سروش؛ عقلگراي مردد- متن سخنراني علي پايا در لندن
• دسته: از اهل قلم٬ درباره سروش
متن سخنراني علي پايا در لندن |
|
چندي پيش در دانشگاه وستمينستر لندن مراسميبراي نقد و بررسي آراي عبدالكريم سروش برگزار شد كه در آن تعدادي از پژوهشگران به نقد و بررسي آراي سروش پرداختند. دكتر علي پايا نيز در آن همايش مقالهاي به زبان انگليسي ارائه كرد. وي دانشيار مركز تحقيقات سياست علمي كشور و استاد مدعو مركز مطالعه درباره دموكراسي، دانشگاه وستمينستراست. با سپاس از ايشان كه متن انگليسي مقاله را براي انتشار در اختيار اعتماد ملي قرار داد. در اين مقاله كوتاه سعي در روشن كردن چيزي دارم كه از آن ميتوان تحت عنوان پاشنه آشيل نظام فكري سروش نام برد. بحث من درباره اين است كه اين ضعف ساختاري برخي از ابعاد ديدگاه سروش، از جمله موضوع اين جلسه يعني دموكراسي، را تحت تاثير قرار داده است. با اين وجود، اجازه دهيد كه در ابتدا و قبل از طرح مباحث انتقادي، سخن خويش را با سپاس از يك دوست، همكار و معلمي شروع كنم كه تفكرات و ديدگاههايش تاثيري بسزا بر گفتمانهاي روشنفكرانه و ديني در ايران و بسياري از جوامع اسلاميديگر در سراسر دنيا داشته است. تفكرات دكتر سروش نه تنها الهامبخش و برانگيزاننده صاحبنظران و روشنفكران مسلمان بسياري بوده، بلكه به آموزش () education و تنوير تعداد بسيار زيادي از مسلماناني پرداخته كه به معناي اخص اين اصطلاح نه صاحبنظرند و نه روشنفكر. در فهرست دستاوردهاي عظيم دكتر سروش كارهاي برجسته بسياري ديده ميشود. با اين وجود، يكي از مواردي كه خصوصا از آن بايد ياد كرد نقشي است كه او در نهضت موسوم به <روشنفكري ديني يا اسلامي> داشته است. من مايل هستم كه ارزيابي انتقاديام را از ديدگاه سروش درباره دموكراسي در متن چنين تصوري توضيح دهم. نهضت روشنفكري ديني يك پديدار حائز اهميت با تاريخي طولاني است. ريشههاي اين نهضت در دوران مدرن اما به اولين برخوردهاي مابين يك تمدن ظفرمند غربي و يك تمدن ضعيف شده اسلامي در اوايل قرن نوزدهم بر ميگردد. پرسش اساسياي كه ذهن نمايندگان عمده اين نهضت را در طول دو قرن گذشته به خود مشغول كرده اين بوده است كه <چگونه ميتوان اسلام را با الزامات و ضروريات دوران مدرن سازگار كرد؟> رهاورد عمده دكتر سروش به اين بحث معرفي <عقلانيت انتقادي يا نقاد> به مثابه يك ابزار قدرتمندبراي ارائه پاسخي قانعكننده به اين پرسش بوده است. عقلانيت انتقادي ايدهاي است كه سروش آن را از كارل پوپر گرفته و با مهارت بسيار سعي در پيوند آن با دكترينهاي بومي در حوزه () corpus فكر اسلامي كرده است. سروش به عنوان يك مسلمان عقلگراي نقاد، به همكيشان مسلمان خود آموخته است كه قائل به تمايزات مفهومي زير باشند (پايا، 2006:) ـ تمايز بين <اسلام> و <درك ما> از <اسلام.> ـ تمايز بين جنبههاي ذاتي() essential و جنبههاي عرضي (< ) accidentalاسلام.> ـ تمايز بين تفاسير حداقلي و حداكثري از <اسلام.> ـ تمايز بين ارزشها و هنجارهايي كه نسبت به <اسلام> دروني محسوب ميشوند و آنهايي كه نسبت به آن بيروني هستند. ـ تمايز بين ايمان ديني و باور ديني. ـ تمايز بين اسلام به مثابه يك نظام ايماني و اعتقادي و اسلام به مثابه يك ايدئولوژي. سروش معتقد است كه اقتباس چارچوب عقلانيت انتقادي توسط مسلمانان و جوامع اسلامي مقدمات يك انتقال آرام به دوران مدرن را فراهم خواهد كرد. ديدگاه سروش را در باره دموكراسي ميتوان چنين خلاصه كرد: در حالي كه دموكراسي را نميتوان از منابع اسلامياي همچون قرآن واحاديث استنتاج كرد ولي ساختن مدلهايي از دموكراسي كه با ارزشها و ايدهآلهاي اسلامي سازگار باشد ناممكن نيست. از ميان دو نوع اصلي تئوريهاي مربوط به دموكراسي، يعني دموكراسيهاي متكي به رويههاي حقوقي (procedural) و دموكراسيهاي ليبرال، تئوري دوم با اسلام سازگار نيست. در حالي كه پيدا كردن تشابهات و زمينههاي مشترك بين رهيافتهاي ناظر به تئوري اول و رويههاي شرعي در فقه اسلامي امكانپذير است. بر اين اساس دموكراسيهاي متكي به رويههاي حقوقي ميتوانند به مثابه الگوهاي احتمالي () promising براي مدلهاي در حال توسعه دموكراسي سازگار با هنجارها و ارزشهاي اسلامي عمل نمايند. براي مثال استقلال قوه قضاييه چيزي است كه مسلمانان از زمان حضرت علي(ع) به اين سو مشكلي با آن نداشتهاند. علاوه بر اين برخي از فقها در سالهاي اخير بيان كردهاند كه استقلال قوا از منابع اصلي اسلاميقابل استنتاج است. يكي از جنبههاي دموكراسيهاي مدرن كه به سادگي نميتوان آن را از چنين منابعي استنتاج كرد، مساله نمايندگي سياسي است. در تئوريهاي اسلامي سنتي فقهي، به استثناي تئوري وكالت، كه چيزي اساسا متفاوت است، هيچ تئورياي در مورد نمايندگي وجود ندارد. اين مساله در تضاد بامفهوم <خواست همگاني( >) vox populi است كه ميتواند به مثابه تئوريهاي نمايندگي عمل نمايد. بر همين اساس تثبيت ماهيت الزامآور مصوبات يك مجلس قانونگذاري نيز مستلزم اجتهادهاي جديد و تلاشهاي روشنفكرانه است. مجالس سنتي در جوامع اسلامي عموما نقشي مشورتي داشتهاند. به نظر ميرسد اين معرفي اجمالي از آراي دكتر سروش براي مقصودي كه در اين رساله مختصر دنبال ميشود كافي باشد. اكنون زمان آن رسيده است كه به پارهاي نكات انتقادي بپردازم. من براي روشن تر كردن برخي نكتهها، در مواردي، به مقايسه ديدگاههاي سروش و كارل پوپر خواهم پرداخت. بر اساس بحثي كه ارائه خواهم كرد در حالي كه پوپر يك عقلگراي نقاد تمامعيار است كه نظام فكريش از انسجام و سازگاري برخوردار است. سروش نتوانسته است يك تفسيركاملا سازگار () fully-fledged از عقلگرايي انتقادي در متن تفكر اسلامي ارائه دهد. در نتيجه اين ناكامي، برخي از راه حلهاي پيشنهادي سروش براي معضلات جوامع مدرن اسلامي، از جمله مدلي كه براي دموكراسي ارائه ميدهد، با وجود تازگي و جذابيتي () imaginativeness كه دارند، از يك ناسازگاري عميق () acuteرنج ميبرند. به نظر ميرسد كه علت ريشهاي اين مشكل ناشي از ناكاميسروش در ارائه يك سنتز معتبر از دكترين عقلگرايي، كه او از غرب گرفته و دكترين عرفاني، كه او در فرهنگ اسلامي يافته است، باشد. سروش به عنوان يك عقلگراي انتقادي كه واقعگرا نيز هست (يا ميخواهد باشد ـ اين مساله به خصوص در هنگام ورود به قلمرو مسائل اجتماعي محل تامل است) واقعيت را به مثابه يك كل ياكليتي با لايههاي متعدد مينگرد كه رمز و رازهاي آن را ميتوان با همكاري دستجمعي افرادي آشكار كرد كه فرضيههاي مختلفي را به مثابه تبيينهايي موقت براي مجهولات و مشكلاتي كه با آن مواجه ميشوند، ارائه ميدهند. اين تبيينها در نهايت به وسيله استدلالهاي عيني در حوزه عمومي مورد انتقاد قرار گرفته و تئوريهاي تبييني كارآمدتري جايگزين آنها ميشوند. اين فرآيند فرضيهسازي و ابطال آنها با ابزارتجربي و مفهومي بهترين ابزار مدرن بشري است براي توليد دانش درباره ابعاد مختلف يك واقعيت چند لايه، كه داراي ابعاد فيزيكي، ذهني و اجتماعي است. چنين دانشي هميشه غير قطعي است و بنابراين درهاي آن بر روي بازنگري و بهبود هميشه باز است. با وجود اين، عقلگرايي انتقادي تنها اصل فكري سروش نيست. او در عين حال يكي از پيروان شايسته عرفا و حكماي بزرگ مسلمان همچون مولانا جلالالدين رومي، حافظ، غزالي و ابن عربي نيز به شمار ميرود. او با تفكرات اين متفكران والا مقام زندگي كرده و در هواي اين تفكرات تنفس ميكند. هنگامي كه سروش عينكهاي عرفاني خود را به چشم ميزند و از چشمان مولانا و ديگر حكماي مسلمان به مشاهده دنيا ميپردازد دوباره با دنيايي مواجه ميشود كه سرشار از رمز و راز است. اما، اين رمز و رازها، بر خلاف رمز و رازهاي نوع اول، تنها براي افرادي قابل كشف هستند كه داراي قدرتها و استعدادهاي شناختي استثنايي هستند كه مردم معمولي بهرهاي از آنها ندارند. اين افراد، كه پيامبران مثالهاي برجسته آنها به شمار ميروند، سرچشمههاي خرد حقيقي و معلمان نمونه اعلاي زندگي هستند. سروش معتقد است كه روشنفكران اصيل در جرگه پيامبران وعرفاي حقيقي قرار دارند. روشنفكران همانند پدراني فداكار () loving، براي هدايت و كمك به مردم شان، براي اينكه آنان را از خطرات فرارويشان آگاه كنند، و براي كمك كردن به آنان در انتخاب گزينههاي بهتر در زندگيهاي خصوصي و عموميشان، از خود گذشتگي به خرج ميدهند. آنچه كه علاقه مندم در خصوص آن به بحث بپردازم اين است كه در حالي كه من، به عنوان يك مسلمان و عقلگراي نقاد، ميتوانم شيوههاي رمز و راز آميز (عرفاني) و فرضيهاي [عقلانيت انتقادي] درك واقعيت را بفهمم و بر آنها صحه بگذارم، روشي را كه بر اساس آن سروش به منظور ايجاد يك نظام فكري يكپارچه سعي در تفسير اولي و تركيب آن با دومي كرده است با شكل مطلوب آن فاصله بسيار داشته و تبعات ناخواسته بسياري به بار آورده است. اجازه بدهيد كه اشاره مختصري به برخي از اين نتايج داشته باشم. سروش نيز همانند پوپر با اين فرضيه شروع ميكند كه بشر موجودي جايزالخطاست. اما سروش در پرتو تئوري عرفاني خود از ديدگاهي طرفداري ميكند كه بر اساس آن موجودات فرا انساني بسياري در بين ما هستند كه توانايي كسب دانش مطلقا يقيني را دارند. هرچند كه ممكن است كه انسانهاي فاني معمولي هرگز به درك اهميت و معناي دستاوردهاي اين انسانهاي فوق عادي () larger-than-life individuals نائل نشوند. حالا ممكن است پرسيده شود كه اين ديدگاه چه مشكلي دارد؟ خصوصا اينكه، اين ديدگاه پيروان بسياري داشته و به نظر هم نميرسد كه اين پيروان از آن ناخرسند باشند و در اعتقاد به آن هيچ تناقضي احساس كنند. جواب اين است كه در چارچوب تفسير سروش از ديدگاههاي عرفاني و در تضاد كامل با مقصود او، چنين ديدگاهي، كه بر اساس آن برخي افراد در تصميمگيري راجع به <خير همگاني> نسبت به ديگران اولويت داشته و از صلاحيت بيشتري برخوردارند، نه تنها راه را براي ايجاد يك وضعيت دموكراتيك هموار نميكند بلكه آب به آسياب روشنفكراني ميريزد كه درصدد توجيه انفعال خود هستند و دائما از قدرناشناسي زمانه شكايت دارند. آنها تقصير را بر گردن گروه ناآگاهي مياندازند كه قادر به درك و فهم عظمت اين تلاشهاي نافرجام نيستند. سروش نيز همانند پوپر به قدرت نقد در حوزه عمومي اعتقاد دارد. با وجود اين، در حالي كه پوپر هرگز از موقعيت انتقادي خود عدول نميكند، سروش، متاثر ازآموزههاي عرفانياش، تمايل به ناديده گرفتن اين واقعيت مهم دارد كه ما در زندگي اجتماعي فقط از طريق ارزيابي نقادانه مستمر بر ساختههاي اجتماعي، از جمله تمامي نهادهاي بر ساخته بشري، به روشي كه امكان دسترسي و ارزيابي آن براي همه ميسر باشد، قادربه بهبود سرنوشت خود در يك فرآيند جز به جز و تدريجي هستيم. اما به نظر ميرسد در ديدگاه عرفانياي كه دكتر سروش طرفدار آن است نهادها از اهميت چنداني برخوردار نيستند و فقط انسانهاي برگزيده كه به دامنشان گرد انتقاد نمينشيند توانايي تغيير سرنوشت ملتها را دارند. بر اساس آنچه كه نشان داده شد، سروش در بحث خود درباره دموكراسي بيان ميكند كه تركيب ارزشهاي اسلامي با اصول دموكراتيك براي ايجاد مدلهايي از دموكراسي كه مناسب كشورهاي اسلامي باشند امكان پذير است. علاوه بر اين در ديدگاه سروش نمونههاي الگويي () paradigmatic ارزشهاي اسلامي آنهايي هستند كه توسط عرفاي بزرگ از قبيل رومي و حافظ ارائه شدهاند. اين قضيه نيز همچون قضيه اول قضيهاي است كه بسياري از مردم هيچگونه مشكلي با آن ندارند. اما به نظر ميرسد كه مشكل در تفسيري باشد كه سروش از اين ديدگاههاي عرفاني ارائه ميدهد. تفسير او تا حدود زيادي در چارچوب تفاسير و تاويلهاي () commentaries سنتي است. جالب اينكه به نظر ميرسد هر وقت كه سروش به بحث پيرامون اين آموزههاي عرفاني ميپردازد چنان غرق در موضوع ميشود كه اجازه ميدهد تا امواج آن وي را به هر طرفي كه مايل باشند بكشانند. در نتيجه او در بسياري از موارد، حين مطرح ساختن چنين مباحثي، شنل پوپري عقلگرايي انتقادي خود را با خرقه كي يركه گوردي <جهش مؤمنانه () leap of faith به درون قلمرو ناشناخته> و حضور در يك وضعيت پارادوكسيكال ذهني> و <زندگي مخاطرهآميز همانند يك قمار باز مادرزاد> عوض ميكند. در حالي كه يك عقلگراي انتقادي تمامعيار همچون پوپر هميشه ميبايد ازيك طرز تفكر شكاكانه سالم در تمامي مسائل معرفتشناسانه تبعيت كند و تمامي اين مسائل ميبايد در حوزه عمومي و در پرتو عقل همگاني مورد بحث قرار گيرند، در تئوري سروش دو قلمرو ايمان و عقل و سپهر تجربيات دروني و استدلالات قابل دسترسي براي همگان، هميشه به طرز رضايتبخشي از همديگر جدا نشدهاند. تداخل اين دو قلمرو زمينه را براي پيدايش رويكردهاي غيرشناختي () non-cognitivist به ايمان فراهم ميكند. با اين وجود، چنانچه گويا () Goya به طرز آشكاري نشان داده است، <از خفتن عقل هيولاها سربر ميآورند> واين واقعيت روشني است كه دكتر سروش، كه مدافع ديدگاههاي شناختي و معرفت محور است، بهتر از هركس ديگري از آن آگاه است. تئوري عرفاني سروش او را به اين سمت رانده كه شكافي بين ليبراليسم و دموكراسي ترسيم كند. او معتقد است كه در ساختن يك مدل دموكراتيك، كه براي جوامع اسلامي مناسبتر باشد، ما ميتوانيم با طرد نظام ارزشي مورد حمايت ليبراليسم، نظام ارزشي اسلامي را جايگزين نماييم. با آنكه، در ظاهر، به نظر ميرسد اين نظريه كاملا قابل توجيه باشد اما واقعيت اين است كه اين نظريه در چارچوب مفهومي دكتر سروش قابل انتقادتر از آني است كه سروش به ما مينماياند. در وهله اول، چنان كه بسياري از نويسندگان از قبيل ديويد بيتام (1999) و مارك پلاتنر (1998) نشان دادهاند عليرغم اين واقعيت كه از منظر منطقي و مفهومي دو مفهوم حكومت دموكراتيك و ليبراليسم يكي نيستند ولي از نظر تاريخي ليبراليسم زمينه ساز حكومتهاي دموكراتيك در دوران مدرن بوده است. گذشته از اين، تداخل اصول دموكراسي و ليبراليسم آنچنان گسترده است كه در عمل، داشتن يكي بدون ديگري ناممكن است. علاوه بر تمامي اين موارد، چنانكه سروش خود متذكر شده است، دموكراسي و ليبراليسم، به مثابه نظامهاي بر ساخته اجتماع، دائما در حال حل و رفع نقايص و ناسازگاريهاي خودند. بر اين اساس به نظر ميرسد برخي از تفاسير مدرن از ليبراليسم، از نوعي كه مورد حمايت پوپر يا راولز هستند، با ارزشهاي مورد قبول مسلمانان سازگار باشند. تفكيكي كه سروش بين دموكراسي و ليبراليسم قائل است به همراه تفسيري كه از تئوري عرفاني ارائه ميدهد راه را براي مدلي نخبهگرايانه از دموكراسي هموار ميكند، مدلي كه شايد بيشباهت به مدل پيشنهادي شومپيتر نباشد. اما چنين مدلي، همچنان كه صاحبنظران دموكراسي مفصلا در باره آن به بحث پرداختهاند، پوششي براي توجيه حكومت يك گروه معدود است و يك دموكراسي اصيل به شمار نميآيد. تا اينجا سعي من تا حدودي بر اين بوده است، كه به اجمال و اختصار برخي از تبعات ناخواسته يك ناسازگاري ذاتي را در نظام فكري سروش نشان دهم. از اين بعد تلاش خواهم كرد تا به بحث در خصوص برخي دلالتهاي گستردهتر پروژه سروش بپردازم. من در اين بحث، براي رعايت اختصار، سخني از ابعاد مثبت و بارور پروژه دكتر سروش كه بسيار زياد و متنوع هم هستند، به ميان نخواهم آورد. سخن خود را محدود به ابعادي خواهم كرد كه از نظر من مستلزم توجه بيشتر بوده و نياز به اصلاح دارند. جوزف كنراد در يكي از رمانهاي كمتر شناخته شدهاش، به نام <از نگاه غربي>، با مهارت تمام به بررسي نتايج فاجعهآميز تاثير همه جانبه و فراگير () overwhelming ديدگاههاي غيرانتقادي رازآلود (عرفاني) در متن جامعه روسي ميپردازد. اينچنين ديدگاههايي در آلمان نيز تاثيرگذار بودهاند و ما شاهد تاثيرات نامطلوب آن بودهايم. ديدگاههاي رازآلود، از هر نوع و شكل، در تمامي كشورهاي مسلمان عميقا ريشه دارد. تمامي مكتبهاي عرفاني داراي آموزههاي اخلاقي و عرفاني عظيمي هستند. اما مشكل اصلي اين است كه در اين مكتبها گرايش قدرتمندي حاكم است كه نقش خرد را كوچك ميشمرد. علاوه بر اين در حالي كه شخصيتهاي شجاعي همچون ماركس، نيچه، وبر و زيمل به بررسي روابط بين الزامات اقتصادي، بوروكراتيك و فرهنگي اشكال مختلف زندگي انسانها پرداخته و بر اين اساس سعي در توضيح ابعاد مختلف زندگي به روشي عقلاني در متن فرهنگهاي غربي كردهاند، اما كشورهاي اسلامي آنقدر خوش شانس نبودهاند كه از بركات تلاشهاي نمونههاي بومي چنين متفكران پيشگامي بهرهمند باشند. نتيجه عدم وجود چنين شخصيتهايي اين است كه فرهنگ عقلاني و انتقادي، اگر نگوييم در تمامي كشورهاي مسلمان، كه در بسياري از آنها قدرتمند نيست. در چنين موقعيتي و در پرتو اين واقعيت كه ديدگاهها و گرايشهاي عرفاني در تمامي جوامع مسلمان عميقا ريشه دواندهاند، هرگونه پروژه روشنگري روشنفكرانهاي كه همزمان قادر به انجام دو كار نباشد فاقد يك نتيجه ماندگار و مثبت در كشورهاي اسلامي است. كار اول پافشاري مشهود بر ديدگاههاي انتقادي و عقلاني است و كار دوم تلاش واقعي براي تثبيت يك سنت، يك مكتب روشنفكري، يك نهاد فرهنگي است. روشنفكري ديني، كه دكتر سروش يكي از مهمترين شخصيتهاي آن در ايران و در دنياي اسلامي است، قادر به تامين هدفهاي مذكور در ايران نشده است، عليرغم اين واقعيت كه روشنفكران مسلمان ايراني در دو سده گذشته در تلاش توليد انديشهها و نظريهها بودهاند. پروژه دكتر سروش، با وجود تمامي جنبههاي مثبت آن، منجر به يك ديالوگ جامع ملي و درون تمدني نشده است و حتي نتوانسته است كه تفكر عقلاني را تبديل به بخشي منسجم از چشمانداز دوستان و همكاران نزديك او نمايد. در ميان مكاتب عرفاني بسياري كه در داخل تمدن اسلامي شكوفا شدهاند ميتوان برخي گرايشها و رويكردها را پيدا كرد كه در آنها نقش عقل به عنوان داور نهايي در حوزه معرفتشناسي به رسميت شناخته شده است. (پايا 2000) در اين گرايشها تاكيد بر آن است كه عقل خود ميبايست تعيينكننده محدوديتهاي خود باشد. اين امر مهم نبايدبه هيچ جاي ديگري محول شود. به نظر ميرسدكه دكتر سروش، به اعتبار دانش قابل تحسين و آشنايي عميقي كه با عرفان اسلامي و مكاتب عقلاني در درون و بيرون تمدن اسلامي دارد، در جايگاه مناسبي قرار دارد تا به تكميل تفسيري جديد از عرفان اسلامي بر مبناي گرايشهاي عقلپذيرانهاي كه ذكر شد اهتمام ورزد. آن نوع رويكرد روشنفكري ديني كه به چنين ديدگاهي عرفاني، به مثابه منبع ارزشهاي معنوي و اخلاقي، مجهز است به احتمال زياد قادر خواهد بود تا خود را به مثابه مكتبي سرزنده تثبيت نمايد. مكتبي كه ميتواند از استقبال بخشهاي گستردهتري از معتقدان نيز برخوردار باشد. چنين مكتبي به روشي سازنده هم به نيازهاي عقلاني و هم به نيازهاي روحي طرفداران خود پاسخ ميدهد و با استفاده از اين روش زمينه را براي يافتن پاسخي قانعكننده به تكاپوها و كاوشهاي 200 ساله روشنفكران ديني فراهم خواهد كرد. ———————————————————- پينوشت: 1- براي دسترسي به فهرست كاملي از آثار و متن برخي از سخنرانيها و مصاحبههاي سروش به وب سايت او در //: http. www. drsoroushcom مراجعه كنيد. 2- براي آشنايي با آراي پوپر و كتابنامه مفصل وي از پايگاه اينترنتي ذيل بازديد كنيد: //: http. www. eeng. dcu/ ietkpw/د 3- بهعنوان مثال دكتر سروش در سالهاي اخير در حوزه علوم اجتماعي و سياسي به آراي ريچارد رورتي نزديك شده و در حوزه امور اخلاقي به ديدگاههايي كه اصول اخلاقي را براي تصميمگيريهاي اخلاقي موثر نميدانند () particularist ethics نزديك شده است. بحث نقادانه درباره اين مواضع جديد دكتر سروش از حوصله اين مقاله كوتاه خارج است و ميبايد در فرصتي ديگر بدان پرداخت. 4- به عنوان نمونه به اين بيت حافظ توجه كنيد كه ميگويد: مشورت با عقل كردم گفت حافظ مي بنوش ساقيا مي ده به قول مستشار موتمن عقل در مشورتي صادقانه به شخص توصيه ميكند به سراغ چيزي رود كه علي الظاهر زايلكننده عقل است. من در مقالات ديگري در اين زمينه توضيحات بيشتري دادهام و در تحقيقي كه هنوز انتشار نيافته نمونههاي بيشتري از اين نوع نگاه به عقل و ظرفيتهاي فرا-عقلي را در ميان شماري از عرفاي تراز اول بررسي كردهام و نمونههاي جالبي براي آن يافتهام. بهطور خلاصه ميتوان گفت تفاوت اين نوع مكاتب عرفاني با آن رويكردهاي عرفاني عقل ستيز در اين نكته است كه مكاتب عرفاني مورد اشاره، امكان بهرهگيري بهينه از آگاهيهاي مابعد – عقلي را تنها در گرو استعانت درخور و بايسته از عقل و ظرفيتهاي عقلي ميدانند. |
|