ذات يك پندار انتقاد از ذات باوريِ اصلاح طلبانِ ديني در نمونه ي سروش

• دسته: از اهل قلم٬ درباره سروش

محمدرضا نيكفر

ذات يك پندار

انتقاد از ذات باوريِ اصلاح طلبانِ ديني در نمونه ي سروش

محمدرضا نيكفر

نوشته ي زير مي كوشد بنماياند كه مشكلِ اصليِ روشنفكرانِ ديني در اين

است كه مي خواهند هم بنيادگرا باشند و هم متجدد ، و اين نمي شود . كار از

راه درگيري با نوشته اي از آقاي دكتر عبدالكريم سروش پيش برده مي شود

كه بيانگ رِ پايه ي اصل يِ انديشه ي ايشان و همفكرانشان است . اين انديشه ي

پايه اي تفكيك ميان ذاتي و عَ رَضي در دين با هدفِ جدا كردن دين از تاريخِ

آن است . نوشته ذاتي و عرضي در اديان ١ نام دارد . سروش خود برنهشتهاي

مقاله را اين چنين فشرده كرده و در آغاز آن آورده است:

در اين مقاله ابتدا عَرَضي (صورت) و ذاتي (مضمون) معنا و تعريف شده اند »

و سپس شئون و تعليمات دين به دو دسته ي شئون و تعليمات ذاتي و عرضي

تقسيم شده اند. عرضي ها آنها هستند كه مي توانستند به گونه اي ديگر باشند،

برخلاف ذاتي ها. تفاوت تقسيم عرضي و ذاتي با تقسيمات ديگري چون قشر

و لب يا طريقت و شريعت و امثال آن، بحث ديگر اين مقاله است . سپس به

قصد هموار كردن راه براي ورود در بحث اصلي، مثال هاي بسياري از مثنوي

مولانا آورده شد تا مصداق هايي براي عرضيات مثنوي به دست داده شود . در

اين ضمن ، پاره اي پرسش هاي مهم نيز مطرح شده كه خواننده را به تأمل

عميق تر در معناي امور عرضي و نسبت ظريفشان با ذات وا مي دارد. آنگاه

بحث از شئون و تعليمات عرضي در دين به تفصيل آغاز مي شود. اولين شأن

عرضي دين اسلام، زبان عربي آن است كه مي توانست زبان ديگري جاي آن

را بگيرد . دومين عرضي فرهنگ اعراب است . سومين عرضي، تصورات و

تصديقات و تئوري ها و مفاهيمي هستند كه مورد استفاده شارع قرار گرفته اند.

چهارمين عرضي، حوادث تاريخي وارد در كتاب و سنت هستند . پنجمين

عرضي، پرسش هاي مؤمنان و مخالفان و پاسخ هاي وارده بر آنهاست . ششمين

عرضي، احكام فقه و شرايع ديني است . هفتمين عرضي، جعلها و وضع ها و

تحريفاتي است كه مخالفان در دين كرده اند. هشتمين عرضي، توانايي و وسع

مخاطبان دين است . در پايان به نتيجه گيري بحث پرداخته شده و بطور خلاصه

بيان شده است كه اسلام (و كذا هر دين ديگري ) به ذاتياتش اس لام است، نه

.(۲۹–۳۰) «. به عرضياتش. و مسلماني در گرو التزام و اعتقاد به ذاتيات است

1 اين مقاله نخست در نشري هي كيان شماره ۴۲ (سال ۱۳۷۷ ) و پس از آن در كتاب زير چاپ شده است:

.۲۹– عبدالكريم سروش، بسط تجربه ي نبوي، مؤسسه ي انتشاراتي صراط، تهران ۱۳۷۸ ، صص. ۸۲

در متن، شماره هاي آورده شده در ميان دو كمانه به صفحه هاي اين كتاب ارجاع مي دهند.

۲

نوشته نخست مفهومهاي ذات و عرض را بازمي گشايد و در ادامه نشان

مي دهد كه دركِ سروش از آنها و تفكيكي كه ميان آنها برقرار مي كند از

يك هستي شناسيِ افلاطوني مايه مي گيرد. بر پايه ي اين هستي شناسي ذاتِ دين

در دنياي مُ ُثل مستقر مي شود؛ ميان آن لوحِ محفوظ و تاريخ فاصله مي افتد و

هر چه تاريخي و زميني است، به عَرَض تبديل مي شود. نوشته بر اين

ذات باوريِ نوع افلاطوني انتقاد مي كند و به شيوه اي تحليلي در سه سطحِ زبا نِ

علمي، زبانِ ديني و ز بانِ طبيعي مشكلهاي عجين با آن را بازمي نمايد . پس از

اثبات اين كه هدف از اين ذات باوري مبهم كردنِ ذاتِ دين به قصدِ بي ارتباط

نشان دادن آن با تاريخِ خود و واقعيت زنده ي كنوني است ، دربرابرِ

هرمنوتيكِ ابهام زاي سروش و ديگر روشنفكران ديني هرمنوتيكِ بديلي با

هدفِ روشنگري عرضه مي گردد. در ادامه انگيزه هاي ذات باوران در بحثِ

دين گشوده تر شده و به ذات باوريِ ابهام زا به عنوانِ پديده اي نگريسته مي شود

در ادامه ي سنتِ تاريخيِ انديشه سوزِ باطني گري.

چارچوب آغازين طرح پرسش از پي ذات

به نظر مي رسد كه ذات باوري ذات يِ اصلا ح طلبيِ ديني باشد. اين ايستار دستِ كم ساده ترين را هِ ممكن براي

باوراندنِ اين پنداشت است كه مي توان هم اصلاح طلب بود و هم به نوعي بنيادگرا . با توسل به آن مي توان

به مدعيا نِ همكيش گفت كه هدف رويكرد به هسته ي ناب دين است و به كساني كه بيرون از كيش يا

بريده از آن اند گوشزد كرد كه مبادا واقعيتِ آيين را پايه ي داوري درباره ي آن بگذار ن د، چون آن چه

مي بينند عَرَضي و عارضي است و ذاتِ دين جز اين است.

ذات و عَ رَض تا جايي مفهومهايي روشن و توجيه شدني هستند كه پديده ي موضو عِ بررسي چنان

مرزهاي روشني داشته و زماني چنان در خلو صِ خود رخ نموده و شناخته شده باشد كه بتوان هر آن گفت

چه ميزان خودش است و چه م يزان متأثر از محيط و چيزهاي ديگر . در مورد پديده هاي تاريخي اين

تفكيك ميسر نيست و اگر هم باشد، نسبي و موضعي است . به روندها مي توان با اما و اگرهايي به عنوانِ

اصل و بنياد نگريست و نمودهاي آنها را دستخو شِ عَرَضها دانست. طبعًا استفاده از اين مفهومها بايد بنابر

اصطلاحي كانتي هيچ گونه كاركردِ سازنده اي نداشته باشد، وگر نه استفاده از آنها به تحريفِ واقعيت ره

مي برد. اين بدان معناست كه ما نبايد از آنها به عنوانِ قالب نگرش و تحليل استفا ده كنيم و اگر چيزي را

ذاتي يا عرضي نام نهاديم، بارهاي ارزشي اي را كه اين مفهومها در جايي ديگر كسب كرده اند، در

عرصه ي پيش رو نيز بر آنها بار كنيم . اصولا آنها فن –واژه ي تاريخي و جامعه شناختي محسوب نمي شوند،

در فلسفه ي معاصر كه نقاديِ زبان را آموخته ، كاربردِ چنداني ندارند و با اطمينان مي توان گفت كه تا آن

حد نادقيق و آلوده به پيشداوري هاي گوناگون هستند كه روا نيست در تقريرِ يك گزاره ي كليد يِ علمي

به كار بسته شوند.

براي جدا كردنِ ذاتي از عرضي بايد معياري در اختيار داشته باشيم . فرض كنيم معناي ذاتي مهم باشد

و مع ناي عرضي نامهم . در جايي كه معياري براي تشخيصِ اهميت به دست داده نشود، منطقًا نمي توان

گفت كه چه چيزي مهم و چه چيزي نامهم است . مهم و نامهم مفهومهاي منطقي نيستند . ذات و عرض

۳

مفهومهاي هستي شناختي اند، از فلسفه ي باستان مي آيند و در سده هاي ميانه مفهومهاي كليدي محسوب

مي شده اند؛ در عصر جديد به ندرت به كار مي آيند؛ در علومِ طبيعي هيچ كاربردي ندارند ؛ در زبانِ آلوده

به مفهومهاي فلسفي در رديفِ كلمه هاي نادقيقِ ديگري چون عمده و غير عمده و اساسي و غير اساسي

هستند. خط رِ بزرگ در كاربستِ اين مفهومها واكاستِ مجموعه اي پيچيده به يكي از عنصرها، روندها يا

گرايشهاي آن است . به عنوانِ نمونه زماني در بحثهاي سياسيِ آلوده به دركي بس ساده نگرانه از ديالكتيك

مدام از مفهومهاي تضادِ عمده و تضادِ اساسي استفاده مي شد. كسي كه گمان مي كرد مي دان د اينها چه

هستند، گويي شاه كليدي را در اختيار داشت گشاينده هر قفلي . چنين كسي ديگر نيازي نداشت تاريخ و

اقتصاد و جامعه شناسي بداند . در اين بحثها اين نكته ي بديهي در نظر گرفته نمي شد كه هرگاه مي گوييم

عمده بايد ب دانيم عمده از چه رو ، در چه مجموعه اي، در چه سطحي از انتزاع، در هنگا مِ بررس يِ چه

روندي، با نظر به چه گرايشي.

براي اينكه مشكلها ي كار با مفهومي چون ذات را بنماييم، نخست آن را محصولِ يك كنشِ گفتماني

ساده ترين حالت اين است كه اين كنش هيچ كاري . F(R) = R تعريف مي كنيم و مي گوييم: ذاتِ F به نام

باشد. مسئله اما بسيار پيچيده تر است . در R برابر با خودِ R را نطلبد و اين در حالتي ميسر است كه ذاتِ

معرفي مي كنند . اگر تلاقي گاهِ آنها R واقعيت ما مجموعه اي داريم كه همه ي عضوهاي آن خود را

مجموعه اي تهي باشد، پس شباهتِ ميان آنها آن چيزي مي شود كه ويتگنشتاين بر آن شباه تِ خانوادگي

و DEFG ،CDEF ،BCDE ،ABCD كه آنها را به صورت W نام مي نهد. ٢ ميان عضوهاي مجموعه ي

مشخص مي كنيم، چنين شباهتي برقرار است . سروش ميان دينهاي مختلف شباهتِ خ انوادگي EFGH

مي بيند. اين فقط مي تواند به اين معنا باشد كه در عده اي از آنها ذاتِ دين را متجلي نمي بين د. اگر در

مي شود . در D ر ا كنار گذاريم، فصلِ مشتر كِ عضوهاي مجموعه EFGH مثلا W مجموعه ي پنج عضوي

مشخص كرد . بر D اين حال مي توان ماهي تِ تعلق به اين مجموعه را در درجه ي نخست با برخورداري از

اين مبنا اگر روا باشد عده اي از آيينهاي مشهور به دين را كنار بگذاريم، شايد سروش بتواند در ميانِ جمع

باقي مانده ذاتِ مشتركي بيابد . ٣ معيا رِ كنار گذاشتن بايد درست از جنسِ همان معيارِ پيدا كردنِ ذات باشد .

مي ناميم و S پس سروش بايد پيشتر بداند ذاتِ د ين چيست تا بتواند دست به تفكيك زند . ذا تِ دين را

تعريف S را بهره وري از F است كه دين را دين مي كند . به اين ترتيب ما S مي گوييم بهره وري از

يك دين به حساب مي آيد و دو حالت بيشتر ن مي تواند R باشد S اگر F(R) مي كنيم. بر اين مبنا جوابِ

فرض مي كنيم از .S— است يا برابر با جز S برابر با F وجود داشته باشد . يا محصو لِ كاركن شِ گفتمان يِ

2 در اين مورد بنگريد به: لودويگ ويتگنشتاين، پژوهشهاي فلسفي، ترجمه ي فريدون فاطمي، تهران: نشر

.( ۷۶ (بندهاي ۶۶ و ۶۷ — مركز، ۱۳۸۰ ، صص. ۷۷

3 ويتگنشتاين در توضيحِ مفهومِ شباهتِ خانوادگي بازي را مثال م يزند. به پيروي از او م يگوييم كه ميانِ

شطرنج، تنيس، فوتبال و بسكتبال فقط شباهتي خانوادگي برقرار است و آنها ذات مشتركي ندارند. اما اگر از

اين مجموعه شطرنج را كنار بگذاريم مي توان از ذاتِ مشترك ’ورزش ميداني با توپ‘ سخن گفت. به

همين سان ممكن است مثلا ميانِ بوديسم، اسلام، يهوديت و مسيحيت ذاتِ مشتركي نيابيم، اما اگر بوديسم را

كنار بگذاريم، شايد ميانِ سه آيين باقي مانده چيزِ مشتركي فراتر از شباهت خانوادگي يافت شود.

۴

F از آزمو نِ R و 3 R2 ،R ها، يعني مجموعه ي آيين هايي كه مدع يِ دين بو دن هستند، فقط 1 R مجموعه ي

برسند . بنابر معيا رِ سروش كه هر چه به زمان و مكانِ تاريخي بر مي گردد، S سربلند برون آيند و به جوابِ

عرضي است بايد هر آنچه را كه وجوهِ تمايز اين سه را تشكيل مي دهند عرضي بدانيم . بنابر اين فرقي

نمي كند كه ما مث ً لا از ذاتِ مسيحيت حرف بزنيم يا ذاتِ اسلام . از اين رو گامِ نخست براي تجليِ ذات را

بايد كنار گذاشت نِ همه ي تعلقهاي مشخصِ در تاريخْ شكل گرفته ي مذهبي دانست . عده اي اين راه را

رفته اند و برخي از آنها فرقه ي تازه اي را تأسيس كرده اند . سروش چنين راهي را ن مي رود. او محتم ً لا

مي گويد هر كس هر جايي هست بماند، ذاتِ دي نِ خود را بكاود و مطمئن باشد كه همگان به نتيجه ي

واحدي خواهيم رسيد . چنين اطميناني وجود ندارد . اطمينانِ خاط رِ همه ي مؤمنان اين است كه آيينِ آنها

آيينِ برتر است و وحدتي كه برقرار خواهد شد از طريقِ برانداختنِ آيينهاي ديگر خواهد بود. اين اطمينانِ

خاطر ذات يِ دينداري است . ايمان آنگاه كه مدعي مي شود آگاهانه است خود را به صورت اين اطمينانِ

خاطر نشان مي دهد . همايشهاي جهاني اي كه مُد شده است وحدتِ دينها را نمايش دهند، در اصل

شيريني خورانِ ديپلماتيك هستند . سخنرانانِ آنها در بهت رين حالت معصوميتي را به نمايش مي گذارند كه به

ساده لوحي پهلو مي زند. مسلما نِ جدي اگر در چنين همايشي سخن را با خاتميت نياغازد، حقيقتِ بزر گِ

دينِ خود را پنهان كرده است.

يك راه براي گريز از مشكلِ همذاتيِ نافيِ تشخص وجود دارد و آن اين است كه گفته شود از آن

رو ميان دينهاي مختلف فقط شباهتِ خانوادگي برقرار است كه حتا ميان دو تاي آنها ذاتِ مشتركي يافت

بهره ور است. ما از S نمي شود. اين سخن به اين معناست كه سروش بگويد تنها دين من از خصيصه ي الهي

بر جنبه اي از آن آگاهي مي يابيم: ذ اتيِ آيينِ برخوردار از ذاتِ S همين جا بدون آشنايي پيشين با محتواي

دين اين است كه يگانه باشد، يعني تنها خود را دينِ حقيقي بداند و بقيه ي آيينها را باطل به شمار آورد.

در اينجا مشكلِ ديگري سر بر مي آورد: در آن تنها آييني كه به جا ماند چگونه مي توان ميان ذات و

عرض فرق گذاشت؟ يك راهِ چاره توسل به ما بعدالطبيعه اي است كه بتواند توضيح دهد چگونه ضرورتي

آسماني در امكانهاي زميني ظهور يافته است . مي شود به پلوتين ، فارابي ، ابن سين ا، ملاصدر ا و حتا هگل

متوسل شد و داستاني مابعدالطبيعي در اين باره ساخت . مشك لِ سروش اما از اين راه حل شدني نيست ، چون

نتيجه ي داستان آن مي شود كه عَ رَضهاي آن آيينِ يگانه چندان هم عَ رَض نيستند. مي شود همه ي حادثه هاي

رخ داده در متنِ تاريخ آن آيين را به هم چسباند و همه را تقديرِ آسماني تلقي كرد، يعني چيزهايي دانست

كه اگر چه زميني اند و در ظاهر حادثه اند، اما تظاهرِ ضرورت اند و به آسمان متصل . پس هيچ چيزي در

تاريخِ اين آيين عارضي نيست . درباره ي همخوانيِ اين سخن با آموزه هاي آيين مي توان سندهاي فراواني

يافت. اما انكا رِ درست يِ آنها يا درست يِ برداشت از آنها نيز به همان سان كا رِ مشكلي نيست . در سنتِ ديني

اما رسم شده است كه هر چه را خوش مي دارن د و لازم تشخيص مي دهند، ذاتي بنامند و هرچه را

ناپسنديده ، دفاع ناپذير، به نفعِ رقيبان يا منتقدان و بنابر مح اسباتي بي فايده بدانند، در دسته ي عارضي ها

بگذارند.

۵

هستي شناسي افلاطوني

مشكلِ بازنموده در بالا را مي توان به صورتِ يك دوراهه تقرير كرد : يا بايد دين را بي تشخص و بي هويت

ساخت يا هر آنچه را كه به آن تعلق دارد و با آن در تماس قرار مي گيرد ، عارضه اي همگوهر با ذاتِ

دانست. سروش در مقاله ي ذاتي و عرضي در اديان مثالي عرضه مي دارد كه اگر پي جوي مابعدالطبيعه ي

توضيح دهنده ي آن شويم در مي يابيم كه مشكل بالا را چگ ونه حل مي كند. او مثنوي مولوي را مثال مي زند

و مي گويد كه اين كتاب مي توانست به گونه اي ديگر باشد : مي توانست فارسي نباشد، منظوم نباشد،

تعبيرهاي برگرفته از زيست –جهانِ مولوي را نداشته باشد، در متنِ حادثه هاي ديگري جز آنچه مي دانيم

عرضه شده باشد، مخاطبانِ بي ميانجي اش انسانهاي ديگري باشند، مخالفانِ معاصر آن كسانِ ديگري بوده و

آنان پاسخهايي ديگري از مولوي گرفته باشند، مي شد كه مولوي آن را با زباني ديگر و خطاب به

انسانهايي ديگر نوشته باشد، مي شد كه الفاظِ ركي كِ مثنويِ موجود در آن نباشد، مي شد نه در عصرِ شتر

پيداست كه » . بلكه در عصرِ موشك پديد آمده باشد و در نتيجه زبان و تعبيرهاي ديگري به كار بندد

ص. ۴۳ ) پاره ي آخر اين ) «. همه ي اينها مي توانست به گونه ي ديگري باشد، و باز هم مثنوي، مثنوي باشد

جمله يك همانگويي نيست، چون اگر همانگويي بود يعني برابرستاده ي واژه ي مثنوي در هر دو مورد يكي

بود، نقضِ غرض مي شد. معناي آن در مََثل اين مي شد كه اگر مولوي، كه به طور عارضي آن كسي است

كه ما از تاريخِ ادبيات مي شناسيم، در پاريسِ پس از انقلا بِ كبير زاده شده و بنابر عارضه اي تاريخي

الكساندر دوم ا نام گرفته بود و اين شخص يكباره به سرش مي زد پس از سه تفنگدار كتابي به نام مثنوي

بنويسد حتم ًا كتابي مي نگاشت به فارسي، به نظم، با آن نزاكت يا ركاكت و بي مغزي يا پرمغزيِ شناخته

شده. پس بايد در سخنِ سروش پاي دو مثنوي در ميان باشد: مثنويِ ذاتي مثنويِ دوم است، مثنو يِ نخست

كه بر حسب اتفاق كتابي شده است كه مي شناسيم، المثناي عارضيِ آن مثنويِ اصلي است.

مابدالطبيعه اي كه در پسِ سخ نِ سروش عمل مي كند، دستِ كم در اينجا مابعدالطبيعه اي افلاطوني

است. در دنياي مُ ُثلِ اين مابعدالطبيعه لابد يك مثنوي موجود است كه مثنويِ زميني ما رونوشتي از آن

است، جلوه اي از آن است، چيزي است كه مثنوي ما با برخورداري از آن ذات مثنوي شده است يا به

تعبيري ديگر به بركت آن وجودِ زميني يافته است . شايد بر اين اساس بتوان اين شايعه را كه سروش متأثر

از فلسفه ي تحليلي است و رويكردي پوپري دارد، تكذيب كرد.

براي دينها يا دست كم براي آن دينِ يگانه ي حقيقي نيز بايد در دنياي مُ ُثل منب عِ فيضي بيابيم . در آنجا

گويا لوحِ محفوظي وجود دارد كه در جهانِ ما جامه ي عرضيات را مي پوشد و مثلا به زبان عربي

درمي آيد.

دين، چون حيوان و نبات، » : جدا كنيم « ماهيات » سروش اما تذكر مي دهد كه حسابِ دين را از ديگر

(۳۵) «. ماهيتي از ماهيات نيست كه مقومات و ذاتياتي داشته باشد و به نحوِ پ يشيني در ضمن تعريف درآيد

دين با اين سخن استثنائي مي شود از قاعده ي مثاليتِ ذات . وجود اين استثنا آن گونه تبيين مي شود كه در

فلسفه هاي وجودي هستيِ انساني را توضيح مي دهند . اما شتاب نكنيم، قرا ر نيست سروش عبارتهاي

اگزيستانسياليستي مآبِ علي شريعتي را تكرار كند. سروش مي داند كه اين حرفها با ذاتِ دين نمي خواند و

دين، ذاتي و ماهيتي ارسطويي ندارد، » : از اين طريق نمي توان عارضه ي آزادي را بر اين ذات تحميل كرد

۶

ي مقدسِ « بلكه » كلِ حقيقت در اين .« بلكه شارع مقاصدي دارد. اين مقاصد همان ذاتيات دين اند

غيرِ اگزيستانسياليستي نهفته است.

به مثا لِ مثنوي برگرديم . من مدعي مي شوم كه مثنويِ معنو يِ حقيقي را نويسنده اي امريكايي به نام

ارنست همينگوي در اثري با عنوان زنگها براي كه به صدا در مي آيند عرضه كرده است نه شاعرِ معر وف

به جلال الدين رومي . اين كه همگان جز من مي انديشند ثابت كننده ي هيچ چيزي نيست . در جهاني كه

اصالت مبناي حقيقت باشد و اصالت بهره وري از ذاتِ مثالي معنا دهد، ارزشِ صدقِ گزاره هاي ’مثنوي

حقيقي را ارنست همينگوي نوشته است ‘ و ’مثنويِ حقيقي را جلال الدين رومي ن وشته است ‘ را با رجوع به

جهانِ تاريخ يِ مشتر كِ انسانها تعيين نمي كنند و ذره اي به آنچه بر جايگاهِ واقعي تِ تاريخي نشسته بها

نمي دهند.

مشكلِ بروز كرده اين است كه با افلاطوني شدنِ جهان ديگر هيچ َابَرزباني وجود ندارد كه درباره ي

زباني داوري كند كه گزاره ي ’مثنوي حقيقي را ارنست همينگوي نوشته است ‘ در آن بيان مي شود . تنها

َابَرزبانِ تصور شدني زبا نِ كس يا كساني است كه از هر دو جهان خبر دارند : از جهانِ مُُثل و از جهانِ

پستِ سايه سار م ا. بايد داوري آنان را بپذيريم . با اينكه مي گويند اگر داوري آنها را رد كنيم، نفرين زده ي

آسمان مي شويم، اما از منظر منطقي هيچ مشكلي براي انكار وجود ندارد. منطق را نمي شود تكفير كرد.

گفتار در روش

مشكلِ بُروز كرده را — كه خود را از جمله به صورت رابطه ي مسئله سازِ ذات و عرض در گفتمانِ

به كاربرنده ي آنها و دردسرهاي از زمانِ ارسطو شناخته شده ي جهان بينيِ افلاطوني نشان مي دهد — اين گونه

مي توانيم بر طرف كنيم كه سلسله مراتبِ زبانها را رعايت كنيم و حل هر مشكلي را در يك ابرزبانِ

مابعدالطبيعي نجوييم . تنها ابرزبا نِ برشناخته و برشناختني زبانِ متعارف با غناي پايان ناپذير آن است . اگر اين

نكته را نپذيري م از حاشاگريِ افراطي سر در مي آوريم و مي توانيم لجوجانه هر چيزي را كه همصحبتمان

بگويد انكار كنيم.

با مثا لِ مثنوي موضوع را روشن سازيم: بايد معلوم كنيم كه جمله اي چون ’موقعي تِ پيدايشِ مثنوي

مي توانست چي زِ ديگري باشد، اما مثنوي مثنوي بماند ‘ را در كدام پهنه ي زباني بيان مي كنيم . اگر در

چارچوبِ تاري خِ ادبيات و آنچه مث ً لا محمدتقي بهار بر آن سبك شناسي نام نهاده سخن گوييم، حرفمان با

علم و ادراكي كه از پيوندِ موقعي تِ آفرينشِ يك اثر ادبي و محتواي آن داريم، معناي مشخصي دارد .

ساحتي كه معناي اين سخن از آنجا بر مي خيزد اي ن پنداش تِ سروش را كه مثنوي مي توانست در عصرِ

موشك پديد آيد از خود مي راند. اين پنداشت باطل است . اما اگر بياييم و پهنه ي زباني را مابعدالطبيعه ي

بي دروپيكري بگيريم كه سرخودانه مفهومهاي خود را وضع مي كند پنداش تِ سروش قابل تأمل مي شود .

ارزشِ صدق آن اما به ان دازه ي گمانِ ما در اين باره است كه مثنويِ حقيقي را ارنست همينگوي نوشته

است.

از دين نيز كه سخن مي گوييم بايد معلوم كنيم در چه پهنه ي زباني گام مي زنيم . سروش از رابطه ي

يك دين يعني جهان بيني اي كه عرضه مي كند و هنجارهايي كه پيش مي نهد با موقعي تِ تاريخ يِ پيد ايش و

گسترش آن سخن مي گويد. اين بحثي است تاريخي؛ يك حوزه ي پژوهشيِ تاريخي بايد مفهومهاي آن را

۷

تعريف كند و حقيقتِ گزاره هاي آن را محك زند . اين موضوع هيچ ربطي به دين ندارد و علمِ مدرن به

ما مي آموزد كه به سخ نِ ديني انديشان در اين زمينه با شك بنگريم چون آنان پيشداوري دارند. منظور اين

نيست كه دينداران نبايد در اين بحث شركت كنند . منظور اين است كه شرطِ بح ثِ علمي آته ايسمِ روشي

است. من ممكن است بسي مذهبي باشم، اما به عنوان يك شيميست در آزمايشگاه مجبورم در جهاني كار

كنم كه در آن ماوراءالطبييعه هيچ نقشي ندارد . فرض ك نيد معل مِ شيمي من كه انسانِ بسيار دينداري است،

از من بپرسد كه ’آب از چه تركيب شده است؟ ‘ و من به او پاسخ گويم ’انشاءالله از هليوم و اورانيوم ‘.

واكنشِ او بايد چه باشد؟ من بايد صفر بگيرم يا بيست؟ در علومِ انساني نيز اين –جهاني –گري اصلِ

روشي اي است كه هر گزاره اي آن را رعايت نكند، از محدوده ي علم خارج مي شود.

بحثِ پيون دِ جهان بيني و هنجارهاي يك دين و موقعيتِ تاريخ يِ پيدايش آن اگر بخواهد بحثي علمي

باشد، بايد تعريفِ مف هومها و شيوه ي رويكردِ خود به موضوع را از يك رشته ي پژوهشيِ تاريخي بگيرد . بر

اين مبنا و با فرض گذ اشتنِ آشناييِ عمومي با تاريخ بايد اين سخنِ سروش را كه اسلام مي توانست مث ً لا در

يونان پا گيرد (ص. ۶۴ )، يكسر باطل دانيم . فرهنگِ يونان محيط مناسبي براي پرورشِ دينهاي مبتني بر

عبوديتِ انسان نبوده است.

بر اين قرار مي بايد اكثر گمان پردازي هاي سروش را درباره ي آنچه كه در اسلام عرضي است، باطل

دانست. آنجايي كه مي خواهيم در پهنه ي تاريخ علمي سخن گوييم به اسلام نيز به عنوانِ يك پديده ي

تاريخي مي نگريم كه ريشه در زمانه ي پيدايشش دارد و در دورانِ اصليِ شكل پذيري اش از رخدادهاي

مشخصي تأثير پذيرفته است . اگر اين بشدي يا آ ن بشدي بحثهايي هستند كه در محدوده هاي بسيار تنگي

معنا دارند . بر اگرهاي تاريخ نورد نبايد نشست . اگر زياد بر اين اگرها اصرار شود در مقابل بايد گفت اگرِ

اصلي درجه ي حرارت زمين است . اگر زمين مقداري گرمتر يا سردتر بود ي موجودي به نام بشر نيز وجود

نداشتي و با نبود نِ آن ديگر اين بحثها بالا نگرف تي. پس بياييد بحث درباره ي زم ين را مقدمه ي هر بحثِ

ديگري بدانيم!

سخن ديني درباره ي دين

از علمي –سخن–گفتن درباره ي دين براي دين فقط خُسران حاصل مي شود. حال كه چنين است تنها دين را

در مقا مِ قضاوت درباره ي دين قرار دهيم و ديني–سخن–گفتن درباره ي دين را با نظر به برنهشتهاي سروش

بيازماييم. اين ديني ترين رويكر دِ ممكن است، آنچناني كه علمي –سخن–گفتن درباره ي دين غيرِديني ترين

و حتا دقيقتر بگوييم ضدِ ديني ترين رويكر دِ ممكن . ديني–سخن–گفتن درباره ي دين با نفسِ دين مي خواند،

چون بدينسان زبانِ ديني به صورتِ ابرزبان در مي آيد و دين تنها به خود اين ارج را مي نهد كه درباره ي

مفهومها و گزاره هاي ديني قضاوت كند.

ديني–سخن–گفتن درباره ي دين چيزي همتراز با علمي –سخن–گفتن درباره ي علم نيست . سخنِ علمي

بر امكا نِ رجوع به ابرزباني به نامِ زبانِ متعارف و از آن راه واگشت به زيست جهانِ طبيعي و تاريخ يِ انسان

استوار است . انتزاعي ترين و دور–از–ذهن ترين نظريه هاي علمي را مي توان مشمولِ قاعده ي واگشت پذيري

به ابرزبانِ متعارف دانست . يك وظيفه ي مهمِ فلسفه تبيين اين واگشت پذيري و حركتِ عكس آن است كه

فراگشتِ زيست جهانِ طبيعي و تاريخي به علم است.

۸

ديني–سخن–گفتن درباره ي دين اما بر تصورِ حقي انحصاري براي دين در داوري درباره ي مفهومها و

گزاره هاي ديني مبتني است . در اين نحوه ي سخن گويي مفهومهايي چون ذات و عرض در اصل جايي

ندارند. اين مفهومها تباري يوناني دارند و يونانيت با نفسِ دين و نحوه ي انكشا فِ تاريخيِ ديني سازگار

نيست. درست است كه مسلمانان كوشيده اند بر مبناي منطقِ يوناني و دركِ يوناني از مرتبه مند يِ مفهومها

اصول و فروعِ دين را تقرير كنند، اين اما اتفاقي پسين است و چيزي است كه در كتابهاي تفسيري رخ

داده است . قرينه ي اين اتفاق انتظا مِ منطقي دادن به دستورِ زبانِ عربي بود پس از آنكه عربي دانان با منطقِ

يوناني، كه زادگاهِ آن دستورِ زبانِ يوناني است، آشنا شدند.

ذات و عرض دركِ خاصي از نظم، دركِ خاصي از اصلي و فرعي، بود و نمود ، پيشين و پسين و

حقيقت و تاريخ را مي طلبد كه با نصِ متنهاي كانون يِ ديني سازگار نيست . جنبه ي مهمي از نظمِ فكرِ يوناني

به جايگا هِ تعليم و تربيت بويژه در آتن بازمي گردد. در تعليم و تربيت بايد به دانسته انتظام بخشيد، نخست

مقدمات را گفت، پس آنگاه وارد مبحث شد، موضوعهاي مياني را شرح داد و سپس بحث را به سطحِ

عالي كشاند . آموزه هاي منتقل شده در دوره ي ابلا غِ دين اين نظمِ آموزشي را ندارند . پساتر است كه

مي بينيم در مدرسه ها و در جريانِ فرقه سازي ها و ستيزهاي فرقه اي به آنها نظم مي دهند و به اين منظور از

تجربه ي يوناني بهره مي گيرند. بنابر اين مي توان اين حكم را داد كه هر كت ابِ تعليميِ ديني با نوعي

تحريفِ آموزه هاي نخستين همراه است . شاهدِ مهمي كه براي توضيح دركه اي متفاوت از نظم مي توان

آورد، شيوه ي فصل بنديِ كتاب است . كتاب را مي توان به ترتيبِ تاريخ يِ نوشت نِ فصلهاي آن انتظام داد يا

با نظر به موضوعهاي مطرح در آن. آنچه رخ داده اما سطح دركي بس ابتدايي از نظم را مي رساند.

در آموزه هاي نخستي نِ مكتوب شده نظمي پذيرنده ي ذات و عرض وجود ندارد . مفهومها مشخص اند،

درجه ي انتزاع در آنان به هيچ رو از سطحِ ادرا كِ روزمره فراتر نمي روند، موضوع در مفهومِ انديششي –

آموزشي وجود ندارد، آن چه هست بيا ن حالت است و شرحِ حادثه و فرمان . گزاره ها همتراز درهم گره

خورده اند، پس و پيش مي شوند، يكديگر را تقويت، تضعيف يا حتي نسخ مي كنند ، تكرار مي شوند،

بي دليل به هم پيوند مي خورند و بي دليل از هم مي گسلند. از ديدگا هِ ديني تنها يك چيز است كه آنها را به

آن صورتي كه هست درآورده: آن چيز خواست و قدرتِ الهي است. منطق را در اينجا به نيروي

انتظام بخش تبديل كردن كفر است . اين سخن كشف تازه اي نيست . در سنت فكري خطه ي فرهنگي ما

مدام مضمون اين انديشه بيان شده است . كساني كه خواهانِ شست نِ دفتر شده اند تا همدرسِ درس گيرندگانِ

نخستينِ دين شوند، به اين موضوع پي برده بوده اند.

مفهومها و گزاره هاي آنچه كه به نام كتاب و سنت اساس دين را مي ساز ند، از مرتبه مند يِ منطقي

پيروي نمي كنند. انتظام دادن به آنها به ناچار حذف يا كمرنگ كردنِ پاره هايي از آنها را به دنبال مي آورد.

از اين نظر بهترين شيوه را در معرفيِ كلي تِ دين محمدباقر مجلسي در بحارالانوار به كار بسته است : او

حديث از پس حديث آورده است و چندان نگرانِ نظم بخشيدن به آنها نيست . در اين كتاب همه چيز

ذاتي است، همه چيز اصلي است . اگر كسي مثلا تجويزهاي طبي آن را ناديده گ يرد، دين را سانسور كرده

تا از آن چيزي بسازد بابِ طب عِ متجددان . ابرزبانِ ما اگر زبانِ ديني باشد، پاسخِ ايرادهاي كفرآميزِ متجددان

۹

را اين گونه مي دهيم: شما نمي توانيد از حكمتِ خُفيه ي اين تجويزها سر درآوريد ! اگر به عقلِ خود َ غ رّه

شويد و شك كنيد، سر از جهنم درخواهيد آورد!

’استدلالِ‘ نا بِ ديني فقط به اين گونه است : اگر نپذيري گرفتارِ عقوبت خواهي شد ! اين نكته ي

كانونيِ منط قِ ايماني در زير قشري از مفهومها و گزاره هاي منطقِ يوناني پنهان شده است . كافي است

اندكي مقاومت كنيم تا پوششِ تزييني كنار زده شود و ايمان برهانِ قاطع خود را بنمايد.

دگرنماييِ دين از همان ب دوِ ورو دِ علمهاي غير عربي به حيطه ي جهان بين يِ عرب آغاز شده است .

دانشمندان بزرگترين تحريف كنندگانِ دين بوده اند، چون خواسته اند پويش و شور و خودانگيختگيِ ايماني

را در قالبِ تأمل و درنگِ علمي بريزند . عرضه ي دين به قومهايي متمدن تر از باديه نشينان ايجاب مي كرده

است ك ه چهره آن را بيارايند. كافي است كتابهايي را كه در دو قرنِ نخست نگاشته شده اند و هنوز رنگ

و بوي دوره ي آغاز را دارند با كتابهاي بعدي مقايسه كنيم، تا دريابيم تحريف تا چه حد پيش رفته است .

موجِ دوم تحريف در د وره ي شكل گيريِ مذهبها و فرقه ها به پا مي خيزد . حديث مي سازند و تفسيرهاي

بابِ طبع خود را رواج مي دهند. با عص رِ جديد دوره ي سوم تحريف آغاز مي شود و آن تحريفِ دين است

بدان سان كه متجددان و به اصطلاح غرب زدگان را خوش آيد . در اين دوره است كه گفتمانِ متأثر از علم

و انسان باوري را ابرزبان قرار مي دهند و از آن ديدگاه درباره ي دين داوري مي كنند . تحريف كنندگا نِ

اصلي در اين دوره روشنفكرانِ ديني هستند. نكته ي كانوني در كلِ اثرهايي كه اينان نگاشته اند، واكاست نِ

دين به چيزي بس انتزاعي به نام ذات، معنا، پيام و همانندهاي اينها و حركت از اين ادراكِ انتزاعي ، كه در

آن گاه فرق ميان پيامبر و اما م با فيلسوفانِ عص رِ روشنگري از ميان مي رود، به سوي موضوع هاي جديد

است. با اين شگرد دين چيزهايي را كه دستاوردِ روشنگري بوده است به رسميت مي شناسد . شادماني از

اين كه حقوق بشر را برمي شناسند، نبايد باعث آن شود كه بر سانسورِ بزرگِ متجددمآبانه چشم پوشيم.

برقِ تجدد چشمِ همه را زده است . حتا علماي حوزوي به عنوانِ ميراثداران اصل يِ سنت ديني ملاحظه ي

الزامها و تحميلهاي تجدد را مي كنند . توصيه به علم اندوزي و پيشرفت تكنولوژيك و مدنيتِ قانونمند

تسليم ش دن به كفر است . وجو دِ موازيِ حوزه و دانشگاه به معناي التقاط است . حتا وجود مطب و

بيمارستان از التقاط خبر مي دهد چون پزشكيِ جديد بر دركي از پيكرِ انساني استوار است كه با ادراكِ

ديني نمي خواند. پيكرِ انساني را سازه اي در نظر مي گيرند كه با سازوكارهاي طبيعي توض يح پذير است و در

آن هيچ اثري از موهبت الهي نيست . از چيزي كه مظهرِ موهبت نباشد، ن مي توان موهبتي را گرفت، بنابر

اين نمي توان اين پيكر را قصاص كرد تا نمادِ عقوبت باشد. پس همزمان با اعلامِ شكلِ قانوني يافتنِ احكا مِ

قصاص مي بايست همه درمانگاه ها را مي بستند و ن يز دانشكده هاي حقوق را . روانشناسيِ جديد را نيز

مي بايست ممنوع مي كردند. ورزش نيز مي بايست ممنوع مي شد چون ورزش در معناي مدرن آن بر دركي

بس غير ديني از بدنِ انساني استوار است . طبيعي است كه همزمان حكمِ اصليِ دين درباره ي زنان نيز

مي بايست اجرا مي شد. چنين نكردند و اين همه نشان دهنده ي التقاط است و تسليم شدن به مدرنيت.

طبابتِ ديني مثالي است كه سروش در موردِ آنچه در دين عرضي است زده است . (ص. ۶۶ ) او نيك

مي داند كه طبِ مدرن طبِ ديني را كنار گذاشته است . او از ديدگاهِ ط بِ مدرن به طبِ ديني مي نگرد و

حكم به حذف آن مي دهد و از اين شگردِ عادت شده در توجيه اين كنارگذاري بهره مي گيرد كه اعلام

۱۰

است. اين يعني دايره ي زبان ديني را به نفعِ « مشكوك » كند انتسا بِ حكمهاي پزشكي به مقدسان نسبتي

زبانِ تجدد محدود كردن . ببينيم اين محدوديت را تا كجا مي توان پيش برد : همه ي حكمهاي پزشكي و

شبه پزشكي و افزون بر آن همه ي حكمهاي كيهان شناختيِ ديگر را كه با دانشِ امروزين منافاتِ آشكاري

دارند با خط قرمز مشخص مي كنيم و مي گوييم: ۱) همه ي اين حكمها باطل هستند و بايد به انتسا بِ آنها به

مرجعهاي صدو رِ حكمهاي ديني شك كرد . ۲) به راوياني كه آنها را برگفت ه يا برنگاشته اند بايد به ديده ي

شك نگريست. ۳) عقلِ محتاط حكم مي كند كه كلِ كاركر دِ اينان مشكوك تلقي شود . ۴) دست كم

ديگر نمي توان براي اثباتِ سنديت يك حكم به آن رجالي استناد كرد كه حتا يك حكمِ مشكوك نقل

كرده اند. ۵) كتابهايي كه از اين رجال نقل كرده اند، موثق محسوب نمي آيند . با اين حساب ديگر چيز

چنداني از دين باقي نمي ماند. امتحان كنيد تا دريابيد.

آزموني ديگر : سروش معتقد است جايگاهي كه زبانِ عربي در دين اسلام دارد، امري عارضي است .

اين سخن منافات دارد با مجموعه ي روايتهايي كه درباره ي قدسيتِ اين زبان داريم و مث ً لا اين كه در آن

جهان همه به اين زبان سخن مي گويند. كنار گذاشتنِ اين روايت ها يعني از اصالت انداختنِ آنچه كه به

اسلام تشخص بخشيده است . ديني كه جنبه هاي اصل يِ شخصيت سازش را بگيرند و آن را به چيزي انتزاعي

واكاهند، آييني است كه عقلِ بشري نيز مي تواند آن را جعل كند. و ميان دينداران توافق است كه عقلِ

بشري قادر به اين كار نيست.

زبانِ ديني را زبا نِ مجموعه ي راويان، راويانِ آسمان و راويانِ راويانِ آسماني، ساخته است. دين يعني

اين زبان . اين زبان تا پيش از عصر جديد لغت نامه ها و دايرة المعارف هاي خود را نوشته است . لغت نامه هاي

جديد كه متأثر از زبان هاي غير ديني هستند فقه اللغه ديني را از اعتبار مي اندازند و زبان دينيِ را سانسور

مي كنند.

بحث در سطح زبان متعارف

لازمه ي بحثِ منطقي ماندن در محدوده ي فرسختيِ علمي نيست . در جايي ديگر نيز مي توان چنين بحثي را

پيش برد: در چارچوبِ زبانِ متعارف. بحثِ بالا را به اين عرصه مي كشانيم.

در پهنه ي اين زبان ابهامها فراوان اند، اين اما مانعِ جديِ خردورزي نيست . خانه ي عق لِ سليم همين

زبان متعارف است . اگر در اين زبان بگوييم اكنون روز است، عقل سليم از آن برداشتِ معيني مي كند و

وضعيتي قرين با شباهنگام را انتظار ن مي كشد. به همين سان اگر گفته شود اين متن روشن است، از آن اين

برداشت را مي كند كه متن به زبانِ متعارف نوشته شده و دركِ معناي آن توانايي خارق العاده اي را

نمي طلبد. همچنين اگر حالِ مشتي بدبخت و بينوا را دريابد ، از اين دم ن مي زند كه آنا ن سعادتمند هستند .

اگر برانگيخته نباشيم، شمشير بالاي سرمان نباشد ، نخواهيم كسي را فريب دهيم و از تواناييِ كمينه اي براي

كاربستِ روش نِ مفهومها و تقريرِ بي ابهامِ گزاره ها برخوردار باشيم، مي توانيم در چارچوبِ زبا نِ روزمره نيز

هنجارهاي منطقي را به كار بنديم و خردورزي اي همپا و همتاي خردورزيِ علمي داشته باشيم.

دو گزاره ي اصليِ ديني را در پرتوِ منط قِ زبا نِ متعارف و به سخن ديگر عقلِ سليم بررسي مي كنيم :

۱) پيامِ دين روشن است . ۲) دين براي سعادتِ بشر آمده است . در زبانِ ديني روشن بودنِ پيا مِ دين با مبين

۱۱

بودنِ آن بيان مي شود. كتابِ دين مبين است، يعني فقط براي خواص و برگزيده ها نيامده است . دين به

صورتي روشن پيام مي دهد كه سعادت بشر را تضمين مي كند.

از اين گزاره هاي روشن نتيجه هاي بس روشني مي توان گرفت اگر نخواهيم در مفهومهاي ’روشني ‘ و

’سعادت‘ دستكاري كنيم و معناي مغشوشي در آنها بگنجانيم . سلام تِ عقل ما را از اين كار برحذر

مي دارد. عقلِ سليم حكم مي كند كه نظريه هايي را كه تاريخِ دين را تاريخِ سوءتفاهم هاي پياپي معرفي

مي كنند، باطل دانيم . اين نمي شود كه دين مبين باشد و سعادتِ آدميان را بش ارت دهد، اما در تمامِ طو لِ

زندگيِ تار يخيش بيشترين مردمان آن را نفهمند و در بدبختي به سر برند . بنا بر اين سروش حق دارد كه

روح يا ذات برهنه نداريم؛ ذات ها همواره خود را در جامه اي از جامه ها و چهره اي از چهره ها » بگويد

ص. ۳۱ )، اما روا نيست در هنگام بحث بر سر دين جامه ها و چهره ه اي آن را آنچنان ) « عرضه مي كنند

معرفي كند كه گويا در اين چهارده قرن مانعِ تجل يِ ذا تِ دين شده اند. ’خودش خوب است، اما اطرافيانش

بد هستند .‘ چنين ادعايي كه به صورت ’اسلام به ذات خود ندارد عيبي، هر عيب كه هست از مسلماني

ماست‘ نيز بيان مي شود، تقلي لِ چهارده قرن مسلماني به مجموع ه اي از انحرافها و بدفهمي هاست . اگر فقط

عده اي معدود را در طولِ اين مدت ديندارِ واقعي بدانيم، باز گزاره هاي بالا را نقض كرده ايم . نظريه ي

’ذاتِ خوب — اعرا ضِ بد ‘ يا ’اسلامِ خوب – مسلمانا نِ بد ‘ نظريه ي تازه اي نيست . روايتهاي مختلفي از آن

عرضه شده كه از جمله ي آنها بيان اين ديدگاه به صورتِ اين ادعاي مشهور است كه غربي ها پيشرفت

كردند چون كتابِ آسمان يِ مسلمانان را با دقت خواندند و از آن فيزيك و شيمي درآوردند، اما مسلمانان

خود در فهمِ كتابشان واماندند.

هرمنوتيك شايسته

گرايشِ چيره در ميان روشنفكرانِ ديني مبهم كردنِ ذات دين است . هر چه بر اثر تجربه ي مستقيم بر

آگاهي به ذات و كاركردِ دين افزوده مي شود، اينان در اين جهت بيشتر تلاش مي كنند و بويژه براي انكار

اين واقعي تِ ساده سخت مي كوشند كه براي شناختِ دين بايد گفتار و كردارِ آناني را ملاك قرار داد كه

سخنگويانِ اصلي در زبان ديني هستند.

شگردِ سروش براي رازآلود كردنِ ذا تِ دين تفكيك ميانِ ذاتِ دين و معرف تِ دينيِ انساني است . او

اين دومي را عارضي، گذرا، متأثر از ايام و دستخوشِ خطا مي داند. وي در مقاله اي به نام تفسير متين متن

آنچه را كه در بحث بر سر ذاتي و عرضي در دين پايه ريزي كرده، با نظر به تفكي كِ بالا به اين صورت

تقرير مي كند:

۱. دين يا به عبارت ديگر ”وحي“ صامت است.

۲. علم دين نسبي است، يعني تابع پيش فرض هاست.

۳. علم دين عصري است، زيرا پيش فرض ها عصري اند.

۴. دين مُنزل مي تواند در نفس الامر صادق و فارغ از تناقض باشد، اما علم دين لزومًا چنين نيست.

۵. دين مي تواند كامل يا جامع باشد، اما علم دين چنين نيست.

( ۶. دين، الهي است، اما تفسير دين كاملا بشري و اين جهاني است. ( ۳۰۴

۱۲

مابعدالطبيعه اي كه در پس اين تفكيك و تشريح عمل مي كند مابعدالطبيعه ي افلاطوني اي است كه

پيشتر با آن آشنا شد يم: ذا تِ دين لوحي است محفوظ در عالم مثالي، سايه ي آن چيزي است به نام معرفتِ

دينيِ زميني ؛ آن يكي همواره پاك و پيراسته است اين يكي اما آغشته به خوب و بدِ انساني است . چنين

نظري را شايد تا حدي بتوان در عالم مسيحيت پذيرفت، مي گوييم تا حدي چون در آن عالم نيز اله يا تِ

مدرن مبتني بر سانسور و تحريفِ تاريخ است . در جهان مسيحي اين انديشه ها از هرمنوتيك فلسفي و ادبي

به الهيات راه يافته و از آن رو تا حدي موجه جلوه مي كنند كه ۱. كتاب كانوني مسيحيان كتابي است كه

بيشتر از تمثيل و موعظه تشكيل شده و حكم يعني گزاره هاي آشكارا انجامگر ٤ يا فراخواننده به انجامگري

در آن كمتر به چشم مي خورد . ۲. مسيحيت چيزي همتاي ’سنت ‘ در ميان مسلمانان ندارد . از اين رو

اقتباسِ مستقيم هرمنوتيك همخوان شده با مسيحيت و كاربستِ آن در فهمِ اسلام تحريف كننده است .

دليلهاي اصلي اين برنهشت از اين قرارند:

نيست. كتابِ كانوني اين دين به راستي مبين است « صامت » ، ديني كه خود را مبين توصيف مي كند

چون در آن دستورهاي آشكاري داده شده كه بر دو نوعند : آنهايي كه هنجار هستند و بدون هر گونه قيدِ

زماني و مكاني برنهشته شده اند و آنهايي كه دستورهاي موضعي هستند. ما تا حدودي بر موقعيتِ

پراگماتيكِ اين دستورها آگاهيم . كتابهاي تفسيري به تفصيل آنها را شرح داده اند . حتا اگر اين آگاهي

يقيني نباشد، سوءتفاهمي ايجاد ن مي شود. در كتاب گزاره هاي ناانجامگر يعني صرفًا گزارنده اي نيز آمده اند

كه فرض مي كنيم به تمامي مرموز و بسته باشند و هر كسي از ظ نِ خود برداشتي از آنها كند . باز ركنِ

اصليِ كتاب كه حاويِ گزاره هاي آشكارا انجامگر است به روي ما گشوده مي ماند. چيزي ديگر به ما در

فهمِ بويژه گزاره هاي انجامگر درست مطابق با نيت شارع كمك مي كند و آن همانا سنت است . به ما در

حديثها كه حادثه بوده اند و حادثه ساز شده اند، الگو داده شده است . به ما گفته اند چنين كنيم . در

موقعيت هاي پراگماتيكي كه امكانِ بازسازي آنها مهياست، واكنشهايي نشان داده شده و گزارشهايي از

مجموعه ي اين واكنشها به ما انتقال داده شده ا ند. اگر دين را به ابزاري پيچيده تشبيه كنيم، سخن سروش

اين مي شود كه در جعبه ي اين ابزار يك دفترچه راهنما نگذاشته اند و اين باعث شده كه در هر زماني اين

گونه يا آن گونه از آن بهره برند . من در مقابل معتقدم كه چنين نيست زيرا ۱. بخش هاي اصلي اين

دستگاه خودكار هستند و ۲. به نحو تورم واري با آن دفتر و دفترچه راهنما همراه شده است و ۳. به دفترچه

راهنما اكتفا نشده و مربي يا مربياني نيز با دستگاه همراه شده اند تا ما درنگريم از آن چگونه بايد استفاده

كرد.

دستگاهِ دين را از آن رو خودكار مي ناميم كه بنيادي ترين گزاره ي آن، كه گزاره هاي ديگر عمدتًا

روايتهاي مشخصِ آن هستند ، خودكارانه واقعي تِ اجتماعي را تغيير مي دهد. اين گزاره چنين است : ايمان

آوريد و به بايستگي هاي آن گردن بگذاريد . جمله ي ’ايمان مي آورم‘ جمله اي است انجامگر . اين جمله

بيانِ حالت نيست، يك كنش است، كنشي كه پيامد دارد . پس از آن من بايد به تعهد خود عمل كنم و

همه ي الزامهاي اين تعهد را بپذيرم . جهان با اين جمله به دو بخشِ مؤمنان و كافران تقسيم مي شود و اين

4 performative

۱۳

تقسيم بندي پيامدهاي شناخته شده اي دارد . از پيامدها نيز پيامدهايي بر مي خيزند و سلسله اي شكل مي گيرد

آن سرش ناپيدا . گفتن اين كه دين صامت است به معناي ناديدنِ انج امگريِ گزاره هاي ديني و پيامدمنديِ

آنهاست.

بر اين قرار ابزارِ اصل يِ فه مِ دين تاريخ است نه هرمنوتيكِ ادبي و فلسفي . تاريخي مي خواهيم كه از

فراخوانِ نخستين بياغازد و تا امروز پيش بيايد . آنچه در اين تاريخ به عنوانِ سكوت ثبت مي شود علامتهاي

تأييد و تشويق است. مفسرِ دين تاريخِ دين است.

اگر بر تأسيسِ هرمنوتيكي پاسخگو به پرسشهاي رويكرده به فرهن گِ دين يِ پهنه ي تاريخ ما اصرار شود

قاعده هاي آن را مي توانيم چنين تبيين كنيم : همچنان كه پيشتر گفته شد دين پيا مِ آشكاري دارد. معناي اين

سخن دوگانه است . آن را از رويكردِ تاريخي خود بر مي گيريم كه پيامدهاي روشني را دربرابر خود مي بيند

و نيز از توصيفي كه دين از خود به عنوانِ مبين مي كند. بنابر اين دو چيز را نمي توانيم بپذيريم ۱. اين كه

ذاتِ دين پوشيده است و تنها بر عده اي از نخبگانِ نظركرده آشكار مي شود، ۲. اين كه تاريخِ دين تاريخ

سوءتفاهم است . اين دو نكته را در پيوستگي شان به يكديگر قاعده ي وضوحِ ذاتي مي ناميم و آن را چنين

تعريف كنيم : ذا تِ آيين از آغاز بنا را بر بسطِ متبين خود گذاشته و چيست يِ خود ر ا در واقعي تِ هست يِ

فهم پذيرِ خويش به نمايش گذاشته است . تبيينِ خاصي از قاعده وضوح را مي توانيم قاع ده ي تظاهر نيرو نام

نهيم و آن را چنين تعر يف كنيم : نيرو همان تظاهر نيروست . اين قاعده، كه در تاريخ فلسفه روايتي انتزاعي

از آن به نام هگل ثبت است، بيان اين امر ساده است كه قوه اي كه فعليت نيابد قوه نيست ، توهم است،

ادعايي توخالي است، مرده اي بي تحرك است . فعليت يافتن هرآينه روندي زمان بَردار است . مطالعه ي

متنهاي پايه اي با اين رويكردِ هرمنوتيكي كه آنها آشكار هستند، بر مي نمايد كه اين زمان كوتاه دانسته شده

يعني وعده داده شده كه به زودي همه سعادتمند خواهند شد.

قاعده ي دوم را قاعده ي وضوحِ انجامگري مي دانيم و آن را چنين تعريف مي كنيم: سنت، انجام پذيريِ

دين است . در آيينه ي آن دين توانشِ خود را پديدار كرده است . برپايه ي اين قاعده مث ً لا اگر بحث

درگرفت درباره ي گزاره اي در موردِ ’كوته فكريِ زنان ‘ و حريفان گفتند كه منظور از كوته فكري در اينجا

نه آن چيزي است كه شما مي فهميد، خواهيم گفت شايد به راستي ما بايد با واژه نامه هاي واژگون نما كار

كنيم و از اين بابت كه به ما اين را ياد مي دهيد سپاسگزاريم، اما ما به واقعيت مي نگريم و پيامدها را

مي نگريم.

قاعده ي سوم را لزومِ نظر به كليت نام مي نهيم و منظور از آن را اين مي دانيم كه ك نار گذاشت نِ بخشها

و جنبه هايي از متنها و روايتها بنابر مصلحتهاي غير ديني نارواست . اولويت بخشها و جنبه ه ا و معناهاي

مفهومها و گزاره هاي كانوني آنها را تاريخ تعيين مي كند. بنابر تأثي رِ تحريف كننده ي عصرِ جديد بايد براي

تشخيصِ اولويت و معنا به كتابهاي دوره ي پيش از عصر جديد كه در آن نيروي فرهنگ ديني در اوج

تظاهر خود بوده است، رجوع كرد.

انگيزه ي ذات باوري

ما ذا تِ اصيلي را كه ذات باوري پيش مي نهد كاويديم و با هرمنوتيكي توهم زدا و رازسِ تُرَنده بازنموديم كه

در پ سِ واقعي تِ آيين، نيرويي جز آنجه تظاهر كرده وجود ندار د. تفاوتِ اين رويكرد با رويكردِ ذات باوران

۱۴

در اين است كه بيشتر از آنان برنهشتهاي دين و هر آنچه را كه ديني نام گرفته، جدي مي گيرد . از اين

ديدگاه جامعه ي ديني وجود داشته و دارد . حكومتِ ديني نيز وجود داشته و دارد . در مورد علمِ ديني،

فلسفه ي ديني، هن رِ ديني و اخلاقِ ديني نيز قضيه بر همين روال است . تلاش براي تأسيس آنها، يا كشفِ

دوباره ي آنها بيهوده است . چيزِ كشف شده را از نو كشف نمي كنند. اخلاقِ ديني بر رفتار و كردارِ مردمانِ

اين سرزمين تأثير گذاشته و در مكتب خود از ما آني ساخته كه هستيم . چه قدر كم دروغ مي گوييم ،

چه قدر كم خاصه خرجي مي كنيم، چه قدر كم خشونت مي ورزيم، چه قدر عادليم و چه قدر نيكوكاريم، همه

اينها را از اين مكتب داريم.

در برخورد با واقعيتِ امروزين نيز اين ايستار توهم زدايي مي كند : حكومت ديني همين است كه

اختياردارِ مملكت شده است . اگر از جهتهايي ديني ب ه حساب نيايد به خاطرِ تحميلهاي ناشي از نفوذِ

مدرنيت و روشنگري در ايران است كه حدِ آن در مقايسه با افغانستان بسي بالاست . ديني تر مي بوديم اگر

با همه ي تحميلهاي عصر جديد مقابله مي كردند . در آن صورت همگان در اصالتِ نا بِ ديني ذوب

مي شديم.

روشنفكرانِ ديني آنگاه صلاي بازگشت به ذات را دادند كه از وضعِ موجود نااميد شدند . پيشتر در

رويدادهايي كه خود در آن نقشي داشتند، ذاتِ دين را متجلي مي ديدند . به تدريج دريافتند كه چه

مي خواستند و چه شد . نخستين كاري كه كردند دور كردنِ ذا تِ دين از واقعيتِ موجود بود . هر چه

واقعيت ناپس ندتر شد، آنها ميان آن با ذاتِ دين جداييِ بيشتري ديدند . آگاهيِ تاريخ يِ بيدار شده باعث شد

كه آنان ذاتِ دين را از كلِ تاريخ دور كنند و پرونده ي مجموعه ي رخداده ها را به نام قرائتِ رسمي،

معرفتِ خطاكا رِ انساني و همانندهاي اينها بنويسند . ذاتِ دين از زمين جدا شد و به آسمانها رفت . سروش

آن را، آن چنانكه ديديم ، در عالمي مثالي جا داد . براي رازآلود كردنِ داستان از هرمنوتيك و

ساختارشكني و معنويت جوييِ فردي و ذهنيِ خاصِ مسيحيت بهره جستند و به جاي پذيرشِ شكستِ

پروژه اي كه خودِ آنان نيز از معمارانش بودند، وانمود كردند كه از ابتدا چيز ديگري مي گفته اند.

اصالت و باطنيت

الهياتِ مسيحي با چهره ي حق به جانب تري مي تواند ذا تِ دين را پنهان و رازناك جلوه دهد، تاريخِ كليساي

مسيحي را تاريخِ بدفهمي و تحريف معرفي كند و بي هيچ نيازي براي پذيرفتنِ مسؤوليت گذشته به شروع

تازه اي فراخواند . اين ممكن است ، چون مسيحيت آغازِ تاريكي دارد و در سرآغا زِ تاريخ اين دين مسيح

به عنوانِ چهره اي تاريخي ننشسته است . در اسلام ماجرا چيز ديگري است . مسئله ي ذات به معناي اصل در

اسلام به عنوانِ مسئله اي كه بايد از نو به آن پاسخ داده شود، مطرح نيست، زيرا ۱. دوره ي آغازي نِ اسلام

دوره ي روشني است؛ ۲. ابهامي اگر وجود داشته باشد، بي تأثيرِ عملي است، چون هر مذهبي و فرقه اي در

اسلام رواي تِ خود را از دوره ي آغازين دارد و اين روايت را بي ابهام مي داند؛ ۳. اسلامِ آغازين نمو دِ

روشني از اسلام اصيل است و اصلِ اسلام را بايد در آ ن جست؛ ۴. حركت و بسطِ تاريخيِ اين آموزه ي

اصيل روشن است، هم از نظر پيروانِ هر مذهب و هم از نظرِ پژوهشِ علمي. تنها نوعِ ممكن و آزموده ي

ذاتي گري در اسلام باطني گريِ عرفاني است از راه گذاشتنِ طريقت در برابر شريعت، ُلبّ در برابر قشر و

همانندهاي اينها.

۱۵

اين باط ني گري پشتوانه ي ادبي عظيمي دارد، زبان و فرهنگ آغشته به آنند . چنان فضا از مفهومها،

نكته ها، اشارتها، مَ َثلها و داستانهاي آن پر است كه انسان از فكر كردن بي نياز مي شود، كافي است فال بزني

— مهم نيست از چه كتابي –، تا جواب هر پرسشي را بيابي . اين ادبيات زمينه ي مشتركي مي سازد تا

سنت گرايان و نوگرايان ديني با وجودِ اختلافهايشان چندان از هم دور نگردند . پلوراليس مِ ادعايي را كه

گه معتكف ديرم و گه ساكن » بشكافي، مي بيني كه چيزي نيست جز همان انديشه ي كهنه ي تعارف آميزِ

يا چيز ديگري از اين دست . كاركردِ نهاييِ حض ورِ فضاساز و هدايتگرِ عرفان جدي نگرفتنِ « مسجد

انديشه، تيره كردنِ مفهومها و دادنِ حسي نشئه وار از بي نيازي به بازانديشي و ادراكِ موقعيتِ دردناكِ

انسانِ اين خِطه ي فرهنگي چه از نظر اخلاقي، چه معرفتي و چه سياسي و اجتماعي است.

باطني گري خودفريبيِ ديرين هر آن كسي است كه در اين سرزمين استعدادِ فكر كردن داشته است .

عالمي درست كردند پر نقش و نگار، پر از نمادهاي جنسي، پر از شور و مستي . در اين عالمِ مَجازي با

مقدسان هم پياله شدند ، به ريشِ مفتي و محتسب خنديدند و دلشان را خوش كردند كه حقيقت را كشف

كرده اند و درنوردنده ي حقيقيِ طريقت اينانند . عرفان حوزه ي مُجازي را ايجاد كرد براي طرحِ شكايت،

براي بيا نِ حيرت و اعتراض . مفتيان نيز خود پا در اين حوزه نهادند و پيشه ي خويش را سُ خره كردند . اين

حوزه حوزه ي آشتي شد و فقدانِ جديت. بيرون از آن هر كس كار خود را پيش مي برد. ساغر

مي شكستند، كتاب مي سوزاندند، زبان مي بريدند و آنگاه در اين زاويه جمع مي شدند، نغمه هاي مستانه سر

مي دادند و عقده گشايي مي كردند.

خودفريبيِ عرفاني دركي از ذات عرضه كرده است كه هنوز حضورِ زنده اي دارد . بر اين مبنا مي توان

هر آنچه را كه مي گذرد به حسابِ ظاهرپرستي گذاشت و اصلِ آيين را آن باطنِ پوشيده اي دانست كه

هيچ گردي بر آستانش ن مي نشيند. ذهنِ كاهل ما زير فشارِ آن ادبياتِ فريبكار آماده ي پذيرفتن اين سخن

است. نتيجه كار همچنانكه در تاريخ ما بسيار پيش آمده نپذيرفتنِ مسؤوليت است و فقدانِ تعه دِ اخلاقي به

آنچه در برابر چشمان مان جاري است . از اين روست كه در نوشته هاي روشنفكرانِ ديني اثري از يك

وجدانِ اخلاق يِ تكان خورده نمي بينيم . آنان هر چه را كه دفاع پذير نيست به حسابِ قرائتِ رسمي و

قشري گري مي گذارند و در مقا مِ اخلاقي و معرفتيِ درافكندنِ پرسشي از اين دست نيستند كه : پس از

قتلهاي زنجيره اي ايمانمان را چگونه تعريف كنيم و در شهري كه اوين وجود دارد نمازمان را چگونه

بخوانيم؟ آنان با خونسردي تمام هر چه را كه دفاع پذير نيست به حسابِ قرائتِ رسمي و قشري گري

مي گذارند و به جاي بازنمودنِ بحران و ريشه هاي آنان با شتاب انديشه هايي را از اله يا تِ مدر نِ مسيحي

برمي گيرند، با باطني گريِ سنتي مخلوط مي كنند و به خوردِ جوانان مي دهند تا نپرسند و نينديشند . جنگي

جريان دارد و كار آنان به جاي مخالفت با آن عرضهٌ خدما تِ درماني است . شكسته بندي مي كنند و زخمها

را مي پوشانند تا نفري از نفراتِ نيروي جنگي كاسته نشود.

١ن   و      ر وش در     ا ز(١): $ ” اس “# “و   ر در    ز  دو  وش  ١ س “    ”   .١. ٢ $ اس )* و  )+ ”     ” ( ” “# : “و $’  ز . ٣ .*/  ، و $ اس “  $12’3 4 ” “# دوم : “و  ز $’   ز  ان از  ” دوم را   ز  ، : : اه خ < “=1 ض   وش،  س ? اً از  ه8.$@A 1
   ”   در < ن BC ، /: دو ( ا   ر وش را در  س D: اس E( ر 3  ( در ا.  ار ده + “( رد ارز ، $ اس : ” 
(٢)«.$ اس )* و  )+     ( “# و » :$’   ز : 1 ده H سI  J سI دو  :(  ز  ( ا  ر ٢. در؟ $1 چ / اد ( ا BN – D او ًد دارد؟ وج / اد ( ش ا (QI  ا “E1 د  – چ ً1O ا R1 “‘ سI < :13 <  اه خ S= ن   ، و در ض B< ” ز T دوم J سI د را از خ S= . B< د BU1I $’ J سI ز  1*=  ا وش  س < را “D: اس 1 ا  ” م ?  ؟ ((QV را $’   ز  :( ا  چ: 1B< :B رت ص ( ز =  $ اس  د< د BU1I $’ . $ ” اس “B( د   ” “/  ” “# ١) “و ). :B ه )* و  )+  ه  م  ٢) )؛ ( اB. $ اس )* و  )+ ” “# ٣) “و )، $ اس  N  ر ظ ص =  ن اول  ه .) 1B ن اول”  ه ن را ”  ه ( ا .I ( از ا :( ار Q\ (، ( اB د. 3 ” ) ص# ( ١) و ( ٢))  ه  ار RA ت ( : از ً_B ( ٣))   ار RA ( 1 “BN(؟ :B+ د ( ١) و ( ٢) ص  ه  ار RA ( . $ ن اس  ت : ق : و ص A ن در  ه ( ا  1 ق : صاول:  : ” رس . $1 ( ١) چ   ار RA وش از  د س 2 1B1  $’ < $ ٣. خ:B< “ 3 رو $+:  . ٤ ا : دا ” ” “B( د   ” “/  ” را “# ، “و   ا: ن ا  وش در ه  س( او را در ا  ان رأ  c ا+ از  رI B    چ  . ا $1 ” چ “B( د   د او از ” 2 <  رد: 3 “   ا را “B( د   e( د2 از  ا  رI ن زد. او A Dً  ص اج 2 خ  اب ( در خ “1I $@( ؛ در : ” ن 1 در  و  را “B’ س “< “( A *B( ا  “B (ص)  1I( 1(I» او ? . از 1T رد، و QA ” دت 3 /   دI .I در C و hci ن :( (ع))، د 1 اه  ا٥«.@ ر/ ت m3* و :1 اج اذواق و D j ا و $ ” اس k ص  ه( “رؤ “B( د  ه  j ار *3  ه   A ( ا $1 ه   ر وش را در  س  رأ $+:  ، ا :\B3 رو :# e( د2 ( ا” p “ادرا “/  ” را “B( د  ه  ”  و < ن زد A ان    چ  رات و 3 ا  ا  رI . از :BB< “
” “< ، $ ” اس “1# و   ” ( ” “B( د   ” j# ص < را  1I . او : دا ” (perception)  @( $ ان از دس \( د < :B< ا :1I $ دس  ا q( ت و < ر:   ا q( و  ر از : ا  ” » < : داp ادرا “/  “B( د  ه  < $ سBN ان : ( ا ( . $ اس   د( ز  ر3 ا ( ا  ٦ ا «.: م ا < ان و 
دارد: R1 \( ت د  ا t(N ن  ، :3 1B چ < ض @  ؟ :B ه، 1 ار ده + B $ اس  د3 U1I  و < را “( د2 A ؟ ا :B ا:< ” q( “و  ر ن  – D او ً، $’ رد . در : ار : ” ص خ “Aq( و u1 ، ه  ه8 j#  < $ ت، دس < ر: ن   @( $ دس  ر  ، در $ اس  د   j# د ص @ “( ا B3 \ ، دس  ه8 j#  < $ ت، دس < ن ادرا   ا: $ اس ( ب ز < ” در      ”    ر 3  ( ت ا / م ارج  1١- ٢٨z ن ١٣٧٨ ، ص  پ دوم،  اط، چ  رات ص U وش، ا  س (* ا: / ،     2 ص ١٣3 ص ١٣4 ص ٣5 ص ٧6 ص ٣٢$= BN  ن” را :( “د )N@A م ا رد س ، در : ا  داد $ دس A  د @  اب ت در خ < ر: ن  دوم،م  ا در  ه8 . $ اس  د   ن  # ص “(B1 \ ت دس < ن ادرا  $@( در  ا ، 1B< “E ن  “?mE ا ا q( و $1 ص 2 خ u1 ) ه “(B1 \ اب، و دس ، خ “( ا B3 \ ت (دس < ر: ن  p ادرا  ا ارد، ( اارد. :
$ درس  د( ز :#  ’ س ( . ا :3 ت < ن ادر  e ّEN “Aq( از و “3 U1 ” “Aq( ن “و  :(3 – ً1O 8 /   ه  ع  ( ا “BN( ، :B ” ه q( “و iً < ارد jT در “B( د  ه  e ّEN . :( “ن  1Aq( از و “*( ان  ار 3 د  . ا : ا :3 “E ن \3@ 1? “N1 | وراء  دات ج ( و : او : خم < ان و    @( $ ان “از دس  1I 1T < $ دا ( ، ا :B< ” / وش اد  س < ن BC ت را، < ر: ه  ع  ( از ا  ن) ه @ ر/ ل، ~  ا ( “  1T  ا < :B< ” k(2 د وش خ  ا س ( .” ز : اد از وش خ  . س $1 ان  1I  2=B “B( د  ه  ،  و ?B ، از \( ن د 1  . :B ه :B . ٧ :B< ” د ( /: ( ا : ه3 ان B/  (، $ زم اس D S= د  U1I  ا < :#  ، )(:N ح و  ج “<: ا  ان  ” ت را  ا ( ا Dً # ات < ع ادرا  را در  < ( ار : “E1 ، د 1 ا: ” “< ادرا   ” “/  را “B( د  ه  A زدود. ا”_( ا3 S= ( ، 1B< ) ص# “#  ر e(| از ( ت را < ن ادرا  1 ا  ” ، ( اB . 1B< ود := “#”   . ا :B ده ” $ ” دس q( و “( ا ا از ” Q و “#  ا: ا  _ ون واس : < 1( \ ’ س “< از ادراS= ( ا   ود := در A  “ ، و $mA ’ د س خ  ” در ج q( ت و < “ادرا ( ا   =   ر ان در ( ان ا  ” ، \( د  ارد. از س : $ ج# “< ن ادرا B ن چ * ا  $  “A د UA از J1 R1 چ  وش  س1 ار ده + B ، : 3 “B( د  ه  j# ص :B ا  ”  ان ه  1I 1T < وش را  ر س * و k( ل ص +< / اد ( ا  ، : ان ا   ا q( ت و < ر: ن B چ  @( $ ان از دس  1I 1T < را  و \( ل د + ن  و. $ ان اس  1I  2=B < د دارد وج “B( د  ه  از “=_ س < 1B< 1 N  B دا\(:*(  ج  ” را  ا 1I   ” و ” “1# و   “، ” “B( د   ” A A وش  ٢) س )” )c+ “/ ا  ” ا “1# و   ” ( ” “B( د   ”  ا $# ا ص  R1 ” هA  د. ا  ” ر < وت m < :1 سI ان  ” ، ( اB رد. \ ا ” ن  از ” ص ع خ  ” را  ا 1I “B( د   د، و ” 3″B( د  ه  ( ” ( “@/  ه  ”  صً 2 ، خ “B( د  ه  ( ” از س  ا 1I “B( د   “؟ $1 ن)، چ @ ر/”  1T رف / “B( د  ه  وت از m ً1 ه را “  z’3 “B( د  ه  وش  س Dً # ا4 ض در دو ً1# وت را ا m ن   ، و :3 3 د دا وج  ع  دو ( ن ا 1 در “ وm A . ا : دا “
: : ده ” اغ  س \( دU1I < ر _ . ه $ اس  در درج $1 ع  رف در / و “  “B( د  ه  ن 1 وت m – D او ً. :B< 2=B ان  1I  را “B( د  ه  از “=_ س $ اس )( وش  د س ( ل ز # ا  دم، <  ر3 ا  ه”  1T رف / < “( ه  k_ ن از س  رق @  ، و وج $ ام اس :< k_ ن س  < $1 3 رو “ رس : :B چ ه:N  < ، و از $ س<  “  1T رف / “B( د  ه  :ّ# < $1 3 رو “BN( . $1 چ :( ز “رد. QA ” دون در A ن  و از :B< ” : BA “  روح  س  و : ” ز @ رف از ر / روح :B س < $ اسBN  @ ر/   از  ا 1I   R(  ا وش  س <  ر1N ( – ً1O داد $ دس  ) : ا خ ” ” 1@ ص   ” A وش  س C ( ، “  1T رف / “B( د   “BN( ص (  خz’3 . :B< ” ا :1I د خ    ا =  “B( د   j# د ص @ < $ اس ” ص خ $   8 $ اس را “m1E* ن B رف چ /  ، ا :( ” ن  ( ا = ن  ش A غ و i ا  ر ƒ م و RE د را خ ”
< $ اس ( ] در ا “B( [د  ب  ار \( د  ان  1I وت m » < :B< ” k(2 . او :B1 “ د خ  :/د را در ذوق خ / و : دار “ ش ن دل خ   و :B “ “+ “2’3   ر 2# و _1# ن در ” س # ا :(: ج $( ر ƒ ،  ( ل ا 2# ل و E# O ا  *E ، :BB< “ V س ” درو :1 اج و  ه٨«.:B< ” B  ا  ز دم  و  ز / ،  ز ن  ا ( و ا : 3 ”  ا  ز ن  و ا :BB<A د. ا 1A ار + “  1T رف / و “  “B( د   رق @  وج : ا  “ “(B  ر 1N ( ا  او / ن و :3  ز ن  “ا “BN( د، 3 ”  ر3 ن ا   رات  / ( در ا < $ ن اس  ” ه $( ر ƒ د از ” 2اج” R )(:  ” D 1 N  < R1 ن را @/ ن A رR از  ر1 رت ص ( دن”، در ا < B  ا  ز دم : e(| ن * از س 1\ دس R1 د و خ “@/ t1_  ه   ا = غ i م ا  ، و در : ا @(م  ان در ا  1I ن  e1@  ان R1 ذ و m  B دا < : رس ” ?  . 1 ا:   ن ƒ3 : واج :( ” ، : ا( ا  R1 د وش خ  س Dً # . ا :3 3 ا:  ه  ن   ا: (  دا  ا 1I  “_ ن ر U( ر ƒ‰ – ˆ z 7 ص. $ اس  از :1<ƒ ، Š 8 ص٣  h1*m  ا  ا (3 ر 1N ان  “ ” را $( ر ƒ س # ر”ا 1N < $ اس 3 دا  ج  *
و 4|+ ر 1 $’ \ ص در 2 خ ( او در ا / اد * ف i خ ا ( ، ز $ ن دا  1T از  ا 1I “B( د[…]» ::( A ” و $ اس  اد : t< ط را از 1# ا j ر ج 1N ( ن ا 1 م  او در 4+ در وا “ ، و :( ”  +ن @ ر/ رف N  ه  در * $ اس 1 و ه $ رج اس :B $( ر ƒ از 2B/ و “ m  1I در$ دس  او ه ?  < $ اس  ود R@ ن رو ا  رف” را از N ” R1 ط 1# ا :1+ وش  س Dً # ٩ ا «. ارد : د وجم و m ” : واج “  1T ن @ ر/ “B( د  ه  ن؟)، @ ر/ رف N   ه  ارد(  ا  رI در <“B( د  ه  و  ا 1I “B( د  ه  pU  وج 2B/ ( ا A ، ا ( اB . $ اس $( ر ƒ ” 2B/؟ $ دا  ع  دو ( ا h1*m ر 1N ن را  ان  ” BN  چ  ، :3 ص  خ BN  @ ر/”E : ان ج :B چ :(  را “B( د   ع  ن دو  ن 1 وش  س R( ، ( ” در  < :ّ# درI ” / ش I “رو  ا و از  د<  و1I D ب U ص از 2 خ ( وش در ا  د س ( ل ز # ا  د. <م. 1A ” :( د را R( ن   ر 3  ( ، در ا ( اB . :3  ورد  ن 1 را در “*1*m ن B چد: < 1m ( رت ز ص  ً( ( ١) را   ار RA ان  :(3 ، * ) ص#. $ ن اس \3@ 1? ، “N1 | وراء  دات ج ( : او : از خ “< ادرا   “/  ” “# ١) “و )j از ج < :3  ا “ م ز 1I ، E از ج p ع ادرا ض  ه  ( از ا  ا  رI  در ض   چ ~  “# و “E ، \( ن د 1  د. 3 ” ء  ا  j# د ص @  \( د ” س:+ د ج ( : او : خ. $ اس 4 ج )+ “ ز “# و    iً < “< ادرا  ا ، و $ ش اس  ” خ “B( د  ه  ” $1 ه   ر در ً ( وش  س   ، $3QA < ن BC   ا* iً < ، ( اB . : ده “ $ س: ( ١))   ار RA ( $’  : ش (QI  ا “D: اس u1 ه ً ( ( ١) را   ار RA A ا  د. ا 3 “E  دور از  و  وازا I :BE  د( ز 1m ( ١)  ار RA < $ اس صN  mE@ در “ ج $B س B  1 ا    رت چ ن ص  ، در 1B< 1m ( ١)   ار RA رت صرت ص  وش  ن س  ه اول را در  : :( ار Q\ ، ( اB ١٠ . 1 ده $ س: “/@ د )+ @ : ن  از( ر\B1 دق  ص “(/ ش اد :(: رت ج ص ( را در ا : ن  S= د  U1I  ا ، و 1B< 1m ( ١)   ار RAرا  ن و  ه ض @ ( ا  )، و 1B< “E “E/ ع @ د )+ و  ج J1< ن را  ق : ص / اد < $ دس ( (. 1 ار ده + “( رد ارز ؟ $mA ان  ”  ن اول” چ  ه دوم ”  :   ر در  ادوم:  : ” رس د:  ( ار ز +  دوم  : ، :( د دار (  < ر _ . ه Š. :B ه )* و  )+  ه  م  ٢) )وش  اً س  ه8 . $ دا $’   ز  1*=  ا وش  ن س  ه ات @ ن  س :( را : ( ا “( A زد.  س ” ل N و  ج R1 ( ٢) را   ار RA ش (QI ( ١)   ار RA e(:2 ف  ص < $ اس :Nرات  / ( ان در ا  ” را  و / اد ( ل D: اس jّ  . $ ” اس  ” “ ف ذا  از اوص “A:B( )* و (QI’ رود، س ”  از ’ س  ج د. ه 3  ’I @ ر @ ر < $ اس  ا   ه   زD ( ا … » :$@(١١«.$ رواس  ن ه :3  ب  از ’ ، س $ ن اس :3 ب  از ’ س  ج . ه $ اس $ درس  ه  )* ازرا  از  ارد .V س  ١٢ . و « د 3  ب  و   د ز : ا  ” A   ه » “E< ر |  و/3 » : د 3 ”  :( ورز  ن  در  ار *  _ اس  A  z’3 ن  در < رد 3 “R1 \( د     س \( د  ١٣ و در ج «. ان B’ ، س ” اB’ س  ان B’ د و س 3 ” /3 ، /3 ١٤«. د 3 ” (: ، (: و  رف / رف، / و :BB ، ه :BB ه » ::( اR@ ا ” /  ( ا داد: H سI ( ز J سI دو  :( ( ٢)   ار RA   ر . در ‰” ?    S1# ( ٢) از دو   ار RA ؟ $ سBN  چ  ً1+ د  ار RA ( : ا $’ J سI: : رس. $ اس  از :1<ƒ ، ˆ 9 ص د< 1m “< ل ادرا : B  را “B( د  ه  < :(: ج   سB3 $@N S# ب از خ    h( ان B/  10. \ ، $ اسWilliam P. Alston, Perceiving God ( The Epistemology of Religious Experience), Cornell UniversityPress, 1991.11 ص ١٣12 ص ١٣13 ص ١٣14 ص ١٠Š”(BN  چ ً1+ وش د  ن) س  ه ( ا  اس  در س R1 (و B( در ا < $1 م EN “ رس : ، * اولاز  و ? رد BN   ر در “=1 ض  u1 وش ه  س    اس  . در س :B< ” اد  ”  را از “”(BN ، و $ اس  د< :B د ن خ  |’ رف N p در  وش  س B( اً در ا  ه8 . $@( ان  “ ”  “م m م، / ر 1 “E ( ا e_ < : رس ” ?  . $ اس @A وض m ” را  اخ از ” @ ر 1)، “A زد $m\3 ( “<B وه : ا )~ ( “m|/ ت D# از “/ B ر 1 t1|  اء  ا “E/ ان  ” ” را  “ق i| دن)ا < “A:B را ( دن < B3 )~ ( “E/ 1N@ وردن)، و  د (  ( ن :1U(: ا )~ ( “B ذه 1N@-“< ادرا  ه  “، ” “m|/  ه  اع ”  ا : ا خ ” ”  وش ”  س C “( A ، \( ن د 1  د. <( “Aq( ام و :< < $1 3 رو ً1+ د  د. ا 1A “ اء در  ا “E/ ” را “E/  ه  ” R1 “، و  ر خB3( “Aq( ام و :< < $ دس ( ورد،  ” ” در  م ” m :# وا  چ ( ع را ز B  /  ( ا 1Aq( ورد ) :3 ر < در “(1Aq( و ( “Aq( ن و B چ  سً  اس * ض @  ع ( B اع  ا ( ن ا 1 pU 1Aq( و”   د( ” ز  م ” m م از / ر 1 “E ( ا  ن A  . $ اس  د  ن او  ه B وش و  س ?
. :B< ” (QI j1 س ر 1 وش را  ن س  ه ، و $ اس )’ م  ا ( ، ا :( د 1 اه خ < ن BC ، و :(
م m دوش  1\U ر چ 1 :# ” “# “و   ر وش در  س  (? “E ر اص  <  ازار + S= B ” را  از ” B3 و رو 1+ م د m < $ زم اس D A  ، $ اس :3  د ”  “د ( از :(   . ا B< د BU1I ”  را از ” 1+ د J1<  ا  B دا < BN E(  B( . در ا 1 دهد BU1I  <  B دا < “E  ، $ اس  د  ”  م از ” / ر 1 “E ن  وش  ن س  ه B < ( < “/ ر 1 و  BN ن  ه  ” را  وش ”  ن س  ه “( م ارز  در  ، ( اB د. <  اه خد را خ  دBU1I  B دا < “E  ن و  ه  ز زس  م  در  د، ا <  اه خ “E  د  او   دm رد اس داد.  اه ار خ + B ”  از “د: < ن 1 ( ار ز +  ان  ” ” را  م ” m از B دا < “E”B1N “ ز   ود := در J1< < “B ذه  اد : از رخ $ ر / ن   “B دا < BN   “دارد. ١٥ ” هA ن   $  :ّ# < $ دس z’3 ن  ، و : ده ” $ دس z’3 h( ”+ و ( . $1 ق چ @  ار RA ” در )* و  وش از ”  د س 2 < $1 3 رو ً1+ ، د * دومرت   م  در ا A  د @ < $ اس ( ن ا  د 2 ، @( )* و   ” ا  ” 1( A “ن  د 2 ( ؟ $ ” اس “E/  ر ” k_ س  ار .B ” از ج )* و  ” ( “BN( ؟ $ اس @( U1و  د) 3 ” ) ص#   1 در < “U دا e/ و $N ، وس $+ د iً ~ (   ا = < $ اس ( ااز  س< ق و : ص  ا =  ودن R@ ” و ا ? BT ” .B ” از ج )* و  ” ( “BN( ؟ $ اس @( )*$12’3 “(@ *3 “، ” )* و  د از ” 2 ( ؟ $ اس A  د @ “@N  B1BA ب Q<  ا =BN ن  ه  ” را  ” B( در ا  ، mA U1I < ر _ ؟ (ه $ اس   _ واس  ” A  د @.) $ اس  د  وش  د س خ ? رد < م  ” ر <  “/ ر 1د: 1A “ را در  وج ( ا   ” ه  )* و  وش از ”  د س 2 < : رس ” ? و :/ در )~ ا “@ . :BB< ” O ا  دو در ه ( ، ا :(\B \ ز ن و ز “*1*( و د “: ج 1 س  » ژرف J د / د، 3 @ *3 :/  چ د و ه 3 ” @ *3 :/ د، 3  ون R@ دت ا  /  چ  دت، ه  /١٦«. د 3 ”  “# و رو) ص# رف N e/ ، و $N ، وس $+ “، و”د  م  در ا A  “E/  ر  “ار (  ا ” “@< ط 3  ر ه B< زم، و در D ط 3 “(B  h(  “، ه A  $12’3 “(@ *3 “، و ”  از< $mA ان  ” :B( ” e=  ه  ط 3  س  ه < “+ و @ ( ، \( ن د 1  ؟ : ” ا  )* و را  ا   $ اس “@< A  وط س 3 ( ازا “*( < $ دس e= ( ، $ اس @( ” )* و  ” )* و  از  و < “( د2 B   . ا $1 3 ان رو :B چ  ر ( وش در ا  س  ؟ رأ 1 ا: @(“  “1# و   )* و    ر در  و < “=1 ض  B   صً 2 (خ : ده ” $ س:  ه e=   h( )* و   و ? د از ( ل ز # ا  < ن زد A ان  ” دارد)، ” ن 1. $ ط اس 3  س؟ $ دق اس  ( ٢) ص   ار RA ( دوم: J سI ا < : رس ” ?  . $ دق دا  ( ٢) را ص   ار RA ان  ار 3 ، د ( ” در  < :ّ# در. $@( ان  ”  د:N  ارد  ار RA ( ا+ :( ” رود، ” ن 1 از A  د @ ن   1 در < را “( ه  م  ل، ~  ا<  د@ . $ س ه  ع  ( از ا  د س    h( “U< د خ   . $ ( ٢) دا   ار RA “E< / ادد ر خ ’  (? ع از @ ن و د 1 م  در  B( در ا  داد. ا U1 ت =1 ض  :( ” ”  از ” “E ( ا   ر 15 درد.  : اه ’ )ّ ‘ t(N ( ل ا  م اج ?  ، ( اB . 1 ” “B( د   ”  ر در16 ص ١٣‰” “+ A  ا Q رود، و ” ن 1 از  ( ا  1 ، در :( ز ” را h1B رس  ردن خ  $12’3 j# ن ص   1 ، و در :1 ؟!) h1B رس  ردن ( در خ U1 “E/  ر < : R1 دن، چ  (QI ار * ض @  ، h1B رس  ردن خ   < $ اس :1N 1BC د. ه 3 @ *3ع  ( اً در ا  ه8 ، ( اB . :( اRm1 ) :3 ر < در “( ا = ن B چ * ض @  (  ن  “@N  ا =(QI   ه  ع  ( ا < 1( \ :( ( ا Q د، و (QI “ e= A  وط س 3 ن  از h( u1 ه  ه ”BN( ن(  ف i ف خ  اوص R1 ” و “A:B( )* و (QI  ” $m ص 1B< / اد * ( ، $1 :B( )* و   ل، #  . در ه $1 ق i| ا )+  ه  ع  ( ا  ، h( u1 )، ه “A:B( )* و (QI . $ ون اس 1 ( ٢))   ار RA دوم (  : *# ل 3  ( از دا < 1 و ه  رو  اار *  1 در < د < ض @ را “( ه  ان  “ ا  چ < ( “ در “ رس :  1BC هدر < : ن ا B چ  ه  از  ا  رI < : رس ” ?  . : 3 ل و زوال @ ر ا  دچ A  و  ن، ار * $E/  ً1+ د *E ، :B( “ ” “E* و  ” A  د @ و  @   ار *  1
؟ $mA ان  ”  د چ 1/ ا     ر ل در ~  ا د. (QI ” زوال A   و ه   ، ه ( ن  ار * < $1 “( ه  ع  ن  از  ( ا ( ؟ $ اس :B( )* و (QI   ه  ( ا (د؟ 3 ” A  $12’3 و  $1m1< ل @ زوال و ا)* ( “:   ار *  چA < $@( را  ر1  ه  ان  ” A  ل، # 1/ درد، 3 ” t+  ن   د N ص 1 س :N  “( از ج  ، ا $ اس A  رت   و ار  $1m1< د  و” وR ن  1 س < 1( \ A (ا :( ” در “@ ر ا =   از “_ رت خ ص  ن  ل = “B=B @ ر @ و ر:( ورز  ر ( را در ا  ارد jT ن، در  ل ~ و ا AB3 ( “A:B را ( ل، ~  ا د.) 3 “و  $1m1< د، و 3 ” t+  د @ $@U1I “: از .I ارد  ر1 در  ، ا :B< ”  : و ز )Nm   چA ارد، ا ( در ا $mA ان    چ   . ا : ” t+  “B1N :ّ# رت او در  k_ س داور B C رت ص ( . در ا $ اس (QI )* و  ل صD ا “E/   ، ا :( “ “E* و در RA ه $1E+ ن  *  ، و $ اس )* و  ن در  $1E+ *E ، $1  )Nm )* و  ، $ اسU  ه   و )* :ّ# < :( ” ?  ل #  در ه  د. ا (QV e= رت ص 4+ وا /ارد  ر1 ار و در 3 د $(’ ود :# ( ا 11N  چA . ا $ اس U  ه “( ا  ود :#  ود :=  ار  ه :ّ# از U  ه  < 1B< e(:2 :( م  جD ، ((QV را :ّ# ن B چ ) اص A ا  ، ا $ اس *
 در < “B*  ج 41 ، در ج \( ن د 1  . $3 دا :B اه ’ U1 )* و  $1E+ “# :Nد وج U  ه  از)  ا  رI < $ (دس )* و   ا :ّ# ، $ اس <# 4+ وا / “N1 | 1 ا +*# ل 3  ( ، از دا : س  س ن    ا  ض @ B A ا ا Q . و $3QA ان در  “ ن  از < دارد. $@ ر : اه ون خ 1 ( ٢))   ار RA دوم (  :B( از ا J1 “ ، :B رس ” ?  دوم  : “E< *# + <  ارد $ س@  Dً # اود. R@ ان ا  “$(’ ن را  ع از @ ن د  “E< ر ، و س $ ن اس i< ر 1 “(/ اد  دوم  :  ن A ن  R1 ط 1# ا :(3 ، ( اB زد.  س ” (QI j1 س ر 1 )_ ارد  ا ن را در  ، و :B< ” ار 3 دن 1 “cR ر ج س   ا  ار RA j+ ن را در  ، و 1 ه* و@  B دا < “(/:  ن را i< / ن اد  < :3:1B<. : دار )* و  $1E+  ه  از “N ( ٢):  ار RA :  ج  را / اد ( ا A ا  . ا $ اس  س j ا   B دا < / اد ( ع از ا @ د A ت : ( ٣)) از   ار RA ن (  ه 1 “BN( د،  : اه ’  N “_B ظ =  ن  ه ، 1 ار ده + ن  ه دوم. : : اه ’ $ س: ً_B ( ١) و ( ٢))   ار RA ن ( وش  س < را “D: اس A  ؟ $ اس  د  وش  ل س D: از اس “B1 ا $c ا+ ن اول”  ه ” (  . ا ˆن  ه “/  ن اول”  ه . ” :1@ R1 \( د =  ان  ” ، :B< ” د BU1I $’   ز  1*= در)1~  “B ل D: . اس $ دا )1~  “B ل D: اس “/  وش را  ن س  ه ان  :(3  د. ا  ” س1+( ز =  ً T ، 1 اه  ع  ( . در ا :3 3 دا  ا\B3 و رو “D: ارزش اس : ا  ” “B1N ( ا3 $=د: 3 ” ل D: اس. $ ب اس 1 3 “B1N S1# از t ) ا h(. $ ج اس $m ص : واج 1N S1# ن  دوم) ب از؛ ( اB. $ ج اس $m ص : واج t م) ا سد: < :B رت ص ( ار ز +  ان  ” وش را  ل س D: ، اس B ( ا ˆ، “N1 | وراء  دات ج ( : او : از خ “< ادرا   “/   ا 1I   ( ” “# ١) “و ). $ ن اس \3@ 1?
. $ اس  ا/3    1 3 “B1N S1# از  ا 1I   ( “# و (a). $ اس “A:B( )* و (QI  $m ص : واج 1N S1# ن  از  ا/3   (b)؛ ( اB. $ اس “A:B( )* و (QI  $m ص : واج  ا 1I   ( “# ٣) و ).) 1B ن دوم”  ه ن را ”  ه ( ا .I ( از ا :( ار Q\ ( 1 3 S1# ام :< ” از  ا 1I   ؟ ” $1 ” چ 1N S1# ن ”  < $ اس ( ار ا 3 د J سI  ا  “BN( دن”.   S1# : “از :3 ( وش ا  س H سI : رس ” ?  ؟ $ ” اس  ا/3   “ < S1# ن  از ً@ ص *E ارد، :  ا q( و $1 اه u1 ه $ اس  ا/3   < S1# ن  از  ا/3  ( ،  ا/3   < : رس ” ?  ، \( ن د 1  . $ وش اس  د س B و اس  ج  رد ، $ اس ا 1I    ( ف | < ارد : ” ص ز خ 1 ا ( “Aq( و h( u1 ، ه $((:   ( ،  ر B’ س   ( ف | ق @ ن  ه در : ا  ” ، $ اس  * ف  ص   ا   د. ه 3 4+ وا< :B< ” k(2 د . او خ $ ر اس A ز س R1 وش  م س i<  ا =@    ا * ( د. و ا 3 4+ وا  ا 1I[…]” ١٧ $ اس  ر ج  ا   در ه […]» “A:B( )* و (QI  $E2 خ. : رس “ ?  ع @ د )+ ” : ا )* و  )+  ه    “ه < / اد ( ا (:( د < ر _ ه)* و  )+  ه  “N ” < د < / ان اد  ” ~< ا:# B( . در ا $ ذب اس < ( ٢)   ار RA “BN( /  رت ص ( در ا  . ا $ دق دا  ان ص  ” ( ٢) را   ار RA $# ( در “BN( “. :B ه< “( ه  ؛ و :B ه )* و  )+ < “( ه  : 1B< 1 ن i<  وA دو  :( ” را  ه . :B1 )* و  )+” ج# ن دوم  ه  ، : دار e ّEN  وA ام :<   ا 1I  ه  < 1 دا ” J1IU1I  A ا  ا 1I  ه  < : ن ده U “E1~ ل D: اس “/  e(| از :3 < ” ن دوم  ه 4+ . در وا 13 ا:
و $ ه 3 < $ سB( دوم. و در ا  وA  ، : ا eEN ) :B( )* و (QI   ه  “BN( اول (  وA 1( \ < $1 “@< B( ، در ا ( اB . :B< ” ا :1I $1 اه  ا/3 و  ا 1I  ه  $EO S1# ( از ا  ا 1I  ه  ا ( . ز : ا 1 3  ه  : ا  < S1# ن  از  ا/3 و  ا 1I  ه، :B< ت  O را ا  ا 1I  ه  (QI  < $ سB ن دوم  ه A . ا : ا 1 3 R1 دوم  وA  ه ” (QI  :3 ن  : واج  ا  A ا < $ اس “Aq( ام و :< ن  < : ن ده U ) D (او ً :( رت ن ص  در ا/3   < : ن ده U ) ً1O د؛ (  : اه ’ )* و  )+ :3 ن  :+@  ا  A د، و ا 3. $ اس 1 3  ا/3    S1# ن  از  ا 1I   < : ن ده U ) ً~O ؛ ( $ اس “Aq( ن و  : واج ف ”  از ص J1 R1 در چ :( را  ا/3 و  ا 1I    3  ، وج \( ن د 1 (QI   ه  از (QI   ه  رق @  وج < را “Aq( ن و  1 ا  A ا  . ا $ دن” ج < : رس ” ?  د؟  : اه ’ زم D 1T و :c ن دوم” زا  ه رت ” ن ص  در ( ، 1B< 1N و tU< ، $ اسن  ( < 1B1  و ( و  ا 1I  ه  اغ  س  ً1 1 ا  ” د، 3 م EN   “Aq( ن و  A ا.  ( : ردار خ “Aq( ن و  از  ه $c ا+ ، ( د< ن 1 ن دوم”  ه ن اول” و ”  ه ”   ر در < “?#i B  1 ا    ٧. چان از  ” < “c ا+ ( Dً # ا ( ” در  < :ّ# . در 1 ده $ س: وش  ن س  ه از \( د: $ اس ( ار ز +  داد، $ دس  وش  ن س  ه. $ ن اس \3@ 1? ، “N1 | وراء  دات ج ( : او : از خ “< ادرا   “/  ” “# ١) “و )” را  ار RA ( . (ا $ اس )* و  )+  ( ا ،:3 Y $m ص : واج  ا  A ا (a )د.) < “E ( ٢)   ار RA از 1+ رت د ان ص . $ اس Y $m ص : واج “1# و   (b )؛ ( اB. $ اس )* و  )+ “1# و   ٣) ). 1B< “E ن   ” B دا < BN ”  ” را  ن ”  ه ( ا  اس  در س < $ اس ( ا  د BU1I (.) 1B م” ن س  ه را ” $c ا+ ( ا :( ار Q\( ا  د، ا 3 ” ) ص# ن  ت : از ً_B ن   1 “BN( ، $ اس  N ً_B م” ن س  ه “:( * ؛ و دوم $1 چ Y “Aq( و ( $m ص < 1 ده k1 ض  :( * $’ دارد:  “ س< دو R1 ن  ه. $ دق اس  ص (b )  : < 1 ن ده U
17 ص ١٣٧ دا “ رو ( . از ا :3 : ا  ”  چ ً1# ا ( $1 چ Y “Aq( و ( $m ص < $1 3 رو   ا.  ( :B ه $m ن ص  : واج “1# و  ه  ( <(٣)«.*/  ، و $ اس “  $12’3 4 ” “# و” » : دوم  ز : 1 ده H سI  J سI دو  :(  ه  ز  ( ا   ر ٨. در؟ $1 چ / اد ( ا BN – D او ً؟ $@(QI را / اد ( ا :( ا  – چ ً1O ا “‘ سI :13 <  اه ن خ   ، و در ض B< ” ز T دوم J سI د را از خ S=  ه B( در ا . B< د BU1I R1 $’ J سI؟ ((QV دوم را   ز  :( ا  چ”BN( . :B< ” ام R دوم ا   ز  ش (QI  را  اول   ز  e(:2 < $ اس “/: د وش خ  س  < $@(QI 1 اه خ “ س  \ د، 3 :1@ “ رس :     (QI  BN A اJ12’3 اش ( س   ه < R1 ص) ) 1I […] » : .*/  ، و $ اس “  $12’3 4 “1# و” او $12’3 در < “_ د. و  “1# و و “B( رب د  )/@ و )+ و : ج و )= ، $12’3 ( د، ا \( د  .” ١٨ و در ج “# و 4 او  د،  او 4 “# ا و Q و :3 ” “B ) .*N و (    د، @ ا  و ه : خ چ ” و :B ” م] i اس  1I $12’3 “BN( [ $12’3 ( ل ا # م] i [اس ( د » ::(  “ 1I “/ و اج “# رو   ( ار د + (: . […] : را QA ”  از س  1I < $ اس “1 و و ” درو ١٩«[…] $ اوس 4 ا Q و $ اس    “  $12’3  < / اد ( ان از ا  ”  \ چ < $1 3 رو   اض @ . .*/  ، و $ اس “  $12’3 4 “# و.I < 1 س 1 ( ا  ً1 ، : ا ” “1# و . ا : ا ” “1# و     “  $12’3  4+ وا  “BN( ، $ دق اس  ص $’ / اد < 1B<” “*1*( و د “: “ج  ا _ را A  و  ن 1  _ را < د   د< k(2 U1I د وش خ  س” $ س: ( دوس  _ را ( ا k1 ض   ا وش  س < “(~ . :BB< ” O ا  دو در ه  ه ( ، و ا $ اس:/  چ د، و ه 3 ” @ *3 :/ د، 3  ون R@ دت ا  /  چ ه […] » : E ، از ج $ اس \B3 ، رو : ده رأ e_ را A  و   _ را A ٢٠ ا «. د 3 ”  “# و رو  ژرف J د / د، 3 @ *3را A  و  Oƒ و 1Oƒ :( رت ن ص  ، در ( ر\B1 “*1*( و د ( دوس  ا _ وش را  س :( < $ اً دس  ه8 ، :3 ر < در  ” ه $1N ” _ را “/  1 ( در ا A ، و ا 1 ا: ( دوس :B(@وش،  س ( 2 e_ . \( د 4 *( را “*(  ، 1 ا: \(:*( ع  و 4 دو را  ه A  وا = ( ا  ، ا : ا ” “1# و    ا = BT و   E از ج “  $12’3  ل و =   ا ( د خ     ) $ اس “  z’3 از ) ، “B( د  ه   ا = از “1c ر 1m e_ < (“  $12’3 4 “1# و   < BN ن  ه  B( ، در ا ( اB د. 3 ” “  $12’3 )* و . 1 ا: “# و  ا = 4 :( ” R1 را “  $12’3 ، $ اس وش  . س $@( دوم   ز  1*=  ا “( ا ل اس D: اس “/  وش  ت س 1 ان در  :(3  ا$12’3  $  “# و $1N “‘( ر c ا+ R1 و “+ : اه 3  ا  رI )  :3 < ” “  “E12mد. 3 ” ) س  د خ /: 1*=  ا   B(+ ر  چ  < $ . او دس :B< :1(ƒ ًc ا اس < $ را دس ”
( . ا $ اس  د  “  $12’3 ” 4 ” S1# ر  از چ < $ دس “# و < : ن ده U :3 < ”  ، و \( ن د 1 د: 1A ” ام :’ اس  دوم   ز  :1(ƒ  ا وش  س < د < “E “Bc ا+ ان  ” رد را ر  چ4“ ، :“3 ““ زل “  “1I “ “< ““( ل “| ن  4“  “ و ““1# و   ت :ّ ل | ، * $’
د “ “/:“ “< :“B< ““ د “U ون اس :“E خ “ ل ا “+ “ رد “ “( وش در ا  د . س   1I z’3 )=   ست :“ را “# و  $ ا  ”  1I 1 د، و در  D را  1I )=   س “1# و    ار *1“ ه “ “< $“ اس :“N ون :“E خ “ از ا  و“1I “ وش “ . س :“B< $@( را در :BE ت ( ورد و  ب  U1” ه“ < و :“BE “< $“ ، دس ( ا“B . :B“ ه “ < “:“ “ ه  ر “ ف س i خ“ ““*  ه  ر س < $ اس )1 د”“E در  “1I “< $ “ ن “ ه “ . $“ اس  د “  “1I ““# و رو ““ ان ج  ب و    س 4 “+ ت (. ٢١ :3  “D |  ه “+ ت ( ، $@A خ U1 رف N  :(:I ( ا  ، و $@( U1 “A:( ورز “# و د “ Oƒ“  “1I ““2’3 JB“ و  از خ  ن ه  $N(3 J’  صً 2 ، خ “# و  ا = ، * دومع  < $ اس ( ا / اد *E ، $1 “# و “E م  در “  $1E+ در ’ ، س ) + رد ف i خ ، B( . در ا $ اس. $ اس  از :1<ƒ 18 ص ١٣ ،. $ اس  از :1<ƒ 19 ص ١٩ ،20 ص ١٣١١ – ١٣z 21 ص٨“B1 ز “( وش در ا “ . س $“ اس  د “ او ““2’3 JB و  و خ $12’3  :B ز ،  ورد   1I < “N(3z(“2 ف خ i از اخ “3 4( ا3 ف i اخ < د  “/: < :B< ” د U ، اس D : ز@ ، : ن و _E ل س +  ورد  را $N(“3 ن  “< $“ اس  “1I $E“2 و خ  “ خ  B( ( د  ه $N(3 ، \( ن د 1  . $ ان اس  1I“( او ا “( د د “ $“@? رت و “| ن و “ ز $“ = JE“2 م خ i“ ا “1E/ را :“= ن “ چ» ، ل“~  ا“ . $“ اس٢٢«…:3و H“ سI و در j“ سB “ و ““  ““2’3 “A:“ ز  اده :“ رخ “I “I iً “< ““# و  ا = ، * م سگ “( در “د “# و  ا = < : ن ده U :3 < ” “  )12m  وش  . س $ اس @(QI )*3   “UB* هت و “ روح و ا •“m # “ ن “+ » : $“ اس “@(QI  ّ1“N  “1I ““2’3 “A:“ ز  اده :“ رخ “ ” :“ و دادوس “1I و از :“ ““ ““< د . “< ا :“1I “‘( ر“ ن ّ “* ““BN( ، :“3 ل 2= ا “( ر: ول و RB ا “( ر: J*=”“  ر“< ن “( د ( ، $“ وخ @ ا ““ ““\B ج J“ ““< زد، ““  “1I “ ه “ “ “< د، < ” “ ا– سN(“3 :“( ز “ ه “ 1I ازدواج   ر“ ، د ر :“ زد ““  “1I “ ن B ج $ ، \( ر د < ن 1 ا2 ، : د<““ “U1 “/  “1I “A . و ا :“3 ““ .*NB“  “1I ن B’“ ن و در س “+ در  ه B( ، […] و ا :B خ س “$“ اس “( و ا :3 ” U1  ن ه U( ا  ه E و  ه  اج م  جD ، :( ر ” او  س  U1 ادث # د و <٢٣«.$ ه < :3 ( از ا U1 “ $ ا  ” ن + * “BNو J“ دا k_“ از س “*E ،  “1I z’“3 از “ “1/ ر 1“ “ وج “ ““# و  ا “= ، “* رم “ چ”  دار  د“ ”  “  ن “1 “ “1@ =“  “ وش در “ . س $“ اس  د “ Oƒ“ R“1  1I ر A روز $U1N. ٢٥ $ اس mA ’ س )12m   ر ( در ا \( د  در ج  ٢٤ ، ا :B< ” :B را B د، و <  اه ’ S= ق @  A ر چ c ا+ ر  / م ا :/ ( ر  / ص ا 2 در خ B( در ا . $ دق اس  ص R1 c ا+ ن  وش از  س 1m *  ، و : N و e1+ د c ا+ ن  < ارم QA ” ن : $ دا ( ز  (? :(– ان  ” را c ا+ ( وش ا  س ?B اً از  ه8$“ اس ““  $1“2’3 ، “1+ د “1 N  ( ، “  z’3 < BN ( ا  ، $ اس “  $12’3 ” 4 ” “# و“ “( ” $“1N م “m از ~< ا:“# $“c ا+ را ” “(? “( ا :“( ار Q\ . ( :B< ” 11N را “# و  ا = *( <.) 1 ا ’ ” ~< ا:# $c ا+ ر ” 2 اخ“( ان در ا “ ” “ را ~< ا:“# $“c ا+ jّ “ “A “ ؟ $“ سBN “ چ “ ً“1+ ” د ~< ا:“# $“c ا+ ” “ ا“mA (1“3 ن  “ ه :“( A و “ خ “( ا “ چ ه ““BN( . ٢٦ $ اس  ر م i< 1/  1I م i< : $@( وش  رت س  /. $ اسد . “3 ““ )“ س  ““@/ $B ” در س  BN $(D “و  (?  د خ  رأ ( ا k1 ض   ا وش  سد را از “ خ 1“m “\( د  در ج  . ا :B< ” :B  ا  ر3 ا  (? ( ا   ر در 1@  =   او در “(? از “m“E@ 1m  :3 < “  وج u1 ه  وش  س   دارد. ٢٧ ا ” ن 1 “  “E12m  (? ن ن @ ر/ د  و راز  AN  ً T ، و “E1~ ،  ا/3 ن  ز :ّ# ن او از 1 . : ده $ س: “ ا “ و  BN $(D وe“(| از –“  :“B ن  e“_ “< :“ ا “ دا ” س:+ “~(:# را (? ن  “E ن 1B رود . “  ا@ ان :B چ، “D “1 N “ د . “3 ““ او I و $ و دس U ش و چ A : او : خ < :( “ “+ م  ن B چ  )@ ا  م  اخ و “ س ““BN( ، :( ” را J ت m ص J  ورت  O و در ا :B ” J ن را د ر  < د 3 ” “B ه :B“ و ““@ “U ت m“ از ص “E@ ا “ ب “+ م “ در –“  :“B ، “\( ن د “1 “ د. “3 ““ :“ از :A و “ اخ :A“  “( ورد . در ا  ر “U “/ ( در ا : او : خ ? ان او را  ” <  =  د، 3 ” “+ “ ت ا m ص. $ اس  ن س  4+ دروا : ز ”  از او س C < $ اس”“*( ” ~< ا:“# $“c ا+ ”  ا “=@ “ ً“ وR “< :“1@  “= “ ان “ ““ را ““E1~ ت 1 ( ا ً1# ا$“c ا+ ” “ ” “@ ر/  “BN $“(D “و  “(? “< ارم Q“\ ن  “ را “B E(  ز ه  B( در ا  “ . و :3
. $ ن اس  م RE “# ر و A ز ” س ~< ا:#وت “m وش “ ر س “’  “(? “ “< “ ه “\( د  “(? “ “A ر چ c ا“+ ن   ن A   ا“( ا :“( ار Q\ . $“ ” اس $“1N م ” “m از “ و“m 1“m “ “B 4+ دوم در وا  (? ( . ا : رA ز ، س $ اس. 1B ” “E+ ا:# $c ا+ ر ” 2 اخ  ( ” $1N م m از “E+ ا:# $c ا+ را ” (?
““# و )(RB م  در : او : خ < BN ( ا  $ اس “  $12’3 ” 4 ” “# “، و “E+ ا:# $c ا+ ” e_ “/  j“ سB “ د را “ م خ “1I ““BN( . $“ اس  د“< $“(/ را ر  “1I z’“3 “E ن از ج “1 د $“+| :ّ “#$3 I ، 22 ص ١٩23 ص ٢٠24 ص ٢٢٢٩ – ٨٢z ، ص      “، ( در د ” ض/ و “ “ذا   . \ 25١Š 26 ص.٢Š٧-٢ˆ٨z ص  صً 2 ٢، خ Š٣- ٢٨١z ، ص      “، ” س1 س $(D و و “B| $(D “و   . \ 27٩k_“ و س ““# ل و “ ارس   “= “B( . در ا $“ اس  د “ س@ و “@  و $“ و ا ““  z’“3 ““B1/ و “B ذه 1@8در $“ ا ““U1N و ““@N “1@8 و  “1I $1“2’3 ) $“+| :ّ “# و در j“ سB ““BN( ” ( 4 ن ”   ا =. $ اس  د  “# و )(RB 2/ض “@ : R“ ““~ :“( ار Q\ د، “3 B“3 رو “E+ ا:# $c ا+ و ~< ا:# $c ا+ ن 1 وت m *  ا. : “3 “A  ا “* از $<“3 ن  ن “B< ر< “< $“ زم اس D و :“ J1“I “E*“U  ر $<3 h( د ر < :1B<ً“2’3 $<“3 )“/ (:“ “< $ اس ( اول ا   13 د. 3 ) ص# :  ا  ” tE’  13 (:B چ  ” هA ( ادوم   1“3 . :“B< غ i“ ن ا “U( ا “ ً1“ را “|  م 1I د، و 3 A و $mA وارد ً1 $<3 ن B< ر< ً“B1/ او “ :“B< “*( او د  ً1+ را د  ا BU’  و : اه ’ د را خ   س و U< ر< “UB < $ اس ( ادارد، و “ در س  ا “U(: ا “ چ “< :“( \ د “ خ ““UB  < $ اس ( م ا س  . را :( ن i/ ا $<3 ن B< ر< رم “ چ   1“3 . :“B د “ خ   د ز ر“< د و “/ ا )+ “UB  :/ ن ر ا  :B رت  / و BU’ 1?Bh“1 ا “( ، ز :“B د وا “ خ ““UB 1:“ “ “*( ر را < و :B* ” ا:+ ا ًE_ $<3 )/(: < $ اس ( ا  ه$“ اس “3 دا  و “ <  ا “D |  ر* و ه $ #2   س  او    ب و = “UB < : دا ““<  “= ن “ ه “ ً“1+ او د $“ ون دخ : را )*U : ا  ” ، و $ اس A او  هA:( د  و ( از ز “*1  و “@ د “ )/(: ? j<  ا $<3 ن B< ر< < “+ و  خ $# ( . در ا :B< 4m $ ب اوس E_“ و “( از ز “< ““1+ د $ خB“3 “B “ ، :“( \ “B’“ د س “ خ .1c ر  * ون :  و “UB ، :BB< ” N اج . :B< ” غ i ن ا B< ر<  زم را D EN را  دارد، دس  و  هA:( د“ $“’   1“3 “. ““# ص از “و “ خ ““E ( ل : h(  $ اس 8B h(  ق، ه @ ارد 4+ در وا“< $“ اس “:“ “ 8“B 4 “+ دوم در وا   1“3 . $“ اس 8“B د، “3 ”  دا : او : خ 1   C:“3 د B“U1I ل :“ “( ا “B “ ” “E+ ا:“# $“c ا+ (” :“ ا  د< ” “E را “+ “# ن و  e@ و  ً B ن س E  13 . و :3 h( دR ، : ” دار ” س:+ S( د# ن از “ا E از  ا  رI < “< در  ً1# م ا س   13 .) $ اس. :( ” 8B “) ~< ا:# $c ا+ ” “BN( وش (  س ? رد ل :  U1 رم،  چ) :“( ““ 8“B ““# وش از و “ ل س :  < رم (  چ   13 e_ < :( ان د  ” “ س    ا” 4“ رد، ” “3 ““ وش “ س “<  ا “A ر چ ““N “ ، :“ رس ““ ن “B< ر< “ ““UB j“ از ج “< ““1I”“ ) $“ اس  “ سB ““# از و “B“ ل س :“ “ “< ( “ دوم ه   1“3 در  . ا $ ر اوس < 1= و “UB $12’3: :“3 ر او “< 1“= و ““UB $1 “2’3 ” 4“ ، ” “A ر چ ““N ن “ ه  ، )/(: م 1I < د < ض @ ان ”(  :B $/ ل، س ~  ا ، $ اس 3 ا: را ( وز  ا E رت و  رش < ز T در “UB < $ اس “N1 |؛ $ اس mA ” ’ س   ه و   د3 م  جD  ه  ء i م ا  او در .1c ، و ر $ اس  د   < او ˜( ( * ون : ، :3 * ، :B< ” ء  او ا  د را خ ? رد م 1I )/(: <  وز ه  ا   ل، چ # 1/ درj“E_ “( د را در “ ب خ “ = ““UB t“1_ 4“ | :B“I ، ذوق و :“R  ا “_ د خ ? رد jE_ ) اص“  ؛ و ا 1“1 را “UB z’3 JB و  از ذوق و خ R1 او چ  BU’  ا = در  ا Q ارد ، و : ظ =E“1( ا  و J“ دا k_“ س j“ سB  “BN( د، ن خ B< ر< $+| :ّ# د را در خ jE_ )/ (: ارد م  در“ رم “ ل چ :“ “ “’ :“ ا  ““ “ ل دوم ه : < : رس ” ?  ، mA < ر _ ه “BN( . :B< ” ء  ن ا U( ا. :3 ر A ز س A ر چ c ا+“( ، ا $“ ) اس R“1\ ا $1“ س# ““# (و R“1\ ا “ ج  وش “ س  “(? در “C  ن A  4+ در وا“ ) $ اس 8B دوم   13   )1~ در < ” را ( “# از “و / ل  و “B ل س : :3 < ”  و < $ اس“( (ا $“ اس “3 دا $1  ن E از ” اص خ  E# در ً@ ص $# ( در < :B< ض / \( ل د :، “( ““ در “ “< :ّ# ) . در :( ”  1 3  )1~ رم در  چ   13  ، mA < ر _ ، ه )(: ل : “( “< $“1 ““<# ً“E_ “(“ ج “( ا ا Q “ ارد، و :“ ““B( ف د i“ خ :“1I u1“ ه ً“ وR وش “ س )(:“ ل :“. :3 ن ( ن ا < ل در ار RR ( ورزان ( د “<BU(: ا“1T –  ً“1O ؛ :“( ““ “ ج  – D وش، او ً “ س  دB“U1I ل :“ “ “B ل س : از $<#  ن A   ا. $ اس  ور  ض؟ : رس ” ?   ج 1T $<# ( ا ا  چ  ا$“c ا+ ” :“1(ƒ  ا“ وش “ س “< : اه “3 ، “( ” در  <   دم، <  ر3 ا U1I < ر _ ه “(? ) دو t“ (ا  “B(+ ““+ . و $“ ر اس A ز“ س R“1 ” “E+ ا:“# $“c ا+ ” “ iً < ، :B< ” د BU1I ” ~< ا:#“\( ، د $ “ ر اس A ز“ س  از :“ ا h“( “ ت  “(? ن  دو “ ه  ( ، :B < ” :1(ƒ ن *( =  (ب) و (ج) را j1+ ر، $“# “( ، در ا “\( ن د “1 “ . :1U’  \( د  را (? ن دو  از “*( B(+ ن  B  ان  “
“( . در ا :“3 R“1 (ج)  “(? :“(– :“ ا  ““ ، $“ (ب) اس “(? :“(– “<  از :“ ن ا “ ه “ ) t“ (ا  B(+$“ ) از دس t“ (ا ““\B(+ ن ƒ“3 )، $ ط اس  ن  j1+ ر  (?  (? h( k1 ج  <   ( و ( ا3 “(? دو “ ه “ وش “ س  “A ر چ c ا“+ “< :“ رس ““ “? “ R“1 “1@ “= “ رد “ رود. در ““دوم را در   ز “ c ا“+ ن  “ د B“ اس “ 1  ا “ ““ رت “ ص ( ن دارد، در ا *( $  “E+ ا:# و ~< ا:#١٠ “B(+ ن  د B“ اس “ و “( ور  ر “< را در “\( د )  B(+ * \ ، ( ز س  ج ن  ~< ا:# $c ا+. 1  “E+ ا:# $c ا+  را ~< ا:# $c ا+  زوش  . س : رس ” ?   ه  ور  ض 1T وش  س  دBU1I ل :  ” “# از “و “B ل س : )(:   ا “1I م i“< »  د و “/ ا “ . : دا ”  ور  را ض $<# ( ا ا  چ < $ اس mA  ر3 ا  4 ض h( در B1“ ه “ “  وش ا “ ٢٨ س «. $“ اس  ر“ “E* “i< ت i*U )ّ #  ا  را ( ،  دا  ر م i< 1/ رااز R“ ج “ “ ان “ ““  و “? ا از “ ، و چ :B ا:< ت D*3 ن ا  < : ده “ k1 ض  ، و :B< ” :B  ر3 اان  ” “*1  را “# از و “B ل س : ، ( ” در  < :ّ# در + . از : ec@ “B ل س : 11’ e(|را “B“ ل س :“ $“3  س J1I“U1I “< B“1 ““ ““E1 د u1“ ه “ ، “< $ د . دس <  ز زس  :BI د خ B ” “B| “ $“(D “و  “(? “m“E@ ت i*“U “< $“1 م “EN u1“ ل، ه “# 1“/ . در 1 ا:“ )(:“ : از :وش، “ د س “ خ “E ، از ج “? )“ اه “ ه “3  در < ن BC (? ( . ا :3 ”  ر E* ”  (? از <J1“ “< $“1 م “EN  وج u1 ه   ز ، و : E| ” را  ا  ز  ز زس  ، و $ اس e1+ د 1T و   د( ، ز :. :( ر در < از UA A و \B3 رو  ر E* “B س  (? از(!) ر =   ز  دو < ((QV :( م  جD ، :3 $ ر درس 3  ( ا 1 رس  و S= ™( A ٩. ا ز  ن  < $1 BN ان : ( ا  . ا $ اس :U B  ار  اس “D: ن اس 1B    “# و   ر وش در  سن  ب Q< ن دادن U  ا “(B  ، $ اس :3 ح _ /: h( 1*=  ا < “(D: اس  . :B ذ<  هرا 1U1I D: اس ( ورد،   اه @  ا  ز D: اس  ه  ز  ن   ا ان    . چ $1 “@< /:د. < $(  و  ز زس ”+ ا رش را  ر – س 1m1<١Š 28 ص

Share

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.