوید که آزادی بر عدالت مقدم است زیرا خود او در اولین گفتار این کتاب تعریف عدالت را با صدق مرتبط میداند. در نظر او عدالت یعنی درستدانی به اضافهی درستکاری. او در اینجا نه تنها در قامت یک لیبرال تمام عیار که، دور نیست اگر بگوییم، در قامت یک پستمدرن ظاهر میشود. اکنون پس از شایگان، سروش هم در حال نزدیک شدن به روایتی پست مدرن از عقل و جهان است. سروش در مقالهی انگلیسی خود موسوم به On reason مینویسد جهان، امروزه نحوهای شکگرایی بهداشتیhealthy skepticism) ) و نسبیگرایی سودمند (beneficial relativism) را پذیرفته است. از این گذشته او در باب تفاوت اخلاق حاکمان- که منطق چنین اخلاقی حفظ قدرت به هر قیمت است- با اخلاق محکومان- که تا زیر دست اند، منطقشان، مجال گرفتن از حاکمان برای نقد و تخطئه است- چنان سخن میگوید که گویی تا محکومی حق داری چنان اخلاقی داشته باشی و حاکم که شدی نیز حق داری به منطق موقعیتِ حاکمیتات، اخلاقِ آن مقام را برگیری و آنگاه به حاکمان جمهوری اسلامی اشاره میکند که تا در زمان شاه از محکومان بودند از دریچهی اخلاق محکومی به شاه طعنه میزدند و ستماش را مینکوهیدند و سرکوبگری او مخالفاناش را محکوم میکردند و در پاریس چهها میگفتند اما حاکم که شدند، از دریچهی اخلاق حاکمی در جهان نظر کردند و گفتند که معاندت با نظام عقوبت شدید دارد و پس از دستگیری ملی-مذهبیها، و به خصوص از این گروه نام میبرد، حاکم در توجیه این کار میگوید که در همه جای دنیا حکومت اجازهی براندازی به کسی نمیدهد و غافل اند از اینکه از موضع اخلاق حاکمی سخن میگویند و بنابر این اخلاق شاه نیز در سرکوب مخافاناش موجه بود. سروش در بیپنجرگی و جمعناشدگی اخلاق حاکمان با اخلاق محکومان و اینکه در هر مقام که باشی آن مقام مقتضای چنان اخلاقی را دارد، چنان تاکید میورزد که همان سوال همیشگی به ذهن مخاطبان میآید که این نسبیگرایی نشد؟ سروش شاید با هیچ سوالی به قدر این سوال مواجه نبوده. از سخنرانی «اندیشهی علمی چیست؟» که دو ماه پس از پیروزی انقلاب در یکی از دانشگاههای تهران ایراد کرده است، و در آن از موضع ابطالگرایی پوپری در مقابل اثباتگرایی پوزیتیویستهاتی منطقی دفاع میکند،تا به امروز این سوال مرتبا از او پرسیده شده است. پاسخ سروش تقریبا ثابت است: دو نوع نسبیگرایی داریم، نسبیگرایی در مقام صدق (یا به تعبیر فلسفهی اسلامی در مقام ثبوت) که در نظر او موجه و قابل دفاع نیست و نسبیگرایی در مقام توجیه (یا در مقام اثبات) که او از آن دفاع میکند و این یعنی حقیقتی غیر نسبی و مطلق هست، یا مفروض ما این است که هست، اما هر کس به فراخور و به نسبت خود به آن تقرب میجوید یا از آن تبعد مییابد.
به یاد نمیآورم که سروش، در باب نسبیگرایی، جایی توضیح مفصلتری داده باشد، آنان که حافظهی قویتری دارند اگر چیزی به یاد میآورند، تذکار دهند.
تاکید میکنم، که به نزدیک صاحب این قلم، “ادب قدرت و ادب عدالت” کتابی است خواندنی و مانند دیگر آثار سروش خوشخوان زیرا، جا به جا، به اشعاری از سعدی، مولوی و حافظ تذهیب گشته است.
– دکتر سروش دباغ، پسر فاضل و با صفای دکتر سروش، را آخر همین هفته جهت سخنرانی در باب «نظریهی عقلانیت و معنویت» استاد ملکیان، به مشهد دعوت کردهایم. اطلاعات دقیق را میانهی این هفته، ایزد اگر مدد کند، خواهم گذارد.
|