انسان یعنی عجالتا

• دسته: از اهل قلم

سروش دباغ

او نیز گذشت از این گذرگاه                                         وان کیست که نگذرد از این راه

دیروز با خبر شدم دوست عزیز جناب باقر ولی بیک روی در نقاب خاک کشیده و به رحمت خدا رفته است. از شنیدن این خبر حقیقتا متاثر شدم؛ دو هفته پیش که لندن بودم و به اتفاق برادرم و دوستی به عیادت ایشان در بیمارستان رفتیم، هیچ تصور نمی کردم دیگر فرصتی در میان  نباشد و دیدارمان به قیامت افتد. بیماری سرطان به او مهلت نداد….

جناب ولی بیک را از تهران می شناختم؛ ایشان را در جلسات سخنرانی عبدالکریم سروش در منزل حمیدرضا جلایی پور در «محمدیه معرفت» در دهۀ هفتاد شمسی دیده بودم؛ بعدها او را که از مدیران روزنامه های «نشاط »و «عصر آزادگان» بود و به همین سبب مدتی طعم زندان را چشید، به مناسبت های مختلف  می دیدم.

سال 81 شمسی که برای ادامه تحصیل عازم انگلستان شدم، همزمان بود با مهاجرت خانواده ایشان به لندن. از آن پس توفیق دیدار بسی بیشتر شد و به تفاریق خدمت ایشان و خانواده محترمشان می رسیدم. به همت بلند ایشان، چند سالی است که « محفل ولی» در لندن دایر شده و جلسات مدهبی و معنوی در آنجا تشکیل می شود؛ در سالیان اخیر عطاء الله مهاجرانی و عبدالکریم سروش بارها در آن مکان سخنرانی کرده اند. حدودا 2 سال پیش که برای ضبط برنامۀ پرگار تلویزیون بی بی سی دربارۀ «کارنامه روشنفکری دینی» لندن بودم، نماز عید فطر را به امامت حسن یوسفی اشکوری در آن محفل شریف خواندیم؛ پس از نماز، موسیقی سنتیِ خوشی  نواخته شد و وقت همۀ حاضرانِ در مجلس خوش شد.

روزی که به عیادت مرحوم ولی بیک رفتم، احوال غریبی داشتم. فیبروز ریوی و سرطان ریه امان ایشان را بریده بود، بسیار آرام و شمرده حرف می زد؛ چند دقیقه ای روی صندلیِ کنار تخت ایشان نشستم، سرم را نزدیک دهان ایشان بردم تا سخنانشان را بشنوم؛ تصویر نگاه های غریب ایشان در ذهن و ضمیرم حک شده است. از بیمارستان که بیرون زدم، به ناتوانی و زوال و عجالی بودن زندگیِ انسان بر روی این کرۀ خاکی می اندیشیدم و اینکه هیچ کس نمی داند دست تقدیر چه در آستین دارد و برای او چه سرنوشتی را رقم زده است، به قول سپهری:« آدم چه دیر می فهمد. من چه دیر فهمیدم که انسان یعنی عجالتا».

کل فرایند تشخیص بیماریِ سرطان و بستری شدن در بیمارستان تا وفاتِ مرحوم ولی بیک بیش از 1.5 ماه به درازا نینجامید. حقیقتا رشتۀ عمر به مویی وصل است و معلوم نیست چه آینده نا معلومی در انتظار هر کسی است:

پیوند عمر بسته به موییست هوش دار              غمخوار خویش باش غم روزگار چیست

Share

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.