فرد‌‌ید‌‌ د‌‌وم؟ نقد‌‌ی بر شیوۀ برخورد‌‌ و مواجهۀ سید‌‌جواد‌‌ طباطبایی با منتقد‌‌انش

• دسته: از اهل قلم

سروش دباغ

1- چندی پیش، پاسخ سیدجواد طباطبایی به منتقدانش را در یک سایت خبری خواندم. بنابر عادت مألوف و به‌اقتضای طبیعت، ایشان به منتقدان خود، حاتم قادری و هاشم آقاجری، به تندی حمله کرده است. در این میان، من نیز از لطف او بی‌نصیب نمانده و به طنز و طعنه، در زمرۀ «دانشمندان طراز اول فلسفۀ اخلاق» قلمداد شده‌ام. از میان سطور زهرآلود پاسخ وی، به‌سهولت می‌توان آتش خشم و کینۀ نویسنده نسبت به منتقدان را مشاهده کرد و متأسفانه، این شیوۀ رماننده و خودستایانه و تخفیف‌آمیز، در عموم پاسخ‌های مکتوب ایشان دیده می‌شود. در این میان چهره‌های فرهنگ و اندیشمندانی چون داریوش آشوری، صادق زیباکلام، داریوش شایگان، علی شریعتی، حمید عنایت، کریم مجتهدی، مصطفی ملکیان، حسن یوسفی اشکوری و… از حملات بی‌امان او بی‌نصیب نمانده‌اند و متأسفانه این شیوۀ دل‌آزار و فضل‌فروشانه در سالیان اخیر در نوشته‌های برخی از حواریون طباطبایی نیز راه یافته است؛ تو گویی می‌توان با ردیف‌کردن چند واژۀ آلمانی، مخاطبان را مرعوب کرد و به جای اقامۀ استدلال، مشتی اصطلاح و ناسزا حوالۀ ایشان کرد. ممکن است برای برخی از فلسفه‌پیشگانی که تاکنون در محیط‌های فلسفی جدی داخل و خارج کشور نبوده و استادندیده و در سمینارهای آکادمیک شرکت نکرده باشند، فلسفه‌ورزی هم‌عنان با تکرار چند اصطلاح و بی‌سوادخواندن و تمسخر دیگران باشد، اما اهل نظر از این معامله بدورند و نیک می‌دانند که این شیوه در ترازوی تحقیق وزنی ندارد و بی‌نیاز از اظهار علامّگی و از منظر دانای کل سخن‌گفتن و دیگران را کم‌فضل و کم‌مایه خواندن و خود را طاووس علیین دیدن‌اند. بر همین سیاق، می‌توان مدعی شد که طباطبایی نیز اگرچه در برخی حوزه‌ها کار کرده و فی‌المثل با فلسفۀ هگل آشنایی دارد، اما با فلسفۀ تجربی لاک و بارکلی و هیوم، و فلسفۀ علم و فلسفۀ دین و فلسفۀ زبان و توسعاً فلسفۀ تحلیلی، و همچنین عرفان خراسانی و الاهیات جدید آشنا نیست. از این حیث، البته عیبی متوجه طباطبایی نیست؛ چراکه وی نظیر دیگر محققان در برخی حوزه‌ها کار کرده و در حوزه‌های دیگر ورودی ندارد و هیچکس در قلمرو علوم همه‌دان و علامۀ دهر نیست. در این میان، آنچه محوریت و اهمیت دارد، عبارت است از درازکردن پای مدعا به اندازۀ گلیم دلیل و همگان را نشسته بر سر یک سفره انگاشتن و ردای رعونت و تبختر را از تن به‌درکردن و گشوده‌بودن نسبت به گفت‌وگوی انتقادی و ملتزم گشتن به قواعد بازی معرفتی؛ امری که در نوشته‌های طباطبایی نشانی از آن نیست. با خواندن برخی از نوشته‌های هواداران طباطبایی در ماه‌های اخیر، به یاد حکایتی افتادم که دبیر عربی ما در دبیرستان نقل می‌کرد. برخی از طلبه‌ها، در سالیان نخست آموزش در حوزه که تازه با زبان عربی آشنا شده‌اند، با به‌کاربستن وقت و بی‌وقتِ برخی واژگان عربی در سخنان خود، اظهار لحیه می‌کنند؛ تا مگر مخاطبان ساده‌دلی را بفریبند و فضل ناداشتۀ خود را به رخ کشند و به آنان بفروشند.
2- در این نوشتار نمی‌خواهم به شیوۀ مختار طباطبایی قلم را بگردانم و به او بپردازم؛ همچنین بر آن نیستم تا آثار و مکتوباتش را در ترازوی نقد قرار دهم؛ در سالیان اخیر توفیق یافته‌ام به بررسی آثار متفکرانی نظیر داریوش شایگان، علی شریعتی، عبدالکریم سروش، سیدمحمدحسین طباطبایی، محمد مجتهد شبستری، مرتضی مطهری، مصطفی ملکیان و… در قالب مقاله، مصاحبه و کلاس درس پرداخته، با صورت‌بندی آرا و مدعیات ایشان، به نقد و بررسی آن‌ها بپردازم. چنان که درمی‌یابم، هریک از این افراد، مشارکتی در ارتقای مباحث اندیشگی در دهه‌های اخیر داشته‌اند؛ برخی با نسبت‌سنجی میان سنت ایرانی ـ اسلامی و مقوّمات جهان جدید و برساختن مفاهیمِ رهگشایی چند، برخی دیگر نیز با مشارکت در مباحث فلسفی و الاهیاتی و عرفانی و معنوی. اما طباطبایی که دائم بر طبل انحطاط و امتناع می‌کوبد و به تعبیر رسا و نیکوی علی میرسپاسی، آثارش در زمرۀ روایت‌های یأس روشنفکری در ایران معاصر است، چه مفهوم راهگشا و کارآمدی ساخته و گره از کدام مشکل گشوده است؟ هنر اصلی ایشان سخن‌گفتن از منظر استاد اعظم است و القای همیشگی این مطلب که ما هرگز هیچ نبوده‌ایم و نیستیم. ﻃﺒﺎﻃﺒﺎﻳﻲ ﺑﺮ اﻳﻦ ﺑﺎور اﺳﺖ و ﺑﻪ ﺻﺪ زﺑﺎن ﮔﻔﺘﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ دﭼﺎر «اﻣﺘﻨﺎع اﻧﺪﻳﺸﻪ»، «اﻧﺤﻄﺎط ﺗﻔﮑﺮ» و «ﺗﺼﻠّﺐ ﺳﻨﺖ» ﺷﺪه‌اﻳﻢ و ﮔﺮه فروبستۀ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﺣﻴﻠتی ﺑﺎز ﻧمیﺷﻮد، ﻣﮕﺮ آن‌که اﻋﺘﺮاف ﮐﻨﻴﻢ ﮐﻪ ﻫﻢ ﺳﻨﺖ را ﺑﺪ ﻓﻬﻤﻴﺪه‌اﻳﻢ، ﻫﻢ اﻧﺪیشۀ ﻣﺪرن را؛ در اﻳﻦ ﻣﻴﺎن ﻧﻪ ﻣﺘﻔﮑﺮان و روﺷﻨﻔﮑﺮان ﺧﻮبی داﺷﺘﻪاﻳﻢ، ﻧﻪ ﻣﺪرﺳﺎن و ﻧﻪ ﻓﻴﻠﺴﻮﻓﺎن و ﻧﻪ ﻣﺘﺮﺟﻤﺎن ﻗﺎﺑﻞﻗﺒﻮلی. وی در ﮐﺴﻮت ﻣﺒﺼﺮ و ﻣﻌﻠﻢ ﮐﻼس روﺷﻨﻔﮑﺮی، دﻳﮑﺘﻪ و ﻣﺸﻖ ﻫﻤﻪ را ﺗﺼﺤﻴﺢ ﮐﺮده و ﻫﻤﻪ را ﻣﺮدود اﻋﻼم ﮐﺮده است. یکی از همکارانم در «ﻣﺆسسۀ ﭘﮋوﻫﺸﻲ ﺣﮑﻤﺖ و فلسفۀ اﻳﺮان» به‌درستی میﮔﻔﺖ که در ﺟﺎمعۀ روﺷﻨﻔﮑﺮی ﻣﺎ سیدﺟﻮادﻃﺒﺎﻃﺒﺎیی و آراﻣﺶ دوﺳﺘﺪار، ﮔﻮی ﺳﺒﻘﺖ را در ﺗﻮﺿﻴﺢ اﻳﻦ دﻗﻴﻘﻪ و نکتۀ مهم از ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ رﺑﻮده‌اﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻫﻴﭻ ﻧﺒﻮده‌اﻳﻢ و ﻫﻴﭻ ﻧﻴﺴﺘﻴﻢ. روﺷﻦ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﭘﺲ از اﻋﺘﺮاف ﺑﺪﻳﻦ ﺧﺒﻂ‌وﺧﻄﺎی ﻣﻬﻠﮏ ﺗﺎریخی، ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎر ﻣﺎ ﺑﺎر میﺷﻮد و می‌ﺗﻮاﻧﻴﻢ ﺑﺮ ﻣﺸﮑﻼت ﻧﻈﺮی و ﻋﻤﻠﻲ ﻓﺮاوانی ﻓﺎﺋﻖ آﻳﻴﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ آن دﺳﺖوﭘﻨﺠﻪ نرم می‌کنیم. آن‌چه ﺑﻪزﻋﻢ اﻳﺸﺎن اﻫﻤﻴﺖ بیش‌تری دارد، ﺗﺄﮐﻴﺪ ﺑﺮ ﮐﻢﺳﻮادی و ﻧﺎداﻧﻲ دﻳﮕﺮان اﺳﺖ؛ اﻣﺮی ﮐﻪ ﺗﺮﺟﻴﻊﺑﻨﺪ ﻣﮑﺘﻮﺑﺎت ﻃﺒﺎﻃﺒﺎﻳﻲ اﺳﺖ. ﺑﻲﺟﻬﺖ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﻏﺎﻟﺒﺎً ﺑﻴﺶ از این‌که ﺳﺨﻨﺎن و اﻳﺪهﻫﺎی اﻳﺠﺎﺑﻲ او ﺗﺄﻣﻞﺑﺮاﻧﮕﻴﺰ ﺑﺎﺷﺪ و در ﻣﺤﺎﻓﻞ ﻓﮑﺮی و روﺷﻨﻔﮑﺮی ﺑﻪ ﺑﺤﺚ ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺷﻮد، ﻣﻘﺪمۀ ﮐﺘﺎبﻫﺎ و همچنین ﺣﻤﻼت اﻳﺸﺎن ﺑﻪ ﻋﻤﺮو و زﻳﺪ ﻣﺤﻞ اﻋﺘﻨﺎ واﻗﻊ می‌ﺷﻮد. اﮔﺮ آﺗﺸﻲ ﺑﻮد در اﻳﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﻻﺑﺪ ﮐﺎﺷﺎﻧﻪ را می‌ﺳﻮزاﻧﺪ؛ اﻣﺎ در ﭘﺮوژۀ ﻓﮑﺮی ﻏﻴﺮرﻫﮕﺸﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﭼﻨﺪاﻧﻲ ﺑﺎ اینجا و اﮐﻨﻮن ﻣﺎ ﻧﺪارد و ﺻﺮﻓﺎً در ﻣﻘﺎم ﻧﺸﺎندادن ﻧﺎﺗﻮاﻧﻲﻫﺎی ﺟﺒﻠّﻲ اﻳﻦ و آن اﺳﺖ و کفۀ ﺳﻠﺒﻲ آن ﺳﻨﮕﻴﻨﻲ می‌ﮐﻨﺪ؛ ﻗﺎﻋﺪﺗﺎً اﻣﺮی ﺟﺬابﺗﺮ از ﻗﺪح و ذمّ دﻳﮕﺮان ﺑﺮای ﻣﺨﺎﻃﺒﺎن ﻳﺎﻓﺖ ﻧمیﺷﻮد.

3- این سطور را به نیت دیگری می‌نویسم و آن توضیح این امر است که برخورد صاحب زوال اندیشه با مخالفان فکری‌اش، خصوصاً در دهۀ اخیر، تداعی‌کنندۀ سبک مواجهۀ سیداحمد فردید با دیگران است. فردید نیز زبان گزنده‌ای داشت و از سر تخفیف و تبختر، با اهالی فرهنگ و روشنفکران این دیار مواجه می‌شد و فی‌المثل به انسان‌های نیک‌نفس و پاک‌نهادی چون مهدی بازرگان و علی شریعتی طعن می‌زد. با این تفاوت که فردید شفاهی بود و نانویسا، حال آن‌که طباطبایی‌نویس است و با کژدم قلم خویش برای زدن نیش به سروقت دیگران میرود. کار روشنفکری در زمانۀ پرتلاطم و پرتب‌وتاب کنونی هم‌عنان با جدّ و جهد نظری و عملی در راستای برطرف‌شدن موانعِ نهادینه‌شدن دموکراسی است؛ امری که جایگاه روشنی در آثار طباطبایی ندارد. علاوه بر این، طنز روزگار است که طباطبایی با حاملان سازوکار دموکراتیک، ازجمله نواندیشان و روشنفکران دینی معاصر، قویاً درمی‌پیچد و درعین‌حال در برابر سخنان و رفتار بنیادگرایان سکوت اختیار می‌کند. تو گویی مشکلات نظری و عملی این دیار، تنها متوجه جماعت نواندیشی دینی است و بس. درپیچیدن با روشنفکران و اهل نظراست، و مماشات‌کردن با «دیگران»، البته تأمل‌برانگیز است و پیام روشنی دارد (بگذریم از این‌که نسبت میان ایدۀ « ایران‌شهری» او و آرای برخی از فقه‌ای عصر مشروطه هیچ روشن نیست، بلکه روشن است که نسبتی برقرار نیست.)

4- طباطبایی به‌رغم حملات عنیفی که به دیگران می‌کند، خاطری ناآسوده و نامطمئن و نگران دارد. از این‌رو انتقادات دیگران را هیچ برنمی‌تابد و برآشفته و پریشان می‌شود و در نقد، پرخاشگرانه به مصاف حریف می‌رود. چگونگی مواجهۀ او با انتقادات محترمانۀ هاشم آقاجری و حاتم قادری مصداق بارز این امر است وقتی که می‌نویسد: «من آهنگ آن ندارم که به تفصیل و دقت به جزئیات گفته‌های قادری و آقاجری بپردازم، که به دلیل اندک آشنایی با مرتبۀ نازل دانش آن دو، می‌دانستم که چه می‌توانند بگویند… در این بخش از نوشته، از باب مفهوم مخالف بحث علمی، ملاحظاتی دربارۀ قادری و آقاجری به عنوان نمونه‌های بی‌دانشی و پرمدعایی می‌آورم تا راه را بر اصل بحث هموار کرده باشم… کم‌ترین چیزی که می‌توان گفت، این است آن دو دانشگاهی نیستند، بلکه منصوب به استادی هستند… پیش‌تر از این‌که به برخی دیگر از ادعاهای آقاجری اشاره کنم، کوشش می‌کنم نظر دیگری را دربارۀ نخوانده حرف‌زدن هردو استاد تربیت مدرس مطرح کنم… آقاجری معنای کلمات را نمی‌داند، و انتحال یکی از آن کلمات بود که به آن اشاره کردم، از نقل‌قول‌کردن درست نیز ناتوان است، اما چون به شعاردادن عادت کرده، گمان می‌کند که همه‌جا می‌توان شعار داد و البته کسی جرئت اعتراض نیز نمی‌تواند داشته باشد… آقاجری نه‌تنها معنای کلمات مشکلی مانند “ انتحال” را نمی‌داند و به کار می‌برد، بلکه، اگر جدل نمی‌کند و برای پیشبرد کار خود یاوه نمی‌بافد، ریاضیات در حد دوم دبستان هم نمی‌داند…. آقاجری، مانند مرشد خود شریعتی، از سیاست هیچ نمی‌داند… برادر! این نقد کانتی چه صیغه‌ای است؟… نخستین وظیفه‌ای که دارید این است که بگویید در چه شرایطی درس نخوانده به یک کرشمه مدرس شده‌اید!… آری، این چنین نیستید برادران که می‌نمایید! برادران، چنین بنمایید که هستید! جوفروشان گندم‌نما… آقاجری با یادداشت‌های فراوان آمده بود و کتاب را نیز روی میز چیده بود، اما هیچ دلیلی جز لفاظی‌های بی‌مبنا از او صادر نشد.»
چنان‌که می‌بینیم راوی «امتناع تفکر»، ذهن استدلالی و روشنی ندارد، از این‌رو بیش از آن‌که استدلالی له مدعیاتش اقامه کند و در مقام نقد استدلال‌های مخالفان و منتقدان برآید، از شگرد تخفیف رقیب و فضل‌فروشی بهره می‌گیرد؛ شیوه‌ای که در ترازوی تفلسف وزنی ندارد و تنها به کار مرعوب‌کردن کسانی می‌آید که از دور دستی بر آتش دارند و در بدایت طریق‌اند.

۵- مبدع « تصلّب سنت»، عموماً به کم‌تر از سخن‌گفتن دربارۀ کل تمدن و فرهنگ و تاریخ ایران و مغرب‌زمین رضایت نمی‌دهد و در سطح کلان و از ارتفاع و «از سر ربوه در دمشق» نظر میکند. اما از قضا وقتی این «فیلسوف سیاست» از آسمان انتزاع پای بر فرش انضمام نهاده و برخلاف رسم مألوف، دربارۀ سیاست روز سخن می‌گوید اولاً نشان می‌دهد که تا چه میزان تحلیل‌های «فیلسوف سیاست» و ماکیاولی‌شناس ما در قلمرو سیاست عملی، به دور از تحولات روز است؛ ثانیاً از یک تحلیل منطقی ضعیف در صورت‌بندی مدعیات پرده برمی‌دارد. مهم نیست که طباطبایی در سنت فلسفۀ تحلیلی کار نکرده و با آرای فیلسوفان تحلیلی آشنایی ندارد، چراکه کثیری نظیر او دانش‌آموختۀ سنت فلسفۀ قاره‌ای‌اند و با هگل و نیچه و هایدگر دم‌خور؛ اما مهم است که یک اهل فلسفه، فارغ از این‌که در کدام سنت فلسفی تربیت یافته، منطقی و مستدل سخن بگوید و حتی‌المقدور سخنانش عاری از ناسازگاری درونی باشد؛ در غیر این‌صورت گفته‌ها و نوشته‌هایش خطابی و رهزن و غیرمعرفت‌بخش خواهد بود، هرچند در میان الفاظ و اصطلاحات پرطمطراق و مطنطن پیچیده شده باشد. سیدجواد طباطبایی در بهار سال 88 شمسی و در آستانۀ انتخابات ریاست‌جمهوری در گفت‌وگویی گفته بود: «نمی‌خواهم در مورد سیاست روز صحبت كنم، مشكلات کنونی كشور، مشكل امروز یا چند سال اخیر نیست؛ ما از بسیاری جهات به‌طور تاریخی و در صد سال گذشته نتوانسته‌ایم خود را با الزامات تحولات اساسی و بنیادین دنیا سازگار كنیم. اصلاحات اساسی و بنیادین نیازمند نظریه است که هرگز دربارۀ آن به‌طور جدی نیندیشیده‌ایم و با این برنامه‌های سرهم‌بندی‌شدۀ شب انتخابات نیز بدیهی است راه به جایی نمی‌بریم… بزرگ‌كردن خطر تداوم ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد مسئله‌ای است كه اصلاح‌طلبان از مدت‌ها پیش روی آن كار كرده‌اند، اما من بخشی از این خطر را چندان جدی نمی‌بینم و فكر نمی‌كنم كه دور دوم ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد آن‌طور كه آن‌ها می‌گویند، فاجعه خواهد بود. دور دوم هم ادامۀ دور اول است و حتی من فکر می‌کنم شاید رئیس‌جمهور در صورت انتخاب، بخشی از رفتارهای خودش را هم بر اثر انتقادات، تصحیح كند… تردیدی نیست که نگاهم معطوف به قدرت نیست. البته به دنبال قدرت بودن در دنیای جدید اصلاً مفهومی منفی نیست. اما دو نوع اهل قدرت بودن را باید از هم تمیز داد: کسانی كه برنامه‌ای دارند و اهداف والایی را دنبال می‌کنند و گروه دیگری كه تنها هدف آنان این است که مشاغل پیشین خود را بازیابند. من اگر منتقد آقای خاتمی هستم هم، از این‌روست كه او خود را در اختیار دسته‌ای از سیاستمداران قرار داده است كه از قدرت كنار گذاشته شده‌اند و می‌خواهند به‌هرقیمتی به قدرت بازگردند… معتقد بودم و هستم که هاشمی به‌هرحال به‌لحاظ سیاسی تمام شده است و حضور او در عرصۀ سیاسی کشور جز اثرات منفی نمی‌تواند داشته باشد.»
ایشان ابتدا می‌گوید بنا ندارد دربارۀ سیاست روز صحبت کند و به‌سروقت مشکلات تاریخی ما در صد سال گذشته می‌رود؛ چند سطر پایین‌تر گویا فراموش می‌کند پیش‌تر چه گفته، تمام‌قد وارد تحلیل سیاسی روز می‌شود و پیش‌بینی‌هایی می‌کند که از قضا عموم آن‌ها ناموجه است. به بزرگ‌کردن خطر تداوم ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد اشاره می‌کند اما به‌رغم نظر طباطبایی، دوران دوم ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد با انواع مشکلات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و بین‌المللی توأم شد آنچنان که امروز کثیری از یاران سابق او نیز از آن میراث به اصناف حیل تبرّی می‌جویند. طباطبایی تأکید می‌کند که ممکن است احمدی‌نژاد بر اثر انتقادات، رفتار خود را تصحیح کند، گویی که «فیلسوف سیاست» ما، سلوک سیاسی رئیس‌جمهور طی سال‌های 84 تا 88 شمسی را درنیافته و نشناخته بود و از آن‌چه در آن سالیان رخ داده کم‌خبر و یا بی‌خبر بوده است که در غیر این‌صورت اینچنین قضاوت نمی‌کرد و سخن نمی‌گفت. علاوه بر این، صاحب «امتناع اندیشه» می‌گوید هاشمی رفسنجانی به‌لحاظ سیاسی تمام شده و حضور او در عرصۀ سیاسی کشور جز اثرات منفی ندارد؛ باز هم سخنی ناموجه. به نزد کثیری، رفتار سیاسی هاشمی تصویری متفاوت از این ادعاها را نشان می‌دهد؛ و با اعلام نظر طباطبایی، عمر سیاسی هاشمی تمام نشد و او همچنان در عرصۀ سیاست نقش‌آفرینی کرد. افزون بر این، طباطبایی در این مصاحبه، به‌درستی می‌گوید دنبال قدرت بودن در جهان جدید فی‌نفسه امر بدی نیست؛ همچنان که برنارد ماندویل هم می‌گفت که اگر کسب قدرت در زمرۀ رذایل شخصی باشد، در عداد حسنات جمعی است؛ چراکه آثار و نتایج مثبتی بر آن مترتب می‌شود. کسی که در جهان جدید در پی کسب قدرت است، از ابراز این امر هیچ شرمنده نیست و میل و خواستۀ سیاسی خویش را مخفی نمی‌کند و تظاهر به اعراض از دنیا نمی‌کند. اما در سطور بعد، طباطبایی، به‌خطا میان کسانی که اهل قدرت‌اند و «اهداف والایی» را دنبال می‌کنند و کسانی که در پی آن هستند تا «مشاغل پیشین خود را بازیابند» تفکیک می‌کند و اولی را فرومی‌نهد و دومی را برمی‌کشد و مبتنی بر این تحلیل، رفتار سیاسی اصلاح‌طلبان را نقد می‌کند. باز هم طباطبایی تفطن ندارد که صدر و ذیل سخنش با هم نمی‌خواند. اگر کسب قدرت در جهان جدید فی‌نفسه خواستنی است، مددگرفتن از مفهوم «اهداف والا» که متضمن ارزش داوری است، نقض غرض است و بر آن مفروض اولیه قیدوبند می‌نهد و آن را از محتوا خالی می‌کند؛ چراکه بلافاصله می‌توان پرسید کدام اهداف والایند و کدام اهداف غیروالا؟ و چه کسانی می‌توانند و صلاحیت دارند که تشخیص دهند فلان هدف فی‌المثل والاست و بهمان هدف غیروالا. مدلول این سخن این است که دنبال قدرت بودن فی‌نفسه در جهان جدید خواستنی و مطلوب است؛ چه به انگیزۀ حفظ مشاغل پیشین باشد و چه در پی تحقق‌بخشیدن به فلان و بهمان هدف و ارزش. و مادامی که کسب قدرت متضمنِ نفی آزادی و اختیار و نقض حقوق دیگر شهروندان نباشد، مطابق با این مبنا که از مقوّمات سیاستورزی در جهان جدید است و، موجه و برگرفتنی. پس، تفکیک طباطبایی در این میان ناموجه است و تحلیل سیاسی مبتنی براین تفکیک ناصواب نیز باطل است و فرونهادنی. دربارۀ خطاهای راهیافته در این مصاحبه بیش از این می‌توان سخن گفت؛ اما به مصداق «باقی این غزل را ای مطرب شریف/ زینسان همی شمار که زین سانم آرزوست» از آن‌ها درمی‌گذرم. مراد از برشمردن موارد فوق، نه پیش‌کشیدن بحثی سیاسی، بلکه توضیح این امر است که ماکیاولی‌شناس ما که با نخوت و تبختر دربارۀ عمرو و زید سخن می‌گوید، هنگامی‌که نزول اجلال می‌کند و پای در وادی امور ملموس می‌گذارد و داد سخن می‌دهد، بطلان پیش‌بینی‌ها و ناسازگاری درونی سخنانش آشکار می‌گردد و بر همین سیاق، می‌توان در دیگر آثار صاحب «امتناع اندیشه» نیز نظر کرد و عیار آن‌ها را سنجید.

6- از بزرگی به گوش جان شنیده‌ام که: بزرگش نخوانند اهل خرد/ که نام بزرگان به زشتی برد. سیدجواد طباطبایی به گواهی آثارش، تاکنون با تخریب و تخطئۀ شخصیت بزرگان و اهالی اندیشه، و نه نقد منصفانه و سازندۀ آرای ایشان، کار خود را پیش برده و پی گرفته است. سویۀ ایجابی کارنامۀ او نیز متضمن تأکید بر امتناع و انحطاط و زوال است؛ اموری که در بنِ خود سلبی‌اند و از نبود و نفی و نیستی سخن می‌گویند و معطوف به گره‌گشایی و رفع معضلات و مشکلات این‌جا و اکنون ما نیستند. مراد اصلی از نگارش این نوشتار، چنان که گفته آمد، تأکید بر ظهور پدیدۀ فردید دومی در عرصۀ روشنفکری ایران معاصر است؛ فردی که سودای کسب اعتبار از طریق تحقیر و تمسخر و تخفیف دیگران را در سر می‌پروراند. اگر ظهور فردید در تاریخ معاصر ما، بار نخست، به تعبیر مارکس امری تراژیک بود، سربرآوردن فردیدِ نویسا در روزگار کنونی امری کمیک است. گوش سپردن به پند گرانبهای مولوی نیکوترین واکنش در این مقام است: هین تو کار خویش کن ای ارجمند/ زود، کایشان ریش خود برمی‌کنند.

Share

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.