نمی بینم نشاط عیش در کس….

• دسته: مقالات

عبدالکریم سروش

به نام خدا

نمی بینم نشاط عیش در کس….

 

یکم . اسلام فقاهتی در مواجهه با دنیای مدرن، به نهایت ناکامی و ناتوانی خود رسیده است و هوس محال بازگشت به دوران قاجار را دارد.[1] اکنون هم مثل آن دوران تاریک هر امام جمعه‌‌ای مشتی «آدم» دارد که به سراغ «فاسدان و مفسدان» می فرستد تا آنان را بترسانند و بر جای خود بنشانند. و در این میان، زنانو دختران، مظلوم‌ترین قربانیان‌اند. پیش از این در نامه‌ای سرگشاده به رهبر جمهوری اسلامی نوشته بودم که « چون مولوی چهره متبسّم اسلام باشید، عسل‌فروشی چه عیب داشت که دکّان سرکه‌فروشی باز کرده‌اید؟»

 

ور زانکه شکر نمی فروشید

دردادن سرکه هم مکوشید

چون راست نمی کنیدکاری

شمشیر زدن چراست باری؟[2]

 

و اکنون می‌بینم که سرکه‌فروشان و اسیدپاشان، همه جا حضور دارند و در لوای بی‌قانونی و استبداد سایه‌گستر فقاهتی، طعمه‌های خود را از میان زنان و دختران جوانبرمی‌گزینند و فریضه «نهی از منکر» می‌گزارند. مصباح یزدی و احمد خاتمی و علم‌الهدی و عقده‌گشایانی چون آنان، فتوا به جواز خشونت می‌دهند و آن گاه درازدستانی کوته‌آستین، به جای کلاه، سر می‌آورند و در حصن و حصاری آهنین، ایمن و آسوده می‌نشینند و پاداش های کلان می‌گیرند.

هرچه می‌نگرم این جنایت‌ها و خباثت‌ها از طرفی به اندیشه حاکمان ما برمی‌گردد و از طرفی به منش آنان. حاکمان ما نه به مجلس شورا اعتقادی دارند، نه به حقوق بشر، نه به انتخابات، و نه به تفکیک قوا؛ و چنانکه آن فقیه شیرازی گفت[3]، همه‌ی این اساس و اثاث را بنا بر مصلحت روزگار و برای بستن دهان غربیان پذیرفته‌اند و در قانون اساسی آورده‌اند. یعنی آرزو می کنند ای کاش هنوز عالَم،‌ عالَم قاجاران بود و حاجتی به این همه تکلّف و تعارف نبود و زور عریان از آستین فقاهت به در می‌آمد و مؤمنان را هدایت و منکران را عقوبت می‌کرد. اینان هنوز که هنوز است،‌ زیستن در جهان مدرن را تصوّر و تصدیق نکرده‌اند و می‌خواهند با مردم رابطه‌ی مفتی و مقلّد داشته باشند و از مؤمنان انتظار می‌برند که احکام فقهی و فتاوای آنان را چون قانون بشمارند و بدان گردن بگذارند.

نقصانی رفوناپذیر در اندیشه‌ی این قوم است، اما بدتر از آن منش برتری‌جوی آنان است چون (به درستی) فهمیده‌اند که اگر قانون حاکم شود،‌ آنان هیچ ‌کاره‌اند[4]. به همین سبب آرامش و نشاط و روابط دوستانه و بی‌ترس و لرز و قانونمند مردم با یکدیگر را تحمّل نمی‌کنند؛ یا نظمی را بر هم می‌زنند تا حاجت به فتوای آنان افتد؛ یا فتوایی می‌دهند که نظمی را بر هم زند و در هر دو صورت به خود تلقین می کنند و اطمینان می‌دهند که ما هستیم و بی‌اثر نیستیم! گویا اگر مردم از مکر و اقتدار آنان نترسند و آزادانه زندگی کنند، به آنان برمی‌خورد و احساس عاطل بودن می‌کنند، و لذا هرچند گاه، پرده‌ی «غفلت» مردم را می‌درند و آتش در راحت و امنیت‌شان می‌افکنند تا به آنان حالی کنند که به نظم و قانون غرّه نشوند که صاعقه‌های قانون‌سوز فقاهت و ولایت در راه است.

حاکمان ظالم ایران، خدمت نمی‌کنند،‌ مدیریت نمی‌کنند، بلکه سروری و خواجگی می‌کنند و از مردم انقیاد و غلامی می‌طلبند. در نگاه آنان،‌ مؤمنانِ ترسِ‌ محتسب خورده و حرف‌شنو و دست‌بوس، بهترین مؤمنان‌اند؛ «این جا تنِ ضعیف و دلِ خسته می خرند». و روحانیت حاکم که در شهوت خواجگی و ذلّت ناکامی می‌سوزد، این دست‌بوسان را می‌پرورد و به خدمت می‌گیرد.

کیست امروز که نداند در پس همه‌ی این خباثت‌های خانمانسوز (چون قتل‌ها و اسیدپاشی‌ها و …) «حجّت شرعی» وجود دارد؟ یعنی فتوای مفتیانی که خود در پرده اختفاء نشسته‌اند و اوباشان و لوطیانی را که عقده گناه دارند، با خاطری آسوده از تعقیب و مجازات، به خدمتکاری برانگیخته و به پیش انداخته‌اند.

کیست امروز که نداند دست قانون کوتاهتر از آنست که دامن این لوطیان را بگیرد و چوبدستی قضا، شکسته‌تر از آنست که سر آنان را بشکند؟ قوّه ی قضاییه همواره ذلیل و علیل بوده است، و در نظام خواجگی فقیهان، اگر خلاف این بودی،‌ عجب بودی. اما اینک،‌ رییس آن (یکی از سه برادران زر و زور و تزویر) که از قضاوت فقط قساوتش را می داند، آشکارا در کنار قانون‌شکنان می‌ایستد و برای معترضان به قانون‌شکنی،‌ خط و نشان می‌کشد و مطبوعات را از درج اخبار و افشای اسرار می‌هراساند. جای آنست که این ابیات را که چندی پیش سروده بودم بر این رییس فرو خوانم و او را به عاقبت پرعقوبتش انذار دهم:

 

با شیخ شهر گوی که ظالم به چه فتاد

تا سنگ تجربت نزند بر سبوی  خویش

ناشسته روی و پشت به محراب و بی‌حضور

خیز ای فقیهِ مدرسه نو کن وضوی خویش

 

اکنون که آبروی شریعت  بریختی

برگرد سوی خانه پی آبروی خویش

ما نیز جامه‌های کرامت رفو کنیم

تاجامه عاریت نکنیم ازعدوی خویش…

 

محمدرضا مهدوی کنی را پس از مرگ «مجاهد پارسا» خواندند و این نبود مگر به سبب آنکه وی در مقام ریاست مجلس خبرگان، صریحاً وظیفه‌‌ی این مجلس را حراست از رهبری خواند، نه نقد و نظارت بر او!

وقتی صاحب این قلم رهبر جمهوری اسلامی را به فتح باب مبارک نقد توصیه کرد و نوشت که «نقد، تقوای سیاست است»، نمی‌دانست چه کیفرهای کلان در راه است و تاوان آن را نه فقط فاعلان که نزدیکانشان هم باید بدهند![5] باری رهبر، همچنان رهبریِ بی نقد و نظارت کرد و قوه قضاییه را در چنگال ولایت فشرد و امنیتی ها را برآن سروری داد، خواجگان همچنان خواجگی کردند و مفتیان همچنان فتوای قتل و نهب دادند؛ اکنون هم هیچ یک از این سرمستان باده‌ی خواجگی، سر از بالش رعونت برنمی‌دارند تا بر این لوطیان عقده‌مند خشم بگیرند و آنان را عتاب و عقوبت کنند و اگر هم «ملال مصلحتی» بنمایند، زودگذر است و پرّ کاهی را تکان نمی‌دهد.

عطاءالله مهاجرانی که در دولت هاشمی، معاون پارلمانی و حقوقی بود، خود برای من گفت که استاندار آنروز اصفهان با مهمانان خارجی خود در هتل ‌عباسی اصفهان نشسته بود و مذاکره می‌کرد که انصار حزب‌الله به فتوای امام جمعه شهر در رسیدند، و فریادزنان تا پای میز مذاکره رفتند و او را در مقابل میهمانانش خجل کردند. دستور دستگیری آنان را داد. پس از دستگیری به خانه‌‌‌ی آن مهاجمان رفتند و از عرق و ورق و اصناف آلات فساد و فجور چندان یافتند که در هیچ خراباتی نمی یافتند. شیخ احمد جنّتی،‌ دبیر و فقیه پارسای (!) شورای نگهبان که خبر را شنید،‌‌ آرام نگرفت و به اصفهان رفت و چندان نشست تا آن نابکاران را آزاد کردند! چنین است غم خدمتکاران را خوردن و آنان را از چنگال قضا و قانون رهایی دادن! خواجه آنست که باشد غم خدمتکارش!

حزب الله کرمان هم که به اشارت شیخ محمد تقی مصباح یزدی، قانون را به سخره ‌گرفتند و برای نهی از منکر به سراغ «فاسدان» ‌رفتند و دختران و پسران جوان را سر در آب ‌کردند و کشتند،‌ نه تنها به مجازات نرسیدند،‌ بل سرکرده‌ی خشونت‌ پرورشان قدر بیشتر دید و بر صدر نشست و چندان مغرور شد که دست به تعیین و نصب رییس جمهور زد و «هلو»یی را برای خدمتکاری برگزید که ناگهان دست ردّ بر سینه پرکینه‌اش کوفتند و به او حالی کردند که فقط اجازه‌ی قتل و قساوت به او داده‌اند،‌ و کرسی عزل و نصب ریاست جمهوری از آنِ کس دیگری است.

سیدابوالفضل موسوی تبریزی فقیه درگذشتهِ دیوانعالی کشور، در یکی از سفرهایش با خلبان هواپیما در افتاد و به پاسدارانش گفت تا او را کتک بزنند! وقتی خلبان شکایت به دستگاه قضا برد، موسوی در دفاع ازخود فرمود : من مجتهدم، من مبسوط الیدم!!

پیش از این نوشته بودم و چون خیری و حقیقتی در آنست، اکنون تکرار می‌کنم که قلب تپنده‌‌ی دموکراسی،‌ قوه‌‌ی قضاییه‌ای مستقل و مقتدر است، و تا این قوّه به سامان نشود، و فقیهانِ «مبسوط الید» بر جای خود ننشینند، از انتخاب نمایندگان و رییس جمهور، برکتی برنمی‌خیزد. بل نمایندگان مرعوب و مزدور می‌کوشند هوس‌های حاکمان مغرور را صورت قانون دهند و قانون‌شکنان را در قانون‌شکنی دلیری بیشتر بخشند و باکی از چوبدستی عدالت نداشته باشند. قصّه‌ی ضارب سعید حجّاریان و تعلّقش به دخمه‌‌‌ی آدمکشان شهر ری، و رفت و آمد احمد جنّتی به آن دخمه، و رهایی ضارب از مجازات،‌ مشهورتر از آنست که حاجت به ذکر آن باشد. همین جناب شیخ احمد اخیراً کشف فقهی تازه ای کرده اند وشیوه محاکمه صحرایی موسولینی و معشوقه اش را بر منابع اجتهاد و مبانی استنباط افزوده اند، و کتاب القصاص فقه فرسوده بدوی صفوی را پاره دوزی فرموده اند![6]

 

دوم . مسلمانی، چنانکه عزیزی به حق گفت[7]، اینک در داخل و خارج ایران به ورطه ی بحران افتاده است. این بحران ریشه های اقتصادی واستعماری دارد، اما ریشه ی تئوریک آن در اخلاق و فقه فرسوده ی فقیهان این قوم است که هنوز نه از حقوق بشر چیزی می فهمند، نه از عقلانیت جدید نه از مقتضیات سیاست در محدوده ی قانون و در دولت ـ ملّت نوین. حاکمانشان هنوز می خواهند، به جای آنکه وکیل و اجیر شهروندان باشند، ولیّ و خلیفه ی مسلمین باشند. نه به نقد اخلاقی فقه تن می دهند، نه به زبان زمانه گوش می سپارند. از شریعت، جز قهر و ارعاب و منع و ارهاب برداشتی ندارند. اخیراً هم مقوله ی «بدعت» را بر حکم تکفیر افزوده اند تا اگر از ترس جهانیان و از بیم «وهن شریعت» حکم به ارتداد نرانند، مخالفان را به تهمت بدعت برانند. از روز روشن ترست که این اختراع جدید، برای فروبستن دست و دهان قائلان به قرائت های مختلف دینی است، مبادا قرائت رسمی دین خدشه دار شود و در سریر سروری شریعتمداران شکستی پدید آید. روشنفکران دینی را از این پس کافر نخواهند خواند، بل بدعت گزارانی خواهند دانست که آراء تازه در فقه و کلام عرضه کرده اند و البته مستحق مجازات اعدام اند. عجب نیست که «قهرنامه» ها دایر کرده اند و زنگیان جنگی از تبریز و قوچان و اردکان آورده اند و به آنان جواز و جسارت داده اند تا با روشنفکران دینی درآویزند و آنان را بر صلیب ولایت بیاویزند. این همه قهر و کین با این مستضعفان مسکین، که نه رخصت پاسخگویی دارند نه امنیت زندگی، چه سبب دارد جز آنکه قوّتی در اندیشه ی آنان است و شیوه ای رقیب برای حیات معنوی در دوران تجدد عرضه می کنند؟ چه سبب دارد جز آنکه جایی در میان فرهیختگان باز کرده اند و دلهایی را ربوده اند و شناعت و قباحت شیوه ی دین ورزی و حکمرانی حاکمان را برملا کرده اند؟

حاکمان ما که ناگهان از اعماق تاریک تاریخ به دل دنیای مدرن پرتاب شده اند، همچون سلفیان و داعشیان گمان می کنند که با فقه عبوس و دیانت ناسنجیده و بازسازی نشده ی خویش، از عهده ی گشودن گره های کوه پیکر جامعه ی مدرن برمی آیند، و اینک که طشت ناکامی شان از بام تاریخ افتاده است و جنّ و انس بر ناتوانی فرهنگی شان گواهی داده اند، می کوشند تا پارگی های معرفت شان را به سوزن قدرت رفو کنند و با جمع کردن لولیان و لوطیان و قمه کشان و اوباشان و اسیدپاشان به دور خود، زورق شکسته ی آبروی خود را بر آب اوهام نگه دارند، و با بیم افکندن در دل مردمان، مقام و منزلت منفور خود را مداومت بخشند. لکن اگر سفینه ی نجاتی هست که به ساحل سعادت برسد، ناخدایش این بی خدایان نیستند. آنان دیریست که سر به عبودیّت قدرت خم کرده اند و از باده ی شیطان سرمست شده اند.

به این محتسبان خشونت پرور امیدی واعتمادی نیست. مگر روشنفکران و نواندیشان دینی، این مظلومان و مغضوبان قدرت، دستی برآورند و چراغی برافروزند و طرحی نو دراندازند:

 

نمی بینم نشاط عیش در کس

نه درمان دلی نه درد دینی

درونها تیره شد باشد که از غیب

چراغی برکند خلوت نشینی

 

آیا بازسازی کلام دینی و برتر نشاندن اخلاق از فقه، وتاریخی دیدن دین وتزریق حقوق به فقه و حاکم کردن قانون، و تفکیک عرضیات از ذاتیات دین و اقلّی کردن شریعت، و موزون کردن هویّت با معرفت و حق و تکلیف، و ترک ولایت بر مردم و قبول وکالت از مردم، و گشودن باب آزادی و انتقاد از حاکمان و راه دادن به قرائت های مختلف از دینو طلب نکردن اسلام ناب، و برتر نشاندن جان از عقیده و تن دادن به سکولاریزم سیاسی و مدیریّت علمی جامعه، و برپا کردن دستگاه قضایی مستقل و مقتدر و عمل کردن به مقتضیات دولت ـ ملت و رهاندن علوم از سلطه الهیّات، و ننهادن سقف معیشت و حکومت بر ستون شریعت و… شفا و دوای برخی ازامراض و آفات جامعه ی امروز ما نیست؟

بر آیت الله حسینعلی منتظری رضوان الله تعالی علیه و احمد قابل و همدلان و همراهان او باید درود فرستاد که استثناء برقاعده بودند و دل به وسوسه قدرت ندادند و احقاق حقوق مردم و اجرای عدالت را بر تارک فقه و شریعت نشاندند وآبروی دیانت را با بذل جان و آبروی خود خریدند و تشویش مومنان راستین را زدودند. ایشان در سالهای پایانی عمر شریف خود به طرح مسأله حقوق بشر و درج آن در فقه، التفاتی راهگشا کردند و اگر اجل مهلت می داد، جامعه مسلمین از ثمرات آن برخوردار می گردید.

 

سوم.سخنی هم با رییس جمهور محترم، آقای دکتر حسن روحانی دارم:

اگر آقای خاتمی در دوران ریاستش یک حرکت پر برکت و نمایان و درخشان کرد،‌ همان بود که در مقابل آدمکشان وزارت اطلاعات درّی نجف‌آبادی ایستاد،‌ و از خانه بیرون نیامد تا وقتی که قاتلان «خودسر» قتل های زنجیره ای را بشناسد و بشناساند. شما نیک می‌دانید که «خودسرانگی» در کار نبود و آن قاتلان همه «حجّت شرعی» داشتند و عزم‌ و اراده وزارت اطلاعات بر حذف ناراضیان و دگراندیشان بود و آن ماجراهای شوم بسی پیش از آن و در دوران وزارت فلاحیان آغاز شده بود. پرونده ی آن جنایات را به دغلی تمام بستند و امّت شهیدپرور را نامحرم دانستند و از دانستن اسرار آن محروم داشتند.

شما در مقابل جنایات اسیدپاشان، به احترام زخم دیدگان و بیمناکان از ادامه این جنایات، و به حرمت سوگندی که یاد کرده اید، ساکت ننشینید، امر را به قوه ی قضاییه نسپارید. آن قوه شکسته تر از آنست که گردن خاطیان را بشکند. حرکتی خاتمی وار کنید. همه عوامل پشت این پرده ننگین را از دخمه های پلیدشان به در آورید و به مردم معرفی کنید. امام جمعه هایی را که هر هفته نقشه ای برای ناآرامی مردم می کشند و محتسب وار نعره ی واشریعتا می زنند، در عزای عزل بنشانید و چون یک حقوقدان پاسدار و دلسوز امنیت و حقوق مردم، این مردم ستیزان حقوق ناشناس مبسوط الید را به پستوهای انزوا و رسوایی برانید. محتسبان گردنکش را که برتر از قانون می نشینند و به نام فریضه نهی از منکر دست تعدّی به حقوق مردم دراز می کنند، و مناسبات جوامع بدوی را در جوامع مدرن و مدنی جاری می کنند، حاشیه نشین کنید و قانون را که رکن رکین مدنیّت و مدرنیّت است به متن آورید، و ذلّت غلامی و غمناکی را به عزّت حقّ مداری و نشاط بدل کنید و رضایت خدا و خلق را به دست آورید.

******

این روزها که غوغاییان به اشارت و تحریک شریعتمداران، بیم در دل شهروندان افکنده اند و راحت را از آنان ربوده اند، همراه با لعنت و نفرتی که بر شجره ی خبیثه ی خشونت واستبداد می فرستم، این سروده نغز م.امید را با افسوس و اندوه بر زبان می گذرانم که:

ای درختان عقیمِ ریشه تان در خاک های هرزگی مستور

یک جوانه ارجمند از هیچ جاتان رُست نتواند

ای گروهی برگِ چرکین تارِ چرکین پود

یادگار خشکسالی های گردآلود

هیچ بارانی شما را شُست نتواند

 

عبدالکریم سروش

آبان ماه 1393

 

 

[1] ـ نگاه کنید به کتاب دین و دولت در عهد قاجار، نوشته حامد الگار و ترجمه ابوالقاسم سرّی. درین کتاب خودسری ها و نهی از منکرها و لوطی پروری های ملاهایی چون آقا محمّدعلی کرمانشاهی و آقا نجفی اصفهانی و ملا علی کنی درعهد قاجار، به نیکی ثبت و مستند شده است. آقا محمّد علی، فرزند وحید بهبهانی، رسماً و علناً درویش کشی می کرد، و چون فتحعلی شاه از او می خواست که قبل از قتل، دستگاه حکومت را با خبر کند، می گفت: اجرای احکام شریعت منتظر اطلاع سلطان نمی ماند!

این کتاب، آیت الله خمینی را خوش نیامد و فرمان به حذف آن داد.

وصیّت محمّدرضا مهدوی کنی برای دفن در مقبره ملا علی کنی در شهر ری و صوفی ستیزی های حسین نوری همدانی و سخن سال گذشته آقای جوادی آملی با صادقی رشادکه ــ به مزاح گفتند باید کاری کنیم که حوزه تهران به عظمت درخشان خود در دوره قجر بازگردد(فارس نیوز؛ پنجم آبان 1393. صادقی رشاد که گویا خود در رویای عهد قجرست، اخیرا سپرده است به اوآیت الله بگویند) ــ همه از حسرت نهانی این قوم برای رجعت به دوره قاجار و ترکتازی های علمای آن دوران پرده برمی دارد. این را مقایسه کنید با سخن لطیف مرحوم علامه طباطبایی که به شاگرد خود محمّدحسین تهرانی گفته بود یکی از برکات باز شدن پای فرنگی ها به این دیار این بود که دیگر کسی خودسرانه صوفی کشی نمی کند ( مهر تابان، نوشته محمد حسین تهرانی).

[2] ـ حکیم نظامی گنجوی، لیلی و مجنون.

[3] ـ ناصر مکارم شیرازی.

[4] ـ حکایت آن فقیه غیر اعلم است که گفته بود اگر تقلید از اعلم واجب باشد پس ما چه کاره ایم؟!

[5] ـ اینان که هر روز ماه محرّم، زیارت عاشورا می‌خوانند و در آن بر شهدا درود و بر بنی‌امیّه لعنت می‌فرستند، خود از شاگردان مخلص امویان‌اند. زیادبن‌ابیه اموی وقتی حاکم بصره شد، اعلامیه‌ای عتاب‌آلود صادر کرد و به ناراضیان گفت گمان نبرید که از عقوبت من می توانید ‌بگریزید. اگر خود بگریزید،‌ فرزند و همسر و خواهر و برادرتان را به جای شما عقوبت می‌کنم. اینان هم خواهرزاده میرحسین موسوی را به تیر ستم کشتند و دیگری را در زیر چرخ های ارّابه مرگ له کردند و چون آنان بسی بسیار! نه آن جانیان کیفر دیدند، نه فرماندهانشان! و دست ستمدیدگان نه به قضا رسید، نه به عدالت! مأموران حفاظت اطلاعات سپاه به فرزند ارشد من گفته بودند تو هم مواظب باش مانند خواهرزاده میرحسین به دست اسراییلی ها ترور نشوی. غلامعلی حداد عادل هم گفته بود شکنجه های فجیع زندان کار مأموران اسراییلی بوده است. قتل ندا آقا سلطان و اینک اسید پاشی اسید پاشان هم به گفته محمد جواد لاریجانی کار اسراییلی هاست و قس علی هذا.

[6] ـ نگاه کنید به نقد دلیرانه مصطفی محقّق داماد بر افاضات قضایی اخیر شیخ احمد جنتی: روزنامه اطلاعات 28 مهرماه 1393.

[7] ـ استاد محمد مجتهد شبستری

Share

32 دیدگاه »

    درود بر قلم توانا و شجاعت استاد عبدالکریم سروش که همواره در روشن نگری و شفاف سازی و سخن گفتن از حق و حقیقت پرچمدارو الگو بوده اند

    بر تو در سعادت همواره باز بادا !

    اولا: اگر نبود این ادبیات خاص شما جناب دکتر ، بی تردید 90% کمیت استدلالتان لنگ بود …..
    ثانیا : اینها به کنار، پس چه شد قسمت آخر آن مقاله (محمد ص راوی رویاهای رسولانه) ؟
    آیا گذشت بیش از یک سال از شروع ،برای نوشتن چند سطر پایانی کافی نیست ؟!
    آخر کجای دنیا رسم بوده که نظریه ای را این گونه پاره پاره و دلبخواه منتشر کنند….؟
    آیا این خود مصداق بارزی از تکبر و برج عاج نشینی نیست؟
    ثالثا: بدون سرسوزنی تردید یقین دارم که از درج این کامنت خودداری می کنید، اما دست کم مردانگی کرده و آنرا به دکتر نشان دهید.

    آنچه استاد در باب وقایع اصفهان نگاشته اند مربوط به سال 76 است در آن سال یکی از عوامل مؤثر در دستگیری انصار حزب الله امام جمعه اصفهان مرحوم آیة الله طاهری بود که با خطبه صریح ایشان مسئولان وادار به برخورد با انصار شدند

    از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش
    غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست

    سلام علیکم
    جناب دکتر ضمن آرزوی توفیق سلامتی و صحت برای حضرت عالی ذکر نام قوچان در نامه علتی خاص داشته است یا برای اشاره به نام آقای قوچانی است که نسبتی با قوچان ندارد بوده است؟
    برخی علاقه مندان شما در قوچان علت ذکر نام قوچان و نسبت آن چه در نامه آمده به ایشان مورد سوال بود که انتظار می رود اگر مصداقی بوده ذکر فرمائید ممنون خواهم شد.

    سلام

    شما وجدان بیدار ملت هستید.

    هر کجا هست خدایا به سلامت دارش!

    با سلام

    متاسفم . اجازه می دادید مقصر شناسایی می شد اگر از فقیهان دستور گرفتند نامه را منتشر می کردید

    اما اینک،‌ رییس آن (یکی از سه برادران زر و زور و تزویر)

    آقای دکتر از شما انتظار نداشتم شما خطبه متقین را شرح دادید . شاگرد غزالی و مولوی هستید اگر مولوی بود و اگر غزالی بود این ادبیات را به کار می برد ؟

    در نامه های دیگر شما هم متاسفانه ادبیات شما غزالی وار و مولوی وار نیست طعنه می زنید و خشمگین می شوید در حالیکه مولانا چنین نبود .

    آنچه استاد درباره اصفهان نوشته اند مربوط به سال 76 است که در آن سال یکی از کسانی که در برخورد با انصار حزب الله نقش مؤثر داشت امام جمعه اصفهان مرحوم آیة الله طاهری بود که با پایمردی ایشان مسئولان استان مجبور به برخورد با این طایه شدند استاد در جائی اشاره کرده اند که از تبریز و قوچان و اردکان افرادی به نبرد با روشنفکران دینی آمده اند منظور ایشان را از تبریز ندانستم ولی اگر منظور ایشان از قوچان محمد قوچانی است وی اهل رشت است به علاوه تحقیر زادگاه افراد امر پسندیده ای به نظر نمیرسد

    استاد گرامی سلام.
    علیرغم ارادت وافر به وجه ی علمی شما و همچنین تلاش روز افزونم برای از قلم نیانداختن آنچه از کلام و قلم شما ساطع می شود .متن فوق را سیاه و تیره تراز وضعیت جامعه ی حال حاضر یافتم . و معتقدم که اگرشما بر سخن خود تا این اندازه مطمئن هستید که برای بیان آن، این لحن را اتخاذ نموده اید.باز هم جای دارد که به واسته ی علمی بودن کلام خود ،پیش از این که اقامه ی ادله ی لازم و کافی در جهت محکوم کردن اشخاصی که از آنها نام برده اید ،نکرده اید نام آنها را با این صراحت قید نفرمایید .
    نقل از متن فوق:
    اکنون می‌بینم که سرکه‌فروشان و اسیدپاشان، همه جا حضور دارند و در لوای بی‌قانونی و استبداد سایه‌گستر فقاهتی، طعمه‌های خود را از میان زنان و دختران جوانبرمی‌گزینند و فریضه «نهی از منکر» می‌گزارند. مصباح یزدی و احمد خاتمی و علم‌الهدی و عقده‌گشایانی چون آنان، فتوا به جواز خشونت می‌دهند

    و البته با تشکر فراوان.

    با سلام ، جناب دكتر كتاب دين و دولت در اسلام دكتر حامد الگار ، يك منبع غني هست كه متاسفانه در ايران ممنوع هست و من براي پايان رساله ام سخت محتاج اين كتاب ام ، اگر دسترسي داريد لطفا دريغ نفرماييد ، پاينده باشيد استاد

    با سلام به دکتر سروش عزیز
    دو سخنرانی شما با نامهای حج ابراهیمی و شبی با مولانا را با گوش جان شنیدم و بهره فراوان بردم. برایتان طول عمر و عزت و سربلندی آرزو میکنم.
    ما در این سرزمین مانده ایم و با هزاران ستم و حق کشی ها مواجه ایم. هرکس به نحوی …
    میدانم که اسیدپاشان نیز همچون جانیان دیگر مصون از کیفرند و مدعی العموم! در اینجا چشم بسته نشسته و تنها نظاره گر هست. من اگر جای روحانی بودم به جای عزای عمومی برای درگذشت مهدوی برای این حادثه وحشتناک عزای عمومی اعلام میکردم تا ذهن جامعه را درگیر کرده باشم و …
    پاینده باشید استاد عزیز

    استاد عزيز، جناب آقاي دكتر عبدالكريم سروش
    صبر بر صبر از هر صبري صبرتر است. اما صبر بر شاخ نبات جان ستيز شده است و فرياد رسي در همه شهر نمي بينيم. مي دانيم كه نبايد منتظر كارساز نهايي و نهاني باشيم و بايد خود بسازيم آنچه شايسته ماست اما قوم ما به حج رفته است و گويا بناي برگشتن هم ندارد. جانهايمان بر دونان مي لرزد و مي دانيم كه همين قدر مي ارزيم اما چه كنيم كه به خود گرفتار آمده ايم. نمي دانيم كه اين نقدها را آيا عياري مي گيرند يا مدام انبان كينه را فربه تر مي كنند

    به نام خدا
    سلام و درود بر جناب استاد عبدالکریم سروش
    خدا را شاکرم برای حضورتان که مایه ی دلگرمی است و از شما نیز سپاسگزارم.
    خواستم در کنار شما به عنوان شاگردی کوچک لعنتی فرستم بر خواجگان ظلم و عاملان جرم که نیت شان تاریک و جرم شان روشن است…
    امروز هم در پیش چشم ما عاشورا و کربلا تکرار می شود و همانگونه که بر اهل بیت اولیای خدا ستم رفت اکنون نیز بر عیال اللّه اسید می رود و داعیان پیروی از حسین ع که چه گویم هفت تیر کشان بی ادب!! پرچم لبیک یا حسین برافراشته اند و در عمل لبیک یا یزید می باشند.بهتر است در روزگار این بی اخلاقی ها از معلم بشنویم:
    از درون خستگان اندیشه کن/وز دعای مردم پرهیزگار
    منجنیق آه مظلومان به صبح/سخت گیرد ظالمان را در حصار
    دیو با مردم نیامیزد مترس/بل بترس از مردمان دیوسار
    هر که دد یا مردم بد پرورد/دیر زود از جان برآرندش دمار
    سعدیا چندان که میگویی بگو/حق نباید گفتن الا آشکار. سلامت و برقرار باشید

    سپاس دکتر عزیز قدر شما را می دانیم و ازدرخت رازدانی و روشنفکری و دینداری شما میوه ها می چینیم…

    به نام خدا
    در ابتدا لازم میدانم تشکر خود را روانه ی شما نمایم که شما زبان مایید…
    اما هنگامی که نظرات را خواندم در آنها موجی از بدفهمی ها نسبت به مقاله ی شما دیدم که لازم میدانم به آن صاحبان نظر تذکر دهم:
    شخص هموطن که نظر نگاشته اند انچنان ساده اندیش اند که چنین می نویسد(اولا: اگر نبود این ادبیات خاص شما جناب دکتر ، بی تردید 90% کمیت استدلالتان لنگ بود)ایشان متوجه نیستند که برای ایجاد صغری و کبری شما میتوانی از هر علمی استفاده کنی تا اینکه تقریر استدلالتان را بالا ببرد و البته خدشه ای به کیفیت استدلال وارد نمی اید مثلا اگر ایشان با کتابی به نام محاضرات که در حوزه های علمیه ی کنونی تدریس می شود و در موضوع کلام اسلامی است آشنایی داشته باشند،می نگریستند که مثلا در کتاب،آقای سبحانی برای اثبات برهان نظم حدود دو صفحه تقریر نگاشته اند که البته این اشکالی به اصل استدلال وارد نمی کند و دکتر نیز چنین کاری کرده اند(نا گفته نماند که کتاب محاضرات جز کتب منسوخ کلامی می باشد لکن ذکر آن به خاطر مثال بود)
    ثانیا این که حضرتعالی میفرمایید نظر را انتشار نمی کنند و الان سایت ایشان نظر را منتشر کرد حضرتعالی با این پیش داوری وجهه ی خود را الوده کردید…
    جناب اقای غروی:
    جناب آقای غروی صحیح است که ایشان شاگرد غزالی ومولوی هستند و طعنه زدن در اخلاق مذموم است لکن زر زور تزور حقیقت است نه طعنه و بیان حقیقت واجب اخلاقیست…
    و بسی اشکالات صوری مانند(واسته ی آقای حسام)و محتوایی که چنان آشکار است که نیاز به بیان ندارد…
    تشکر…

    درود و هزاران از آن
    من از فرط همنشینی های یکسویه با شما (استاد عزیز ) با ذهن و ضمیر شما آشنایم. نقد شما با همقطاران فرق بسیار دارد؛ شما ناقد عاملید ولی دیگران، گر یک در هزار جرات نقدی بیابند اغلب ناقدی غیرعاملند. دین و دینداری را در جامعه ما این حاکمان دین خور حکومت پرست به کلافی پیچ در پیچ تبدیل کرده اند که گشودن آن به کدامین دست نامعلوم است. از قضا عقده های سخت بر کیسه ای پر و نه تهی.در یک جامعه دینی که دینداری به جای زینت به شغل پاره ای دینداران مملو از شهوت شهرت و حکومت بدل گردد و مداحان تهی ذهن جیب پر یکه تازان عرصه تبلیغ دینی اند، امید اصلاح مگر به دست خود خدا باشد وگرنه…
    ای کاش این نزدیکیها بودید
    خدای بر شما و عمر سراسر نور و نورافشانی شما بیفزاد

    سلام

    امید است جسارت نباشد باید بگویم نظرات سیاسی و تجارب سیاسی اجتماعی ایشان بسیار بیشتر از نظرات فلسفی و دیانتی ایشان مفید است. ایشان با بیاناتی از قبیل صراط های مستقیم و خوابنامه و رویا نامه دانستن قرآن و امثال آن ما را از خودشان دورمی کنند ولی با بیانات سیاسی روشنگرانه و آشکار سازی مستند ترفندهای پنهان سیاسی بهره مند می سازند.

    برای تکرار نشدن همین تجربه های دو رویه زشت و زیبا مشابه زمان بروز انقلاب دنبال میزانی هستیم که خوبی ها و درستی ها را تمرکز ببخشد و برای همیشه مستند باشد و ما را در مقابل نسل بعد شرمنده نسازد…

    والسلام
    quranmizan.com

    با سلام و احترام. انداختن گناه یک جنایت که هنوز عاملان آن شناخته نشده اند. و حاکمیت از بالا تا پائین آنرا محکوم کرده اند و کسی تلویحا هم از آن دفاع نکرد به عهده مخالفان تان هرچند درستکار نباشند از مروت به دور است.اینکه اطلاعات به فرزند شما چنین بگوید هم دلیل بر دست داشتن آنها در قتل مرحوم موسوی نیست هرچند در جنایت ید طولایی داشته باشند.
    بخاطر دارم سالی شما به قم آمده بودید و مهمان فرزند آقای شبیری زنجانی بودید و انصار حزب الله به شما حمله کرد. بعدتر که با بچه ای محل بحث این اتفاق را می کردیم یکی از انها به من گفت کسی پیشنهاد کرده بود 40 نفر بشوند و شما را بکشند که کسی نتواند آنها را قصاص کند. من آنها را می شناختم حکومتی نبودند هرچند نادان بودند سرخود قصد چنین جنایتی داشتند. خدا را شکر موفق نشدند.

    با سلام و درود به جناب استاد دكتر سروش
    انشااله هميشه و در هركجاى اين كره خاكى كه هستيد سلامت باشيد
    خداوند شما را براى اين سرزمين حفظ كند
    سپاس

    با سلام
    خدا را شاکرم که از اين نکته و آموزه ی مولانا و شما آنقدرها فاصله نگرفته ام که فرموديد
    مدح و تحسين نوعی آفت است و مهم هم هست .
    سعی مي کنم به جای تحسين برايتان آرزوی خير داشته باشم .

    اين روزها شنيدن حرف و حديث های منصفانه آنقدر…………………………………………………………….. کم و ناچيز شده که اگرکمی از آن را از هرکسی بشنويم تاييد نکردن و سپاس نکردن از او خود نوعی بی انصافی مضاعف است .
    نظرجناب آقای محمد در تاريخ سوم نوامبر ، به خاطر تذکر منصفانه ای که داشتند از نگاه بنده پسنديده آمد .
    جناب استاد !
    اينکه قدر و مرتبه و ارجمندی شما و امثال شما را در ايران پاس نداشتند و ندارند ناگفته هم بر اهل انديشه آشکار است واگرچه جسارت است اما بايد اضافه کنم حتی اتفاقاٌ بسياری ازکسانی که درايرانند و به حضور شما نياز دارند و به هزار و يک دليل ممکن است در تنگنای ابراز آن باشند بيشتر ازخيلی از ايرانيان مقيم خارج و حتی شايد بيشتر ازخود تان از ظلمی که به خاطر نبودن شما و امثال شما بر آنها مي رود رنج مي برند ..و در واقع هزينه ی نبودن امثال شما را آنان دارند به انواع روشهای بی رحمانه ای که بر آنان اعمال مي شود مي پردازند که مي دانيد کم هم نيستند ..

    اما هيچ کدام از اين ها دليل نمي شود در داوری تعجيل کنيم .بنده با تمام موافقتی که با متن شما و حتی اسامی مذکوراز ناحيه ی شما دارم اما از کاملاٌ حق شمردن اين نظر ابا دارم چرا که از حقانيت بزرگتری که برما ناشناخته است حزم دارم .

    مگر نه اينکه در نامه ی سال پيشتان ، آقای روحانی را به صلح و داوری دعوت فرموديد ؟
    اگرشرايط غير قابل تحمل شده بر همه چنين است
    اگر کف نفس لازم است بر همه لازم است
    اگردعوت به عدالت نيکو ست
    بر همه نيکوست .

    راهی را که بنده از نظرات مرحوم احمد قابل با گوش جان شنيده و مفيد دريافت کردم اين بود که بايد تا حد ممکن توصيه به صبری نيکو داشت وچنانچه ديگر ميسر نبود از سوی بزرگان اهل علم و نظر ، به اجماع مهلتی مقررگردد .
    و اگر در آن مهلت ، تحولی صورت نپذيرفت بعد وارد مرحله های بعدی شدن .

    اين نوشته را بنده صرفاٌ برای مطالعه خودتان ارسال مي کنم .
    علی اي حال…
    صلاح مملکت خويش خسروان دانند .

    دوستان لحن تند آقای دکتر سروش به خاطرمواجهه ایشان با حاکمان است و ایشان از همان غزالی آموخته اند که بر حاکمان به تندی امر به معروف و نهی از منکر کنند.
    دوستانی که اشکال میکنند آقای دکتر قبل از اثبات اقدام به اتهام زنی کرده اند باید عرض کنم به نظرم منظور ایشون اینه که با اداره فقاهتی جامعه و غلبه فقه خواه ناخواه چنین اتفاقاتی رخ خواهد داد چه حاکمان بدان امر بکنند چه نکنند.
    اگر این برداشت صحیح نباشه من هم با دوستان منتقد همراهم

    با سلام و درود به دانشمند فرزانه دكتر سروش
    لطفا نسبت به توضیح آقای سید عطاالله مهاجرانی ناقل خاطره‌ای که به نام اینجانب در مقاله اخیر خود آورده اید ما را نگران کرد که نکنه استاد گرامی که عمری از شما درس اخلاق و عرفان آموختیم حال برای اثبات مقاله های خود رو اتهام زنی به عاملان بدون در نظر گرفتن به صحت و سقم اخبار ناقلان به اثبات پرداخته اند و بیانیه ای صادر نمودند که ممکن است دوستان و فاضلان و اطرافیان از این به بعد به شما و اتهام هایی که میزنید شک کنند که از روی احساس یا خدای ناکرده دروغ باشد
    برای شما دعا میکنم و بیانیه آقای سید عطاالله مهاجرانی را نوشتم تا بهتر بدانم کدام حقیقت را میگویند چرا که آقای سید عطاالله مهاجرانی چنین مدعایی را قبول ندارند
    توضیح ضروری
    سید عطاالله مهاجرانی
    ناقل خاطره‌ای که به نام اینجانب در مقاله اخیر دکتر سروش آمده است، حتما فرد دیگری بوده است.

    دوست فرزانه جناب اقای دکتر سروش در مقاله اخیر خویش به شایستگی و صراحت بر ستم و بی‌رسمی تاخته اند و از ستمدیدگان به ویژه دختران و بانوانی که قربانی فاجعه اسید پاشی شده اند دفاع کرده اند. در نوشته خویش مطلبی را از قول اینجانب نقل کرده اند که نیازمند توضیح است.

    من از شیوه رفتار انصار حزب الله اصفهان – گروه کاوه- دو خاطره دارم. البته تا حدی در تقابل با یکدیگر.

    یکم: در اصفهان نشست مدیران فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد بر پا بود. نشست در مسجد شیخ لطف الله بر گزار شده بود. آقای کاوه و انصارش آمدند و راه خروج را بر ما بستند و شعار فراوان در همان ورودی مسجد در حاشیه میدان نقش جهان دادند. پیشنهاد کردم بیایید با هم حرف بزنیم. قرار شد روز بعد جلسه‌ای در اداره کل فرهنگ و ارشاد اصفهان برگزار شود. آقای زهتاب مدیر کل فرهنگ و ارشاد اصفهان هم پیگیر موضوع بودند. ما نشستیم و دوستان نیامدند. بعدا پیام دادند که شرکت نخواهند کرد.
    گفته شد که با انصار تهران مشورت کرده اند و انصار تهران جلسه و گفتگو را به مصلحت ندیده اند!

    دوم: دوسال بعد در سال ۱۳۷۸ نشست وزرای تبلیغات کشور‌های اسلامی در ایران برگزار می شد. به استاندار وقت اصفهان جناب اقای موسوی گفتم اگر می توانید انصار حزب الله شهرتان را کنترل کنید، می توانیم نشست وزیران را در اصفهان بگذاریم. درست در همان روز افتتاحیه سمینار، انصار حزب الله آمدند در گوشه‌ای، روبروی هتل عباسی جمع شدند و داشتند علم و کتل و آمپلی فایر و بوقشان را آماده می کردند و می خواستند شعاربدهند که پلیس اصفهان مثل شیر ژیان از راه رسید:

    دو بدین چنگ و دو بدان چنگال
    یک به دندان چو شیر غرانا

    و تمام انصار حزب الله اصفهان را با اتوبوسی از صحنه بدر برد و به اصطلاح امنیتی‌ها جمع‌شان کرد. استاندار اصفهان هم در آن روز آقای موسوی بودند که خود عالم دینی و همه قبیله او عالمان دین بودند. و در این مورد بسیار قاطع و با تدبیر عمل کردند.امام جمعه هم هیچ نقشی در هیچ مرحله ازین دو خاطره نداشت. در زمان هر دو خاطره سال ۱۳۷۶ و ۱۳۷۸ امام جمعه اصفهان مرحوم ایه الله طاهری بودند که خود آیتی از انصاف و خردمندی و مهر و نمادی از اخلاق و مروت بودند.

    مطلبی که در مقاله دکتر سروش نقل شده است احتمالا در دوره استانداری دیگر و امام جمعه‌ای دیگر بوده است که من بی‌خبرم.

    نکته سوم نسبت هایی ست که به انصار حزب الله اصفهان از قول اینجانب روایت شده است. شاید مطلب اینجانب که در حد همین دو خاطره است، با سخن دیگری خلط شده باشد. در یک کلام حتما ناقل خاطره‌ای که به نام اینجانب در مقاله دکتر سروش آمده است، فرد دیگری بوده است.

    سلام خیلی دوست داشتم نوار مناظرات دکترسروش-مصباح یزدی-طبری ونگهدار را روی سایت می نهادید

    به نام ایزد دانا
    سلام به شما وسپاس از مطالب مفید و ارزشمندتان در این مقاله .
    اینکه جنابعالی نقل قولی را ازدکتر مهاجرانی در مقاله تان درج کردید به ذهنم سوالی را می رساند که آیا اصولا” اگر فردی در جایی خصوصی مطلبی را برای کسی نقل کرد آیا آن شخص می تواند در مقاله اش از آن قول استفاده کند؟ آیا این شیوه مرسوم است؟
    از آنجایی که آقای مهاجرانی خاطره نقل شده از ایشان را تایید نکردند و شما نیز اطمینان کامل دارید که از ایشان این خاطره را شنیدید این گمان را می رساند که یا ایشان در آن زمان در بیان خاطره از صحت آن اطلاع نداشته و یا بنا به مصلحتی اکنون تمایل ندارند این نقل قول را تایید کنند.
    کمی هم بعید به نظر می رسد مرحوم آیت ا…طاهری امام جمعه وقت اصفهان انصار حزب ا…را تحریک کرده باشند الله اعلم
    به هر حال تردید در نقل قول خاص نباید از اهمیت و زیبایی مقاله بکاهد .موفق باشید

    با عرض سلام

    بی مقدمه و اطاله وقت سوالی دارم که استدعای فراوان دارم به نظر دکتر برسانید چون فرصت زیادی برای انتخاب ندارم.
    در شرایط کنونی و با توجه به فردای ایران و جهان کدام یک از دو رشته تحصیلی را برای ادامه تحصیل توصیه می فرمایید؟
    فلسفه اخلاق یا فلسفه دین؟

    بنده در شرایطی هستم که هرچه سریعتر باید تصمیم بگیرم و از طرفی به سبب ارادت فراوان نسبت به جناب دکتر، نظر ایشان برایم بسیار مهم است. قصد دارم رشته ای را از این دو انتخاب کنم و تمام جد و جهدم را در آن صرف کنم اما نمیدانم کدام یک در فضای آکادمیک جهان اهمیت و کاربرد بیشتری دارد.
    بسیار ممنون می شوم اگر این سوال بنده را به سمع و نظر دکتر برسانید و به بنده اطلاع بدهید.

    فسفه اخلاق

    با سلام ..
    تا چندی پيش نمي دانستم که بخشهای سوم و چهارم حکمت و معيشت شما فايل صوتی دارد . در عين حال اطلاع هم ندارم چگونه مي توان به آن فايلها دسترسی داشت سرچ هم کردم چيزی به اين نام ها به دست نياوردم . اگر برای داشتن آن راه ديگری هست ، خيلی لازم دارم بدانم چون به مرورو ارتقاء مطالب و مباحثی نياز دارم که سررشته هايي از آن را فقط درکتاب های حکمت ومعيشت شما ديده بودم . اگر برایتان ممکن است پاسخ دهيد . لطفاٌ .
    با سپاس

    به انتشارات صراط مراجعه کنید

    الان شما واقعا مطمئن هستید که ماجرای اسیدپاشی رو به گروه خاصی نسبت می دید؟ این اخلاق و انصاف شماست؟