نیمه پنهان فیلسوف

• دسته: مصاحبه‌ها

متین غفاریان

گفت‌وگو با دكتر عبدالكريم سروش

متین غفاریان

دكتر عبدالكریم سروش، روشنفكر برجسته دینی، بیشتر به واسطه آثار و آرای دین‌شناسانه‌اش شناخته شده است. این در حالی است كه او یكی از فعال‌ترین افراد در معرفی رشته فلسفه علم در دانشگاه‌های ایران بوده است. این بخش از كارنامه او در سایه مانده است و پرونده ماهنامه اندیشه كارگزاران درباره سنت تحلیلی بهانه‌ای شد تا با ایشان در این‌باره گفت‌وگو كنیم.

متین غفاریان: دکتر عبدالکریم سروش از چهره‌های برجسته روشنفکری دینی بیشتر به‌واسطه نظراتش در حوزه فلسفه دین آشناست اما او یکی از فعال‌ترین چهره‌های دانشگاهی در معرفی رشته فلسفه علم در ایران بوده است، آنچه می‌خوانید به کارنامه او در این زمینه می‌پردازد.


به‌عنوان مقدمه می‌خواستم بپرسم چه زمینه‌هایی وجود داشت که شما به فلسفه علم علاقه‌مند شدید؟
من در هنگام اقامت در انگلستان در دو شاخه تحلیلی تحصیل كردم. اول در شیمی تحلیلی و سپس در فلسفه تحلیلی. در شیمی در شاخه محصول‌های غیرآبی مطالعه می‌كردم. بعدها این تحصیل در شیمی برای من مفید بود. نه از جهت علمی بلكه از جهت فلسفی. می‌دانید كه شیمی به طور كلی به دو شاخه تقسیم می‌شود. شاخه بزرگ‌تر و شناخته‌شده‌تر شیمی محلول‌ها در آب است و شاخه دوم كه كوچك‌تر و ناشناخته‌تر است شیمی در حلال‌هایی به جز آب نام دارد. من در شاخه دوم تحصیل می‌كردم و مطالعه در این شاخه مرا با دنیای تازه‌ای آشنا كرد. دانستم آنچه ما با آن آشنا هستیم می‌تواند حجاب بشود بر آنچه نمی‌شناسیم و بسا اسرار و حكمت‌هایی در آن حوزه‌های ناشناخته وجود داشته باشد كه حوزه‌های آشنا آنها را از ما دریغ می‌دارند. چنانچه در مقایسه این دو شاخه دانستم چه بسیار عوامل و شاخص‌ها در حلال آبی و حلال غیرآبی تفاوت می‌كند.
و این آغاز گشایشی به روی من بر جهان‌های تازه و ممكن. همان كه بعدها در فلسفه تحلیلی و منطق هم آموختم كه جهان‌های ممكن بسیار داریم و جهان آشنای ما تنها جهان ممكن نیست. باری پس از تحصیل در رشته شیمی، وارد رشته فلسفه علم شدم. رشته فلسفه علم را ـ البته نه تماما ـ كه بعضا از شاخه‌های فلسفه تحلیلی است. اجازه بدهید كمی به عقب برگردیم. در حقیقت فلسفه تحلیلی دو پدر دارد. یكی كانت، و دیگر هیوم كه هنوز هم موضوع مطالعه عموم فیلسوفان هستند. اما اگر میراث هیوم تا به امروز در انگلستان ادامه یافته است. كانت در آلمان رقبای بسیار یافت. در فلسفه وقتی از كانت می‌گذرید و به هگل می‌رسید می‌بینید كه او یك مبنای كاملا متفاوتی نسبت به كانت را بنا گذاشته است. وقتی به فیلسوفان هرمنوتیك جدید می‌رسید همینطور است. با شاخه‌ای از فلسفه روبه‌رو می‌شوید كه نه كانتی است و نه هگلی. البته نسب از هر دو می‌برد اما راه خود را عوض می‌كند و طرح تازه‌ای درمی‌اندازد، خصوصا این مسئله در پدیدارشناسی هوسرل و تابعان او قابل مشاهده است. باری من فلسفه تحلیلی را از كانت و هیوم آغاز كردم اما به سرعت با عبور از این دو با فیلسوفان مدرن آشنا شدم. فیلسوفانی چون ویتگنشتاین، فرگه، راسل، مور، كارنپ، ردیل، پوپر ، … (كه البته پوپر را به سختی می‌توان جزء فیلسوفان تحلیلی دانست كه در این‌باره سخن خواهم گفت). با آستین و سرل كه هر دو در زمینه افعال گفتاری كارهای نیكویی كرده‌اند و مكاتبی چون مكتب پوزیتیویسم و پوزیتیویسم منطقی، آشنا شدم. بعدها از طریق فلسفه علم راه من به فلسفه زبان، فلسفه دین و فلسفه تاریخ گشوده شد. در همه این زمینه‌ها من به نحو تحلیلی عمل می‌كردم. در حوزه فلسفه تاریخ مدتی پس از انقلاب كتابی تحت عنوان فلسفه تاریخ نوشتم كه مورد توجه قرار گرفت و تا امروز هم خوانده می‌شود. در آن كتاب برای اولین‌بار تفكیك میان دو گونه فلسفه تاریخ، یعنی فلسفه نظری تاریخ و فلسفه تحلیلی تاریخ را به ایرانیان معرفی كردم. فلسفه نظری تاریخ همان است كه بزرگانی چون هگل آن را معرفی كرده‌اند. اما فلسفه تحلیلی تاریخ كه بعدها به كرات آن را تدریس كردم فلسفه‌ای است كه بانیان آن بیشتر فیلسوفان انگلیسی‌زبان هستند و بزرگانی مانند كالینگ وود در ذیل آن قرار می‌گیرند. شرح این ماجرا مفصل است و من تنها تاریخچه آن را بیان كردم. اما نكته‌ای را اضافه كنم و آن اینكه من فلسفه تحلیلی را بسیار بیشتر از فلسفه قاره‌ای به مذاق فیلسوفان مسلمان موافق می‌یافتم.

منظورتان فلسفه اسلامی است؟
بله، اما این تعبیر فیلسوفان مسلمان را بیشتر می‌پسندم. فلسفه تحلیلی را به مذاق این فیلسوفان نزدیك‌تر می‌دیدم. به خاطر اینكه در فلسفه تحلیلی، تاكید بر دو نكته بسیار می‌رود؛ اول تعاریف دقیق و دوم استدلال‌های نیرومند. و این هر دو در فلسفه اسلامی به قوت دیده می‌شود. چه در نزد فیلسوفان مشاء و چه در نزد فیلسوفان عارف‌مشرب بعدی همچون سهروردی و ملاصدرا. اینان هیچ‌كدام تمسك به برهان را فرو ننهادند. از بوعلی‌سینا و خواجه نصیر بگذریم كه دو فیلسوف مشایی تمام‌عیارند و سرتا پای نوشته‌های آنان آكنده از براهین محكم و مضبوط و تعاریف دقیق است. فلسفه سهروردی و ملاصدرا به اصطلاح تئوزوفی است (یعنی آمیخته‌ای از فلسفه و عرفان) اما با این حال فی‌المثل سهروردی با فیلسوفان مشاء درمی‌پیچد و پاره‌ای از اندیشه‌ها و آرای آنان در منطق را قبول ندارد. استدلال می‌كند و می‌كوشد قواعد آنان را یا اصلاح كند یا ابطال. ملاصدرا در این باب بسیار دقیق‌تر و حكیمانه‌تر سخن می‌گوید. او می‌گوید من از سخنان عارفان آن مقدار برمی‌گزینم كه از طریق برهان قابل تحكیم و در واقع برهان‌پذیر باشد. بقیه را وامی‌نهم و درباره آنان نه نفیا و نه اثباتا سخن نمی‌گویم و حقیقتا این كار عین كار یك فیلسوف است. فیلسوف باید متعهد و متمسك به برهان باشد و این امر را شما در فیلسوفان تحلیلی به نیكی ـ و حتی در مواقعی در حد افراط ـ مشاهده می‌كنید. البته عموم فیلسوفان تحلیلی به متافیزیك به معنایی كه فیلسوفان مسلمان باور داشتند، باور ندارند و حتی پاره‌ای از آنان از ابزارهای تحلیلی‌شان استفاده كرده‌اند تا متافیزیك را  جراحی و از بدن فلسفه جدا كنند. فیلسوفان تحلیلی خصوصیت دیگری هم داشتند و آن آشنایی با علم جدید بود، برخلاف فیلسوفان ما كه این مایه تاسف است. از بوعلی‌سینا و خواجه نصیر كه بر علوم زمان خود وارد بودند كه بگذریم هرچه به زمان خودمان نزدیك می‌شویم می‌بینیم كه این سنت حسنه متروك شده است.
ابوعلی‌سینا با بسیاری از علوم زمانه خود آشنایی تخصصی داشت و چنانچه می‌دانید یكی از بهترین كتاب‌های طبی قرون وسطی و تمدن اسلامی به نام قانون را او تالیف كرده است. خواجه‌نصیرالدین طوسی هم ریاضیدانی درجه اول بود و ذهن فلسفی‌اش در كنار ذهن ریاضی- هندسی‌اش به او توانایی ویژه‌ای در تحلیل مسائل بخشیده بود. فیلسوفی مانند سهروردی و از او متاخرتر ملاصدرا یا كسی مانند حكیم سبزواری هیچ شناختی از علم زمان خود نداشتند، مگر در حد اطلاعات عمومی كه آن را هر شخص فرهیخته‌ای هم در آن زمان داشت و این مایه غبن و دریغ است. ملاصدرا حتی به بوعلی‌سینا طعن می‌زند كه چرا او وقت خود را ضایع كرد و تماما عمر را وقف فلسفه و متافیزیك نكرد. ملاصدرا تعبیری دارد كه می‌گوید چرا بوعلی‌سینا قاروره گرفت قاروره گرفتن یعنی آزمایش ادرار گرفتن. ملاصدرا می‌پرسد چرا ابن‌سینا آزمایش ادرار می‌گرفت و نبض مریض می‌فشرد و چرا در تشخیص بیماری‌ها دقت می‌كرد و اینها را نقص فیلسوف می‌دانست.

شما قبل از تحصیل در فلسفه علم با فلسفه اسلامی آشنا بودید و این آشنایی موجب علاقه شما به فلسفه تحلیلی شد یا آنكه پس از فراگرفتن فلسفه تحلیلی متوجه مشابهات آنها شدید؟
نه من بعدها متوجه این مشابهات شدم. یعنی به این دلیل نبود كه به واسطه آشنایی با آرای فیلسوفان مسلمان به سراغ فلسفه تحلیلی بروم. ولی بعدا كه پا به این وادی گذاشتم بسیاری از آرا و رویكردهای آنان را پسندیدم. چون مواردی چون توجه به گزاره‌ها و تحلیل فكر و استفاده از منطق كه در فلسفه تحلیلی وجود دارد را در فلسفه اسلامی هم مشاهده می‌كنید. البته تفاوت‌هایی هم میان این دو فلسفه است. كه به برخی از آنان اشاره كردم. به بحث از فلسفه تحلیلی بازگردیم. به تعبیر فیلسوفی فرانسوی ما در عصر جدید دو گونه فلسفه‌ داریم: فلسفه‌های ادبی یعنی فلسفه‌هایی بر مدل ادبیات و فلسفه‌های علمی یا فلسفه‌هایی بر مدل علم. عموم فیلسوفان قاره‌ای فلسفه‌ای بر مدل ادبیات دارند. اما در برابر، عموم فیلسوفان تحلیلی فلسفه‌ای بر مدل علم دارند و از دقت علم استفاده كرده‌اند تا فلسفه‌ای آنچنان دقیق و استوار بسازند. عنوان كتاب مهم كانت عبارت بود از «تمهیدات در مابعدالطبیعه‌ای كه می‌خواهد صفت علم داشته باشد». یعنی صفت علم داشتن برای اینگونه فیلسوفان یك ضابطه و معیاری بود كه نمی‌توان نادیده‌اش گرفت. این میراث برای عموم فیلسوفان تحلیلی باقی ماند و البته كانت در تحلیل قوه عاقله كار می‌كرد و این تحلیل به تحلیل قوه ناطقه یعنی تحلیل زبان بدل شد. همین كه وارد حوزه تحلیل زبان می‌شوید فلسفه تحلیلی تمام قد، چهره‌اش را آشكار می‌كند.فلسفه علم البته فلسفه تحلیلی به معنای كامل نیست. چراكه فلسفه تحلیلی در شكلی كه پدید آمد یك ابزار بود. ابزاری برای استفاده در حوزه‌های مختلف. فلسفه علم بیش از یك ابزار است. فلسفه علم به علاوه آنكه ابزار است یك سری احكام درباره علم و جهان خارج هم دارد. بنابراین كسی مانند پوپر فیلسوف تحلیلی نبود.او تحلیل را بسیار قبول داشت اما در گفت‌وگویی با برایان مگی به  نكته جالبی اشاره می‌كند. می‌گوید فلسفه تحلیلی در حكم پاك كردن عینك است. من عینك‌ام را تمیز می‌كنم تا اشیا را بهتر ببینم. اما اگر تا آخر عمر در كار تمیز كردن عینك بمانم پس كی دست به كار ببرم؟ برای برخی فیلسوفان تحلیلی خود تحلیل معشوق شده است. فرد دیگری مثال زده بود كه فلسفه تحلیلی به تمیز كردن مداد می‌ماند. اما زمانی باید شروع به نوشتن كرد. نباید چنان شود كه ما عاشق تیز كرن دائم مداد شویم. این آفتی است كه فلسفه تحلیلی را تهدید می‌كند و من به منزله یك نصیحت علمی توصیه می‌كنم در زمانه‌ای كه خوشبختانه فلسفه تحلیلی در ایران رونق نیكو و دل‌انگیزی پیدا كرده است و از رواج برخی شبه‌فلسفه‌ها كه غیربهداشتی‌اند جلوگیری می‌كند، به یاد این نصیحت نیكوی مولانا جلال‌الدین باشیم كه می‌گوید:
در گشاد عقده‌ها گشتی تو پیر/ عقده چند دیگر بگشاده گیر
عقده را بگشا گیر ای منتهی/ عقده سخت است در كیسه تهی
بهتر از او نمی‌توان مثال زد. گاهی انسان در حل گره‌ای غوطه‌ور می‌شود كه به فرض گشوده شدن هم با كیسه‌ای تهی مواجه می‌شود. در نتیجه باز كردن آن گره هم بها و محصول چندانی ندارد.

اگر اشتباه نكنم حوزه مورد علاقه شما معرفت‌شناسی و فلسفه است.
بله درست است.

در این زمینه تدریس هم داشتید؟
بله. من فلسفه علم و فلسفه تاریخ را بارها و بارها در دانشگاه‌هایی چون دانشگاه تهران، دانشگاه بین‌المللی قزوین،‌دانشگاه مشهد، دانشگاه شیراز، دانشگاه تربیت مدرس و موسساتی چون انجمن حكمت و فلسفه و جاهای دیگر كه در ذهن ندارم تدریس كرده‌ام. تقریبا هر بار هم كه فلسفه علم یا فلسفه تاریخ درس داده‌ام با مرتبه قبل متفاوت بوده است. در  این دو رشته  تاملات داشتم. یكی از تاسف‌های من این است كه هیچگاه نتوانستم جزوه‌های این دروس را به صورت كتاب منتشر كنم.

البته بخشی از آنها در كتاب «فلسفه علم‌الاجتماع» منتشر شده است…
بله. آن كتاب دروس من در فلسفه علوم اجتماعی است. من فلسفه علم را در سه شاخه فلسفه علم تاریخ، فلسفه علوم طبیعی و فلسفه علوم اجتماعی با همان ابزار تحلیلی تدریس كردم.

از مطالعه آثار شما نكته‌ای به ذهن می‌رسد كه می‌خواهم نظرتان را درباره آن بدانم و آن اینكه در اوایل انقلاب شما در طرح فلسفه علم، تاكید بسیار بر تمایز علم و غیرعلم داشتید. آیا در طرح این تمایز، گرایش‌های مطرح آن روز مانند ماركسیسم كه ادعای علمی بودن داشتند موثر نبودند؟
جواب سوال شما به توضیحی كه عرض می‌كنم هم بله است و هم نه. دقت كنید از وقتی كه مكتب پوزیتیویسم پدید آمد مهم‌ترین دغدغه‌اش تمایز علم از غیرعلم بود. این دغدغه هم ریشه طولانی داشت. فیلسوفان آلمانی با فلسفه‌های عجیب و غریب و مدعاهای بزرگ و پرطنطنه‌ای روبه‌رو شده بودند كه نمی‌توانستند به معنای آن راه پیدا كنند. در این میان فلسفه هگلی جایگاه ویژه‌ای داشت. چراكه مراد از سخنان هگل به خوبی دریافت نمی‌شد و معروف است هگل زمانی گفته بود بسیاری از حرف‌هایم را خودم هم نمی‌فهمم مگر آنكه خدا معنای آنها را دریابد! در پی آن بسیاری از فیلسوفان تحقیر می‌شدند كه دقت كافی و حتی استعداد لازم برای فهم آثار هگل ندارند. طغیانی علیه این حكم تحقیرآمیز پدید آمد. به این معنا كه فیلسوفان در پی آن رفتند كه ببینند اساسا حرف معنی‌دار یا حرف بی‌معنی كدام است. تا از این پس هركسی حق نداشته باشد ما را به نافهمی متهم كند بلكه ما بتوانیم او را به نامفهومی و استفاده نادرست از زبان متهم كنیم. از اینجا بود كه دغدغه تمایز علم از غیرعلم و فلسفه از غیرفلسفه پدید آمد. مكتب پوزیتیویسم و بعدها مكتب پوزیتیویسم منطقی چنین بستری داشت.پوزیتیویسم منطقی به خصوص بر معناداری تكیه می‌كرد. چنانچه می‌دانید فیلسوفان این مكتب با معیاری كه ارائه می‌كردند تمام فلسفه را بی‌معنی و تمام علم را معنادار می‌دانستند. البته این مكتب دچار ضعف‌های اساسی شد به طوری كه امروز از انسجام آن چیزی برجا نمانده است. اگرچه آثار پراكنده آن اینجا و آنجا بر فلسفه دیده می‌شود.باری این دغدغه جدایی علم از غیرعلم و متافیزیك از غیرمتافیزیك در خود دغدغه نیكویی است. حتی در فلسفه اسلامی هم چنین دغدغه‌ای وجود دارد. فیلسوفان مسلمان به تبع مشائیان و ارسطوئیان علوم را تقسیم‌بندی می‌كنند.

اما در مورد خود شما كه به این تمایز تاكید داشتید صحبت كنیم. چه عواملی باعث این تاكید می‌شد؟
برای من كه در حوزه فلسفه تحلیلی كار می‌كردم این تفكیك مهم بوده و هست. پوپر چنانچه می‌دانید بر تفكیك علم از غیرعلم تاكید داشت و البته ملاك تفكیك او از ملاك پوزیتیویسم منطقی متفاوت بود. ملاك او كه ابطال‌پذیری است بر ملاك اثبات‌پذیری پوزیتیویسم منطقی یك درجه برتری دارد. با ملاك او ماركسیسم هم از دایره علمی بودن خارج می‌شد و این البته برای من امر مطبوعی بود. چراكه می‌توانستم از این طریق تكلیف ماركسیسم را مشخص كنم. ولی چنانچه گفتم بحث در دایره وسیع‌تری قابل طرح است و ماركسیسم تنها یكی از مصادیق آن قاعده كلی است.

در ادامه این سوال باز می‌خواهم به زمینه كارهای شما بپردازم. باز در دهه اول انقلاب شما در توجیه و توضیح فلسفه علوم اجتماعی بسیار فعال بودید. آیا این به خاطر آن نبود كه در آن سال‌ها علوم انسانی در شرایط بدی قرار داشت؟ آیا تلاش‌های شما در جهت اثبات و مشروعیت بخشیدن به علوم اجتماعی در آن زمان از طریق طرح مباحث فلسفه علوم اجتماعی نبود؟
صددرصد چنین بود. علوم اجتماعی ما مظلوم واقع شده‌اند. به خصوص پس از وقوع انقلاب فرهنگی. من كه در آن سال‌ها در ستاد انقلاب فرهنگی فعال بودم كاملا با این مسئله مواجه می‌شدم. به خصوص وقتی كه به قم می‌رفتیم و در جلساتی كه با جامعه مدرسین داشتیم، برخوردهای شگفتی را می‌دیدیم. در خارج از آنجا هم برخوردهای بدی وجود داشت كه ناشی از بی‌خبری‌هایی شگفت‌انگیز بود. تمام بحث‌هایی كه با افراد می‌كردیم اكنون در مخزن حافظه من هست. اكنون نام از كسی نمی‌برم. اما می‌شنیدیم كه می‌گفتند علوم انسانی نجس است، عین رسوبات غربی است، موسس بر بی‌دینی است و چیزهایی از این قبیل كه هنوز در یاد من مانده است. من همت كردم تا دو كار انجام دهم. یكی تجدید اعتبار علوم انسانی و اجتماعی بود. در همان زمان كه در ستاد انقلاب فرهنگی بودم چند سخنرانی كردم و از علوم انسانی دفاع كردم و توضیح دادم كه این علوم چه علومی هستند و چرا ما به آنها احتیاج داریم و سرّ این دشمنی‌های بی‌خبرانه چیست. دوم از راه اصلاحی و ایجابی برآمدم. یعنی به تدریس فلسفه علوم اجتماعی و فلسفه تاریخ پرداختم تا جایگاه آنها را نشان دهم و ذهنیتی تحلیلی به دانشجویان ببخشم. خوشبختانه در این كار كم توفیق نداشتم. چند نفر از دانشجویان من در آن كلاس‌ها به خارج رفتند و آنجا علوم اجتماعی خواندند و به ایران بازگشتند و اكنون از اساتید دانشگاه‌ها هستند و حتی با یكدیگر اختلاف‌نظرهای رادیكال دارند. اما این مهم نیست. مهم آن است كه علوم اجتماعی از آن جایگاه رهایی پیدا كرد و اعتبار مجدد به دست آورد. البته اكنون آفت‌های تازه‌ای به جان آن افتاده است و آن عبارت است از نسبی‌گرایی بی‌مهاری كه در فلسفه‌های قاره‌ای دیده می‌شود و سبب شده است هركس هر سخنی كه می‌خواهد بگوید و آن را فلسفه‌‌ای‌ بپندارد. من چندی پیش در مقاله «شیر و شكر» كه در شهروند به چاپ رسانیدم توضیح دادم كه پاره‌ای از فلسفه‌های ذات‌گرا چه ویرانی‌هایی به بار می‌آورند كه می‌بایست هوشمندانه از آنها حذر كرد. به هر حال یك بخش از درس‌گفتارهای من با نام «فلسفه علم‌الاجتماع» منتشر شده است و در این راه دو كتاب هم ترجمه كرده‌ام. یكی از دانیل لیتل به نام «تبیین در فلسفه علوم اجتماعی» و دیگری «فلسفه علوم اجتماعی» از آلن راین. متاسفانه درس‌گفتارهای من در این مدت كه در خاج از كشور بودم گم شده است و نتوانسته‌ام آنها را پیدا كنم.

در میان كتاب‌هایی كه در فلسفه علم ترجمه كرده‌اید به كتاب «مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین» ادوین ارثر برث اشاره نكردید. این كتاب جالبی است. چراكه همانطور كه در مقدمه نوشته‌اید نگاهی پسینی به علم دارد. در حالی كه شما مدافع نگاه پیشینی به علم بودید. به علاوه این كتاب از تاثیرات پیش‌فرض‌های غیرعلمی بر علوم جدید می‌گوید، كه به نظر می‌رسد با تلاش قبلی شما در نشان دادن تمایز علم و غیرعلم سازگار نباشد. واقعا سه ترجمه این كتاب چه بود؟
كتاب برث كتابی كلاسیك در فلسفه علم است. این كتاب كه هم‌اكنون 70 سال از عمر آن می‌گذرد  گشاینده راهی تازه در نگرش به علوم جدید بود. نویسنده این كتاب نه دانشمند علوم طبیعی كه فیلسوفی بود در دانشگاه كلرادو. او به این دلیل این كتاب را نوشت كه متوجه شد فیلسوفان دیگری مانند كاسیرر و وایتهد بدون تحلیل كافی از كیفیت پیدایش علوم جدید نتایج آن را به كار می‌برند. همین امر او را برانگیخت تا نشان دهد علم جدید تا كجا با افكار ما درآمیخته است و چگونه مفاهیم و تصورات علوم جدید جای مفاهیم و تصورات علم قدیم را گرفته است، اما فیلسوفانی چون كاسیرر و وایتهد به این جابه‌جایی توجه ندارند. این كتاب، یك كتاب كلاسیك است. من در آن كتاب چهره جدیدی از نیوتن و كوپرنیك می‌دیدم كه در كمتر جایی دیده بودم. همین چهره‌های جدید بود كه به من می‌گفت جاده‌ای كه در پیش گرفته‌ای گرچه مناظر دل‌انگیزی دارد سنگلاخ‌های كمرشكنی هم دارد كه در گذر از آن می‌بایست احتیاط بسیار داشت. ترجمه این كتاب را فتح بابی برای ایرانیان می‌دانستم در شكل تازه‌ای از تامل فلسفی در تاریخ علم. می‌خواستم خوانندگان بدانند كه علم یك متحرك واحده است. یك چیز است كه به راه افتاده است و در جاهای مختلف آثار خود را نهاده و پشت آن جهان یعنی علمی قرار دارد كه معمولا دیده نمی‌شود. در ابتدای آن هم مقدمه مفصلی نوشتم كه فشرده و عصاره تجربه‌ام در فلسفه علم است. آن كتاب نگاه پسینی به علم دارد چون بر تاریخ آن متكی است و بعدها من همین شیوه را در فلسفه دین خود به كار گرفتم.

اتفاقا من می‌خواستم به همین موضوع اشاره كنم. اگر به تعبیری در فلسفه علم شما در پی تمایز علم و غیرعلم بودید در اینجا در فلسفه دین قیاس‌ناپذیری استدلال‌ها را مورد توجه قرار دادید كه این نگاه راه را برای نوعی نسبی‌گرایی باز می‌كند. بنابراین سوالم این است كه آیا در گذار از فلسفه علم به فلسفه دین، معرفت‌شناسی شما دچار تغییر شده بود؟
نه دچار تغییر نشده است. البته اكنون مجال سخن باز نیست. به اختصار اشاره كنم كه فلسفه دین خودم را وامدار دو فن هستم: فلسفه علم و فلسفه تاریخ. من از فلسفه علم دید معرفت‌شناسانه را یاد گرفتم و به معرفت دینی به منزله یك معرفت آن هم از زاویه فلسفه علم نگاه می‌كنم. در قبض و بسط تئوریك شریعت من تفكیك حیاتی میان دین و معرفت دینی قائل شدم. با ساختن چیزی به نام معرفت دینی كوشیدم كه چنگال‌های تحلیل‌های فلسفه علم را در تن معرفت دینی فرو ببرم و آن را خاضع تحلیل‌های فلسفه علم بكنم و بتوانم تحلیل‌های خود درباره معرفت علمی را درباره معرفت دینی هم به كار ببرم. اما فلسفه تاریخ به من هرمنوتیك را آموخت. یعنی این نكته را آموختم كه تاریخ تفسیربردار است. به تعداد مورخان تفسیر داریم و تاریخ تفسیرناشده نداریم و پلورالیسم تفسیری در تاریخ برقرار است. وقتی این دو با هم تركیب شد به چیزی رسیدم كه قبض و بسط نام نهادم. اتفاقا اینجا اشاره‌ای بكنم به حرفی كه كسی گفته بود فلانی تئوری دین‌شناسی خود را از كارل بارت و رودلف بولتمان گرفته است. می‌خواهم بگویم مطلقا چنین نیست. اولا به این دلیل كه در آن زمان آثار این بزرگان را نخوانده بودم. دوم به این دلیل كه نحوه برخورد من و شكل ورود و خروج من به مسئله پاك متفاوت از این دو است. چیزی را به نام معرفت دینی اختراع كردم تا بتوانم به موازات معرفت علمی روی آن كار كنم. اما این نكته مهم است كه زمانی كه بر فلسفه دین كار می‌كردم می‌خواستم به معیاری دست پیدا كنم كه با آن معیار معرفت دینی را از معرفت غیردینی جدا كنم چنانچه می‌خواستیم معرفت علمی را از معرفت غیرعلمی تفكیك كنیم. خیلی زود فهمیدم كه این كار باطل است و به نتیجه‌ای نمی‌رسد. بنابراین از آن منصرف شدم و به راهی رفتم كه در قبض و بسط رفته‌ام.

آخرین سوالم  كه بسیار هم پرسیده می‌شود آن است كه چرا دیگر به فلسفه علم نمی‌پردازید؟
من ابزار تحلیل را هیچگاه فروننهاده‌ام و ان‌شاءالله هیچگاه هم فرو نخواهم نهاد. یكی از انتقادهای اصلی من به فلسفه‌های غیربهداشتی در كشورمان این است كه دست‌كم به فلسفه اسلامی اقتدا كنید و برهان آوردن و استدلال كردن را از آنان بیاموزید و ادعاهای بزرگ بلادلیل نكنید. به این معنا هیچ وقت تحلیل را فروننهاده‌ام. اما اینكه امروز كار خودم را به فلسفه تحلیلی منحصر كنم چنین نیست. من معتقدم كارهای مهم‌تری از فلسفه تحلیلی می‌توان و می‌بایست كرد و من می‌توانم و باید چنین بكنم. لذا فلسفه تحلیلی خالص را برای فیلسوفان تحلیلی وانهاده‌ام و در عین حال می‌كوشم هر جا كه سخن می‌گویم از آن ابزار تحلیل استفاده كنم و مدعای بی‌دلیل و مبهم نگویم. من حتی وقتی كه مباحث عرفانی را مطرح می‌كنم از تدقیق مدعا و برهان‌آوری دست برنمی‌دارم چون فكر می‌كنم تربیت ذهنی جوانان ما باید به شكلی باشد كه همیشه در برابر ادعای كسی از او دلیل بخواهند. به قول فیلسوفان ما این مقتضای فطرت است. این سخن ملاصدرا را فراموش نكنیم كه گفت هركس از دلیل‌آوری سر باز زد از فطرت انسانی بیرون آمده است.

منبع

Share

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.