انکیزیسیون شیعی؟ (نامهء عبدالکریم سروش به حسن روحانی در دفاع از آزادی بیان دکتر غروی)

• دسته: نامه‌ها و پيام‌ها

عبدالکریم سروش

به نام خدا


جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای دکتر حسن روحانی

 

گرچه دوریم به یاد تو قدح می گیریم
بعـد منـزل نبـود با حسـن روحـانی
از راه دور و از زاویه غربت به شما درود می فرستم و کامیابی تان در تدابیر نیکو و اقدامات نافع از خداوند قدیرخواستارم. ناخشنودم که نخستین نامه ی من به شما در خصوص یکی از اهل قلم و تحقیق است که قصه پرغصه اسارتش دل نیکخواهان ملک و ملت را پرخون کرده است و چون نیشی سهمگین جان و استخوانشان را می آزارد.
اینک چهل وچند روز از زندانی شدن یکی از اساتید مؤمن و دلسوز این مرز و بوم، دکترسید علی اصغر غروی اصفهانی می گذرد، آن هم به تحریک فقیهی خشک دماغ و بی‌بهره از مکارم اخلاق و به جرم انتشار نوشتاری در باب روز غدیر و تبیین مفاد ولایت و معنای امامت علی علیه السلام ــ که گویا با مواضع ارتودوکس شیعی انطباق کامل ندارد.
تحلیل درونمایه آن نوشتار، موضوع این نامه نیست. از جانب او هم اعتذار نمی کنم. در پی اثبات ولایت مداری و تشیّع نویسنده آن هم نیستم، بلکه شبهه را قوی می گیرم و دکتر غروی را یک سنّی کامل عیار و متعصب فرض می کنم (فرضی که حقیقت ندارد و با اندیشه و اعتقاد وی فاصله بسیار دارد واگر هم حقیقت داشت باکی نبود). سؤال من اینست که مگر نزدیک پانزده میلیون نفر سنّی در ایران زندگی نمی کنند و مگر آنان حق حیات و سخن گفتن و روزنامه داشتن ندارند؟ اگر شیعی نبودن جرم است، چرا این پانزده میلیون نفر را آزاد نهاده اید و به زندان نمی فرستید؟ چرا هفته وحدت برگزار می کنید؟ چرا پیام دوستی به کشورهای مسلمان و سنّی می فرستید؟ چرا دم از برادری با مسلمانان غیرشیعی می زنید؟ این چماق عداوت که بر سر و روی «منحرفان از تشیّع» می کوبید، برای چیست؟
روزی مفتخرانه می گفتند مارکسیست‌ها هم بیایند و در دانشکده ی الهیات کرسی تدریس برپا کنند، امروز برخیزند و ببیند که فقیهان قشری عالم تشیّع، از نشر آراء اهل تسنّن هم بیمناکند و به آنان پیام آشکار و نهان می دهند که زبان قلم را دراز نکنند وگرنه داغ و درفش شیعیان در انتظار آنانست.
خدا را گواه می گیرم که چندی است از درد بر خود می پیچم نه فقط به خاطر غریوی که بر غروی مظلوم برآورده اند، بل به خاطر جفایی که در این دیار برعموم اهل اندیشه می رود، دیروز به نام اسلام و امروز به نام تشیّع. از یک سو دم از نو کردن تمدّن اسلامی و گذر از پیچ تاریخ می زنند و از سوی دیگر دریچه‌ها ی تنفس را چنان بر اندیشیدن تنگ بسته اند که خرد را بیجان و فضیلت را ناتوان کرده است. مگر هیچ تمدنی بر زنجیر و زندان و خشک دماغی و خردستیزی بنا شده است؟ و مگر شهسواران عرصه ی تاریخ، قهرمانان میدان تفکر نبوده اند؟
آقای دکتر روحانی

اشتلم کردن با اندیشه ورزان عاقبت خوشی ندارد.
دردمندان بلا زهر هلاهل دارند

قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی
شما نیک می دانید که در جامع المقدّمات ــ که نخستین کتاب درسی دوران طلبگی است ــ برای آنکه معنای «فی» را به طلّاب نوآموز بیاموزند از این حدیث یاد می کنند که «انّ امراة دخلت النّار فی هرّة حبستها» (زنی به جهنم رفت چون گربه‌ای را زندانی کرده بود). قاضی القضاة شهر ما را چه افتاده است که با قرائت‌های مختلف دینی عداوت می ورزد و آدمیان را بدین گناه، چنین آسان به زندان می افکند و از عاقبت و عقوبت آن بیمناک نیست؟
من به منزله یک شهروند ایرانی که دلی در گرو حرّیت ومعنویت وعزت واستقلال کشوردارد و طعم جفای جفاکاران را بسیار چشیده است، از شما می طلبم که در استخلاص این استاد محترم و نظایر وی که صرفاً به جرم اظهارعقاید دینی وسیاسی ستم می کشند و پناهی ندارند (علی الخصوص آن ثلاثه محصوره: خانم رهنورد وآقایان موسوی وکروبی) بکوشید و بر حسنات خود بیفزایید و بخواهید تا به حرمت تمام آزاد شوند و خسارات مادی و معنویشان جبران شود.
چراغ آزادی را که چراغ ایزدی است، فروزان دارید و به تاریک اندیشان نشان دهید که:
چراغی را که ایزد برفروزد

گر ابله پف کند ریشش بسوزد (بلکه ریشه‌اش بسوزد).
به دانشگاهیان و نویسندگان و آزادیخواهان این کشور که از جفای روزگار خسته اند و دل به حمایت دولت شما بسته اند، نیز نشان دهید که با اندیشه ورزان مهر می ورزید و با دانش ستیزان می ستیزید و از شعله ور شدن آتش خصومت میان شیعیان و سنیان (که خواسته دشمنان است) می گریزید و حقوق همه مسلمانان و نامسلمانان ایرانی را پاس می دارید و امر عظیم دیانت را به بد سگالان تفرقه آفرین نمی سپارید و اجازه تأسیس یک دستگاه انکیزیسیون اسلامی را نمی دهید و بر مدار مدارا و مروّت می گردید، و به پلورالیسمی بهداشتی وصلح پرور باور دارید و ناموس عشق و رونق عشاق نمی برید و عیب جوان و سرزنش پیر نمی کنید و عزمی راسخ بر گشودن فضای تفکر و گسستن زنجیر تحجّر دارید و بر پیمان خود با مردم استوارید و آنان را در هنگام خطر و هنگامه بلا وانمی گذارید. شما خود طعم بازداشت ولذت آزادی را چشیده اید. بیگناهان را ازین لذت محروم مدارید.
آن کس که اوفتاد و خدایش گرفت دست

گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری

یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است؟

ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری

 

عبدالکریم سروش

دیماه ۱۳۹۲ ؛ میلاد مسیح رحمت

Share

8 دیدگاه »

    خیلی به موقع بود!

    نرود میخ آهنین در سنگ

    ارض عالمها ملجم جاهلها مکرم .دراین شب سیاهم گم گشت راه مقصود…

    باسلام و ارادت حضور جناب دکتر سروش ؛ دغدغه های باارزش شما مورد اعتنا و اهتمام همه نخبه گان جامعه است.

    با درود.
    خواست فرهیختگان ایرانی است که از زبان شما جاریست. خدایتان سلامت دارد و خواستتان محقق به حق دم حق پاکان و صالحان.

    ضربت فرعون مارا نيست ضير
    لطف حق غالب بود بر قهر غير مثنوی

    تقديم به نويسنده نامه و خوانندگان فرهيخته :

    ” انتظار صبح خيزان مى‏كشم‏
    اى خوشا زرتشتيان آتشم‏
    نغمه‏ام، از زخمه بى‏پرواستم‏
    من نواى شاعر فرداستم‏
    عصر من داننده اسرار نيست‏
    يوسف من بهر اين بازار نيست‏
    نااميد استم زياران قديم‏
    طور من سوزد كه مى‏آيد كليم‏
    قلزم ياران چو شبنم بى‏خروش
    شبنم من مثل يم طوفان به دوش‏
    نعمه من از جهان ديگر است‏
    اين جرس را كاروان ديگر است‏ ”

    اقبال لاهوری

    نامه‌ای به داکتر سروش

    همیشه فکر می کنم که اگر داکتر سروش نبود جهان چیزی کم داشت. سروش به واقع همان سروش غیبی است که بر این ظلمتکده معاصر همواره ندایی از غیب سر می‌دهد و دلها را با خود می‌برد.

    آقای سروش اگر می‌شود درباره نقش فساد در عقب ماندگی مضاعف کشورهای توسعه نایافته بنویسید ممنون می‌شویم.

    ما که از دست فساد در افغانستان جان به لب شده‌ایم. نمی‌دانیم که چگونه این اوضاع را تفسیر کنیم تا خیالمان راحت شود.

    من در حالی که یک طلبه بودم و مشغول کارهای رسانه در افغانستان هستم همواره با خواندن سخنان آقای سروش معنویتی که احساس می‌کنم داشتم به خاطرم می‌آید و دیگر به جز نوشته‌های شما هیج عروه الوثقی ندارم که جانم را از تلخی نجات دهد.

    هر وقت به دین و قرآن افغانی نگاه می‌کنم و به تفسیرهایی آلوده و جنون وار و خون خوارانه این ملک می‌اندیشم مرا سردردی عجیبی می گیرد که احساس می‌کنم در دوزخ به سر می‌برم. خداوند شما را نگه دارد و و همچنان دل زنده و زبان بیدار گر عطا فرماید. هر چه می‌نویسید و می‌گویید سر کلاف گم شده را در جهان نحس اسلام برایمان کمی باز می‌کنید.

    خداوند پدر و مادر شما را رحمت کند.