احمد زید آبادی نازنین وجود نازکت آزرده گزند مباد

• دسته: نامه‌ها و پيام‌ها

سلامی چو بوی خوش آشنایی
برآن مردم دیده روشنایی
درودی چو نور دل پارسایان
بر آن شمع خلوتگه پارسایی

احمد زید آبادی نازنین
وجود نازکت آزرده گزند مباد

شنیدم مشتی خفاشکان نور ستیز پرده حیا را دریده اندو با گفتار زشت و درشت‌شان دل نازکت را آزرده اندو بر آیینه ضمیرت گرد کدورت و ملالت افشانده‌اند.البته جواب ابلهان خاموشی‌ست و تو را همان به که ازین ناشسته رويان فراتر نشینی و بر پلیدی‌هاشان آستین استغنا بیفشانی.
تو برای آنان قلم نمی‌زدی و نمی‌زنی.مگذار این صخره‌های سفاهت آبراهه حکمت را ببندند و مشتاقان جرعه‌های قلمت را تشنه کام بگذارند.

میدانی که “جام می و خون دل هریک به کسی دادند”.گویی مارا برای  خوردن  خون دل آورده‌اند.
توبا داغ زاده‌ی و کم جفا ندیده‌ای اما هیچگاه دامن صبوری را ندریده‌ای.
آن دیوان دیوانی و کیهانی که تو را در زندان شکنجه دادند با این اهریمنان سلطانی و آلبانی و کنعانی چه تفاوت دارند؟ گرچه جای قیاس نیست من هم ازین بهائم لگد بسیار خورده‌ام و دشنام فراوان شنیده‌ام و دندان برجگر فشرده‌ام و همواره همصدا با پیر بلخ گفته‌ام
خس خسانه می‌رود بر روی آب
آب صافی میرود بی اضطراب
آن خداوندان که ره طی ّکرده‌اند
گوش فا بانگ سگان کی کرده‌اند

جز انعام بل هم اضلّ چه جانوری می‌تواند تو را که شرف اهل قلم بوده‌ای و هستی به قتل و تجاوز تهدید کند؟

شور‌بختی ما مسکینان و مغضوبان و دوزخیان زمین را می‌بینی؟
حالا که ” می‌خرامد بخت و دامن میکشد” و نایی زمانه در شیپور بیداری می‌دمد و ارغنون ساز فلک مژده پیروزی و طرب میدهد، مشتی سفلگان سر بر آورده‌اند و بر بساط خونین پیکار ،مجنون وار می‌رقصند و لجن پاره به این و آن پرتاب میکنند مگر عاقلان را برمانند و سفیهان را سروری بخشند.
نباید آنان را بخشید و راه را نباید برای آنان باز نهاد.این عین سرنگونی دوباره در چاه ویل تاریخ است.

ای شرف اهل قلم و ای گنج پر رنج و الم !
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست.بخشش ارواح مکرم و همّت پاکان دو عالم با توست.

از همه محروم‌تر خفاش بود
کاو عدوی آفتاب فاش بود
نیست خفاشک عدوی آفتاب
او عدوی خویش آمد در حجاب

برادر دعاگویتان
عبدالکریم سروش
آذر ماه ۱۴۰۱ خورشیدی

Share

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.