برای احمد قابل، فقیه دلیر

• دسته: نامه‌ها و پيام‌ها
عبدالکریم سروش
برای احمد قابل، فقیه دلیر
امروز به تلخی گریستم چون براستی کمتر کسی را در پاکی و پارسایی و بی تعلقی و سبک باری وآزادگی و دلیری چون او دیده بودم.
به نام خدا

به یادگار کسی، دامن نسیم صبا
گرفته ایم و دریغا که باد در چنگ است

می نویسم مجتهد مجاهد احمد قابل در گذشت، اما قلم سرکشی می کند و نمی پذیرد که این خبر را بر زبان آورد . گویی از دل من خبردار است؛ که او هم این خبر را باور نکرده است. « دست کاری می کند پنهان ز دل ؟»

امروز به تلخی گریستم چون براستی کمتر کسی را در پاکی و پارسایی و بی تعلقی و سبک باری وآزادگی و دلیری چون او دیده بودم. اولین دیدار من با وی در شهر مشهد بود، وقتی که هنوز مسافرت و مجالست با دوستان ممکن بود. گفتگویمان بر سر روشنفکری و ایدئولوژی بود و البته ناقص و ناشکافته ماند. او بیشتر به معنای ایدئولوژی می اندیشید تا به تاریخ آن و من به عکس .

آخرین بار هم او را در محضر مرحوم آیت الله منتظری در قم دیدم. آقای کدیور و چند تن دیگر هم حضور داشتند. سخن از حکمت و مصلحت در احکام شرعی می رفت. آیت الله منتظری گفت که در نجف به آیت الله خمینی گفتم: احکام شرع که گزاف نیست، پس چرا با زوال عینِ نجاست، بدن حیوان طاهر می شود و بدن آدمی نه؟ آیت الله خمینی در جواب گفت: نکته ی نیکویی است. گفتم ان را در رساله ی عملیه تان بنویسید. گفت نمی نویسم، مصلحت نیست. آقای قابل به میان سخن دوید. و به آیت الله منتظری پیشنهاد کرد: حالا شما بنویسید. ایشان گفت نه! من هم نمی نویسم. مجلس با تبسم همگان ختم شد.  پیدا بود که آیت الله منتظری به آن رای تمایل دارد.

مرحوم صالحی نجف آبادی هم قبلا و صراحتا بر این رای رفته بود، گویی آن را از استادش آموخته بود.

نوشته های مرحوم قابل را من به دقت دنبال می کردم و آرا او را در باب ازدواج شریعت و عقلانیت می خواندم و به خاطر می سپاردم. بحث حجاب او را که فقهیانه و دلیرانه بود پسندیدم. تعریضی هم به منِ فقیر داشت که گفته بودم حجاب پرچم پیامبر اسلام است. باری آن فتوای فقیهانه روزی به کار من آمد که دختر خانمی در آمریکا به نزد من آمد . ازداشتن حجاب خسته شده بود و میخواست آن را ترک کند. گفتم از سرِ «نافرمانی» چنین مکن! بگو با فتوای احمد قابل چنین می کنم، تا همچنان در دایره ی اطاعت باشی.

به قول مولانا :
نه قبول اندیش نه رد ای غلام
امر را و نهی را می بین مدام

 

دریغا گویان …. بر جان پاک و شیفته ی او درود می فرستم و رحمت و رضوان حق را برای او می طلبم  و در گوش نسیم ها می خوانم که شوق مرا تا مزار او برسانند.
ای صبا ای پیک دورافتادگان
شوق ما را تا مزار او رسان 

عبدالکریم سروش
اول آبان ماه ۱۳۹۱
 

 

 

Share

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.