ادراک قوانين طبيعت (1)

• دسته: از اهل قلم

نوشته جیمز براون/ ترجمه حسین دباغ

پیشگفتار مترجم:
نوشتار پیش رو ترجمه ای از فصل چهارمِ کتاب آزمایشگاه ذهن، آزمایشهای ذهنی در علوم طبیعی نوشته جیمز براون فیلسوف علمِ کانادایی دانشگاه تورنتو است. با اینکه قبل از چاپ کتاب، براون مقالات عدیده ای درباره آزمایشهای ذهنی در ریاضیات و فیزیک نوشته بود در سال 1991 با سر و سامان دادن آن مقالات، مجموعه آزمایشگاه ذهن را توسط انتشارات راتلج به طبع رساند. هنوز زمان زیادی از انتشار کتاب نگذشته بود که توجه فیلسوفان را به خود جلب و به سرعت جای خود را میان اهل فن پیدا کرد. دو سال بعد یعنی در 1993 کتاب به چاپ دوم رسید و در سال 2010 ویرایش جدیدی از آن به بازار آمد. به دعای سحرخیزان و همت پاکان! ترجمه کتاب فوق که اکنون قریب به دو سال از انجام آن توسط جمعی از دانشجویان فلسفه غرب می گذرد، آخرالامر هفت خوان وزارت فخیمه ارشاد را به سلامت طی کرده است و آماده طبع توسط نشر هرمس می شود.
جیمز براون را می توان از سلسله جنبانان بحث های پیرامون آزمایش ذهنی در علوم (تجربی و غیرتجربی) دانست. آراء شاذ او در فلسفه ریاضی یعنی “افلاطونی گرایی ریاضیاتی” و تلاش او برای به کرسی نشاندن “واقع گرایی علمی” از شاخصه های مهم فلسفه ورزی اوست. قلعه افلاطونی گرایی و واقع گرایی براون چندان مستحکم است که برای قوانین طبیعت ظرف و جایی متافیزیکی قائل است؛ بدین معنا که برای مثال به باور او قوانین فیزیکی واقعاً در جایی نشسته اند و وجود دارند. درست به سان گوتلوب فرگه، فیلسوف و منطق دان آلمانی، که برای معنای واژگان وعائی متافیزیکی قائل بود و آنها را همچون مُثل افلاطونی می دید.
اما اگر قوانین طبیعت خاصیت مُثلی دارند و در جایی نشسته اند، با چه ابزاری می توان آنها را از آسمان انتزاع به پایین کشید و در فرش انضمام به خدمت گرفت؟ پاسخ براون آزمایش های ذهنی است. یعنی با توسل به آزمایش های ذهنی گوناگون که فلاسفه طراحی کرده اند، دسترسی معرفتی ما به قوانین طبیعت میسر و میسور می شود. درست شبیه استعاره ها که کاربست آنها دسترسی معرفتی ما را به برخی مفاهیم پیچیده فراهم می کند.
با این همه، از آنجا که آزمایش های ذهنی حاصل “خیال بافی” ها و “تخیلات” فلاسفه است، برخی فیلسوفان در اعتبار معرفتی آنها تردید و به کاربردن آزمایش های ذهنی به مثابه “دلیل” و “شاهد” را رد کرده اند. برای مثال جاناتان دنسی، فیلسوف و معرفت شناس معاصر، وجود آزمایش های ذهنی در اخلاق را “بی فایده” می داند. اگر بخواهیم زبان فیلسوفان علم را استخدام کنیم، می توان گفت با اینکه غالب فیلسوفان آزمایش های ذهنی را در حکم “مقام گردآوری” تایید می کنند اما دلیل آفرین بودن آنها در حکم “مقام داوری” را بر نمی تابند. به تعبیر دیگر، اگر چه شاید بتوان نشان داد آزمایش های ذهنی به مثابه توری قوانین طبیعت و علم را صید می کنند، اما نشان دادن اینکه لزوما این آزمایش های ذهنی امور موجه را به چنگ ما می آورند به سادگی صورت نمی گیرد.
جیمز براون اما بر این باور است که آزمایش های ذهنی هر دو کار را برای ما می کنند. یعنی هم راهیابی به قوانین طبیعت را برای ما سهل الوصول می کنند، هم می توانند دلیلی فراهم کنند تا به جهت معرفتی آنها را باور کنیم. براون در کتاب خود، آزمایش های ذهنی گوناگون از زمان ارسطو، گالیله تا آینشتاین را بررسی می کند تا نشان دهد چگونه حضور و ظهور آنها تاریخ علم را دستخوش تغییر می کند. در این فصل از کتاب که ترجمه آن در ادامه می آید، براون به نفع دیدگاه افلاطونی خود درباره قوانین طبیعت استدلال می کند.

*****************

خوشبخت كسي است كه علل [وجود] اشياء را بفهمد.
ويرژيل، شاعر رومي، (Oct 15, 70 BC–Sep 21, 19 BC)
وجود رده¬هاي خاصي از آزمايش¬های ذهني، مثل آزمايش¬های ذهني افلاطوني، پيش از اين، يعني هنگامي كه علم رده بندي خلق شد، به اثبات رسيده بود. اين فصل از كتاب در واقع تلاشي است براي موجه ساختن اين مدعا. اين مطلب را من با دو گونه استدلال به پيش مي¬برم: اول آنكه اين آزمايش¬های ذهني در واقع پيشني¬اند؛ دوم آنكه قوانين طبيعت دربارۀ روابط ميان موجودات انتزاعي اند، كه داراي وجود مستقل هستند. وجود چنين موجوداتي به كسي كه در پي انجام آزمايش ذهني است (آزمايش كنندۀ ذهني) چيزي را براي دريافت مي¬دهد. علاوه بر آن، نشان می دهد كه معناي پيشيني بودن در اين جا لحاظ شده است؛ درست همان طور كه در افلاطوني¬گرايي رياضياتي به كار بسته شده بود. نه قراردادهاي زباني و نه شكل كانتي از تصور (هر دوي آنها تلقي¬هاي مطرح از امر پيشيني هستند)، هيچ كدام، در اين جا مدخليت ندارند. از نظر من، برخي از قوانين طبيعت به گونه¬اي هستند كه مي¬توان به آنها همانگونه نگريست كه به هويات رياضياتي نگريسته مي¬شود.
البته گفتني است كه درباره هیچ گونه تئوری نمی توان مصداق و موردي را تلقي به قبول كرد، مگر اينكه بتواند در قياس با تلقي¬هاي رقيب خود استثنائي را ايجاد كند. مطلب آخر اين است که در سرتاسر اين فصل درباره آراء رقيب، يعني نظرات كوهن، ماخ و نورتن، نكاتي نيز ارائه شده است.
آزمايش¬های ذهني افلاطوني چيستند؟
آزمايش¬های ذهني در علم فيزيك به طرق گوناگوني عمل مي¬كنند. همان طور كه در فصل دوم از همين كتاب ديديم، برخي كار خويش را با اتخاذ روش برهان خلف براي تخريب اهدافشان به پيش مي¬برند. در مقابل، افراد ديگری به نحو سازنده عمل مي كنند؛ يعني نتايج جديدي را بنا مي¬كنند. تعداد كمي از آزمايش¬های ذهني هستند كه به نظر مي¬رسد از پس هر دو امر بر می آيند؛ یعنی در حین اینکه تئوري مقدم¬ را تخريب مي¬كنند، تئوري جديدي را به وجود می آورند. تئوري-هايي كه از پس اين دو امر می آیند، آزمايش¬های ذهني افلاطوني هستند. ما مي¬توانيم ويژگيهاي مميز اين آزمايش¬ها را بدين نحو مشخص كنيم:
يك آزمايش ذهني افلاطوني آزمايشي است كه تئوري قبلي يا حاضر را تخريب مي¬كند و به طور هم زمان تئوري جديدي را مي¬آفريند. در اين جا امری پيشيني وجود دارد كه نه مبتني بر گواه تجربي جديدي است و نه به طور صرف از دادۀ قبلي منتج شده است؛ و امر پیشرفته هم همين است كه تئوري به وجود آمده بر تئوري قبلی برتري داشته باشد.
بهترين مثال اينگونه آزمايش¬ها را مي¬توان آزمايش ذهني گاليله دانست، كه درباره سرعت سقوط آزاد اجسام با وزن¬هاي متفاوت بود. هم چنين آزمايش ذهني EPR، كه تعبير كپنهاگي را واژگون كرد و قائل به متغيرهاي پنهان شد، نيز از همين دسته است، و درآخر استدلال لايب¬نيتس در بحث از قوۀ محركه را نيز نبايد از نظر دور داشت (بايد به خاطر داشت كه همۀ اين آزمايش¬ها برخلاف ابتكاري بودنشان، خطاپذير هم هستند).
چرا امر پيشيني؟
ابتدا بياييد اولين مثال از اين آزمايش¬های ذهني را به سرعت مرور كنيم. گاليله از ما مي¬خواهد تصور كنيم جسم سنگيني (H) به وسيله نخي به يك جسم سبك (L) متصل شده است. چه اتفاقي رخ خواهد داد اگر آنها با هم رها شوند؟ استدلال در سياق ارسطويي به يك بي¬معنايي و بي¬منطقي منتهي مي شود. جسم سبك¬تر كندتر از جسم سنگين¬تر سقوط خواهد كرد، بنابراين سرعت به دست آمده از اجسام مركب مي¬بايست كندتر از سرعت جسم سنگين به تنهايي باشد (H+L<H). از طرف ديگر، از آنجا كه اجسام مركب سنگين¬تر از جسم سنگين به تنهايي هستند، پرتاب كردن اجسام مركب موجب مي¬شود كه آنها تندتر از جسم سنگين سقوط كنند (H<H+L). ما در اين جا با يك تناقض آشکار رو به رو مي¬شويم. هم چنين تئوري قبلي نيز تخريب شده است. علاوه بر آن، تئوري جديدي نيز پايه ريزي مي¬شود. پرسش از اينكه كدام جسم سريع تر سقوط مي¬كند با طرح اين مطلب كه همۀ اشياء با يك سرعت سقوط مي¬كنند به سادگي منحل شد.
آزمايش ذهني گاليله حقيقتاً در خور توجه است و ما آن را به عنوان موردي پيشيني تلقي می كنيم. در زير دلايل اين امر آمده است:
(1) در اين آزمايش ذهني از هيچ گونه دادۀ تجربي جديدي استفاده نشده است. من تصور مي¬كنم تعريف هم اين مطلب را نسبتاً تصديق مي¬كند؛ يعني آزمايشي ذهني است كه دادۀ اوليه تجربي جديد را به كناري نهد. تصور مي كنم همگان با اين موضوع موافق اند؛ بالاخص كوهن (1964) و نورتن (همان طور كه در ادامه مي¬آيد). البته مطلب بالا بدين معني نيست كه هيچ گونه دادۀ تجربي ای در آزمايش¬های ذهني دخيل نيست. تمام تاكيد بر جديد بودن دادۀ حسي است؛ يعني همان چيزي كه آزمايش¬های ذهني فاقد آن هستند. همۀ آنچه ما در اين جا درصدد تفسير و بيان آن هستيم گذاري است كه از تئوري قديم به تئوري جديد رخ مي¬دهد و اين امر به سهولت، بر حسب دادۀ اوليۀ تجربي، روشن نمي شود، مگر اينكه دادۀ اوليۀ تجربي جديدي وجود داشته باشد. (در ادامه، هنگام بحث از ديدگاه كوهن، به ايدۀ «دادۀ قديمي در كسوت طريقي نوين » خواهم پرداخت).
(2) تئوري جديد گاليله به نحو منطقي از تئوري قديمي منتج نشده است. همچنين از هیچ گونه صدق منطقي ای هم بهره نمي¬برد. طريقۀ دوم خلق اكتشافات جديد، يعني طريقي كه تجربه¬گرايان را به دردسر نمي¬اندازد، به وسيله استنتاج آن اكتشافات جديد از دادۀ قديمي به دست مي¬آيد. نورتن هنگامي كه ادعا مي¬كند يك آزمايش ذهني در حقيقت نوعي احتجاج است، چنين تلقي ای را مي¬پذيرد. همان طور كه در فصل دوم ديديم، اين ديدگاه به يقين همه آزمايش¬های ذهني را شامل نمي¬شود.
اما آيا اين تلقي مي¬تواند براي آن دسته از آزمايش¬هایی كه من افلاطوني خواندم در نظر گرفته شود؟ تصور نمي¬كنم. مقدمات چنين احتجاجي مي‌تواند متضمن تمام داده¬هايي باشد كه در تئوري ارسطويي به كار مي رود. درست از همين جاست كه گاليله به يك تناقض¬گويي پي مي¬برد (تا بدين جا همه چيز صحيح و بي عيب بود. ما در اين جا برهان ساده ای داريم كه نورتن را خشنود مي¬كند). ولي آيا ما مي¬توانيم از تئوري گاليله، با همان مقدمات نتيجه بگيريم كه همگي اجسام با يك سرعت سقوط مي كنند؟ به يك معنا، بله؛ چرا كه ما مي¬توانيم هر نتيجه¬اي را از دو مقدمۀ تناقض بيرون بكشيم؛ اما اين نوع استدلال چنگي به دل نمي¬زند.(1) علاوه بر آن، هر آنچه ما مي¬توانيم از اين مقدمات نتيجه بگيريم بي¬درنگ در معرض شك قرار مي گيرد، زیرا بر اساس اصل تناقض است. به این ترتیب، ما اکنون متوجه مي‌شويم كه باورهاي ما به اين مقدمات (گزاره¬هاي مقدمه) کاملاً سست شده است.
آيا ممكن است تئوري گاليله فقط به طريق منطقي صادق باشد؟ براي درك اين تئوری كه اجسام با سرعتي يكسان سقوط مي¬كنند صدق منطقي وجود ندارد. كافي است به اين نكته اشاره كنيم كه اين امكان وجود دارد كه اجسام، بسته به رنگ يا تركيبات شيميايي مختلف، با سرعت هاي گوناگوني سقوط كنند (همان طور كه اخيراً اين ادعا توسط فيشباخ (1986) نيز مطرح شده است).(2)
اين ملاحظات نگاه استدلالي به آزمايش¬های ذهني را واژگون مي¬كند.
(3) گذار از تئوري ارسطو به تئوري گاليله را نمي توان فقط ساده ترین تعدیل همه¬گير نسبت به تئوري قديمي دانست. شايد اين امر، یعنی گذار به ساده ترين شكل، مطلوب باشد اما دليلي براي برقرار كردن آن (تئوری جدید) نمي¬شود. (من در اينكه سادگي يا ملاحظات زيبايي¬شناسانه نقش مفيدي در علم بازي مي¬كنند ترديد دارم؛ ولي براي استدلال كردن بياييد تصور كنيم كه اين امر شدني است).(3) تصور كنيد درجۀ باور عقلاني در تئوري ارسطويي سقوط آزاد اجسام r و 0<r<1 است. پس از آنكه آزمايش ذهني انجام و تئوري جديدي ارائه مي¬شود، درجۀ باور عقلاني در تئوري گاليله r' خواهد شد و 0<r<r'<1. به این معنا، در اینجا من مدعاي تاريخي ای را به ميان آوردم كه بیان مي¬كند درجۀ باور عقلاني در تئوري گاليله، بعد از انجام آزمايش ذهني، بالاتر از تئوري ارسطو، قبل از انجام آزمايش ذهني، بوده است. (به زمان¬هاي ارزيابي آنها توجه كنيد. پر واضح است كه درجۀ باور عقلاني در تئوري ارسطو، بعد از اينكه تناقض آن پيدا شد، به صفر نزديك شده است). توسل به مفهوم بازبینی جزئی ترین باور هرگز نمي¬تواند اين واقعيت را تبيين كند. در واقع، ما تنها يك تئوري جديد نداريم؛ بلكه اساساً تئوري بهتري داريم.
بر همين سياق دلايل ديگري نيز وجود دارند كه نمونه¬اي از معرفت پيشيني طبيعت را ارائه می کنند.(4) اما احتمالاً جذاب¬ترين و نظري¬ترينِ آن بايد ارتباط وثيقي با تلقي واقع¬گرايانه از طبيعت داشته باشد كه اخيراً آرمسترانگ، درتسكي و تولي آن را طرح کرده اند.
قوانين طبيعت
آزمايش¬های ذهني غالباً منجر به قوانين مي¬شوند، اما قوانین طبیعت در حقیقت چه چیزهایی هستند؟ در اين جا دو مدعاي اصلي وجود دارد: ديدگاه نسبتاً قديمي¬تر، که به تبعیت از هیوم قوانین را چیزی جز انتظام نمی داند. به اين معنا قوانين بر رويدادهاي فيزيكي مترتب مي¬شوند. ديدگاه مقابل، به تعبيري، دیگاه نویی است؛ هر چند قدمتي به اندازۀ زمان افلاطون دارد. اين ديدگاه بيان مي¬كند كه قوانين روابطي هستند كه ميان كلي¬ها وجود دارند؛ به تعبير ديگر، قوانين روابط ميان هويات انتزاعيِ مستقلاً موجودند. من در اين قسمت، و همچنين در قسمت بعد، عليه هيوم و له افلاطون به طور مبسوط بحث خواهم كرد.
در بحث از شكاكيت عام ، فيلسوفان به سختي از آراء ديويد هيوم پیروی مي¬كنند؛ با اين حال نظريه¬هاي فلسفي كمي وجود دارند كه به اندازۀ نظريۀ هيوم دربارۀ عليت و قوانين طبيعت رواج یافته باشند. هيوم بيان مي‌كند كه «به نظر می رسد همه رويدادها تماماً از هم جدا و نسبت به هم بی ارتباط هستند». «رويدادي از پي رويدادي ديگر مي¬آيد، ولي ما نمي¬توانيم هيچ گونه به هم پيوستگي ای ميان آن ها مشاهده كنيم» (هیوم،1975، 74). «…پس از تكرار نمونه¬هاي مشابه، ذهن به آن عادت می کند، به ظاهر و نمود رويداد، به همراهي هميشگي ای كه انتظار مي¬كشد و به باور به اينكه آن [واقعه] پدید می آید» (هیوم،1975، 75). عليّت و قوانين طبيعت هیچ یک بیشتر از نظم¬هايي نيستند. گفتن «اينكه آتش علت گرماست و يا اينكه آتش داراي گرماست يك قانون طبيعت محسوب مي¬شود» چيزي بيش از اين نيست كه بگوييم «آتش دائماً با گرما قرين است.» هيوم عليت را اينگونه توصیف مي¬كند: « پدیده ای كه از پي پدیده ديگر مي¬آيد و آنجا كه اشياء شبيه به امر نخست هستند، به وسيلۀ اشياءِ شبيه به امر دوم فهمیده مي شوند» (هیوم،1975، 76).(5) اينگونه نيست كه ما بتوانيم ميان آتش و گرما نوعی «ارتباط» را تصور كنيم، مبنی بر اینکه اگر يكي از آنها را درك كرديم، پس ناگزير مي¬فهميم كه ديگري هم باید رخ دهد. همۀ آن چه ما در اين جا درك مي¬كنيم اين است كه در هر لحظه¬اي از گذشته كه امري را تجربه می کردیم تجربۀ امر ديگري را نيز از سر گذرانده¬ايم. بنابر تفاسير بالا، ديدگاه «انتظام» و «اقتران دائمي » درباره عليّت و قوانين طبيعت نتيجه مي¬شود.
توسل به تجربه¬گرايي در اين جا امري آشكار است. آن چه اهمیت بیشتری دارد رويدادهايي هستند كه في حدنفسه داراي نظم اند. هيچ گونه ارتباط رازآلودي ميان وقايع پيدا نمي¬شود؛ به تعبير ديگر آنها با هيچ گونه متافیزیکی سر و كار ندارند. صورت عام يك قانون به روشني يك گزارۀ كلي است. اين يك قانون است كه همۀ الف¬ها ب هستند و همچنين داراي اين صورت است: (x)(Ax ⊃ Bx∀). اين قانون كه «كلاغ ها سياه هستند» تبديل مي¬شود به «همۀ كلاغ ها سياه هستند»؛ اين قانون كه «كوارك¬ها داراي بارالكتريكي كوچك هستند» بدل مي¬شود به «همۀ كوارك¬ها بار الكتريكي كوچكي دارند.»
اما گاهي اوقات زيبايي و ظرافت تلقي هيوم با چند نمونه، كه صورت كلي دارند، ولي در عين حال به وضوح جزء قوانين طبيعت نيستند، تخفيف داده مي¬شود. نخست حقايق فاقد مصداق را در نظر بیاورید:
همۀ تك شاخ¬ها قرمز هستند.
همۀ تك شاخ¬ها قرمز نيستند.
اين گزاره ها در تلقي خام از ديدگاه انتظام به عنوان قوانين در نظر گرفته مي¬شوند. آنها حقايق بي¬معنايي هستند، زیرا اصلاً تك شاخي وجود ندارد؛ اما حقیقت دارند، چون كه هر كلي شرطي با مقدم باطل خود به خود صادق است. بدين سان، همگي آنها نوعي قوانين توهمي هستند.
يك راه به ظاهر ساده براي خلاصي جستن از آنها اين است كه گزاره¬هايی را که مقدم باطل دارند را جزء قوانين به حساب نياوريم. بدين ترتيب، قانون اول نيوتن، كه مي گويد: جسمي كه نيرويي بر آن وارد نيايد در وضعيت سكون باقي مي¬ماند يا به حركت مستقيم الخط خود ادامه مي¬دهد، البته به صورت بي¬معنايي، صادق است. در جهان ما، كه در آن هر شخصي با جاذبه با هر شخص ديگري ارتباط برقرار می کند، هيچ كسي عاري از احساس برخي نيروها نيست.
حال بياييد برخي تعميم هاي دارای مصداق را، كه تصور مي¬كنيم صادق هستند، مرور كنيم:
همۀ سيب¬ها مغذي هستند.
همۀ فلزات نقره هادي جريان الكتريسيته هستند.
همۀ ميوه¬هاي داخل سبد سيب هستند.
همۀ سكه¬هاي موجود در جيب گودمن در روز پيروزي نقره بودند.
چه تفاوتي ميان قوانين حقيقي (به نظر مي¬رسد دو گزاره نخست اينگونه باشند) و تعميم هاي تصادفی یا فرعي (دو گزارۀ آخر) وجود دارد؟ اغلب مدافعان ديدگاه انتظام برخي از تفاوت¬ها را پذيرفته¬اند، اما همگي آنها خواستار آن هستند که تفاوت را در خود ما قرار دهند، نه در طبيعت.
یکی از كساني كه چنين ديدگاه ذهني ای را از قوانين طبيعت مي¬پذيرند نلسون گودمن است: « شايد بهتر باشد بگوييم يك قانون گزارۀ صادقي است كه براي ساخت محمولات به كار مي رود…. به جاي آنكه بگوييم گزاره اي كه براي محمول به كار گرفته شده است، از آنجا كه قانون است، قانون ناميده مي شود، زیرا براي محمول به كار گرفته شده است….» (1947، 20)؛ ديگري اير است: «نظر من اين است كه تفاوتي كه ميان دو سنخ از تعميم سازي وجود دارد، آن گونه كه برخي عنوان كرده¬اند، چندان هم مبتني بر جنبه¬اي از وقايع نيست كه آنها را صادق يا كاذب كند.» (1956، 88).
اینکه افراد مختلف رويكرد¬هاي متفاوتي را براي تعميم¬سازي¬هاي گونا¬گون اتخاذ می كنند، بدين معناست كه آنها قوانين متفاوتي دارند و هيچ كسي نمي¬تواند قانون ديگري را نادرست بپندارد. بر اين پيامد غريب، حتي بريث ويت، مدافع ديگر ديدگاه ذهني، هم مهر تایید نهاده است؛ آنجا كه مي¬گويد: «نظريۀ من مفهوم قانون طبيعي را بدل به مفهومي معرفت-شناسانه مي¬كند و طبيعي بودن هر يك از قوانين طبيعي را وابسته به نوشته های عقلاني متفكر مي كند» (1953، 317).
علاوه بر نسبي بودن قوانين در اين تلقي ذهني، پيامد نامطبوع ديگري نيز به چشم مي خورد. قبل از اينكه مدرِکی وجود داشته باشد كه رويكرد¬هاي گونا¬گون را درباره تعميم¬سازي¬هاي متنوع بپذيرد، ابداً اثري از قوانين طبيعت بر جاي نمي-ماند. برخي از تجربه¬گرايان نسبت به اين پيامدها هوشيار و آمادۀ پذيرفتن آنها بودند؛ اما من اينگونه نيستم.
به نظر مي¬آيد كه به نحو منطقي اين امر ممكن باشد كه جهاني بتواند به وسیله قوانيني كنترل شود، اما در عين حال داراي نظم و ترتيب¬هاي (تكرارشدني) نباشد. در مخالفت با اين موضوع و دیگر مشكلات موجود در تلقي اصيل هيومي، جان ايرمن «آزمون وفاداري تجربه¬گرا» را ارائه کرد، كه اين اصل را دربر مي گيرد: اگر دو جهان ممكني درباره وقايع رخ داده شده اتفاق نظر داشته باشند، در نتيجه درباره قوانين نيز توافق خواهند داشت. او به درستي ادعا مي¬كند كه اين موضوع «شهود اصلی تجربه گرا را، كه قو انين را مزاحم رويداد هاي رخ داده مي¬داند، به تسخير در مي¬آورد» (1986، 85). تغييرات مربوط به نظريۀ هيومي، كه حق مطلب را نسبت به آزمون وفاداري ايرمن ادا كرد، به وسیله كساني مانند جان استوارت ميل، فرانك رمزي و (بعد از رمزي) ديويد لوئيس ارائه شد. در اين تلقي، قوانين گزاره¬هايي هستند كه در قلب هر نظامي از وقايع طبيعت قرار دارند ( با نظم و ترتيب يا بدون آن). رمزي چنين مي گويد: «قوانين علّي پيامد آن دسته گزاره¬هايي هستند كه اگر ما همۀ امور را بدانيم و آنها را هر قدر كه ممكن است در يك نظام استنتاجي سازماندهي كنيم، آن گزاره ها را به مثابه اصل مسلم در نظر مي گيريم» (1931،242). اما رمزي تنها براي مدت كوتاهي اين ديدگاه را حفظ كرد، زیرا «دانستن هر چيز و سازماندهي آن در يك نظام استنتاجي امري نشدني است». ولی ديويد لوئيس (1973) به درستي به اين نكته اشاره مي¬كند كه اين دليل ناکارآمد است. ما مي¬توانيم از يك نظام آرماني سخن بگوييم (نظامي كه به بهترين نحو سادگي و توانايي را با هم پيوند مي¬دهد)، بدون اينكه از چیستی آن آگاه باشیم.
اين ديدگاه بر اعتراضات برخاسته از اين نظر كه قوانين وابسته به نظام¬هاي باور هستند يا اينكه قوانين، از آنجاكه نظام آرماني كاملاً مستقل از وجود ما هستند، پيش از آنكه آدميان پا به عرصۀ هستي گذارند، حظي از وجود نداشته اند فايق آمده است. با اين حال، هر چند مسائل به وجود آمده از ذهني انگاري منحل شده اند، اما دیگر مسائل هنوز به قوت خود باقي است.
وضعيت ذيل را، كه ملهم از مثال تولي (1977) است، در نظر آوريد: تصور كنيد بيگ بنگ در دو مرحله رخ دهد. در مرحلۀ نخست دسته¬اي از ذرات، كه آنها را زونك مي ناميم، از مواد باقی مانده جهان با سرعت نور دور مي¬شوند. بياييد فرض خودمان را كمي به پيش ببريم؛ بدین شکل كه اين جدايي دسته¬هاي مواد تحت نظارت قوانيني از مكانيك كوانتومي انجام مي¬پذيرد كه فقط آماري هستند. بدين معنا ضرورتي برای جدايي مذكور وجود ندارد. بنابراين، در كل تاريخ جهان نبايد زونك با پروتون، الكترون و… تصادمي داشته باشد؛ هر چند به نظر عقلاني مي¬آيد كه بگوييم با اينكه زونك و پروتون با يكديگر برخورد نمي¬كنند، اما اگر اين امر اتفاق بیفتد به طريق قانون وار (همچون یک قانون) انجام مي پذيرد. به تعبير ديگر، قوانيني وجود دارند كه كنش و واكنش ميان زونك و پروتون را كنترل می كنند. به هر حال، هر گونه نظامي از نظم و ترتيب¬هاي اين جهان فقط مستلزم حقايقي بي¬معنا دربارۀ كنش و واكنش میان زونك و پروتون است. پس ما خواهیم داشت:
در تصادم زونك – پروتون پلانك¬ها ساطع مي¬شوند.
در تصادم زونك – پروتون هيچ گونه پلانکی ساطع نمي¬شود.
يكي و تنها يكي از اين گزاره¬ها قانون طبيعت محسوب مي شود. اما با اين حال، ميل، رمزي، لوئيس و ايرمن عنايتي به اين وضعیت ندارند. گويي آنها بيشتر در پی يك قانون طبيعت¬اند تا گونه¬اي نظم يا يك مجموعه از وقايع. همچنين بيشتر در پی چيزي هستند كه به وسیله رويكرد هاي ذهني و نظام استنتاجيِ آرماني به تسخير در نيامده باشد تا امري ماورايي كه بايد در زمين واقعيت داشته باشد.
قوانين به مثابه روابط ميان كلي¬ها
تلقي جديد از قوانين در تقابل با هر گونه ديدگاه انتظام ارائه شد. اين ديدگاه را، به طور هم زمان و مستقل، ديويد آرمسترانگ، فرد درتسكي و مايكل تولي ارائه کردند. هر يك از آنها مدعي اند كه قوانين طبيعت روابط ميان كلي¬هاست. به بيان ديگر، قوانين روابط ميان هويات انتزاعي است، كه مستقل از اشياء فيزيكي و همچنين مستقل از ما در بيرون از زمان و مكان متعارف وجود دارد.(6) در اين جا گونه¬اي از فلسفۀ افلاطوني به چشم مي‌خورد.
بر طبق گفتۀ تولي، «پيشنهاد بنيادين اين است كه واقعيت كلي ها مبتني بر روابط متقني است كه ممكن است به نحو منطقي برخي تعميم دهي های مشابه را دربارۀ جزئي¬ها ايجاب كند و در اين هنگام، تعميم دهي فوق يك قانون را بيان مي كند» (1977، 672).
يك قانون گونه ای از انتظام نيست، بلكه در عوض نوعي ارتباط ميان ويژگي¬ها و خواص است. وقتي كه ما قانوني داريم كه بيان مي¬كند الف¬ها ب¬ها هستند، در واقع وجود كلي¬ها را هم به رسميت شناخته ايم: يعني الف بودن، ب بودن و روابط ضروري ميان آنها. (آرمسترانگ آن را بدين شكل نماد سازي مي كند: N(F,G) ). گفته مي¬شود انتظامي كه ميان الف¬ها و ب¬ها وجود دارد بسته به اقتضای كلي¬هاي الف و ب است. « تصور مي شود كه بايد به عبارت «به اقتضای كلي هاي الف و ب» اشاره شود.» آرمسترانگ مي گويد «آنچه در اين جا مدخليت دارد نوعي رابطۀ حقيقي فروكاست¬ناپذير و گونۀ خاصي از رابطۀ ضروري است كه ميان كلي¬هاي الف و ب برقرار است…» (1983، 97).
يك قانون متضمن انتظامي متشابه است، ولي اینگونه نیست که از طريق آن انتظام به وجوب برسد. بدين ترتيب ما خواهیم داشت:
N(F,G)→(∀x)(Fx ⊃ Gx)
و در عين حال:
(x)(Fx ⊃ Gx)↛N(F,G∀)
رابطۀ N، درباره ضرورت اسمی (اعتباری) به عنوان مفهومي ابتدايي فهميده مي شود. در واقع اين رابطه هويتي نظري است كه براي دلائل روشنگر و تبييني مفروض گرفته شده است. گذشته از اين، مستفاد مي شود كه N رابطه¬اي ممكن و بي ضرورت است. در نگاه نخست اين امر به نظر تناقض¬آلود مي آيد. چگونه يك رابطۀ ضروري مي¬تواند غيرضروري و محتمل الوقوع شود؟ پاسخ بسيار ساده است. در اين جهان الف¬ها محتاج آن اند تا ب¬ها شوند، اما در جهان ديگر الف¬ها ممكن است به چيز ديگري محتاج باشند. قانون N(F,G) فقط براي اين جهان فرض شده است. در جهان¬هاي ممكن ديگر شايد قانون N(F,G') برقرار باشد.
اين ديدگاه نوين پيشگامان بسيار زيادي داشت. يكي از جالب توجه¬ترين آنان پيرس است.(7) او با اينكه در بسياري اوقات يك تجربه¬گراي وفادار محسوب مي¬شد، اما كم¬كم به اين سمت متمايل شد که واقعيتِ(8) امري را كه خود او «امر سوم» مي¬خواند تاييد و تصديق كند؛ يعني مقوله¬اي كه در وجود شناسي او از اشياء متكفل قوانين طبيعت است.
با تامل در مفهوم يكنواختي در تجربيات گذشته، به طور مستقيم يا غيرمستقيم، در مي¬يابيم كه سنگ هايي كه رها مي-شوند تا سقوط كنند سقوط كرده¬اند. بنابراين، دراين جا فقط دو فرضيه به روي ما گشوده مي شود:
1) يكنواختي ای كه با آن سنگ¬ها سقوط كرده¬اند بخت و اقبال صرف را موجب می¬شود و از عهدۀ به دست دادن هيچ گونه تبیینی بر نمي¬آيد و حتي براي بیان هر استثنايي درباره سنگ بعدي كه سقوط خواهد كرد، از فراهم آوردن ناچيزترين زمينه عاجز است؛
2) يكنواختي ای كه با آن سنگ¬ها سقوط كرده¬اند موجبات اصل عام فعال را به ارمغان مي¬آورد، كه در اين باره اقتران غريبي خواهد بود كه انجام آن، هنگامي كه پيش¬بيني من مبتني بر آن است، باید متوقف گردد.
البته واضح است كه هر فرد عاقلي فرض دوم را مي پذيرد. اگر او بتواند درباره سنگ شك كند…، هر روز می توان درباره هزاران پيش بيني استنتاجي ديگر تحقيق تجربي کرد، و او ¬بايد فرض كند كه هر كدام از آنها صرفاً اتفاقي است تا به نحو عقلاني از اين پيامد، كه اصول عام واقعاً در طبيعت كارآمد است، خلاصي جويد.(پیرس، 1931-35، 67).
برخي از مزاياي ديدگاه واقع¬گرايي از قوانين بي¬هيچ درنگی هويداست. نخست اينكه تلقي مذكور به نحو عيني ميان قوانين طبيعت حقيقي و عموميت بخشي¬هاي اتفاقي فرق مي¬گذارد. دوم آنكه وجود قوانين مستقل از ماست، يعني آنها پيش از ما هستند و نسبيت باوري دربارۀ قوانين دروغي بيش نيست. سوم اينكه حتي اگر ميان انواع ذرات (زونك و پروتون) كنش و واكنشي وجود نداشته باشد، اما همچنان قوانيني هستند كه مي¬توانند كنش و واكنش احتمالي ميان آنها را كنترل كنند. و آخر آنكه قوانين بي مصداق (مثل قانون اول نيوتن) صرفاً حقايقي بي¬معنا نيستند، بلكه اين دسته از قوانين در زمرۀ قوانين حقيقي محسوب مي¬شوند.
مطالب گفتني بسياري درباره مشكلات ديدگاه انتظام از قوانين وجود دارد، همين طور مطالب زيادي دربارۀ قوانين، به مثابه روابط ميان كلي¬ها، در بين است و گفتني¬هاي بسياري نیز اندر فضيلت چنين تلقي افلاطوني ای بايد گفته شود. درباره آرمسترانگ (1983)، درتسكي (1977) و تولي (1977) بايد كنكاش بيشتري شود. ولي قبل از آنكه اين قسمت را به آخر برسانيم، مي¬خواهم نكتۀ معرفت¬شناسانه¬اي را بيفزايم. ممكن است این امر كه اين متافيزيك رازآلود براي آزمون شدن كمي سخت مي¬نمايد برای برخی تعجب برانگیز باشد. آيا امکان دارد كه يك تلقي تجربه¬گرايانه ارزيابي قوانين حدسي از طبيعت را سهل¬تر از قوانيني كند كه ديدگاه افلاطوني آنها را مختل کرده است؟
دليل ديگر براي شروع از ديدگاه اقتران دائمي اين است كه، بر طبق اين نظر، قوانين علمي گزاره¬هايي هستند كه به لحاظ منطقي ضعيف¬تر از آن اند كه بتوانند ديدگاه بديلي براي طبیعتشان باشند. در هر ديدگاه ديگري، يك قانون علمي، هنگامي كه نوعي عموميت بخشي را در بر دارد، چيزی بيشتر از عموميت بخشي را نشان مي دهد. با اين حساب فرض اينكه يك قانون علمي چيزي وراي يك عموميت بخشي را نشان مي¬دهد، معتدل ترین فرضی است كه مي¬تواند در نظر گرفته شود… اين موضوع به اندازۀ كافي دشوار است برای اینکه باور ما به قوانين علمي را، هنگامي كه به مثابه عموميت بخشي¬ها لحاظ مي¬شوند، موجه كند. اين امر مشكل¬تر هم مي¬شود آن هنگام كه ما محتاج آن باشيم که باور به گزاره¬هايي را كه بيشتر از عموميت بخشي¬ها هستند موجه كنيم. (Braithwaite 1953, 11)
نكتۀ بريث¬ويت ابتدائاً به نظر متقاعد¬كننده مي¬رسد، اما با كمي تامل اين موضع تغییر مي¬كند. اگر علم به راستي در گردآوري و كشف عموميت¬بخشي¬ها مصر باشد، برای تعيين اينكه آيا همۀ سكه¬هاي داخل جيب گودمن در روز استقلال نقره هستند يا خير تلاش خواهد كرد. در مقابل، علم چيزي بيش از قوانين است. و حتي براي پيروان متاخر هيوم، مثل بريث¬ويت، قوانين نظم و ترتيب¬هايي به اضافۀ چيز¬هاي ديگر هستند- اگر چه آن امر اضافه هيچ ربط و نسبتي با جهان واقع نداشته باشد. براي تصدیق اينكه الف¬ها ب¬ها هستند يك قانون است، طرفداران هيومي متاخر مي¬بايست دو چيز را لحاظ كنند:
(1) (∀x)(Fx ⊃ Gx)
(2) اينكه گزارۀ بالا (1) نقش درستي را يا در نظام آرماني يا در نظام حاضر خودمان از وقايع جهان ايفا مي كند.
دومين نكته از اين شروط نااميد كننده است. اول آنكه ما اصلاً چگونه مي¬توانيم بفهميم كه گزارۀ (1) در علم غايي لحاظ شده است؟ بنيان نهادن باور عقلاني در حال حاضر به اندازۀ كافي دشوار است. امكان دوم آنكه بنا نهادن آن چيزي كه نقش درستي در طرح كنوني ما از اشياء ايفا مي¬كند به نظر سهل مي آيد- يعني ما صرفاً ¬بايد از خودمان بپرسیم كه آيا F=ma را يك قانون به حساب مي آوريم يا نه. افسوس كه امور هميشه به اين آسانی نيست.
يك مولكول بسيار پيچيده و نوعي حدس تحقيق¬پذير دربارۀ سطوح انرژي را در نظر بياوريد. با اين حساب مي¬دانيم كه عموميت بخشي مناسب صادق است؛ ولي آيا اين يك قانون به شمار مي¬آيد؟ براي دانستن اينكه آيا هر چيزي نقش درستي در طرح كنوني ما ايفا مي كند يا خير، ¬بايد سطوح انرژي را از معادلۀ شرودينگر نتيجه بگيريم. براي يك مولكول نسبتاً پيچيده، حتي نوشتن معادله شرودينگر هم مشكل است؛ تنها راه حل قطعي مسئله از حيطۀ انساني خارج است. حتي يك راه حل كمّي، كه از ابركامپيوتر¬ها بهره مي¬گيرد، نیز نهايتاً مي¬تواند [در زمانی] بیشتر از كل تاريخ جهان موفق به انجام اين امر شود. با اين تفاسير تاييد و تصديق اساساً ناممكن مي¬شود و پس از اين توضیخات، تجربه¬گرايي معتدل آنقدر هم معتدل به نظر نمي¬آيد.
قوانين و آزمايش¬های ذهني
من قصد ندارم در اين جا از برتري ديدگاه افلاطوني دربارۀ قوانين به تفصیل سخن بگويم. پيش از اين، كساني چون آرمسترانگ، درتسكي و تولي این مسئله را به خوبی شرح داده اند. من فقط قصد دارم از موضع آنها اقتباس كنم و به هماهنگي و سازواري ای كه ميان انديشۀ آنها و تلقي پيشيني من از آزمايش¬های ذهني وجود دارد اشاره كنم. اكنون مي-خواهم پيشنهاد كنم كه طريقي كه برخي از آزمايش¬های ذهني – مثل آزمايش ذهني افلاطوني- اتخاذ مي¬كنند به ما اجازه مي¬دهند که كلي¬هاي مربوط را فراچنگ آوريم. معرفت¬شناسي آزمايش¬های ذهني مشابه معرفت¬شناسي رياضي است؛ همان طور كه ما گاهي اوقات هويات رياضي انتزاعي را تصور مي¬كنيم، همچنين مي¬توانيم كلي¬هاي انتزاعي را نيز درك كنيم.
اجازه دهيد اين موضوع را كناري بنهيم. فرض كنيد كه گودل درست مي‌گويد: ما مي توانيم برخي از اشياء رياضياتي را مشاهده كنيم ( كه البته آنها هويات انتزاعي هستند). همچنين تصور كنيد برداشت آرمسترانگ ـ درتسكي ـ تولي از قوانين طبيعت صحيح است: قوانين روابط ميان كلي¬ها هستند (كه البته هوياتي انتزاعي هستند). با اين حساب آيا اين امر شگفتي-آور يا رازگونه نيست اگر ما نتوانيم قوانين طبيعت را به همان اندازه مشاهده كنيم؟ به تعبير ديگر، اگر ما، همان گونه كه هویات رياضياتي را فراچنگ مي آوريم، توانايي اتخاذ آن قوانين را نداشته باشيم چه انتظاري مي توان داشت؟
دليل من برای اين مطلب كه بحث از طبيعت قوانين در آزمايش¬های ذهني پر اهميت است به سادگي هرچه تمام تر اين گونه است: من به چيزي احتياج دارم تا آزمايش¬های ذهني مشاهده شوند. بنابراين من دربارۀ طبيعت پيشيني (برخي) آزمايش¬های ذهني ادله آورده ام. اما واژۀ «پيشيني» تفاسير متعددي را بر مي¬دارد، فقط يكي از آن تفاسير است كه من به آن تمايل دارم.
تفسير زباني ، كه داراي حقايق پيشيني است، صرفاً به جهت معاني واژگاني كه در آن مدخليت دارد صادق مي¬شود. به عنوان نمونه، گزارۀ «افراد عزب مرداني ازدواج نكرده¬اند» مستقل از تجربه صادق است. چرا كه معناي حقيقي «عزب» همان «مرد ازدواج نكرده» است. تجربۀ حسي، تا آنجا كه حقيقتي مربوط به زبان در ميان است و نه دربارۀ جهان خارج، هيچ نقشي ايفا نمي¬كند. تفسير ديگر و دومين از معرفت پيشيني، كه به صورت فطري است، به وسیله خداوند يا يك فرايند تكاملي در ذهن نقش مي¬بندد؛ يا همان گونه كه كانت مي¬گفت، معرفت پيشيني چيزي براي ساختار انديشه دارد.
هيچ كدام از اين تلقي¬ها دربارۀ امر پيشيني را نمي¬توان باور كرد؛ حداقل اينكه نه اين تلقي¬ها، اگر ادعاي جامعيت داشته باشند، قبول كردني¬اند و نه ديدگاه افلاطوني (همچنين فطرت¬گراها ) را كاملاً مي¬توان پذيرفت. افلاطون بر اين باور بود كه نفوس جاودانۀ ما برای يك بار به صور آسماني و بهشتي خويش نظر مي دوزند. معرفت پيشيني ما پيامد يادآوري آن چيزي است كه در هنگام افتادن در اين عالم (تولد) از ياد برده¬ايم. تنها قسمتي از اين موضوع، كه من خواهانم آن را حفظ كنم، (قسمت غيرفطري آن است)؛ بدين نحو كه كلي¬ها (اوصاف و روابط) وجود خودشان را دارا هستند و شبيه هویات رياضياتي مي توانند از طريق ذهن انساني فراچنگ آيند. اين يك ديدگاه عيني از معرفت پيشيني است كه ادراك غيرحسي از اشياء مستقلاً موجود را فرض مي¬گيرد.
اگر تلقي تجربه¬گرايانه از قوانين تخريب شود و به جاي آن ديدگاه واقع¬گرايانه آرمسترانگ، درتسكي و تولي بنا نهاده شود، بعد از آن به نحو قابل ملاحظه¬اي مي¬توان در موجه¬سازي تلقي افلاطوني از آزمايش¬های ذهني قدم برداشت.
ادامه دارد…

پی نوشت ها
(1) در غیر این صورت، من می توانستم آزمایش ذهنی ای را انجام دهم و نتیجه بگیرم: «ماه از پنیر سبز تشکیل شده است».
(2) من بعید می دانم دلیل این مطلب که آزمایش ذهنی گالیله برای سبکی/سنگینی به کار می آید و نه برای رنگ ها، این باشد که اولی می تواند افزایش یابد، در حالی که دومی این طور نیست؛ (یعنی متصل کردن دو جسم قرمز آنها را بدل به یک جسمِ دوبار قرمز نمی کند).
(3) نگاه کنید به: مک اَلیستر (1989)، که تلقی بصیرت بخش و کنجکاوانه ای درباره زیبایی شناسی در علم دارد.
(4) تعبیر «معرفت» شاید کمی رهزن باشد، چرا که دلالت بر صدق می کند؛ «باور عقلانی» شاید تعبیر بهتری باشد، از آنجاکه، به نظر من، شاید آنچه پیشینی است خطا باشد.
(5) علاوه بر این، هیوم دو تعریف دیگر را هم آورده است، که به نظر می رسد هم ارز هم باشند، هر دو از یک روح مشابه انتظام برخوردارند: «اگر شیء نخست موجود نباشد، شیء دوم هرگز به وجود نمی آید» و «یک شیء به دنبال [شیء] دیگری می آید، و همواره ظاهر یکی اندیشه را به جانب دیگری هدایت می کند».
(6) در نگاه تولی (1977)، که نسبتاً افلاطونی هم هست، کلی ها خصلت استعلایی دارند. در مقابل، نگاه آرمسترانگ (1983)، که تاحدودی طبیعت گرایانه است، وجود کلی های بی مصداق را رد می کند. من قویاً افلاطونی گرایی تولی را ترجیح می دهم.
(7) من در این جا مرهون دمترا منتزو هستم. او مرا متوجه پیرس کرد و همچنین اطلاعات زیادی را درباره نگاه پیرس به قانون طبیعت برای من فراهم کرد.
(8) واقعیت در معنای وجود داشتن آن در علم غایی مد نظر است. بنابراین، قوانین مثل درختان یا الکترون ها واقعی هستند. به تعبیر دیگر، برای پیرس هیچ چیزی در معنای واقع گراییِ متافیزیکال واقعی نیست.

Share
منبع:
http://www.radiozamaneh.com/146822

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.