معرفت شناسی و روش شناسی کفر

• دسته: از اهل قلم٬ درباره سروش

محمد رسول بهادری
محمد رسول بهادری
در ماجرای حاضر، وقتی سروش داد دیالوگ سر می دهد و هر دو سر طیف را عقلانی می داند در واقع هر دو نظر را روا می داند، هر چند برای او به قدر طاقت بشری معرفت دیندارانه موجه تر است
جان روالز (, 34-401971) و برنارد ویلیامز (1995182-91,)، دو فیلسوف معاصر اخلاق، در منظومه معرفتی خویش تفکیکی روشنگر را به میان می آورند. ایشان بر این باورند که وقتی درباره تئوری ای اخلاقی (برای مثال شهودگرایی) صحبت می کنیم، می توان دو سنخ بحث را از هم تفکیک کرد: بحث های معرفت شناختی و بحث های روش شناختی. به این معنا، می توان کسی را سراغ گرفت که در معرفت شناسی خود برای مثال شهودگرا باشد، اما در روش شناسی خود شهودگرایی را بر نگزیند. هم چنین، در طرف دیگر می توان کسی را یافت که در روش شناسی شهودگرا باشد، اما در معرفت شناسی شهودگرا نباشد. به همین سبب، می توان نتیجه گرفت التزام به یک طرف از بحث، التزام به طرف دیگر بحث را ایجاب نمی کند؛ یعنی اگر کسی در موضع معرفت شناسی خود موضعی اتخاذ کند، این دلیلی بر این نیست که در روش شناسی خود همان موضع را بر گزیند. همچنین، اگر کسی در روش شناسی خود به سمتی گرایش یابد، این کسی را ملتزم نمی کند تا در معرفت شناسی خود همان جانب را بر گیرد. گمان من این است که تفکیک حاضر می تواند برای فهم مدعای عبدالکریم سروش در مقاله “که دل به دست کمان ابرویی است کافر کیش” کارگشا باشد. به همین سبب در زیر تلاش می کنم این انقسام را به کار گیرم و در پی هر چه روشن تر کردن و موجه تر کردن ادعای او بکوشم.سروش در مقاله خویش تلاش می کند تا دو دسته باور را ارائه دهد. این دو دسته باور در هم تنیده اند و تفکیک نکردن آنها از یکدیگر موجب کج فهمی است. دسته نخستِ باورها، باورهای معرفت شناسانه است. شاید کسی اعتراض کند مگر باور غیرمعرفت شناسانه هم داریم؟ پاسخ این جاست که بلی؛ می توان از باورهای روان شناختی هم سخن به میان آورد. اما آنچه سروش در مقاله خویش بر آن انگشت تاکید می نهد باورهای معرفت شناختی است. به زبان دیگر، آنچه سروش را برانگیخته است تا باورهای دینی را عنوان کند از اهمیت برخوردار نیست. چرا که این یک امر روان شناختی است. بلکه دلیل ورزی و موجه سازی سروش برای به کرسی نشاندن مدعای خویش مهم است. این باورهای معرفت شناختی را هم در مورد کفر می توان ابراز داشت و هم در مورد دین (اسلام). یعنی هم می توان از معرفت شناسی دین سخن گفت و هم از معرفت شناسی کفر. برای مثال سروش با این تصریح که کفر بار حقوقی ندارد در باب باورهای معرفت شناسانه کفر می نویسد:
تهمت تکفیر پیشینه یی کهن دارد و دامان نامداران بسیاری را دریده است. نقد منکرانه دین نیز در دوران جدید، حدیث کهنه یی است و دست کم قدمت چند صد ساله دارد . پیش از آنکه مارکس نقد دین را در صدر همه نقد‌ها قرار دهد ، ولتر‌ها و دیدرو‌ها پیکر دین را به تیر‌های طعن و طنز خسته بودند…هیوم وکانت و هگل و مارکس وفویرباخ هم ناقدان محترم دین بودند و دینداران الی الابد وامدار موشکافی های اندیشه گرانه آنانند.هیوم وقوع معجزات را نقد کرد ،کانت دعا کردن را بی‌معنا میدانست،هگل خدایی تاریخی وحلولی را می پرستید،فویرباخ ومارکس هم دین راافیون روان یا افیون توده ها میدانستند. کسانی هم بودندوهستند که فرا تر از مصلحان می روند و نه به اصلاح دین بل به امحاء آن می‌اندیشند ومی کوشند.اینان هم مادام که به نقد عقلانی پایبند باشند سعیشان مشکور است و جهدشان مأجور.
بر همین سیاق سروش از باورهای معرفت شناختی دینی هم سخن می گوید (البته او عمری است که در این راه دم می زند). به عنوان نمونه ای چند وی عنوان می کند:
روشنفکران دینی بی نفاق و بی تزویر دغدغه دیانت دارند، به پیامبر مکرم اسلام ایمان وارادت می ورزند و بر خوان آن خوانسالار معنویت نشسته اند و از دست او جرعه معرفت می نوشند، اما سه چیز آنانرا از شما جدا میسازد: الف: اخلاق و تجربه متعالی عرفانی را از فقه برترمی نشانند. ب: بر کثرت اندیشه ها و ادیان مهر قبول می نهند و در آرزوی محال مسلمان کردن و مسلمان شدن همه مردم ننشسته اند وهمه کافران را لزوما گمراه و دشمن حقیقت نمیشمارند. ج: برون رفتن از دین را همچون درآمدن در دین، از حقوق آدمیان می شناسند و جان را برتر ازعقیده می نشانند و عقل را همه جا محترم می دارند چه وقتی که فتوا به ایمان دهد و چه وقتی که فتوا به کفر دهد. برین قرار، بالاجماع مباح کردن خون و آبروی کسی را به سبب خروج از دین مباح نمی شمارند.
پیداست که سروش در معرفت شناسی خود هم کفر را عقلانی می داند و هم دین را؛ هم کفر عاقلانه می توان داشت و هم دین عاقلانه. و البته این بدان معنا نیست که کفر غیرعاقلانه (عوامانه) یا دین غیرعاقلانه (عوامانه) نمی توان داشت. از اینکه معرفت شناسی کفر و دین هر دو می توانند در کنار یکدیگر زیست عاقلانه داشته باشند، سروش به نتیجه ای عمل گرایانه می رسد و همنوا با هابرماس داد “گفتگو” سر می دهد:

… با این همه دین جان سختی کرد و چراغ کلیسا‌ها روشن ماند و همین که پیکر نیم جانش، بر خلاف انتظار سکولار‌ها ،در دوران پسامدرن جان دوباره گرفت و ابراز هویت نمود و خرق عادت‌ها کرد و انقلاب‌ها آفرید، خرد ورزانی چون هابرماس سکولار بر آن شدند تا از جامعه پسا سکولار سخن بگویند و ” دیالوگ ” میان مؤمنان و مخالفان را پیشنهاد و توصیه کنند.
اما این سخن کجا و آن برداشت سطحی و مغلوط از حد وسط ارسطویی کجا؟ برخی گمان برده اند اینکه کسی به گفتگو و دیالوگ رضا دهد جانب میانه را گرفته است و جانب میانه را گرفتن همواره باطل است. در جواب باید گفت مغالطه “استدلال برای اعتدال” که از آن به مغالطه “حد وسط” نیز یاد می کنند شرایط دیگری می طلبد. منظور از آن مغالطه این نیست که همواره حد وسط نامطلوب است. طبیعی است که می توان عرصه هایی را در ذهن متصور بود که در آن موضع میانه دلیل آفرین است. در ضمن رضایت دادن به گفتگو میان دو دیدگاه متخالف لزوماً مصداقی از حد وسط نیست؛ چرا که اتخاذ موضع دیالوگ یک موضع معرفت شناسانه است. یعنی باید دلایل دو طرف را شنید و دست آخر می توان دلیل یک طرف را موجه تر یافت. پس لزوما حد وسطی در کار نیست. آخر اینکه دین و کفر مصادیق خوبی برای ضدین اخلاقی ارسطویی نیستند. چرا که موضع ارسطویی موضعی ذات گرایانه است که برای صفات اخلاقی یک تعریف مشخص قائل است. در حالیکه دست کم برای دین و کفر می توان انواع و اقسام گوناگون متصور بود؛ کما اینکه در حال حاضر اینگونه است.
برخی دیگر گمان برده اند همین اینکه سخن را حواله دهیم به اینکه می توان از کفرورزی عامیانه در مقابل دین ورزی عامیانه مثال آورد، مهر خاتمت بر بحث حاضر زده ایم. سروش در مقاله خویش به کفرورزان غیرعامی اعتراض می برد که چرا کافران عامی را نقد نمی کنند. کاری که سالهاست سروش در مورد دینداران عامی انجام می دهد. حتی سروش در مقاله خود به فقها که برداشتی عامیانه از دین دارند اعتراض می برد و همین حداقل را انتظار دارد تا کافران غیرعامی انجام دهند. وقتی وی این حداقل را نمی بیند، زبان به انتقاد می گشاید و نقد معرفت شناسانه خویش را ابراز میکند. آنجا که میگوید:
آزادی، جراحی پلاستیک نیست که زشتی ها را زیبا کند. آزادی چون نور است که زشتی ها و زیبایی ها را آنچنان که هستند می نمایاند. تمسخر کردن و نام بزرگان را بزشتی بردن، رذیلت است ولو آزادانه انجام شود. اهانت ناروا است ولو نام نیکوی نقد بر آن نهاده شود…. دین گریزان غربت گزیده ایرانی‌ گشاده دستانه شیپور آزادی را از دهانه گشادش می‌‌نوازند و تمرین آزادی را از آزادی پلشتی ها و قرآن سوزی‌ها آغاز کرده اند و نعمت زیستن در اقالیم آزاد را چنین کفران میکنند؟…اگر قصد روشنگری و خرافه زدایی و دین پیرأیی دارید… راهش نقد علمی‌ و تحلیل محققانه و همدلانه است و فتح باب دیالوگ و قبول شرافتمندانه رقیب، نه طعن و تخفیف و تمسخر….من در عجبم که چرا از اردوگاه” سکولار ” ندایی و صدایی بر نمی خیزد و چرا از تاریخ مغرب زمین درس نمیگیرند و همزبان با مومنان، بر قبیله طاعنان نمی شورند و به نصح ناقدانه ایشان دهان نمی گشایند؟
اما این نقدهای معرفت شناسانه راه به جای دیگری هم می برد؛ یعنی باورهای روش شناسانه. همانطور که می توان دیندار بود و دین ورزی کرد، به همان شیوه می توان کافری پیشه کرد و کفرورزی کرد. دینداری و کفرورزی دو روی سکه اند. اگر بتوان برای یکی به نحو روش شناسانه چیزی را متصور بود، برای دیگری هم می توان. تفاوت بر سر شکل و صورت های گوناگون افعال است. ولی ماهیت و سرشت آنها یکی است. به همین جهت، سروش در کسوت یک دیندار مومن نیز در مقاله خویش اتخاذ موضع می کند. اگر وی در باورهای معرفت شناسانه موضع خنثی می گیرد و حتی خود را جای رقیب می نشاند و اخلاق باور را رعایت می کند و دعاوی رقیب را تفسیر به احسن می کند و عقلانی می نامد، اما این مانع و رادعی نیست تا وی دینداری خود را حفظ کند و از کمپ دینداران دفاع کند و آبروی دینداران را مهم بشمارد. چه بسا کافران نیز می توانند در عین داشتن موضع خنثی در معرفت شناسی خود، از کمپ کافران در روش شناسی خود دفاع کنند که چنین نیز می کنند. در این جاست که سروش باورهای روان شناختی مومنان را نشانه می گیرد و شاهد مثال می آورد. برای مثال او می نویسد:
من نمی‌دانم اگر فردا و پس فردا رعدی بخروشد و برقی بدرخشد و راه بازگشت آوارگان به وطن هموار شود، این ناسزا گویان چگونه میتوانند بی‌ خفّت و بی‌ خجلت، چشم در چشم مردان و زنان و دختران و پسران بی‌ شماری بدوزند که عقدشان را در محضر قرآن بسته اند و به آیین محمدی بر یکدگر حلال شده اند و باذن خدا ازیکدیگرکام گرفته اند، فرزندانشان را محمد و فاطمه نام نهاده اند و الگوی مروّت و شجاعت را در علی‌ دیده اند ؟ نام محمد را بی‌ صلوات بر زبان نمی‌‌آورند و قرآن را بی‌ بوسیدن به دست نمیگیرند و آب خنک را بی‌ یاد تشنگی حسین نمی‌‌نوشند و غبار تربتش را بر دیدگان میسایند….آنچه را آوردم هم از سر غیرت مسلمانی بود هم مصلحت سیاسی و هم دغدغه فرهنگی. آیا کمال بی فرهنگی وبی تدبیری نیست محبوب مسلمانان را آزردن و در میدان مبارزه با استبداد ، آتش اختلاف عقیدتی افروختن؟.
هویداست که سروش در این عبارات در کسوت یک مومن مسلمان ظاهر شده است که عمل به مناسک دینی را موجه می انگارد؛ ولی نه هر عمل دینی را. او به صراحت شیعیان غالی را در مقاله خویش به انتقاد می گیرد که زبان به تحقیر خلفای سنی می گشایند. با این همه عمل به مناسک دینی و در کسوت مسلمانی درآمدن و از کمپ مسلمانان دفاع کردن منطقا هیچ مانعی بر سر این راه نمی گذارد که آدمی از حیث معرفت شناسانه گشوده باشد. چنان که کافران نیز چنین می کنند؛ مارکسیست ها نیز چنین می کنند، صوفیان نیز…

شاید کسی در مقام مستشکل اشکال کند که اینگونه زیستن، زیستن اصیلی نیست. چرا که عمل دیندارانه/کافرانه به لحاظ روش شناسانه منطبق بر باور معرفتی دیندارانه/کافرانه نیست. به راحتی می توان از این اشکال عبور کرد. جواب این جاست که وقتی می توان گفت زیستنی اصیل نیست که آدمی ریاکارانه در مقام معرفت بر باوری تاکید ورزد ولی در مقام عمل عکس آن را انجام دهد. کسی که در مقام معرفت هنوز به باور متقینی دست نیافته است (موضع ندانم انگاری)، طبیعی است که در مقام عمل می تواند برای معنادار کردن زندگی خود دست به عمل مبتنی بر آن باور زند. در ماجرای حاضر، وقتی سروش داد دیالوگ سر می دهد و هر دو سر طیف را عقلانی می داند در واقع هر دو نظر را روا می داند، هر چند برای او به قدر طاقت بشری معرفت دیندارانه موجه تر است. به همین سبب می توان گفت در چنین منظومه ای عمل مبتنی بر باور خنثی به هیچ رو غیر اصیل نیست.
به معنایی که رفت برای فهم مدعای سروش در مقاله مذکور می توان دو سنخ باور را از یکدیگر تفکیک کرد. باورهای معرفت شناسانه دیندارانه/کافرانه و باورهای روش شناسانه دیندارانه/کافرانه. التزام به یکی منطقاً و لزوماً دومی را ایجاب نمی کند؛ همچنین التزام به دومی منطقا و لزوما اولی را ایجاب نمی کند. چرا که به نحو تجربی می توان دینداران/کافرانی را سراغ گرفت که در مقام نظر عقلانیت را ارج می نهند و از عقلانی بودن هر دو پروژه دینداری و کافری دم می زنند؛ ولی در عین حال در مقام عمل یکی از دین ورزی/کافری را پیشه می کنند. پس، یعنی می توان دیندار/کافر معرفتی بود و باورهای رقیب را محترم شمرد و مادام که در بازی عقلانیت قواعد را رعایت می کند به دیده عنایت در آن باورها نگریست. اما در عین حال می توان به جهت روش شناسانه به یکی از این دو دسته در غلطید و اعمال و مناسک آن دسته را انجام داد. شکی نیست که بصیرت در نظر، بصیرت در عمل نیز می آورد.

محتوای یادداشت‌ها لزوماً دیدگاه جرس نیست.

 

Share

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.